خانه / مقالات / تهی کردن شاهنامه از معنا / جواد رنجبر درخشی لر
کلیک کنید

تهی کردن شاهنامه از معنا / جواد رنجبر درخشی لر

تهی کردن شاهنامه از معنا ترکی سازیِ شاهنامه۱ این مقاله در فصلنامه پاژ شماره ۵۲ منتشر شده است. چکیده هدف از این مقاله تحلیل و بررسیِ تحریفِ شاهنامه به شکل ها و روش هایِ مختلف است. مفروضِ مقاله این است: شاهنامه هویّت و ماهیّتی قابلِ شناسایی و فهم دارد. فرضیه ی مقاله این است: عده ای، دانسته یا نادانسته، شاهنامه را از معنایِ واقعیِ خود تهی می کنند. در این مقاله «ترکی سازی» به عنوانِ یکی از مهم ترین مصادیقِ تحریفِ این شاهکارِ بزرگِ بشری بررسی می شود. روشِ این مقاله مبنا قرار دادنِ سیرِ تاریخیِ مطالعاتِ اصیلِ شاهنامه، اعم…

بازبینی کلی

امتیاز کاربر: 4.36 ( 1 امتیازات)
0

تهی کردن شاهنامه از معنا / جواد رنجبر درخشی لر

تهی کردن شاهنامه از معنا

ترکی سازیِ شاهنامه۱

این مقاله در فصلنامه پاژ شماره ۵۲ منتشر شده است.

چکیده

هدف از این مقاله تحلیل و بررسیِ تحریفِ شاهنامه به شکل ها و روش هایِ مختلف است. مفروضِ مقاله این است: شاهنامه هویّت و ماهیّتی قابلِ شناسایی و فهم دارد. فرضیه ی مقاله این است: عده ای، دانسته یا نادانسته، شاهنامه را از معنایِ واقعیِ خود تهی می کنند. در این مقاله «ترکی سازی» به عنوانِ یکی از مهم ترین مصادیقِ تحریفِ این شاهکارِ بزرگِ بشری بررسی می شود. روشِ این مقاله مبنا قرار دادنِ سیرِ تاریخیِ مطالعاتِ اصیلِ شاهنامه، اعم از مطالعاتی ادبی و فرهنگی، به عنوانِ مبانیِ فهمِ حماسه ی ملی ایران و تطبیقِ تحریف ها (در اینجا ترکی سازی) به عنوانِ فرعِ منحرف شده یا غرض ورزانه است. نتیجه ی بررسی افزون بر کاربردِ نظری می تواند در برنامه ریزی هایِ فرهنگی هم به کار رود.

 

کلید واژه ها: شاهنامه، فردوسی، هویت، پان ترکیسم

 

مقدّمه و مبانیِ نظری

شاهنامه حماسه ی ملی ایران۲ است. این عبارت دقیق ترین معنا را برای شاهنامه صورت بندی می کند. پیوندِ فرهنگی و زبانی و اندیشه ای شاهنامه با ایران۳ ناگسستنی است. نه شاهنامه بی ایران معنا دارد و نه ایران را بی شاهنامه می توان درست و کامل فهمید.۴

این گزاره ها در عرصه ی دانش و فرهنگ بدیهی است، اما جهان صرفا بر مبنایِ دانش و فرهنگ اداره نمی شود. «سیاست هایِ ناسیونالیستیِ توسعه طلبِ جعلی» مولفه ای غیرِ قابلِ انکار در جهان است. برای فهمِ بهترِ موضوع باید عبارتِ «سیاست هایِ ناسیونالیستیِ توسعه طلبِ جعلی» را توضیح دهم.

قدرت همواره میل به گسترش دارد. هیچ قدرتی در تاریخِ بشر به داشته هایِ خود قانع نبوده، و اگر باشد، ماهیّتِ قدرت بودگی را از دست می دهد. جهانگشایی و گسترشِ سرزمین دستورِ کارِ همه ی شاهانِ مقتدرِ جهان بوده است؛ از دورانِ باستان تا جنگِ جهانیِ دوّم. جهانگشایی در قرن هایِ اخیر با ناسیونالیسم، که جدید و ویژه ی اروپا بود، پیوندی یافت. بنا بر این جهانگشایی با ایده هایِ ناسیونالیستی که عمدتا بر نژاد متّکی بود، آمیخت. صفتِ جعلی دقیقا توصیفِ همین ترکیب است.

زمانی که کورشِ بزرگ با قدرت، اما عاقلانه و انسانی، جهان می گشود یا زمانی که امپراتوریِ عثمانی تشکیل شد، قدرت بر پایه هایی از عقلِ مرسومِ زمانه استوار بود، اما زمانی که هیتلر تاخت و تاز کرد، از عقلِ مرسومِ زمانه دور شده بود. شکستِ سنگینِ آلمان نتیجه ی همین دوری از عقلِ زمان و فهمِ جهانِ معاصر بود.

پس از جنگِ دوّمِ جهانی تصرّفِ سرزمینی به ندرت اتّفاق افتاده و مواردی مثلِ حمله ی صدام به کویت با واکنشِ جدّی و سریعِ کشورهایِ بزرگ روبرو شده است. بنا بر این سیاست هایِ توسعه طلبانه که در دورانِ باستان و قرونِ میانه اصیل و مبتنی بر جهان شناسی و الزاماتِ قدرتِ روزگار بود، در قرنِ اخیر در اثرِ آمیخته شدن با ناسیونالیسم فقط جعلی بی اعتبار بود، امّا جعلی بودن و مضحک بودن در نظریه به معنایِ ناکارآمدی درعمل نیست. همان طور که سیاستِ ناسیونالیستیِ جعلیِ هیتلری تاثیری عمیق بر جهان گذاشت، امروز هم سیاست هایِ توسعه طلبانه ی مشابه می تواند جهان را آشفته تر کند.

یکی از وجوهِ سیاست هایِ توسعه طلبانه ی جعلی ملّت سازی هایِ دروغین است. از ملّتِ ایران تا ملّت هایِ متاخر در اروپا، با حدود ۲۰۰۰ سال فاصله، فرایندِ ملّت سازی به شکل ها و روش هایِ گوناگون اجرا و پایان یافت. امروز ملّت سازی، همانند دین سازی، صرفا پروژه ای سیاسی و امنیتی می تواند باشد.۵

پروژه‌هایِ امنیّتی و سیاسی بدونِ بُعد و برنامه ی فرهنگی نیستند. سیاست هایِ توسعه طلبانه ی ناسیونالیستیِ جعلی به فرهنگ به عنوانِ ابزارِ تبلیغ و توجیه نیاز دارند. در اینجا فرهنگ، زبان، ادبیات و هنر صرفا به عنوانِ ابزاری ایدئولوژیک مصرف می شوند و ماهیّتِ واقعی و انسانی ندارند. جهانگشایان با دشوار شدنِ توسعه طلبیِ سرزمینی توسعه طلبیِ فرهنگیِ ناسیونالیستی را که ادامه ی فاشیسم و نازیسم در جلوه ای فرهنگی است، آغاز کرده اند. فرهنگ نه به عنوانِ مولفه ای در توسعه طلبی بلکه اساس و هدفِ آن شد و در طبقه ی امنیّتی قرار گرفت.

