بازبینی کلی
باشگاه شاهنامه پژوهان _ زنان شاهنامه: کتایون، مهتردخترِ قیصر روم، همسر گُشتاسپ و مادر اسپندیار و فرشآورد (فرشیدورد) که بنابر اشاره دقیقی نام اصلی او ناهید است: «پس از دختر نامورقَیصرا/ که ناهید بُد نام آن دخترا/ کتایونش خواندی گرانمایه شاه/ دو فرزندش آمد چو تابنده ماه/ یکی نامور فرخ اسپندیار… دگر فرشآوردِ شمشیرزن»،(جلد سوم، گشتاسپ، ۴۰: ۳۰– ۳۳) شخصیتی است آزاد، مستقل، خردمند، فداکار، محکم، خستگی ناپذیر، بردبار، عاقبت اندیش و متکی به نفس، که در خواب دل می بازد و به آهستگی، بایستگی، شایستگی، و نیز خردمندی، روشندلی و شادکامی در شاهنامه توصیف شده:
پس پرده ی قیصر آن روزگـار
سه دختر بُد اندر جهان نامدار
بـه بالا و دیــدار و آهستگی
به بایستگی، هم به شایستگی
یکی بود مهتر، کتایون به نام
خردمند و روشندل و شادکام
(جلد سوم، پادشاهی لهراسپ، ۱۰: ۲۳۶– ۲۳۸)
نقشها و کنش های کتایون در شاهنامه با حوادثی که در طول زندگی برایش اتفاق می افتند، بسیار گره خورده اند؛ به شکلی که بدون مبنا قرار دادن این داستان ها، درک این شخصیت و بررسی رفتارهای او چندان کامل و دقیق نخواهد بود؛ از اینروی در شناخت کتایون لازم است که زاویه نگاه به او را براساس هفت مرحله از روند زندگی اش بررسی کنیم تا درکی بهتر از این زن و نقشهای او داشته باشیم. این هفت موقعیت عبارتند از: ۱. کتایون در نقش دختر قیصر؛ ۲. کتایون پس از آشنایی با گشتاسپ و انتخاب او؛ ۳. کتایون در نقش یک تازه عروس؛ ۴. کتایون در نقش همسر مردی پهلوان و با هویتی گمنام؛ ۵. کتایون در ادامهٔ زندگی مشترک و پیش از رفتن به ایران؛ ۶. کتایون پس از رفتن به ایران و در نقش همسر گشتاسپ شاه؛ ۷. کتایون در نقش مادر اسپندیار.
۱. کتایون در نقش دختر قیصر
هنگامی که از زاویهٔ یک دختر شوی ناکرده به کتایون نگاه می کنیم و پیش از آنکه او به همسری یک مرد درآید، با دختری مواجه هستیم که دختِ بزرگ قیصر روم است و بنابر آیینی که در سرزمینشان مرسوم است، حق این را دارد تا همسر آینده و مرد مورد نظر خود را در مجلسی که پدر، ترتیب داده و کهتر و مهتر در آن حضور دارند برگزیند.۱ بر این اساس و از آنجا که این فرد انتخابی، در خواب بر کتایون پدیدار می شود، می توان رویای این دختر را درواقع تلاش ذهنی او دانست، برای حل آنچه که سخت، ذهن کتایون را به خود مشغول ساخته و به احتمال بسیار، او را در نگرانی و در اندیشهای عمیق، فرو برده است؛ چراکه در روزهای آینده، به هر ترتیبی که هست باید همسرخود را از میان حاضرین در جمع انتخاب کند.
