خانه / زنان شاهنامه / معرفی زنان شاهنامه / منیژه
کلیک کنید

معرفی زنان شاهنامه / منیژه

معرفی زنان شاهنامه / منیژه
معرفی زنان شاهنامه: قسمت شانزدهم

منیژه
پژوهش و نگارش: سمیه ارشادی

 

منیژه دُخت افراسیاب، خواهر فریگیس، دلدادۀ بیژن و بی ­پرواترین دختر شاهنامه که فردوسی برای او به ترتیب از توصیفاتی چون خوب­ چهر، خوب­ چهره، دخت پوشیده ­روی، دختِ آزاده ­خوی، ناموردختر، نگارِ سمن­بر، ماه­روی، دخت کَیان، مهربان، دخترِ راه­ جوی، مهربان­ یار، هُشیارجفت، خوب­روی، سیم­رخ، سروبُن، دختِ رنج­ آزموده و تُرکِ روان­ کاسته بهره برده، دختری است آزاد و مستقل، هیجانی و شتابزده، بی ­پروا و سنت­ شکن، صبور و مقاوم، واقع­ بین و عمل­گرا، وظیفه ­شناس و وفادار، عاطفی و نازکدل، حساس و زودرنج و صریح و رُک ­گو که با شخصیت و روحیاتی بسیار متفاوت ­تر و متمایزتر از دیگر زنان شاهنامه در راه رسیدن به هدف خود، یعنی وصال بیژن، آزادانه یکه ­تازی می­ کند و بدون توجه به هنجارها و نیز سرنوشتی که در انتظارش خواهد بود، تمام سختی­ ها را به جان می­ خرد و درنهایت نیز در آغوش بیژن آرام می­ گیرد.

نقشی که منیژه در داستان ایفا می­ کند، نقشی اصلی و بسیار پررنگ است و با وجود آنکه در شخصیت­ این دختر سادگی و شفافیت خاصی موج می ­زند و پیچیدگی چندانی نیز در  رفتارش مشاهده نمی­ شود، اما او از جمله زنان شاهنامه است که در موردش حرف­های زیادی برای گفتن وجود دارد. با این نگاه، کنش­ها و ویژگی­های شخصیتی­ منیژه را در نُه مورد می­توان خلاصه نمود که به ترتیب اهمیت آن­ها و نیز چگونگی روند داستان از این قرارند:

  1. منیژه دختری آزاد و مستقل

منیژه دختری است با روحیاتی مستقل، قوی و آزاد که هیچ­گونه محدودیتی را در زندگی برای خود برنمی­ تابد و به لحاظ هیجانی و روانی، کیفیت زندگی­ اش، به روشنی، نشان­ دهنده آن است که این دختر برای نیازهای روحی، عاطفی و درونی خویش ارزش قائل است و آزاد و مستقل برای رسیدن به آن­ها تلاش می­کند.

نخستین اشاره آشکار به روحیه آزاد و بدون محدودیت این دختر، تفریحات همیشگی­ اش با خدمتکارانش در دشت و کوه است. منیژه دختری است که به بیان خودش، سالیان سال است که بساط جشن و خوشگذرانی­ اش در هر بهار پابرجاست:

    که من سالیان تا بدین مرغزار   همی جشن سازم به هر نوبهار

(جلد دوم، کیخسرو، ۶۴۵: ۱۷۶)

از طرفی، منیژه زمامدار اتفاقات مربوط به خود است. او در مسیر عاشقی ­اش تا رسیدن به وصال بیژن، به جای تکیه بر دیگران و یاری خواستن از آن­ها، به ­تنهایی بار سختی­ها را به دوش می­ کشد و آنقدر قوی است که از یک ­جایی به بعد، در بحران­ها و شرایط سخت، با اتکا به نفسی تمام، آزاد و قوی، تنها روی پای خود می­ ایستد و به نوعی خودش از پس خودش برمی ­آید.