سیاست هایِ توسعه طلبانه ی ناسیونالیستی مبتنی بر جعل است و از جعلِ هیچ امری هراس ندارد، جعلِ تاریخ مهم ترین و زیربنایی ترین جعل آن است. جعلِ های دیگر همچون جعلِ ادبیات و هنر و زبان و نظریه ها نتیجه و آثارِ جعلِ تاریخ است.

در اینجا جعل به معنایِ واقعی و حقوقی آن به کار می رود، نه به معنایِ فرهنگی و صورت بندیِ گفتمانی که امری است مبتنی بر فهمِ انسانی و تواناییِ انسان در شناختِ جهان. بی تردید تمامِ مفاهیمِ بشری جعل هایی مبتنی بر شناخت هستند و امرِ واقع جز در ادیان بر حقیقتِ مطلق استوار نیست. اگر جعلِ فرهنگی و شناختی را فرهنگ سازی بنامیم، جعلِ دوّم جز تبه کاری نیست.

جعلِ تاریخ رویِ خبیث و ضدِ فرهنگیِ خطرناکی دارد که دشمنیِ آشکار با فرهنگ و تاریخِ بشر است. این رویِ خبیث تحریف گر است و صرفا برایِ توسعه طلبیِ ناسیونالیستی به کار می افتد؛ قرینه و معادلِ گسترشِ سرزمینی. در این راه هر فرهنگ و ادبیات و زبانی که مانعِ توسعه طلبی است، باید پس زده، انکار و تمسخر شود و یا تحریف گردد، تا جا برایِ آثارِ کم اهمّیت یا جعلی باز شود.

 

سیاست هایِ توسعه طلبانه ی ناسیونالیستیِ مهاجم به فرهنگ ایران

این سیاست ها را می توان در سه دسته ی پان ترکیسم، پان عربیسم و سَلَفی گری دسته بندی و شناسایی کرد.۶ پان عربیسم که زاده ی هویّت سازیِ عرب ها در قرنِ بیستم است و تا کنون حاصلی نداشته، فرهنگ و تمدّنِ ایرانی را مهم ترین رقیبِ خود در غربِ آسیا و جهان می داند. پان ترکیسم در آرزویِ گسترش به شرق است۷ و سَلَفی گریِ تروریستی در قالبِ القاعده، طالبان و داعش، بازمانده ی تفکّرِ اِخوان المسلمین، با هر دو پیوند دارد.۸

برایِ ساختنِ عربستان و ترکیه ایِ قَوی که اوّلی نمادِ عربیّت و دوّمی نمادِ ترکیت است، ایران با تمامِ متعلقاتِ فرهنگی، زبانی و تمدّنی باید از بین برود یا به طورِ کامل ضعیف شود. تجزیه یا دستِ کم تضعیفِ ایران برنامه ای پیچیده، چند بعدی و همه جانبه است، هم بُعدِ سیاسی-امنیّتی دارد، هم بُعدِ اقتصادی و فرهنگی، امّا مبتنی بر اصولِ نظامِ بین المللی، فعلا، تنها بعدِ آشکارِ تجزیه-تضعیف ایران، پروژه هایِ فرهنگی می تواند باشد و پیش رود. امروزه فرهنگ موجّه و کارِ فرهنگی ارزشمند تلقی می شود. در این مقاله به یکی از مهم ترین پروژه هایِ فرهنگیِ برنامه ی تجزیه یا تضعیفِ ایران می پردازم.

 

سیاست هایِ توسعه طلبانه ی ناسیونالیستی درباره ی شاهنامه

سه گروه پیش گفته در بُعدِ فرهنگی به سدِّ سکندرِ شاهنامه ی فردوسی می خورند. شاهنامه مشابهی در جهان، حتّی در بینِ اروپاییان، ندارد. ادبیات و هنرِ عربی-ترکی در هیچ دوره ی تاریخی نه تنها شاهنامه، بلکه متونی کم اهمّیت تر از آن نیافریده است. بنا بر این شاهنامه باید ردّ و انکار و تحریف شود تا جا برای داشته هایِ فرهنگیِ عربی-ترکی باز شود.

می توان گفت: در صد سالِ گذشته، در برابرِ شاهنامه، ترفندهای ردّ و انکار و تمسخر، به طورِ جدّی، آزموده شده و اکنون زمانه ی تحریفِ شاهنامه است.

 

گام اول: ردّ کردنِ شاهنامه

در دوره هایی شاهنامه را، اساسا، به عنوانِ متنی ادبی که در قرنِ چهارم ق. نوشته شده است نمی پذیرفتند.۹ ادّعایِ عجیبِ سروده شدنِ شاهنامه در دوره ی پهلوی و توسطِ مرحوم استاد محمدعلی فروغی که نشانه ی روشنی از ناآگاهی به ادبیات و تاریخ و تمام موازینِ اخلاقی و علمی است، یکی از ادّعاهایِ ردّ و نفیِ شاهنامه است.

از شاهنامه صدها نسخه ی دست نویس در سراسرِ جهان وجود دارد که تعیینِ قدمتِ آنها با بررسی هایِ تخصّصیِ کاغذ و خط و جوهرشناسی سخت نیست. افزون بر این، جعل حدودِ شصت هزار بیت در دوره ی رضاشاه، قطعا، شدنی نیست و اگر این کار را استاد فروغی، یا هر کس دیگر، کرده باشند باید ایشان را در ردیفِ بزرگترین نوابغِ تاریخِ بشر قرار داد.۱۰

علاوه بر نسخه هایِ دست نویسِ شاهنامه، صدها تلمیح به شاهنامه و نامِ حکیم ابوالقاسمِ فردوسی در متونِ مختلفِ تاریخی و ادبیِ هزار سالِ گذشته وجود دارد. واقعا هیچ مغزِ متفکّر یا حتّی سازمانِ جعل و تحریف هم نمی تواند برایِ یک ملّت ادبیات جعل کند.

وقتی نفیِ کلِّ شاهنامه به نتیجه نرسید و جز خنده واکنشی برنینگیخت، روش هایِ دیگری پیش گرفته شد. یکی از جدیدترین و جالب ترین آنها ادعایِ چند صفحه ی معدود بودنِ شاهنامه است. در این ادعا گفته می شود که شاهنامه متنی چند صفحه ای بوده و نسخه ی اصلی آن در کتابخانه ای در ترکیه وجود دارد.۱۱

تمام نمونه های ردّ و نفیِ شاهنامه تقریبا چنین است؛ بی مبنا و بسیار سست. آنچه ردّ و نفیِ شاهنامه را مضحک و بی اثر می کند، شأن و جایگاهِ شاهنامه در جهان است. جاعلان به این موضوع فکر نکرده بودند که چگونه شاهنامه در دوره ی رضاشاه نوشته شده در حالی که استاد ژول مول آن را حدودِ یک قرنِ پیش به زبانِ فرانسه ترجمه کرده بوده است. بنا بر این پروژه ی ردّ و نفیِ شاهنامه پیش نرفت و جایی برایِ آثارِ جعلی باز نشد. در اینجا سیاستِ توسعه طلبانه ی ناسیونالیستی به مانعِ بزرگی برخورد.