بدین ترتیب، عالم رویا و ناخودآگاهِ کتایون، نخستین صحنه ای است که ما با نقش این دختر روبه رو می شویم؛ خوابی که در پی آن، مردی بیگانه، اما فرزانه و زیباروی، کتایون را به سوی خود کشانده و دسته گلی به او تقدیم می کند و مسیر زندگی این دختر را تغییر می دهد:
کتایون چنان دید یک شب به خواب
که روشن شدی کشور از آفتاب
یکی انجمــن مـــــرد پَیــدا شدی
از انبـوه مـــردم ثـــریــا شدی
ســرِ انجمن بــــود بیگــــانــه یی
غـــریبی دلآزار و فــرزانــه یی
به بالای ســـرو و بــه دیــدارِ مــاه
نشستنش چون بر سرِ گـاه، شاه
یَکی دسته دادی کتــایــون بَــدوی
وُ زو بستدی دسته یی رنگ و بوی
(همان، ۱۰– ۱۱: ۲۳۹– ۲۴۳)
از طرفی، رویای کتایون بیانگر بخشی از ناخودآگاه وجودی اوست که نشان میدهد در ذهن این دختر، فردی متفاوت از آنچه در میان مردان رومی بوده وجود داشته؛ همچنان که اشارات شاهنامه به روشنی گویای برتری گشتاسپ از دیگر مردان حاضر در جمع است. در روایت ثعالبی نیز آمده، مردی که کتایون در خواب دید، متفاوت تر و چند پله بالاتر از سایرین بود: «در خواب دید که گویی او به ازدواج جوانی درآمده است که به چهره از همه مردم زیباتر و به قامت از همه بهتر و به خرد از همه کامل تر بود، اما این شخص ناشناخته و غریب بود». (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۱۶۱)
زمان انتخاب کتایون فرا میرسد. او در روز نخست، با شست پرستارش که هر یک، دسته گلی به دست دارند وارد مجلس می شود: «کتایون بشد با پرستار شست/ یکی دسته ی تازه هر یک به دست»؛ (جلد سوم، پادشاهی لهراسپ، ۱۱: ۲۴۷) اما تلاش نخست اش با ناکامی مواجه میشود و مرد رویای اش را در این مجلس نمی یابد؛ از همین روی، قیصر برای بار دوم، همگان را فرامی خواند تا شاید دخترش جفت خویش را انتخاب کند:
بفرمود قیصر که از کهتــران
به رومانــدرون مایه ور مهتـران
بیــارند یکسر به کــاخ بلند
بدان تا که باشد به خوبی پسند
(همان، ۱۱: ۲۵۱– ۲۵۲)
این بار کتایون چشماش به مردی بیگانه می افتد و میگوید این همان است که در خواب دیده ام؛ سپس تاج گران بهای خود را به نشانه انتخابش بر سر این جوان می گذارد:
چن از دور گشتاسپ را دید گفت
که آن خـواب سربرکَشید از نهفت
بدان مـــایه ور نامــــدارافسرش
همـــانگه بیـــاراست خرم سرش
(همان: ۲۶۰- ۲۶۱)
در اینجا ما کتایون را دختری می بینیم که جسورانه و بی هیچ شک و تردیدی، همسر آینده خود را انتخاب می کند. کتایون از آن دسته دخترانی است که در انتخاب هایش آنچه را که مطابق میل درونی اش است می پذیرد و در ازدواج، خواسته دل و درون خودش، برایش مهمتر است و تا پایان نیز محکم و قاطعانه بر روی انتخاب خود می ایستد؛ با وجود آنکه به یقین می داند با انتخاب یک مرد غیررومی که ناشناس و تازه وارد هم هست، راهی سخت و پیشامدهایی دشوار را پیشرو خواهد داشت و گرفتار واکنش های تند پدر نیز خواهد شد، اما با تمام اینها، از آنچه پیشروی اش است ترسی ندارد و تمام سختی ها را به جان می خرد.
۲. کتایون پس از آشنایی با گشتاسپ و انتخاب او
کتایون از آنجا که مردی خوش آمد خود را انتخاب نموده: «کنون جست آن را که آمدش خوش»؛ و از نظر پدرش، در نزد بزرگان شرمساری به بار آورده، بنابراین با محبوبِ بیگانهٔ تازه واردش، شایستهٔ سر بریدن است: «هم او را و آن را که او برگزید/ به کاخ اندرون سر بباید برید». (همان، ۱۲: ۲۶۸) حتی آن زمان که با پادرمیانی اسقف، جان سالم به در می برد و پدرش برخلاف میل باطنی، مجبور به پذیرش این پیوند می شود، کتایون بدون هیچگونه حمایت مالی و عاطفی و دریافت جهیزیه ای و همچنین محروم شدن از میراث پدری، به بیرون کاخ رانده می شود تا با مردی که انتخاب کرده خوش باشد: «بدو گفت: با او برو همچنین/ نیابی ز من گنج و تاج و نگین». (همان: ۲۷۶) اشاره ثعالبی نیز نشان می دهد که در جامهٔ روزانه و کم بها، به شوی تسلیم می شود و هر دو را با هم به بیرون شهر می فرستند. (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۱۶۲) این در حالی است که سخن اسقف: «تو با دخترت گفتی همباز جوی/ نگفتی که رومی سرافراز جوی». (جلد سوم، پادشاهی لهراسپ، ۱۲: ۲۷۰) و همچنین گشتاسپ در شاهنامه، نشان میدهد که کتایون، راهی درست و مطابق رسم را در پیش گرفته و پدر با وجود موافقتی اجباری، به نظر دختر خود احترام نگذاشته و نسبت به او ستم کرده است: «ز قیصر ستم بر کتایون رسید/ که مردی غریب از میان برگزید/ نرفت اندرین جز بدآیین شهر/ از آن راستی خواری آمدش بهر». (همان، ۲۷: ۶۴۵– ۶۴۶) در ادامه نیز می بینیم، پس از آنکه قیصر، هنرنمایی گشتاسپ را میبیند از بیدادی که بر داماد و دختر خویش روا داشته، پوزش میخواهد: «به پوزش بیاراست قیصر زُوان/ بدو گفت بیداد رفت ای جُوان». (همان: ۶۵۲)