آزادی و استقلال عمل منیژه از آن­ جهت اهمیت بیشتری می ­یابد که بسیاری از کنش ­های رفتاری او نیز در سایه همین خصوصیتش پدیدار می­ گردند. تلاش مستمر برای بهبود شرایط و نیز رسیدن به هدف و رقم زدن سرنوشت، به جای تسلیم شدن در برابر تقدیر و روزگار و یا گله و شکایت از دیگران، همگی مواردی هستند که تحت تأثیر روحیه آزاد و شخصیت مستقل منیژه، قابل تعریف و بررسی ­اند.

  1. منیژه دختری هیجانی و شتابزده

یکی از جالب­ترین خصوصیات شخصیتی منیژه، هیجان بیش از حد، شتابزدگی در ابراز عشق و عجله او در ارتباط با جنس مخالف است که در کنار خصوصیت بی­ پروایی­ اش، او را از دیگر دختران عاشق شاهنامه متمایز کرده است؛ جالب­ تر آنکه، نخستین صحنه از حضور منیژه نیز دقیقاً برابر می­ شود با افتادن نگاهش از درون سراپرده به بیژن و دلباختگی آنی ­اش، بی­ هیچ پیش ­زمینه ذهنی و بدون آنکه همانند رودابه۱ یا تهمینه۲ پیش از آن در مورد پسر، چیزی شنیده باشد؛ حتی پس از جرقهٔ این عشق دیداری در وجودش، با کنجکاوی بسیار و بی­ هیچ درنگی، دایه ­اش را می­ فرستد تا ببیند این پهلوان ماه روی چه کسی است:

به پرنده ­ندرون دختِ پوشیده­ روی   بجمبید مهــرش، نپــوشیــد ازوی
فــرستاد مــر دایــه را چون نَوند   که رو زیــر آن شــاخِ ســروِ بلنـد
نگــه کن که آن مـاه ­دیدار کیست   سیاوُش گُمانم­ که هست، ار پریست!

(جلد دوم، کیخسرو، ۶۴۵: ۱۷۰ ۱۷۲)

از طرفی، اظهار شگفتی بسیار و بیان ابهامات و طرح پرسش­های پی­ درپی در گفتار منیژه و نیز تلاش او برای به ­دست آوردن اطلاعات از پسری که دیده، و همچنین اشاره سریع و شفاف­­ اش به تحت تأثیر قرار گرفتن و عاشق شدن خودش، همگی به­ روشنی گویای فوران هیجانات و شتابزدگی و به ­اصطلاح، «هول شدن بیش از اندازه» اوست که در مقایسه با دیگر دختران عاشق شاهنامه، نمودش در منیژه بسیار بیشتر احساس می­شود:

بپـرسش که چون آمدی ایـدرا؟   نیــایی بـدیـن جشنگـاه اندار؟
پـری­زاده­یی، گـر سیــاوخشیا؟!   که دل­ها به مهرت همی بخشیا!
وُگر خاست اندر جهان رستخیز   که بفـروختی آتشِ مهـر تیـز؟!

(همان: ۱۷۳ ۱۷۵)

با این وصف، در این داستان اگرچه در ابتدا، این پسر است که با توصیفات گرگین از زیبایی منیژه، هوش از سرش می­رود و با دیدار نخست، این عشق بیشتر هم می­شود، اما آغازگر رابطه منیژه است. این اوست که دایه خود را به­سوی خیمه پسر می­فرستد تا از بیژن برای او خبر آورد و آن­هنگام که از عشق بیژن آگاهی می­یابد، پیغامی داده و او را به ­سمت خیمه خویش فرا می­خواند. حتی پس از آنکه دایه، پیغام بیژن و تمایل او را به عشق برای منیژه می­آورد، باز هم این دختر، هیجان­زده و از خداخواسته، بیدرنگ به بیژن چنین پاسخ می­فرستد: آنچه گمان می­بردی، برایت به دست آمد. پس اگر به نزدیک من بخرامی و جان تاریکم را برافروزی، چشمم به دیدار تو روشن خواهد شد:

فـرستـاد پاسخ هم اندر زمــان   کت آمد به دست، آنچه بردی گُمان
گـر آیی خُـرامان به نزدیکِ من   بیفـــروزی این جـان تــاریکِ من

(همان، ۶۴۶: ۱۹۱ ۱۹۲)

و باز هم بعد از آنکه بیژن به سراپرده او می­آید، با شتاب، خود را در آغوش بیژن انداخته و کمر کیانی او را باز می­کند و پس از پرسش­هایی، شروع به تعریف و تمجید از پهلوانی و زیبارویی بیژن می­کند:

منیــژه بیــامد، گــرفتش به بـر   گشــاد از میــانَش کَیــانی­کمــر
بپـرسیدش از راه و از کــاروان   که با تو که آمد به جنگ از گَوان؟
چـرا این­چنین روی با فـرّ و بُرز   برنجانی ای خوب­چهـره به گُرز؟!