 

گامِ دوّم: تمسخر

تمسخر و استهزایِ شاهنامه و فردوسی دوّمین گام سیاست هایِ ناسیونالیستی است. تحقیرِ فردوسی و شاهنامه با واژگانی چون «خردوسی»، «شاشنامه»، «قاسدان نامه» و امثالهم، تحقیرِ جهان پهلوان رستمِ دستان و اعتبار بخشی به دیوِ سپید و افراسیاب و سایرِ دیوها. برایِ این گام، هم همچون گامِ پیشین، موفّقیّتی متصوّر نبود. تحقیر و تمسخر، روشِ فرومایه ترین افرادِ جامعه است و، قطعا، با تمسخر نمی توان جایی برایِ خود باز کرد. به همینِ دلیل گامِ تمسخر با تحریف همراه شد. در گام سوم نگفتند شاهنامه نیست، گفتند: شاهنامه متنی بی اهمّیت و فاشیستی است.

فاشیستی نامیدنِ شاهنامه تکمیلِ پروژه ی تمسخر این شاهکارِ بزرگِ بشری است. برای اینکه تمسخرِ متن یا شخصیّتی امکان پذیر و موفّق شود، باید آن را بی ارزش، دشمنِ ارزش هایِ انسانی و یا مخلِّ زندگیِ بشر قلمداد کرد. این پروژه ی پیچیده را می توان «تهی کردنِ شاهنامه از معنا» نام گذاری کرد. این روش نمونه هایی در جهان دارد. در قرآن، سوره ی یس آیه ۳۰، به تمسخر پیامبران هم اشاره شده است.۱۲

تمسخر بخشی از فرایندِ تسلّط است. بر آدم یا کشورِ تمسخر شده به راحتی می توان چیره شد. وقتی تنورِ مضحکه بودنِ شاهنامه داغ شد، می توان نانِ فاشیسم را در آن پخت.

برچسبِ فاشیسم، قطعا، به شاهنامه نمی چسبد. فارغ از هر بحثِ محتوایی، می توان گفت: شاهنامه متنی کهن ولی فاشیسم مفهومیِ نو است. بی تردید اگر اطلاعات عمومی و اوّلیّه هم درباره ی مفاهیم داشته باشیم، خواهیم دانست که فاشیسمِ نو به شاهنامه ی کهن نمی چسبد. مضحک بودنِ این گزاره، کاملا، بدیهی است.

اهدافِ غاییِ تحریفِ شاهنامه که تحقّقِ سیاست هایِ توسعه طلبانه ی ناسیونالیستی است، با اخلاق نسبتی ندارد. بنا بر این برایِ تحریف کنندگانِ شاهنامه هیچ مرزِ اخلاقی وجود ندارد۱۳ آنها نسبت به درستیِ نوشته هایِ خود احساسِ مسئولیتِ اخلاقی نمی کنند، اما به یقین، آثار زیان بار تحریف هایِ قوم گرایانه را در اخلاق و دانشِ جامعه می بینیم. تحریفِ شاهنامه فقط به این متنِ ارجمند و یا حتّی فرهنگِ ایران محدود نمی ماند؛ به تدریج تمامِ حوزه هایِ علمی و فرهنگی را فاسد می کند. شاید یکی از اهدافِ ناسیونالیست هایِ قومی همین باشد.

هیچ یک از تحریف هایِ شاهنامه نتیجه ی تردیدِ علمی نیست. تردیدِ علمی زمانی است که پژوهشگر با بررسیِ روشمندِ فرضیه ای به نتایجی مشابه برسد. مثلا با دقت و روش، بین دو گونه ی خواندنِ بیتی از شاهنامه مردّد بمانیم و کفّه ی شواهد و قراین در هر دو طرف، به یک اندازه سنگین باشد. پرسشگری بی مبنایِ علمی از بلاهت یا تفنّن برمی خیزد.۱۴ تحریف گریِ شاهنامه در ظاهری علمی و دانشگاهی، هدفی جز تخریبِ شاهنامه ندارد. بنا بر این ربطی به فرضیه ها و روشِ علمی ندارد.

در اینجا ممکن است من به نیّت خوانی و تئوریِ توطئه متهم شوم و پرسیده شود که مرزِ نوشته، سوال یا ادّعایِ علمی با انواعِ غیرِ علمی چیست؟ چرا وقتی فردی مشهور به قوم گرایی پرسشی درباره ی شاهنامه می کند در طبقه بندیِ غیر علمی قرار می گیرد، امّا وقتی همان سوال را شاهنامه پژوهی مطرح می کند، در زمره ی پرسش هایِ علمی قرار می گیرد؟ پاسخ به این پرسش آسان نیست. نخست دقتی اخلاقی باید کرد. آیا ما به عنوانِ مخاطبِ پرسش ها حق قضاوت داریم؟ هر پرسشی می تواند واقعی و راهی باشد در گسترشِ مرزهایِ علم. تا اینجا هر پرسشی اصیل است. پس از این، دقت علمی لازم می آید که کم اهمّیت تر از دقتِ اخلاقی نیست. پرسشگری به مقدّماتِ علمی نیاز دارد.

به طورِ معمول، پرسشگری، در هر حوزه ی مشخص از علم در چارچوبِ مبانی و مطالعاتِ پیشینی حاصل می شود. به عبارتِ دیگر پرسشِ علمی حاصلِ دانایی است و تلاش برای داناییِ بیشتر.

فردی با پیشینه ی مطالعات فلسفی می تواند در مقامِ پرسشگرِ فلسفه بنشیند، امّا کسی که تا کنون حتّی سطری از فلسفه نخوانده، چگونه پرسشگرِ فلسفه می تواند باشد، جز به تفنّن یا تمسخر؟ پرسش حاصلِ فراگیریِ جدّی و منسجم است و نمی توان علوم را بازیچه ی کنجکاوی هایِ تفنّنی یا مغرضانه کرد. همچنین صورت بندی سوال، حقِّ ویژه ای به پرسشگر نمی دهد. گاه پرسش همان خبر است که برایِ لطافت یا فریب به شکلِ پرسش طرح می شود. این جابجاییِ پرسش و خبر اگر فریبکارانه نباشد، دستِ کم اخلاقی نیست.