به هر روی، گشتاسپ که در همان ابتدا با دیدن واکنش تند قیصر و طردشدن دختر از سوی پدر، بسیار نگران شده، تلاش میکند تا کتایون را با سختیهایی که در انتظارش خواهد بود، مواجه کند تا شاید این دختر نازپرورده، بیشتر در انتخاب خود دقت کند و با آگاهی از شرایط دشواری که در برابرش است، پا پس کشد:
چو گشتاسپ آن دید، خیره بماند
جهـان آفرین را فراوان بخواند
چنین گفت با دختـــر ســـرفراز
که ای پروریده به نام و به ناز
ز چندین سر و افسر نــــامــدار
چرا کـرد رایت مرا خواستار؟
غریبی همی بــرگــزینی که گنج
نیــابی و با او بمـانی به رنج
ازین سـرفرازان همـــالی بجوی
که باشدت نـزد پدر آبِروی
(همان، ۱۲: ۲۷۷- ۲۸۱)
اما قاطعیت کتایون در انتخاب این مرد بیگانه، آنقدر بالاست که در پاسخ، این اطمینان خاطر را به گشتاسپ می دهد که قدرت و جایگاه، برایش چندان اهمیتی ندارد و به آنچه سرنوشت از طریق رویایی بر او الهام کرده، خشنود است؛ چراکه میداند خواب او بی معنا نیست؛ پس باید به آنچه دیده عمل کند؛ به خصوص که در کلام این دختر مشاهده می کنیم که بسیار به گردش روزگار و نقش سرنوشت در این ماجرا باور دارد:
کتایون بدو گفت کــای بدگمـــان
مشو تیــــز با گــــردش آسمـــان
چو من با تو خرسند باشم به بخت
تو افسر چرا جویی و تاج و تخت؟!
(همان: ۲۸۲- ۲۸۳)
۳. کتایون در نقش یک تازه عروس
کتایونِ تازه عروس، دختری که در ناز و نعمت پرورده شده بود، اکنون و در ابتدای ورود به زندگی مشترک، تبدیل می شود به زنی عادی و قانع که به جای زندگی در قصر باید با شوهرش در سرایی که آن هم کدخدای، مهتر ده، برایشان ترتیب داده زندگی تازه خود را آغاز کند:
بـــــرفتند از ایــــوان قیصر به درد
کتــایون و گشتاسپ با بــاد سرد
چنین گفت با شوی و زن کـدخدای
که خرسند باشید و فــرخنده رای
ســــرایــی بپرداخت مهتـــر به ده
خورش هــا و گستردنی هر چه به
(همان، ۱۲: ۲۸۴- ۲۸۶)
این دو، زندگی مشترک خود را آغاز می کنند، بدون هیچگونه سرمایه اولیه ای. همراهی و همیاری کتایون با شوهر دقیقاً از همینجا آغاز می شود؛ به این شکل که شرایط موجود را درک کرده و برای حفظ و گذران زندگی زناشوییشان، یکی از گوهرهای گرانمایه شخصی خود را که به همراه آورده بود با گشتاسپ به نزد گوهرشناسی میبرد و آن را به بهای شش هزار دینار می فروشد، تا نیازهای خود را با بهای به دست آمده خریداری کنند. این حرکت منطقی و فداکارانهٔ کتایون، یادآور سهم و مشارکت اقتصادی زنان گذشته در امور خانواده است که شواهدی از آن در شاهنامه هم دیده میشود:
کتـایون بی انـــدازه پیـرایه داشت
ز یاقوت و هر گونه یی مایه داشت
یکی گـوهری از میـان بـــرگـزید
که چشم خـردمند چـون آن ندید
ببردند نـزدیک گــوهـــرشنـاس
پذیـرفت از آرنده چنـدی سپـاس
بهـا داد یــاقـوت را شش هــــزار
ز دینــــار گنج از درِ شهــریــار
خریدند چیـــزی که بــایسته بود
بــــدان روزِ بــد نیز شایسته بود
(همان، ۱۲: ۲۸۸– ۲۹۱)
به بیان ثعالبی، دینارهای دریافتی، زندگی این زوج را دگرگون میکند؛ آنها با همان پول از خانه به بیرون شهر کوچ می کنند تا فرمان قیصر را گردن نهند و به جایگاهی میروند که شایسته همدلی و مهرورزی و یاری و همکاری است. (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۱۶۲) نکته جالب توجه در ادامه ابیات بالا از سوی فردوسی آن است که با وجود پستی ها و بلندی ها و شادی ها و غم هایی که در زندگی برایشان پیش می آید: «از آنسان که آمد همی زیستند/ گهی شادمان، گاه بگریستند»، کتایون بی هیچ ترس و نگرانی، مدیریت زندگی را از جانب خود، سرسختانه به دست گرفته و همواره، همگام و همراه، و وفادار به شوهر است.