(همان: ۱۹۷۱۹۹)

افزون بر این­ها، شتابزدگی منیژه، پس از بردن بیژنِ بیهوش به درون کاخ هم از سوی فردوسی بسیار جالب توجه توصیف شده است:

چو یَکچند بیژن همی­بُد به خواب       به بیــداری بیژن آمــد شتاب

(همان، ۶۴۷: ۲۱۶)

 

  1. منیژه دختری بی­پروا و سنت­شکن

آنچه از کنش­ها و گفتارهای منیژه برمی ­آید، به روشنی نشان­ دهنده این واقعیت است که او در بی­پروایی، سنت­ شکنی و ریسک ­پذیری از تمامی زنان و دختران شاهنامه چند پله بالاتر است و از ابراز عملکردهای عاشقانه و جسورانه خود هیچ­ ترسی ندارد. او نه تنها دختری نیست که تحت تأثیر هنجارهای خانوادگی و اجتماعی از روابط آزادانه خود دست بکشد، و حتی اندکی، نگران خشم پدری چون افراسیاب، از میان رفتن آبروی خود و خانواده ­اش و نیز بیچارگی و تنهایی حاصل از این عشق باشد، بلکه جسورانه و با شگرد و شیطنتی خاص، حتی ارتباطی جنسی را نیز با بیژن برقرار می­ کند: «بدادم به بیژن تن و خان و مان» (همان، ۶۷۷: ۹۸۶) که این نوع ارتباط، در هیچ یک از دختران شاهنامه تا پیش از پیوندشان دیده نمی­ شود.

پس از حضور بیژن در سراپرده منیژه و در پایان شستنِ پای بیژن با مشک و گلاب و شتاب در خوردن خوراک، و نیز پرداختن به آواز و نوشیدن مَی، محل از بیگانگان خالی­ می­ شود تا این دختر و پسر، سه روز و سه شب به شادی در کنار هم به سر ­برند:

سه روز و سه شب شاد بودند بهم   گرفته بر او خواب و مستی ستم

(همان، ۶۴۷: ۲۰۷)

منیژه که در عشق و معاشقه دچار وابستگی بسیار شدیدی شده، حتی به هنگام رفتن بیژن نیز به دیدار او نیاز پیدا می­کند و از آنجا که بیژن را هم اندوهگین می­ بیند، پری­ گونه۳ و در رفتاری افراطی و با عجله، کنیزکانش را فراخوانده تا داروی بیهوشی را با مَی درهم آمیزند و به بیژن خورانند؛ پس از آن است که بیژن، بیهوش، نقش بر زمین شده و بدین­ ترتیب پنهانی به داخل کاخ برده می­ شود:

منیــژه چو بیــژن دژم­روی ماند   پــرستندگـان را برِ خویش خـواند
چــو هنگــام رفتن فراز آمدش   به دیــدار بیــژن نیـــاز آمـــدش
بفــرمود تا داروی هـــوش­بــر   پــرستنده آمیخت بــر نــوش­بــر
عَمــاری بسیچیـد رفتــن به راه   مــر آن خفته را انــدرو جـایگــاه
ز یَکســـو، نشستنگــهِ کــام را   دگــر، ســـاختــه خـواب و آرام را
بگسترد کـافور بر جـایِ خواب   همی­ریخت بر چوبِ صندل گلاب
چُن آمـد به نـزدیک شهـر اندرا   بپــوشیـــد بــر خفته­بــر چــادَرا
نهفته به کــاخ انـدرآمـد به شب   بــه بیگــانگــان هیـچ نگشـاد لب

(همان: ۲۰۸ ۲۱۵)