حکمِ قاطع به انتسابِ منظومه ی «یوسف و زلیخا» به فردوسی در قالب و ظاهری علمی و پرسشگرانه، پس از چندینِ مقاله ی علمی در ردِّ انتساب، چه معنایی جز تفنّن یا تمسخر شاهنامه دارد، اگر غرض ورزی نباشد؟ در اینجا، آشکارا، پرسشگری کارکردیِ ایدئولوژیک دارد و علمی نیست.

قرن ها تصور می شد که یوسف و زلیخا سروده ی فردوسی است. حتّی شاهنامه شناس بزرگ، مرحوم استاد سیّد حسن تقی زاده، هم آن را از فردوسی دانسته اند. سپس استادانی همچون مرحوم مجتبی مینوی با ادلّه ای قَوی، مبتنی بر پیشرفت هایِ علمِ شاهنامه شناسی، ثابت کردند که یوسف و زلیخا از فردوسی نیست.

مرحوم استاد سعید نفیسی که در سلامتِ اخلاقی و دقّتِ علمی ایشان شکّی نیست، نوشته اند: درباره یوسف و زلیخا و اینکه این منظومه از فردوسی نیست نخست آقای عبدالعظیم قریب در شماره ۱۰ و ۱۱-۱۲ سال نهم مجله آموزش و پرورش به عنوان «یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی» و نیز آقای مجتبی مینوی در شماره ۳ از ج ۵ مجله روزگار نو که در لندن چاپ می شود به عنوان «کتاب هزاره فردوسی» و بطلان «انتساب یوسف و زلیخا به فردوسی» بحث کرده اند و نیز آقای قریب در مقاله دومی به عنوان «یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی» در شماره هشتم سال چهاردهم مجله آموزش و پرورش اطلاعات دیگری گرد آورده اند. در این صورت اکنون دیگر شکی نمانده است که یوسف و زلیخایی که به نام فردوسی تاکنون هشت بار…چاپ شده از فردوسی نیست و از شاعری است که در دستگاه شمس الدوله طغانشاه بن الب ارسلان…می زیسته و در حدود ۴۷۶ بیش از شصت سال پس از مرگ فردوسی به پایان رسانده است. (نولدکه؛ ۱۳۹۵: ۹-مقدمه ی کتاب به قلم مرحوم استاد سعید نفیسی)

طبیعتا اگر علم مبنا می بود این بحث با شواهد و قراینِ متقنِ ارایه شده پایان یافته تلقی می شد، مگر زمانی که سند یا شاهدیِ قَوی و جدید، متفاوت از آنچه تا کنون بوده به دست می آمد. بدون شاهد و سندِ جدید، صرفا به دلیلِ اهداف سیاسی و ایدئولوژیکی پان ترکیستی نمی توان بحثی را باز کرد و بین زمین و آسمان، معلّق، رها کرد. البته هدفِ تحریف محقّق شده و شاید این پایان کار بوده است.

نکته ی مهم و قابلِ توجه این که در تحریفگریِ جدیدِ شاهنامه، زبانِ تند و دشمنانه فرو نهاده شده و حتّی همدلی هایی با متن و شاعر به چشم می خورد. پیشتر تاکید کردم که قوم گرایی سقوطِ اخلاقی است. در همدلی با شاهنامه هم همین سقوطِ اخلاقی در قالبِ نوعی عقب نشینیِ رذیلانه دیده می شود.۱۵ کسانی که عمری را در راهِ شاهنامه ستیزی صرف کردند، در پایانِ عمر به فردوسی ستایی روی آوردند که قطعا، ادامه ی همان دشمنی ها در صورتی دیگر است.

همدلی با شاهنامه و فردوسی با توجه به محبوبیت و اهمّیتِ آن راهِ زیرکانه تری برای نفوذ و جاری کردنِ مفاهیمِ تحریف شده است. این حیله رذیلانه گامِ سوّمِ تحریفِ شاهنامه را مقدمه چینی می کند.

 

گامِ سوّم: تحریفِ شاهنامه

در گامِ سوّم نه از نفیِ شاهنامه خبری است و نه از تمسخر آن. حتی شاهنامه تقدیس می شود، امّا از معنایِ ملّیِ ایرانی تهی می شود. سیاست هایِ توسعه طلبانه ی ناسیونالیستیِ پان ترکیستی همان طور که مولانا و نظامی و ابن سینا را ترک می نامد، کم کم در عجیب ترین اقدام، آهنگِ مصادره ی فردوسی و شاهنامه کرده است. غافل از اینکه این متن و این شاعر بی مبانیِ هویّتِ ایرانشهری قابل فهم نیستند و تُرک کردنِ فردوسی یا کیخسرو یا رستم راهی به دهی نمی برد.

شاهنامه ی فردوسی حاصلِ قرن ها زندگی و شناختِ ایرانیان است. داستانِ رستم و سهراب یا رستم و اسفندیار یا سیاوخش یا بیژن و منیژه از سرِ بازی نیست. حاصلِ شناختِ ایرانیان از جهان و صورت بندیِ آن در زبانِ پارسی است. اسطوره و حماسه اتّفاقی و بیهوده و تابعِ اراده ی افراد (شاهان یا شاعران) نیست. پنجاه هزار بیتِ شاهنامه هر کدام معنایی در پیوند با شناخت و فرهنگِ ایرانیان دارد. بی مبنا و اساسِ ملّی (ملّتی) نمی توان حماسه سرایی کرد. تُرک ها ملّیت را جز در دوره ی معاصر، به «دست و پایی»۱۶ سخت بدنام۱۷ تجربه نکرده اند. همچنین پشتوانه ی فرهنگیِ قابلِ توجّهی نداشته اند. بی این دو، چگونه می توان مدّعیِ ترکی بودنِ شاهنامه شد؟ هیچ شاهد و قرینه ای برای ترکی بودنِ مبانی، داستان ها و شخصیت هایِ شاهنامه وجود ندارد. بررسی ادعاها و گزاره های مشوّشِ چند سالِ اخیراین بی اساسیِ بی نظیر را به آسانی پدیدار می کند.۱۸

 

مبانیِ ایرانیِ شاهنامه

شاهنامه متنی است، ذاتا و اساسا، ایرانی. برای روشن شدنِ این مبانی می توان آن را در پنج بخش مطرح کرد. نخست مبانیِ اسطوره شناختی، دوّم مبانیِ تاریخی، سوّم جلوه هایِ فرهنگی و ادبیاتِ عامیانه، چهارم مباحثِ نسخه شناختی و پنجم مباحثِ زبان شناختی.

 

۱-مبانیِ اسطوره شناختی

شاهنامه متنی حماسی با مبنایی اسطوره ای است. در مطالعاتِ اصیلِ شاهنامه که مبنایِ روشیِ این مقاله است اسطوره های ایرانی شناخته، طبقه بندی و توصیف شده است.۱۹مثلا فریدون که شاهی عظیم الشان در شاهنامه است، شخصیّتی اسطوره ای است که از اوستا تا شاهنامه می توان حضور و گشتگی های او را شناخت.۲۰ یا رستم شخصیّتی حماسی است که ریشه هایِ اسطوره ایِ قابلِ شناختی دارد.۲۱ افزون بر این، اسطوره هایِ ایرانی در فرهنگ یا کلان روایتی به نامِ هند و ایرانی یا هند و اروپایی قرار دارد.