۴. کتایون در نقش همسر مردی پهلوان و با هویتی گمنام
مدتی از زندگی مشترک میان گشتاسپ و کتایون گذشته، و هنوز این زن از هویت اصلی همسر خود آگاه نیست. در این دوران، اشاراتی دیده میشود که نشان می دهد کتایون بر احوالات و رفتارهای شوهرش هوشیار است و نسبت به آنها دقت نظر دارد:
چن آمد ز دریا بدآرام خویش
کتـــایون بینادلش رفت پیش
بدو گفت: جوشن کجا یافتی؟
کــز ایدر به نخچیر بشتافتی!
(جلد سوم، پادشاهی لهراسپ، ۱۸: ۴۳۶– ۴۳۷)
توصیفی هم که پس از پاسخهای گشتاسپ آمده، نشان از روابط صمیمی این زوج، مدتی پس از گذشت زندگی مشترکشان دارد: «کتایون مَی آورد همچون گلاب/ همی خورد با شوی تا گاهِ خواب/ بخفتند شادان دو اخترگَرای/ جُوانمرد هَزمان بجستی ز جای». (همان: ۴۴۰– ۴۴۱) اینجاست که باز هم کتایون، نگران از همسرش می پرسد که چرا در خواب بیقرار شده است: «کتایون بدو گفت کامشب چه بود/ که هزمان بترسی چنین ناپسود؟». (همان: ۴۴۳) پس از این است که: «کتایون بدانست کو را نژاد/ ز شاهی بود یک دل و یک نهاد/ بزرگست و با او نگویدهمی/ به قَیصر بلندی نجویدهمی» (همان: ۴۴۵– ۴۴۶) کتایون درمییابد که گشتاسپ از نژاد شاهان است و حتی به بیان ثعالبی «کتایون از زیبایی چهره گشتاسپ و خوی نیکوی او پی برده بود که وی از فرزندان شاهان است؛ از این رو مهر او بر دلش افزون گشت و بر بزرگداشت و حرمتش می افزود». (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۱۶۱) به روایت شاهنامه هم با وجود آنکه کتایون از نژاده بودن همسر خود آگاه میشود، اما هنوز از هویت اصلی او آگاه نیست؛ همچنانکه پس از دیدار قیصر با کتایون و پرسش او از دخترش مبنی بر اینکه هویت گشتاسپ چیست؟ کتایون به پنهان کاری شوهرش چنین اشاره می کند:
بدو گفت: چندانکه پرسیدمش
نه بـــر دامـــن راستی دیـــدمش!
نگویدهمی پیش من راز خویش
نهــان دارد از هـرکس آواز خویش
که آرام و شهــر و نــژادش کدام
فـــرخزاد گـوید که هستم به نــام
گمـانم که هست از نــژاد بزرگ
که پرخاش جویست و گُرد و سُتُرگ
(همان، ۲۷: ۶۵۷- ۶۶۰)
در مرحله ای که کتایون دریافته گشتاسپ از نژاد شاهان است، اما هنوز از چند و چون آن به طور دقیق آگاهی ندارد، گشتاسپ پیشنهاد رفتنشان را به ایران می دهد. پاسخ کتایون منفی است و حتی نوع لحن او نشان میدهد که در این مرحله از زندگیشان بر شوهر تاحدودی تسلط دارد و باسیاست تر از او عمل می کند و زندگی این دو، بیشتر براساس تدابیر و تلاشهای کتایون است که پیش میرود: « کتایون بدو گفت: خیره مگوی/ به تیزی چنین راه رفتن مجوی». (همان، ۱۹: ۴۵۰) با این حال، خردمندانه به گشتاسپ توصیه میکند که با هیشوی و از راه دریا به ایران بازگردد و به شوهرش نیز اطمینان خاطر میدهد که تا بازگشت او چشم به راهش خواهد ماند:
چو زایدر به رفتن نهی روی را
هـــم آواز کــن پیش هیشوی را
مگـــر بگذراند به کشتی تــرا
جهان تازه شد چون گذشتی تـرا
من ایـــدر بماندم به رنجِ دراز
نـــدانم که کی بینمت نیز بـــاز
(همان: ۴۵۱– ۴۵۳)
۵. کتایون در ادامهٔ زندگی مشترک و پیش از رفتن به ایران