منیژه حتی از فرصت مناسبِ بیهوش بودن بیژن غافل نشده و خود را در آغوش او می­اندازد؛ تا جایی که وقتی بیژن به هوش می­ آید، نگار سمن­بر را در آغوش خود می­بیند:

چو بیدار شد بیژن و هوش یافت   نگـار سمن­بـر در آغوش یافت
بــدایـــوانِ افراسیــاب انــدرا   همـان مــاه­رویش به بالیـن­برا

(همان: ۲۱۷ ۲۱۸)

جسارت منیژه حتی روی پهلوانی چون، بیژن را هم کم کرده که در کمال آرامش در برابر ترس بیژن می­گوید:

منیژه بدو گفت دل شاد دار   همه کــارِ نابوده را باد دار
به مردان ز هرگونه کـار آیدا   گهی بزم و گـه کـارزار آیدا

(همان: ۲۲۳ ۲۲۴)

همین بی ­پروایی­های منیژه و جسارت او در روابط آزادش با بیژن است که سبب می­ شود افراسیاب، داشتن دختر را ننگ و عاری برای پدر بداند و از کار دخترش منیژه در شگفتی و حیرت فرو رود:

که را از پس پرده دختر بود     اگر تاج دارد بداختـر بود۴
ز کارِ منیژه به خیره بماند   قَراخانِ سالارهُش را بخواند

(همان: ۶۴۸: ۲۳۶)

افراسیاب همچنین دخترش منیژه را بدذات و سبب رسوایی بزرگی برای خود می­ شمارد:

نبینی کـزیــن بدکُنش دخترم        چه رسوایی آمد به پیران سرم
همه نامِ پــوشیده رویـان من        ز پـرده بگستــرد بـر انجمن
از این ننگ تا جاودان بر سرم        بخنـدد همه کشور و لشکـرم

(همان، ۶۵۳: ۳۶۷ ۳۶۹)

افزون بر این­ها، توهین ­های پی ­درپی در کلام افراسیابِ پدر خطاب به منیژه از جمله: «ناباک­زن» (همان، ۶۴۸: ۲۳۸) «بدهنر»، (همان، ۶۵۴: ۳۸۸) «نگون­بخت»، (همان: ۳۸۹) «بنفرین شوریده ­بخت» (همان، ۶۵۴: ۳۹۰) و نیز چندین ­بار اشاره به بی ­آبرویی بزرگی که منیژه به بار آورده و تأکید بر محروم کردن او از امکانات و مقام و موقعیتی که در آن است، همگی، افزون بر حجم بالای سرکشی و سنت­ شکنی منیژه نشان از این دارد که او بسیار بی­ پرواتر از دیگر دختران شاهنامه و دختری است که به عواقب رفتارهای خود هرگز اهمیتی نمی­دهد و تنها، هدف عاشقانه­ اش برایش مهم است؛ به همین دلیل است که افراسیاب خشمگین از این رابطه، دخترش را طرد نموده و او را رسوای عام و خاص می­ کند:

وُزآنجــا بــدایــوان آن بـدهنـر   منیــژه، کـزو ننگ یـابـد گهــر
بــرو با سُــواران و تــاراج کن!   نِگون ­بخت را بی سر و تـاج کن!
بگـوی ای بنفرینِ شوریـده ­بخت   که بـر تو نزیبدهمی تاج و تخت
به ننگ از کَیان پست کردی سرم   به خــاک انـدرانداختی گـوهرم
بــرهنه کَشانش ببـر تا بـه چــاه   که در چاه بین آنکه دیدی به گاه
بهــارش تُوی، غم گسارش تُـوی   بـدین تنگ ­زنـدان زَوارش تُـوی

(همان، ۳۸۸ ۳۹۳)

لازم به یادآوری است که به بیان خالقی مطلق «اگر این بی­پروایی منیژه، زاده هوسرانی بود، پس از گرفتار شدن، دیگر او را فراموش می­کرد؛ ولی از آنجا که بی­پروایی او ناشی از خودآگاهی است، پس از افتادن بیژن به چاه، آن هوس آغازین ناگهان تبدیل به مهر و وفاداری می­گردد، تا آنجا که شاهزاده­ خانمی که تا آن روز در ناز و نعمت زندگی می­ کرد، اکنون برای رساندن آب و نان به بیژن دست به گدایی می­زند». (خالقی مطلق، ۱۳۶۹: ۲۷۷)