تشابهِ شخصیّت هایِ اسطوره ای ایرانی با شخصیّت هایِ اسطوره ای هندی از حدِّ تشابه فراتر و به یکسانی رسیده است. نمونه هایِ فراوانی از این یکسانی وجود دارد. یکی از آنها کوی اوسنِ هندی با کی کاووسِ ایرانی است.۲۲ در اینجا دو متنِ مهمِ وداها و اوستا وجود دارد و به آسانی می توان ریشه یابی را مبتنی بر متن پیش برد. آیا می توان گفت: ریگ ودا و اسطوره های هندی هم ترکی هستند؟

شخصیّت هایِ اسطوره ای اصیل ترین شخصیت هایِ جهان هستند که با تمام گشتگی ها، ذاتِ ثابتِ هستی شناختی معیّنی دارند.

اسطوره هایِ ایرانی در مباحثِ اسطوره شناختی طبقه ای ویژه دارند. انکارِ آن جز بلاهت یا غرض ورزی نیست. اسطوره هایِ ایرانی هنوز زنده هستند و می توان آثارِ شناختی و فرهنگی و هنری آن را در زندگیِ کنونیِ ایرانیان یافت. در مقابل، اسطوره هایِ ترکی، فارغ از چیستی و اهمّیت و قدمت، در زندگیِ ایرانیان اثرِ شناختی و فرهنگی ندارند. در واقع، جایگزینیِ اسطوره هایِ ترکی با اسطوره هایِ ایرانی همانندِ کشتنِ انسانی زنده و سالم و جایگزینِ کردن فردی دیگر، صرفنظر از زنده یا مرده، یا سالم و ناسالم بودن، است. اسطوره ها همچون زبان ها مرگ و زندگیِ طبیعی دارند. نه می توان آنها را، ناگهان، کُشت و نه می توان به زور و غوغا اسطوره ساخت.

 

۲-مبانیِ تاریخی

شاهنامه متنی ادبی است، امّا روایتی کامل از تاریخِ ملّی، نه تاریخِ واقعی، ارایه می کند.۲۳ بنا بر این گاه به غلط متنِ تاریخی هم دانسته می شود. اگر از این انتسابِ غلیظ بگذریم، می توانیم با روشیِ منطقی و علمی ربطِ تاریخِ ایران و شاهنامه را دریابیم. نتیجه ی بررسی هر چه باشد، بی تردید، پیوندی ناگسستنی بین تاریخِ ایران و شاهنامه پدیدار خواهد شد. تاریخ، وقایعِ نگاریی ساده نیست که حوادث را پشت سر هم روایت کند. فهمِ تاریخ مهم تر از وقایعِ تاریخی است. شاهنامه نه تنها خود بستری جدّی برایِ مطالعاتِ تاریخی است، بلکه به فهمِ تاریخِ ایران کمک زیادی می کند. شاهنامه را می توان مبتنی بر فلسفه ی تاریخی دانست که ماحصلِ وقایعِ تاریخیِ واقعی و صورت بندیِ شناختی آن و خود، مبنایی برایِ فهمِ تاریخِ ایران است. بر این اساس با شاهنامه تاریخِ تُرک ها فهمیدنی نیست، جز اینکه تورانی هایِ فریدون زاده را در غلطی مصطلح، تُرک بنامیم که حاصلی ندارد. دشمن یا رقیب را نمی توان از ذهنِ دشمن یا رقیب شناخت؛ همان طور که رومیان را نمی توان از راهِ شاهنامه شناخت، مگر در نسبت با ذهنِ ایرانیان که قطعا، شناختی درست و روم شناسانه نیست.

تُرک ها در ادبیاتِ پارسی همواره به شجاعت و تهاجم و خون ریزی وصف شده اند. تاریخِ آمدنِ ترک ها به غرب نیز مشخص است. با هیچ روشی نمی توان تاریخِ ترک و شاهنامه را به هم ربط داد.

نکته ی مهم این که ترک ها بلافاصله بعد از ورود به ایران بر اساسِ هوشِ ذاتی و تلاش برای ماندگاری، زبانِ پارسی و فرهنگِ ایرانی را پذیرفتند و خود گاه، بیش از ایرانیان در آن کوشیدند. این تحوّل مهم ترین سندِ خالی بودن دستِ ترکان مهاجم از فرهنگ است. تاریخِ ترکانِ ایرانی شده هم تداومِ تاریخِ ایرانشهری است. حتّی در اغراق آمیزترین عبارت که چنگیزِ مغول که خانی خون ریز بود، شاه چنگیز نامیده شد، ۲۴ تاریخِ ایران ماهیّتی پیوسته و متداوم دارد و شاهنامه حاصل و به نوبه ی خود مبیّنِ آن است.

 

۳-جلوه هایِ فرهنگی و ادبیاتِ عامیانه

فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانی صورتِ ویژه و فرمِ قابلِ شناختِ مشخصی دارد. فرشِ ایران یا معماریِ ایرانی، با زعفران، غزل، مینیاتور، منبت و قلم زنی و آشپزی ایرانی و دیگر آثار، کلیّتی از صورت و معنا می سازند که در مجموع فرهنگِ ایرانی نامیده می شود.

شاهنامه یکی از مهم ترین آثارِ فرهنگی ما، ایرانیان، و خود گردآورنده ی آیین ها و هنرها و جهان شناسیِ زیبایی شناختی ماست. هر جای شاهنامه را که بنگریم، ربطی محکم به زندگیِ فرهنگیِ ایرانیان دارد. مثلا صدها بار از فرستادنِ کاروان هایِ هدیه سخن می رود که سخت اغراق آمیز است، امّا زیاد هدیه دادن و اسراف کاری سنتِ ما، ایرانیان، است. از این مثال ها فراوان می توان زد. سنتِ نام گذاریِ فرزندان، دستگاه ها و گوشه هایِ موسیقیِ ایرانی، احترام به زنان و صدها نمونه ی دیگر، همه در زندگیِ ایرانیان جاری و ساری است، امّا هیچ یک در فرهنگِ ترکان جایی ندارد.