خردمندی و موقعیت شناسی کتایون در ادامهٔ زندگی مشترک نیز خود را نشان می دهد. او که دریافته همسرش از نژاد شاهان و در پهلوانی و رزم، بسیار ماهر است، پیش از رفتن گشتاسپ به ایران، او را برای تماشای رزم های دو داماد قیصر و درواقع شرکت در این هیاهو و زورآزمایی مردانه تشویق می کند:
چنین تا بـــرآمد بـــرین روزگـار
بیــــامد کتــــایـــونِ آموزگــــار
به گشتاسپ گفت: ای نشسته دُژم
چه داری از اندیشه دل را به غم؟…
نظـــاره شو آنجـــا که قیصر بُـوَد
نگـــــر بر دلت رنج کمتـــر بُـوَد
(همان، ۲۶: ۶۱۶– ۶۲۲)
این حرکت و پیشنهاد آموزگارانه و خردمندانه کتایون نشان میدهد که این زن بر درونیات و اندوه شوهر خویش که یک غریبه در روم است و از سمت پدرزن، مورد بی مهری و طرد شدن قرار گرفته آگاه است و تلاش میکند تا او را به زندگی امیدوار و غرور مردانه و لگدمال شده اش را نزد قیصر به او بازگرداند و تاحدودی از درگیری ها و دغدغه های ذهنی او بکاهد و آنها را برطرف کند؛ نکته مهم دیگر آنکه، پیشنهاد کتایون به گشتاسپ و تلاش در جهت راضی کردن او برای شرکت در این رویارویی، دوراندیشی و آینده نگری این زن را می رساند که سبب میشود با همین یک حرکت، روند زندگیشان دگرگون شود و قیصر از آنها پوزش بخواهد و گشتاسپ را بر تخت زرین نشاند و حقوق و امکانات از دست داده کتایون را نیز به او بازگرداند: «به سوی کتایون فرستاد گنج/ یکی افسری، سرخ یاقوت پنج/ غلام و پرستار رومی هَزار/ یکی طَوقِ پرگوهر شاهوار/ ز دیبای رومی شتروار پنج/ یکی فیلسوفی نگهبان گنج». (همان، ۳۶: ۸۷۸- ۸۸۰)
گذشته از اینها، گشتاسپ با وجود آنکه بنابر اتفاقات و برخوردهای گذشتهٔ قیصر، میلی به این کار ندارد و چندان هم به انجام آن خوشبین نیست، اما به نظر کتایون احترام گذاشته و میگوید: «چون میل تو بر این قرار گرفته است به میدان خواهم رفت» که این خود نشان میدهد گشتاسپ، دل به دل کتایون دارد و تلاش می کند تا او را خشنود نگه دارد:
بدو گفت گشتاسپ کای خوب چهر
ز قیصر مــرا کَی بود داد و مهر؟
تو را با من از شهــــر بیــــرون کند
چو بیند مرا، مردمی چون کند؟
ولیکــــن تو را گـر چنین است رای
نپیچم ز رای تـــو ای رهنمــای
(همان، ۲۶: ۶۲۳- ۶۲۵)
۶. کتایون پس از رفتن به ایران و در نقش همسر گشتاسپ شاه
به نظر می آید، روند زندگی زناشویی و کنشهای کتایون را به ویژه در کنار گشتاسپ و به عنوان همسر او می توان به دو مرحله کلی، مهم و بسیار متفاوت تقسیم بندی نمود: ۱. پیش از رفتن به ایران؛ ۲. پس از آمدن به ایران.
هنگامی که به روند حضور این زن در داستان دقت میکنیم، درمی یابیم که کتایون در ابتدای ازدواج و تا پیش از آمدن به ایران نقشی خوب، پررنگ و پراهمیت در زندگی گشتاسپ دارد و حتی همچنانکه پیش از این بیان شد، نظر او بر نظر شوهرش برتری دارد و گشتاسپ تاحدودی از او حرف شنوی دارد؛ حتی در دو اشاره مربوط به ابتدای آشنایی و ازدواجشان هم دیده می شود که کتایون با لحنی تند و جدی با گشتاسپ صحبت می کند و کاملاً در برابر شوهر عزت نفس دارد و محکم و قاطعانه نظرش را بیان می کند: «کتایون بدو گفت کای بدگمان/ مشو تیز با گردش آسمان» و نیز: «کتایون بدو گفت خیره مگوی/ به تیزی چنین راه رفتن مجوی».