یکی دیگر از جلوه هایِ فرهنگیِ شاهنامه ادبیاتِ عامیانه ی ایرانی است. ذهن و زبانِ ایرانیان با داستان ها و شخصیت هایِ شاهنامه آشناست و فراتر از ارجاع به متن به عنوانِ زبانزد هم به کار می رود. افزون بر صدها کاربردِ داستان ها و مفاهیم و نام هایِ شاهنامه ای در ادبیاتِ عامیانه، کتابِ «مردم و فردوسی» که به همّتِ مرحوم استاد ابوالقاسم اِنجویِ شیرازی فراهم آمده است، سند بی نظیری است از پیوندِ فرهنگیِ ایرانیان و شاهنامه.۲۵

پیش از مشروطه پیوندِ فرهنگیِ ایرانیان با شاهنامه طبیعی تر و روزمره تر بود. بعد از مشروطه، در اثرِ اغتشاشِ فکری و نظری و فرهنگی، گاه، داستان ها و نام هایی غربی جایِ شاهنامه را گرفت، امّا نام ها و برخی داستان هایِ تُرکی بعد از ورودِ گیرنده هایِ ماهواره ای و آشنایی ایرانیان با شبکه هایِ تلویزیونیِ ترکیه رایج شد. مثلا نامِ «آیهان» که چندی است برایِ نامِ گذاریِ پسران به کار می رود، نامی تُرکی است که از راهِ سریال هایِ تلویزیونیِ ترکیه وارد شده است.

 

۴-مباحثِ نسخه شناختی

پیش تر عرض کردم که وجودِ صدها نسخه ی دست نویسِ شاهنامه در کتابخانه هایِ متعدّد در چندین کشور نشانه ی روشنی از سابقه و هویّتِ شاهنامه است. ترجمه هایِ ترکیِ شاهنامه هم موجود و مشخص است. ابتدایی ترین روش شناسیِ علمی هم برایِ درکِ این سابقه و رابطه کافی است. از ادعاهایی که ریشه ی ترکی برای شاهنامه جعل می کنند، حتّی یک نسخه ی دست نویس متاخر وجود ندارد.

نسخه شناسی علمی مشخص و جدّی است. همان طور که درباره ی پرسشِ علمی عرض کردم ، در اینجا هم باید گفت: سخن گفتن از متونِ کهن باید مبتنی بر نسخه شناسی باشد. نسخه ها و چاپ هایِ هر متنِ کهن بخشی از تحوّلاتِ تاریخیِ ادبی و فرهنگی است و معنایی دارد. بی توجه به این معنا نمی توان درباره ی متونِ کهن سخنِ علمی و حتّی تفنّنی گفت.

در نسخه شناسیِ شاهنامه هیچ ردی از فرهنگ و زبانِ ترکی وجود ندارد، جز واژه هایِ ترکیِ معدودی که دکتر آیدنلو یافته و بررسی کرده است.۲۶

 

۵-مباحث زبان شناختی

تحلیلِ زبان شناختیِ شاهنامه هیچ ردّی از زبانِ ترکی در آن نشان نمی دهد. زبانِ شاهنامه پارسی است. تاریخِ زبانِ پارسی به زبانِ ساده و کمی تسامح، چنین است: زبانِ پارسی (دَری) ریشه در زبانِ پهلوی دارد و آن ریشه در پارسیِ باستان. بنا بر این پارسی زبانی است چند هزار ساله که طبعا، به فراخورِ زمان متحوّل شده است. نام ها و مفاهیمِ شاهنامه همه در صورت بندیِ جهان در زبانِ پارسی قابلِ فهم است. آنچه این امری بدیهی را به مُحاق می برد، نخست غرض ورزی و دوّم افتادن در دامِ سطحی نگری و اینهمانی است.

دانشِ ناقص، به ویژه در زبان شناسی که علمی سخت دشوار است، فرد را به دام اینهمانی می اندازد. مشابهتِ ظاهریِ کلمات در نگارش یا تلفّظ باعث می شود کلمات هم ریشه تلقی شوند. بزرگترین غلط در این بحث همسان دانستنِ زبانِ سومری و زبانِ ترکی است. از این غلطِ بزرگ، غلط هایِ دیگری منشعب می شود که در نهایت به ریشه شناسیِ هایِ جعلی (و خنده دار) شاهنامه می رسد.

در اینجا بر روش مقاله تاکید می کنم که سیرِ تاریخیِ مطالعاتِ جدّی در شاهنامه شناسی معیارِ فهمِ حماسه ی ملّیِ ایران است و نباید به غرض ورزی و یا کنجکاوی هایِ کودکانه ی افراد غیرمتخصّص و غیر فرهیخته توجه کرد.

 

نتیجه گیری

ایران ستیزی تاریخی طولانی دارد. هدف همواره ثابت ولی روش و تاکتیک متفاوت بوده است. مرموزترین گونه ی ایران ستیزی تحریف، مصادره و تهی کردن از معنایِ متونِ ادبی است که برآمده و برساخته ی فرهنگ و تمدّن ایرانی است. اکنون پس از مصادره و تحریفِ متون کم اهمّیت تر از شاهنامه، گویا، متبحّر شده اند و خودِ شاهنامه را نشانه گرفته اند.

به نظر می رسد مبنا قرار دادنِ فرهنگ در سیاست هایِ ناسیونالیستیِ پان ترکی پس از شکست های پی در پی سیاسی و نیز الزاماتِ نظامِ بین المللی است.

پان ترکیسم از نسل کشیِ ارامنه تا فتنه ی پیشه وری در آذربایجان را تجربه کرده و اکنون که نه وقتِ نسل کشی است و نه تجزیه ی ایران ممکن است، تنها راهِ توسعه طلبی را حذفِ فرهنگِ ایرانشهری می داند. ستیز با فرهنگِ ایرانشهری ابعاد و جوانبی مختلف دارد و از ادّعاهایِ مضحکی چون لهجه ی عربی بودنِ فارسی تا ترکی سازی شاهنامه تداوم دارد.

تجزیه طلبیِ آشکارِ دورانِ پیشه وری چنان توسّطِ ملّتِ ایران در هم پیچیده شد که جراتِ آشکار کردنِ تجزیه طلبی از تجزیه طلبان گرفته شد. در عوض، برنامه ای هوشمندانه برای «تجزیه ی فرهنگی» ایران در دستورِ کار است و یکی از مهم ترینِ ارکانِ آن تحقیر و نفی تا تحریفِ زبان و ادبِ فارسی و مهم ترینِ متن آن: شاهنامه.

فرهنگی شدنِ ایران ستیزی نتیجه ی مقاومتِ ایرانیان در برابرِ تجزیه طلبی هایِ آشکارست. دریغا که در برابرِ ایران ستیزیِ فرهنگی، مقاومتی جدّی، جز از وطن پرستانِ آگاه، مشاهده نمی شود. ایران ستیزیِ فرهنگی امری ضدِّ فرهنگی است و آن را با فرهنگ و دانش نباید اشتباه گرفت. کمی تعلّل در برابرِ آن عواقبِ جبران ناپذیری دارد.

 

 

یادداشت ها:

۱-این عبارت را استاد دکتر سجاد آیدنلو در گفتگویی تلفنی فرمود و من از ایشان وام گرفته ام.