این نکته مهم، درمورد رابطه عاطفی آنها با یکدیگر نیز بسیار دیده می شود؛ برای نمونه، در چند اشاره آشکار می بینیم که این دو، پیش از آمدن به ایران، روابط عاشقانه، صمیمانه و نزدیکی با هم دارند؛ از آن جمله پس از پیشنهاد گشتاسپ برای رفتن به ایران و بیان نظر کتایون که گشتاسپ باید در ابتدا تنها به ایران برود، رابطه خوب و نزدیکشان چنین توصیف شده است:
به نارفته در جامه، گریان شدند
ابی آتش از درد بریان شدند
(همان، ۱۹: ۴۵۴)
در تاریخ ثعالبی نیز رابطه خوب زناشویی آنان اینگونه توصیف شده: «گشتاسپ دست او بگرفت و به خانه خود برد و هرآنچه در تواناییش بود با او مهر ورزید. هریک دلبسته آن دیگری گشت». (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۱۶۲)
این درحالی است که پس از آمدن آنها به ایران و ورود کتایون به قصر گشتاسپ۲ و آوردن فرزندانی برای او، این روند، کاملاً تغییر می کند و دیگر از آن رابطه گرم و صمیمانه خبری نیست. نه کتایون آن تازه عروس و آن دختر جوانِ پرشور و پراشتیاق است و نه گشتاسپ، همچون گذشته دل به دل کتایون دارد؛ حتی تا ماجرای اسپندیار هم بجز اشاره: «پس از دختر نامورقَیصرا/ که ناهید بُد نام آن دخترا/ کتایونش خواندی گرانمایه شاه/ دو فرزندش آمد چو تابنده ماه/ یکی نامور فرخ اسپندیار… دگر فرشآوردِ شمشیرزن»،(جلد سوم، گشتاسپ، ۴۰: ۳۰– ۳۳) دیگر هیچ اشاره ای به کتایون و نقش او در پادشاهی گشتاسپ نیست. در گفتگوهایی هم که میان کتایون و پسرش انجام می شود به روشنی آشکار است که این زن و شوهر به جهت عاطفی از هم دور شده اند؛ به خصوص که هیچ تعامل و گفتگویی میان آنها دیده نمی شود و کتایون آنچه را لازم است به پسر میگوید و در این باره هیچ گفتگو، پیشنهاد و حتی اعتراضی در برابر خود گشتاسپ ندارد. میتوان گفت، کتایون به زنی غریب و تنها و البته پخته تبدیل شده که همچون گذشته برای مدیریت زندگی تلاش میکند، با این تفاوت که تلاشهای او برخلاف قبل، تلاشی قاطعانه نیست، بلکه تلاشی مظلومانه است؛ چراکه سردی و بی مهریِ شوهر بر رابطه عاطفی و صمیمانه شان سایه افکنده و به نوعی این زن را در زندگی زناشویی و حتی در برابر فرزندان به حاشیه رانده تا جایی که می بینیم اسپندیار نه تنها هیچ اهمیتی به نصیحت های مادر نمی دهد، بلکه او را به عنوان یک زن، مورد سرزنش هم قرار می دهد. به نظر می آید که آن جسارت و قدرتمندی دختر رومی بعد از آمدن به ایران در کنار گشتاسپ و به ویژه متاثر از شخصیت قدرت طلب چنین شوهری، تبدیل به تحمل، کناره گیری و سکوت شده و همین امر سبب گردیده تا در برابر گشتاسپ، توان اظهار نظر نداشته باشد و از جایگاه مهم و تاثیرگذاری هم در مقابل او برخوردار نباشد. مهم تر آنکه پس از آگاهی از مرگ اسپندیار هم هیچگونه اعتراض، خشم و سرزنشی از سوی کتایون متوجه خود گشتاسپ نیست، حال آنکه خواهرانش به آفرید و همای به بارگاه پدر رفته و با لحنی تند او را چنین به باد سرزنش می گیرند: «تو را شرم بادا ز ریش سپید/ که فرزند کشتی ز بهر امید». (همان، ۱۹۸: ۱۵۹۴)
با تمام این احوالات کتایون، محکم، قوی و با پختگی بسیار همواره به گشتاسپ در گفتار و رفتار وفادار است و اسپندیار را نیز به پیروی از پدر تشویق میکند: «چه نیکوتر از نره شیر ژیان/ به پیش پدربر کمر بر میان؟!». (همان، ۱۳۶: ۳۹)
۷. کتایون در نقش مادر اسپندیار
کتایون زنی است آینده نگر و دوراندیش که این ویژگی او نه تنها در برابر همسر، بلکه در جایگاه مادری نیز به روشنی قابل دریافت است. او صبورانه تلاش میکند تا فرزندش اسپندیار را از راهی که در پیش گرفته بازدارد. مادرانه و هوشیارانه، دو مرتبه به او پند می دهد. نخستین بار زمانی است که اسپندیار در شبی تیره، نزد مادر آمده و رفتار و بدقولی پدر را به باد انتقاد می گیرد. اینکه شاه به او قول داده بود زمانی که کین لهراسپ را از ارجاسپ بستاند، تاج و تخت را به پسر واگذار خواهد کرد. اسپندیار خطاب به مادر، چنین ادامه میدهد که چون آفتاب برآید و شاه از خواب بیدار گردد با او سخن خواهم گفت و اگر باز هم مخالفتش را ببینم تاج ایران را بر سر گذاشته و تو را بانوی ایران زمین خواهم کرد. توقع اسپندیار از مادر، همراهی است و به احتمال بسیار، سخن گفتن با گشتاسپ و متقاعد کردن او؛ اما کتایون که می داند گشتاسپ تا زنده است کنار نخواهد کشید، با اندوه تلاش میکند پسر را پند دهد که دست از فزون خواهی بردارد و منتظر بماند تا شاه از دنیا برود؛ درواقع، کتایون با آرام کردن اسپندیار و عاقبت نگری خود، تلاش دارد ارتباط میان پدر و پسر را حفظ کند و از بروز اتفاقات ناخوشایند در آینده جلوگیری کند:
غمی شد ز گفتــــار او مــــادرش
همه پـــرنیان خـــار شد بر برش
بدانست کـــان تاج و تخت و کلاه
نبخشد وُرا نامبـــــــردارشــــاه
بــدو گفت: کــای رنج دیــده پُسر
ز گیتی چه جــوید دل تــاجـــور
مگـــر گنج و فرمــان و رای و سپاه
تو داری، بر اینبر فــزونی مخـواه
یکی تـــاج دارد پــــــدر بــر پُسر
تو داری دگــر لشکــر و بــوم و بر
چن او بگذرد تاج و تختش تو راست
بزرگی و اورنگ و بختش تو راست
چه نیکـــوتر از نـــره شیـر ژیـــان
به پیش پـــدر بر کمر بر میــان؟!
(همان، ۱۳۶: ۳۱– ۳۷)
دلسوزی مادرانه کتایون با برخورد سرد و تند پسر همراه است. او زنان را افشاکننده راز و بی خرد می شمارد. پاسخ های اسپندیار به مادر و نگرش او به جنس زن که باید تنها در کناری بایستد و تماشاگر باشد، بازتابی از برخی تفکرات اجتماعی در مورد زنان و نگاهی مردسالارانه است؛ حتی در اشاره ثعالبی دیده می شود که کتایون به این بدبینی اسپندیار به جنس زن چنین اشاره می کند: «اگر تو رای مرا از آن رو نمی پذیری که زنی هستم، با جز من از مردان و جهاندیدگان و خردمندان کاردیده به رایزنی بنشین و رای آنان را بکار بند و با پای خود به کشتگاه خویش مرو؛ خدای را پاس مادر نگاه دار و او را به سوگ فرزندی چون خود دچار مساز». (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۲۱۶)
نکته عجیب آنکه، همین اسپندیار برخلاف رفتاری که با مادر خود دارد، در جایی به مشارکت سیاسی روداوه و نظرخواهی او اشاره می کند و آن را محترم می شمارد؛ آنجا که از زبان اسپندیار در پی پیغامی که توسط بهمن برای رستم برده می شود به حضور روداوه در مجلس نظرخواهی خاندان رستم اشاره شده است:
همه دوده اکنون بباید نشست
زدن رای و سودن بدین کار دست:
زُواره، فـرامرز و دستانِ سـام
جــهــانـدیـده روداوه ی نیکنـام
(جلد سوم، گشتاسپ، ۱۴۶: ۲۸۴– ۲۸۵)
این برخورد متناقض، نشان میدهد گشتاسپ، آنچنان که باید مقام این زن را گرامی نداشته که اکنون پسرشان نیز با مادر این چنین گستاخانه حرف میزند و برای دلسوزی ها و سخنان او هیچ ارزشی قائل نیست. چنین رفتار تندی از فرزند، در یک آن فروپاشی درونی را برای این مادر به همراه دارد؛ تا آنجا که سبب می شود کتایون از سخنان دلسوزانه خود، شرمسار و پشیمان شود: «پرآژنگ و تشویر شد مادرش/ ز گفته پشیمانی آمد برش» (همان، ۱۳۶: ۴۱)
کتایون پس از آگاهی در مورد شرط گشتاسپ برای تاج بخشی به اسپندیار که به بند کشیدن رستم است و پذیرش اسپندیار در مقابل چنین پیشنهادی، این بار خود به نزد پسر رفته و خشمگین و با چشمانی اشکبار تلاش میکند تا او را از نبرد با رستم بازدارد:
کتــــایون چو بشنید، دل پر ز خشم
به پیشِ پُسر شد، پر از آب، چشم
چنین گفت با فـــــــرخ اسپندیـــار
که ای در جهـــان از یلان یادگـار
ز بهمن شنیــدم کــــه از گلستــان
همی رفت خــواهی به زاولستــان
ببنــــــــدی همی رستــــمِ زال را
خــــداوندِ شمشیر و کوپـــال را
ز گیتی همی پند مــــادر نیــــوش
به بد تیز مشتاب و بر بد مکــوش
سُـــواری که باشد به نیــــروی پیل
به گفتار، خـوار آیـــدش رودِ نیل
بــــــدرد جگــــرگاه دیــــوِ سَپید
ز شمشیــــر او گــم کند راه شید
همان مــــاهِ هــامـاوران را بکشت:
نیــارست گفتن کس او را درشت
به کیـــن سیــــاوش از افــراسیاب
ز خون کرد گیتی چو دریــایِ آب
که نفرین بــرین تخت و این تاج باد
بر این کُشتن و شــور و تـاراج باد
مـــده از پی تـــاج سر را به بــــاد
که با تــاج، شــاهی ز مــادر نزاد
پـــدر پیــــرسر گشت و بــرنا توی
به زور و به مـــــردی تــوانا توی
سپــــه یکسره بر تــــو دارند چشم
میفگـــن تن انــدر بلاها ز خشم
جز از سیستان در جهان جای هست
جُـــوانی مکن، تیز منمای دست
مــــرا خــــاکســار دو گیتی مکن
از این مهـــربان مــام بشنو سخن
(همان، ۱۴۱- ۱۴۲: ۱۶۴- ۱۷۸)