۲-ر.ک: نولدکه، ۱۳۹۵٫

۳-در اینجا ایران هم به معنایِ آشنایِ سیاسی و هم به معنایِ ایرانِ فرهنگی به کار رفته است. بهترین واژه در اینجا که هر دو معنا را برساند، ایرانشهر است. درباره ی این دو مفهوم ر.ک: رنجبر درخشیلر، ۱۴۰۲.

۴-تا قبل از اختراعاتِ جدید در حوزه ی مسایلِ فرهنگی و سیاسی ایران که هیچ مبنایی در علم و فهمِ بشری ندارد، ایران کشورِ یکپارچه ای دانسته می شد که نخستینِ ملّتِ تاریخیِ جهان در آن ساکن است، امّا در اثرِ اختراعاتِ جدیدِ بی پایه، قوم هایی مختلف پیدا شده و قومی به نامِ «فارس» جعل شده است و شاهنامه به این قومِ مجعول نسبت داده می شود. این خود یکی از مصادیقِ تحریفِ شاهنامه است. شاهنامه متعلّق به همه ی گستره ی جغرافیایی ایران و همه ی ایرانیان است و اگر آن را به قوم و منطقه ای خاص محدود کنیم، امکانِ شناختِ اهمّیت و معنایِ واقعیِ شاهنامه را از دست می دهیم. برای مطالعه بیشتر ر.ک: طباطبایی، ۱۴۰۰. و آیدنلو، ۱۴۰۱.

۵-یکی از آخرین نمونه هایِ ملّت سازی ساختنِ کشورِ اسراییل و ملّتِ اسراییلی بود که هنوز، جهان تبعاتِ سیاسی، امنیّتی و فرهنگی آن را نتوانسته تحمل کند.

۶-تحوّلاتِ بین المللی پس از جنگِ سرد، دو نظریه ی پایانِ تاریخِ فرانسیس فوکویاما و جنگِ تمدّنهایِ ساموئل هانتینگتون و تحوّلاتِ اتّحادیه ی اروپا و روسیّه و چین و ظهورِ سَلَفی گری، نظامِ بین المللی را سخت پیچیده کرده است. پیچیدگیِ بین المللی برایِ ایران اهمّیتِ بیشتری دارد. افزون بر آنچه در جهان می گذرد، قدرت گرفتنِ طالبان در افغانستان، ادّعاهایِ ارضیِ اماراتِ عربی در جنوب، حضورِ اسرائیل در باکو، الزاماتِ سیاستِ خارجیِ تحوّلاتِ سیاسیِ داخلی در عربستانِ سعودی که ادامه ی پان عربیسم به نوعی دیگر است، و همسایگی با ترکیه که پان ترکیسم را مبنایِ سیاست هایِ توسعه طلبانه ی ناسیونالیستی کرده است، تنها بخشی از تهدیدات و چالش هایِ سیاستِ خارجیِ ایران است. برای مطالعه بیشتر ر.ک: طباطبایی، ۱۴۰۰، صص ۳۰۰ تا ۳۱۴.

۷-شاید کمی عجیب به نظر برسد، امّا همان طور که ترک و مغول قرن ها پیش از این از شرق به غرب تاختند و ویرانی ها به جا گذاشتند، امروز پان ترکیسم در آرزویِ طیِ این مسیر به صورتِ برعکس است. ترکیه در برابرِ این توسعه طلبی ی ناسیونالیستی ایران را پیش رو دارد که قَوی تر از آن است که به مسیرِ برگشتِ ترک و مغول تبدیل شود. بنا بر این راهِ ارمنستان و باکو برایِ رسیدن به ترکمنستان و قرقیزستان انتخاب شده و آن تغییرِ ژئوپلتیکی مهمی است.

۸-در افغانستان و سوریه ترکیبِ مولفه هایِ عربی، ترکی، سَلَفی آشکارا دیده شد.

۹-افرادی که به ردّ و تمسخر و تحریفِ شاهنامه اقدام می کنند از سر دغدغه و دانش و حتّی متّکی به ابتدایی ترینِ اصول و موازینِ علمی نمی نویسند. نوشته هایِ آنان پر از دروغ و جعل و بدفهمی است.

۱۰-واقعیتی که باید بی تعارف گفت این است که دشمنان و حتّی منتقدانِ شاهنامه، این شاهکارِ بزرگِ بشری را که خواندنش دستِ کم ماه ها طول می کشد، نخوانده اند. بسیاری از گزاره هایی که درباره ی شاهنامه، و معمولا به تندی، بیان می شود هیچ نسبتی با متن ندارد.

۱۱-من تحقیقی نسبتا جامع درباره ی شاهنامه در ترکیه کرده ام. هیچ نسخه ی دست نویس یا حتّی اشاره ای یک سطری در هیچ متنِ معتبر یا نامعتبرِ ترکی (اعم از تالیف یا ترجمه) نیست که ادعا کند شاهنامه متنی چند صفحه ای بوده است. از مطرح کنندگانِ این ادّعا خواستم که سندی ارایه کنند؛ جز ناسزا دستم را نگرفت.

۱۲-یَا حَسْرَهً عَلَى الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ. (دریغا بر این بندگان هیچ فرستاده‏ اى بر آنان نیامد مگر آنکه او را ریشخند می کردند)

۱۳- بی تردید قوم گرایی سقوطِ اخلاقی است. این گزاره صدها بار توسّطِ مدعیانِ قوم ها ثابت شده است. فحاشی هایِ بی پرده و توهین به همه ی ارزش هایِ بشری کارنامه ی قوم گرایی است. رمزگانِ این سقوطِ اخلاقی واژه ی منحوسِ «اتنیک» است.

۱۴-دو انحرافِ بزرگِ فکری در بیست سالِ گذشته داشته ایم. نخستین این بود: هر کس نظری دارد و نظرش محترم است. با این گزاره ی غلط هزارانِ گزاره ی غلط تر جوازِ ورود به عرصه ی اندیشه یافت. اساسا محترم بودنِ نظر یا گزاره امر موهومی است. نظر یا درست است یا غلط، یا فرضیه است یا فرضیه ی اثبات شده و احترام امری در حوزه اخلاق شخصی است و در اینجا کاربردی جز انحرافِ فکری ندارد. برایِ رسیدن به مرحله ای اطمینان بخش از تفکّر باید بر درستی یا نادرستیِ گزاره ها پرداخت و اهمّیتِ روشِ علمی را یادآوری کرد. انحرافِ دوّم این است که پرسش امری روشنفکرانه و در هر حال مثبت و خوب تلقی می شود. به همین دلیل مخاطبِ پرسش باید همیشه به آن پاسخ گوید. این انحراف نتیجه ی اغتشاشِ فکریِ روشنفکرانه است و هیچ مبنایِ اخلاقی یا علمی ندارد. اولا مخاطبانِ پرسش هیچ وظیفه ی اخلاقی برای پاسخ دادن ندارند؛ مگر اینکه اهل قدرت باشند، و پرسش از مساله ای در حوزه ی عمومی باشد. دوّم اینکه پرسش خود بخشی از روشِ علمی و پروژه ی علمی است. بدون مقدّمات نمی توان پرسش کرد. پرسش امری اخلاقی و علمی است، بنا بر این در طرحِ آن ملاحظاتِ اخلاقی و ملاحظاتِ علمی الزامی است. گاه پرسش خود گزاره ای خبری است و فقط فرمِ پرسشی دارد. این زیرکی هایِ غیراخلاقی با ساحتِ علم و پرسشگریِ علمی هیچ نسبتی ندارد. ممکن است گفته شود: تحدیدِ پرسشگری به بسته شدنِ اذهان می انجامد و مخالفِ آزادیِ بیان است، امّا واقعیّت این است که پرسشگری هایِ بی اساس وغرض ورزانه و خبری تا کنون هیچ کمکی به گسترشِ علم نکرده است، ولی می توان امیدوار بود که پرسشگری هایِ علمی به گسترشِ علم منجر شود.