در نفرین کتایون بر تاج و تخت و نصیحت ها و اصرارهای پی در پی او، تلاش یک مادر دلسوز برای بازداری فرزند از ناپختگی و بلندپروازی و بیم دادن او از پیشامدهای سختِ پیش رو نهفته است؛ هرچند باز هم همچون بار نخست، موفق نمی شود. این بار اسپندیار کمی مهربان تر مخالفت خود را با مادر بیان میکند. خون گریستن، موی کندن، برون ریختن عواطف مادرانه و سخن گفتن دوباره برای متقاعد کردن اسپندیار از تلاش های آخر کتایون برای نجات جان فرزند و نوه هایش است:
ببـــارید خـــون از مژه مـادرش
همه پـــاک بــرکند مـــوی از سرش
بدو گفت: کای زنده پیـــل جوان
همی خـــوار گیـــری ز نیـــرو روان
بسنــــده نبـــاشی تو با پیلتـــن
از ایــــدر مـــرو بی یکی انجمـــن
مبر پیش پیل ژیان هوش خویش
نهـــاده بدین گــونه بر دوش خویش
اگر زیــن نشان رای تو رفتن ست
همه کــــام بــــد گوهر آهرمن ست
به دوزخ مبـــر کــودکان را به پای
کــه دانـــا نخـــواند تـو را نیک رای
(همان، ۱۴۲: ۱۸۷- ۱۹۲)
این در حالی است که در پاسخ اسپندیار، باز هم نگرش منفی اش به جنس زن مشهود است: «چو با زن پس پرده باشد جُوان/ بماند منش پست و تیره روان». (همان، ۱۴۲: ۱۹۴) با همه اینها، تفاخر پسر به مادرِ رومی خود در پاسخ او به رستم «همان مادرم دختر قیصرست/ کجا بر سر رومیان افسرست» (همان، ۱۶۲: ۶۹۳)، و نیز وابستگی عاطفی به مادر در لحظات مرگش که به زیبایی از سوی فردوسی بیان شده: «کزو بازگردی به مادر بگوی…». (همان، ۱۹۴: ۱۴۹۰- ۱۴۹۴) نشان دهنده اهمیت جایگاه مادر برای این پسرو وابستگی عاطفی به اوست.
آخرین صحنه هایی که ما با نقش کتایون روبه رو می شویم، زمانی است که خبر کشته شدن اسپندیار به او می رسد. گریستن، جامه چاک کردن و درنهایت از هوش رفتن پس از دیدن جنازه فرزند از جمله اشاراتی است که در این بخش از داستان دیده می شود. کتایون زمانی که به هوش می آید دردمندانه و در نهایت ناتوانی، بر سر اسب سیاه اسپندیار خاک می ریزد؛ چراکه معتقد است شاه بر پشت این اسبِ شوم پی، کشته شده؛ سپس اسب را خطاب قرار داده و می گوید: «کزین پس که را برد خواهی به جنگ/ که را داد خواهی به چنگ پلنگ؟». این مادر حتی به وصیت فرزند هم احترام میگذارد؛ چراکه اسپندیار با واسطه پشوتن به او چنین پیغام فرستاده بود:
پس از من تو زود آیی ای مهربان
تو از من مرنج و مرنجــان روان
بـــرهنه مکن روی بـــر انجمن
مبین نیز چهــر من انــدر کفن
ز دیـــدار، زاری بیفـــزایــدت
کس از بخـــردان نیز نستایدت
(همان، ۱۹۴: ۱۴۹۲– ۱۴۹۴)
از این روی هنگامی که پشوتن با کتایون صحبت میکند این مادر درنهایت، به تقدیر الهی راضی میشود: «بپذرفت مادر ز دیندار پند/ به داد خداوند کردش پسند». (همان، ۱۹۸: ۱۶۰۲)
پی نوشت:
۱. البته این رسم پس از کتایون تغییر میکند و قیصر ناراضی از اتفاقی که افتاده بیان میکند که دیگر دخترانم را به مانند کتایون شوهر نمیدهم:
چنین گفت قیصر که من زین سپس
نجویم بدین روی پیـوند کس
کتــــایـــــون و آن مــردِ ناسرفراز
مــرا داشتند از چنــان کار باز
(همان، ۱۳: ۳۰۸- ۳۰۹)
۲. در تاریخ ثعالبی آمده که گشتاسپ، دختر قیصر را بر دیگران برتری میداد و ریاست قصور خویش به او داد: «کتایون دخت شاه روم را شهربانو و بانوای بانوان و سرپرست کاخهای خویش خواند». (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۱۶۷)
منابع
فردوسی، (۱۳۹۸)، «شاهنامه»، به تصحیح جلال خالقی مطلق، ج سوم، چ چهارم، تهران: انتشارات سخن.
ثعالبی نیشابوری، عبدالملک بن محمدبن اسماعیل، (۱۳۶۸)، «تاریخ ثعالبی»، با دیباچه مجتبی مینوی و مقدمه و ترجمه محمد فضائلی، تهران: نشر نقره.
ویرایش