۱۵-این نوعِ رذیلانه ی تحریفِ شاهنامه سابقه ای زیاد دارد؛ از تحریف هایِ احمد شاملو تا تحریفِ شاهنامه به بهانه ی نو کردن و به روز کردنِ داستان ها در قالبِ نمایش. برخی افراد با داعیه ی شاهنامه دوستی و بهره گیری از شاهنامه برای نمایشنامه ها این اثر را تحریف می کنند و تاسف بیشتر آنجاست که این افراد به همایش هایِ رسمیِ شاهنامه پژوهی هم دعوت می شوند و عنوانِ شاهنامه پژوه را با خود حمل می کنند، امّا در واقع تحریفگرانند. درباره ی تحریف هایِ شاهنامه در نمایش مقاله ای مستقل خواهم نوشت. در این مقاله که موادِ آن فراهم شده مشاهده می شود که در عرصه ی نمایش، شاهنامه، عمیقا، تحریف شده است. گویا بهره گیران از شاهنامه برای نمایش معنای آن را به درستی درنیافته باشند.

۱۶-دست و پا کردنِ ملّیت عبارتی است که از آتاتُرک نقل شده است به این معنا که برای ملّت سازی در ترکیه موادِ آن ملّیت را از اینجا و آنجا دست و پا کرده است. ر.ک: طباطبایی؛ ۱۴۰۰: ۳۰۵٫

۱۷-در ترکیه ارمنی ها، کردها و یونانی ها قربانیِ سیاستِ ملّت سازی شدند. بدترین تجربه از آنِ ارمنی ها بود که به یکی از مهیب ترین نسل کشی هایِ تاریخ در سال ۱۹۱۵م. دچار شدند.

۱۸-برای مشاهده ی میزان بی اساسیِ ادّعاها ر.ک: آیدنلو؛ ۱۴۰۱: فصل هفتم. یکی از جالب ترین نمونه هایِ ترکی سازیِ شاهنامه که دکتر آیدنلو نقد کرده ترک کردنِ رستم است. ر.ک: همان: ۶۳۹٫

۱۹-ر.ک: آموزگار؛ ۱۳۹۵ و هینلز؛ ۱۳۸۸ و کریستین سن؛ ۱۳۹۳ و سرکاراتی؛ ۱۳۹۳٫

۲۰-درباره ی گشتگی هایِ اسطوره و حماسه ر.ک: آیدنلو؛ ۱۳۸۸٫ مقاله ی نخست: ارتباطِ اسطوره و حماسه بر پایه ی شاهنامه و منابعِ ایرانی.

  1. ر.ک: سرکاراتی؛ ۱۳۹۳: ۲۷٫

۲۲-ر.ک: دومزیل؛ ۱۳۸۴٫

۲۳-تاریخِ ملّی تاریخِ ذهنی است؛ ترکیبی از واقعیّت و خیال و آرزو و رویاهای ملّی. اما تاریخِ واقعی همانی است که اتّفاق افتاده است. هر چند درباره ی تاریخِ واقعی هم حکم به قطعیّت نمی توان داد و معلوم نیست تاریخِ واقعی که می شناسیم تا کجا به تاریخِ ملّی آمیخته است.

۲۴-ر.ک: جوینی؛ ۱۳۸۷: ۱۶۹٫ منظورم این است که شاه واژه ای است که جز در تاریخِ ایران و فلسفه ی سیاسی ایرانشهری معنا ندارد. اطلاقِ شاه به امیران و حاکمان و شیوخ و kings  خالی از مسامحه نیست. وقتی که عطاملکِ جوینی چنگیز را شاه می نامد، به شکلِ اغراق آمیزی ایرانی شدن او را آشکار می کند. عبارتِ تاریخ جهانگشای این است: چون فرمانِ جهان مطاعِ شاهِ جهانگشای چنگیزخان بر آن جملت صادر بود…

۲۵-ر.ک: انجوی شیرازی؛ ۲۵۳۵٫

۲۶-ر.ک: آیدنلو؛ ۱۳۹۶: ۴۱۳٫

 

منابع:

آموزگار، ژاله (۱۳۹۵) تاریخ اساطیری ایران، چاپ هفدهم، تهران: سمت.

آیدنلو، سجاد (۱۴۰۱) آذربایجان و شاهنامه، چاپ دوم، تهران: بنیاد موقوفات افشار.

————(۱۳۸۸) از اسطوره تا حماسه، تهران: سخن.

————(۱۳۹۶) نیم پخته ترنج، تهران: سخن.

انجوی شیرازی؛ ابوالقاسم (۲۵۳۵) مردم و فردوسی، تهران: رادیو و تلویزیون ملی ایران.

جوینی، عطاملک (۱۳۸۷) تاریخ جهانگشای، به تصحیح محمد قزوینی، تهران: نگاه.

دومزیل؛ ژرژ (۱۳۸۴) بررسی اسطوره کاووس در اساطیر ایرانی و هندی، تهران: قصه.

رنجبر درخشیلر، جواد (۱۴۰۲) زوال ناخودآگاه فرهنگی، نقد اندیشه شماره ۱ ص ۱۷۶.

سرکاراتی، بهمن (۱۳۹۳) سایه های شکار شده، تهران، طهوری.

کریستین سن، آرتور (۱۳۹۳) نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان، چاپ پنجم، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران: چشمه.

طباطبایی، جواد (۱۴۰۰) ملت، دولت و حکومت قانون، چاپ چهارم، تهران: مینوی خرد.

هینلز، جان (۱۳۸۸) شناخت اساطیر ایران، چاپ چهاردهم، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران: چشمه.

نولدکه، تئودور(۱۳۹۵) حماسه ملی ایران، چاپ چهارم، ترجمه بزرگ علوی، تهران: نگاه.

 

کلیک کنید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

کلیک کنید
باز کردن چت
باشگاه شاهنامه پژوهان
درودبرشما

اگر برای سفارش از فروشگاه باشگاه شاهنامه پژوهان پرسشی دارید پیام خود را بگذارید


با سپاس