  1. منیژه دختری صبور و مقاوم

در میان زنان و دختران شاهنامه بدترین نوع رفتارها از سوی خانواده، درخصوص منیژه و خواهرش فریگیس اتفاق می­ افتد؛ اما تفاوت این دو خواهر در این است که منیژه نه تنها در عشق به شدت بی­ پرواست، بلکه برخلاف فریگیس، نسبت به رفتارهای خشونت­ آمیز پدرش نیز کاملاً بی­ توجه است. او نه مانند خواهر، پدر را به باد انتقاد می­ گیرد و نفرین­ اش می­کند، نه به­ شدت او بیقراری و بی­تابی از خود نشان می­ دهد و نه همانند او در مقاطعی تسلیم می­ شود؛ البته درست است که گریه و زاری، خروش و فریاد و شکایت از بختِ بد، از سوی منیژه هم در چند صحنهٔ اندک دیده می­ شود که طبیعی می­ نماید، اما تمامی این واکنش­های دخترانه و احساسی منیژه، زیرِ سایهٔ تلاش­های فراوان و خستگی­ ناپذیر او رنگ می­­بازند و به چشم نمی­ آیند.

  1. منیژه دختری واقع­بین و عمل­­گرا

براساس جهان­ بینی شاهنامه و از جمله خود فردوسی، در اندیشه­ های منیژه و از زبان او نیز، تأثیر مقدرات ایزدی و دَهری و شکایت از تقدیر و بخت بد خودنمایی می­ کند؛ از آن جمله: در سخنان منیژه به رستم: «چنین گاشت یزدان جهان بر سرم» و «از این زارتر چون بود روزگار؟/ سرآرد مگر بر من این کردگار». (همان، ۶۷۵: ۹۴۲ ۹۴۳) همچنین در گله و شکایت و برون­ ریزی ­اش در برابر بیژن: «که بر من چه آمد ز بدخواه بخت». (همان، ۶۷۷: ۹۸۴) اما با همه این­ها، از آن جهت که منیژه دختری مستقل و آزاد است، بنابراین از مشکلاتش فرار نمی­ کند و به جای گریستن، بی­تابی، احساس یأس و خود را باختن (که در خواهرش فریگیس بیشتر دیده می­ شود) در شرایط خاص، منطقی عمل می­ کند و در رسیدن به هدفش یعنی وصال بیژن به شکلی مصمم در تلاش است. به همین خاطر، پس از آنکه کَرسیوز به دستور افراسیاب، سپاهیان خود را به ایوان منیژه می­ برد و همه گوهر و گنج او را به تاراج می­دهد و منیژه بی­ چادر، گشاده ­سر و با پای برهنه، کشان کشان به سمت چاهی که بیژن در آن زندانی است برده می­ شود، این دختر با وجود آنکه دلی پر از درد و رخساری پر از اشک دارد و با ناله و فریاد بر گِرد دشت می­ گردد، اما هرگز نقش یک قربانی را بازی نمی­ کند. منیژه از تنها ماندن ترسی ندارد و بدون دلسردی و اندکی درنگ، سُکان زندگی­ اش را یک­ تنه به دست می­ گیرد و مسائل­ اش را مدیریت می­کند. روحیه استقلال این دختر سبب می­شود که او از یک مقطعی به بعد، تنها و تنها روی پای خود بایستد و به خودش تکیه کند و از آنجا که دختری مستقل هم هست، بنابراین قدرت تصمیم­ گیری بالایی هم داشته باشد و بلافاصله برای رفع مشکل خود اقدام ­کند. به همین جهت است که پس از گذشت یک شبانه روز، فوراً به سراغ کار خودش برمی­ گردد و به جای تسلیم شدن به دنبال راه­ حل است:

غـریوان همی­گشت بر گِــرد دشت   چو یک روز و یک شب بر او برگذشت
بیــامد خـروشان به نـزدیک چـــاه   یــکی دست را انــــــــدرو کــرد راه
چُــن از کــوه خورشید سر برزدی   منیــژه به هر در همی نــــان چِــدی
همی گِــــــرد کــردی به روزِ دراز   به ســوراخ چــــــاه آوریدی فَــــراز
به بیـــــژن سپــردی و بگــریستی   بـــــدیـــن شــوربختی همی­زیستی

(همان، ۶۵۴: ۴۰۴ ۴۰۸)

عملکرد منیژه در دیدار با رستم و هدایت او به سمت چاهی که بیژن در آن زندانی است و نیز توصیف شرایط بسیار بد بیژن برای اینکه ایرانیان هرچه سریع­تر فکری در این رابطه کنند، از دیگر تلاش­ های این دختر برای نجات جان معشوق است. منیژه هنگامی که از آمدن کاروان ایران آگاه می­ شود با سری برهنه و دیدگانی پر آب، خود را به شهر می­ رساند و به پیش رستم می­ رود و از او در مورد پهلوانان شاه و سپاه ایران می­ پرسد و اینکه آیا از بیژن به ایران آگهی نرسیده و نیای او نمی­ خواهد چاره ­ای بسازد و نیز اینکه اگر رستم (که هنوز منیژه او را نشناخته)، به ایران بازگشت و گیو و یا رستم دلاور را در درگاه شاه دید به آن­ها بگوید که بیژن در بند است و اگر بیش از این درنگ کنند دیر خواهد شد:

بگویی که بیژن به سختی دَرست   اگر دیـــر گیــری، شود کـار پست
گـرش دید خواهی میـاسای دیـر   که بر سَرش سنگست و آهن به زیر

(همان، ۶۷۶: ۹۴۹- ۹۵۰)

۶. منیژه دختری وظیفه ­شناس و وفادار

اگرچه منیژه دختری است که خود را سریعاً وارد یک رابطه هیجانی و جنسی کرده، اما او به بیژن متعهد و وفادار است و در بدترین شرایط در کنار محبوبش می­ ماند و وظیفه­ شناسی و نقش خود را به بهترین شکل ممکن ایفا می­ کند. تلاش برای گرسنه نماندن بیژن با گِردآوردن نان از درِ خانه ­ها، نگهبانی از چاهی که بیژن در آن زندانی است، رساندن خود با سری برهنه و دیدگانی پرآب به شهر بعد از رسیدن کاروان ایران، تلاش برای آگاهی ایرانیان از جای بیژن و آزادی او، بردن خوراکی­ هایی که رستم برای بیژن فرستاده بود و… از جمله فداکاری­ های زنانهٔ منیژه برای بیژن هستند. منیژه در سخنان خود به رستم در مورد وفاداری­ هایش چنین می­ گوید:

کنون دیده پرخون و دل پر ز درد   از این در بدان در، دو رخساره زرد
همـــان نــان کَشکین فـرازآورم   چنین گـاشت یزدان جهان بر سرم

(همان، ۶۷۵: ۹۴۱- ۹۴۲)

وفاداری این دختر در سخنان بیژن پس از تحویل گرفتن خوراکی­ هایی که رستم فرستاده بود نیز به روشنی دیده می­ شود:

نگه کــرد بیــژن، به خیره بمــاند   از آن چـاه، خورشیدرخ را بخواند
کــه ای مهــربان، از کجــا یافتی   خـورش­ها کزین دست بشتافتی؟
بسا رنج و سختی کت آمد به روی   ز بهــرِ من ای دختــرِ راه­جــوی!

(همان، ۶۷۶: ۹۶۱۹۶۳)

بیژن سپاسگزار تمامی تلاش­ها و رنج­هایی است که منیژه به خاطر او متحمل شده و از گنج و تاج و گوهر و خویشان و حتی پدر و مادر خویش نیز گذشته است؛ بیژن حتی به او از آن وعده­ های مردانه می­ دهد که اگر در آینده، رهایی یابد به پاداش رنجی که برده، نوکری منیژه را خواهد کرد:

تو ای دُخت رنج ­آزمـوده ز من   فِدی کرده جان و دل و چیز و تن
بَـدین رنج کـز من تو برداشتی   غمـان مـــرا شـادی اَنگـــاشتی
بدادی به من گنج و تاجِ گهــر   جهـاندار و خویشان و مام و پدر
اگـر یابم از چنگ این اَژدهــا   بَـــدین روزگــار جُــوانی رهــا
بکــردار نیکـــان یزدان­ پرست   بپــویم به پای و بیــازم به دست
بســـان پرستــار پیشِ کَیــان   بــه پــاداش نیکت ببندم میــان

(همان، ۶۷۹: ۱۰۲۴ ۱۰۲۹)

منیژه که چنین می­ شنود باز هم فداکارانه به گِردآوردن هیزم می­ شتابد و همچون مرغان به شاخ درختان برمی ­آید، و شب که می­شود آتش بلندی برمی ­افروزد و با دلواپسیِ بسیار، منتظر می­ماند تا ببیند آن رخش پولادسُم کِی از راه می­ رسد:

منیــژه به هیــزم شتــابید سخت   چو مـرغان برآمد به شاخ درخت
به خورشیدبَر چَشم و هیــزم به بر   که تا کَی بــرآرد شب از کـوه سر
چن از چشم خورشید شد ناپدید   شبِ تیــره بر کـوه دامن کَشید…
منیــژه سبُک آتشی بــرفُــروخت   که چشم شبِ قیرگون را بدوخت
به دلش ­اندرون بــانگِ رویینه­ خُم   کــه آیــد ز ره رخشِ پــولادسُم

(همان: ۱۰۳۰ ۱۰۳۶)

از خودگذشتگی­ های منیژه، چنان شاه کیخسرو را تحت تأثیر خود قرار می ­دهد که علاوه بر ارسال هدایا برای منیژه به بیژن هم توصیه می­ کند که به پاس فداکاری­ های این دختر، هوای او را داشته باشد:

به بیــژن بفــرمــود کــاین خواسته   ببــر سوی تُــرک روان­ کـــاسته
به رنجش مفرسای و سردش مگوی   نگـر تا چه آوردی او را به روی!

(همان، ۶۸۸: ۱۲۶۸ ۱۲۶۹)

۷. منیژه دختری عاطفی و نازکدل

در تلاش­های منیژه برای نجات بیژنی که در شرایطی بسیار بد و نامساعد زندانی است،۵ با دختری مواجه می­ شویم که لبریز از عشق و وفاداری و ازخودگذشتگی، همه احساسات و اندوه عاطفی­ اش را نسبت به محبوبی که در بند است بیرون می­ ریزد. از جمله: ابراز احساسات و نازک دلی­های دخترانه ­اش در برابر رستم، در توصیفِ پسری که در رنج است، پاها  و دست­هایش در بندِ آهن­های گران ساییده شده و جامه­ هایش خون­ آلود است و همچنین اشاره به: خواب به چشم نیامدن­ ها، نالیدن­ ها و اشک ریختن­ های خودش.

۸. منیژه دختری حساس و زودرنج

حساسیت و زودرنجی منیژه یکی از جالب توجه­ترین و ریزترین وجه از خصوصیات روحی و شخصیتی این زن هستند. منیژه دختری است حساس  و لطیف که در برابر انتقاد و یا سخنی خلاف انتظارش زود ناراحت شده و به شدت آسیب­ پذیر می­گردد و واکنش نشان می­ دهد؛ برای نمونه، پس از بدگمانی و هراس رستم از گفتار منیژه، و زدن بانگ بلندی بر او و راندنش، اشک این دختر درمی­ آید و تلاش می­کند تا اعتماد رستم را جلب کند و بعد از آنکه رستم باز هم به تندی با او برخورد می­ کند، منیژه عصبانی شده و از خود و تلاش ­هایش دفاع می­ کند؛ تا آنجا که درنهایت، رستم او را آرام نموده و ماجرا را از او جویا می ­شود. به بیان خالقی مطلق هم «منیژه در عین آنکه خودآگاه و با اراده است، در مهرورزی و وفاداری پاکباز است؛ و در عین پاکبازی، حساس و زودرنج؛ و از این­ رو کوچکترین سخنِ سردی از سوی بیژن، غرور او را جریحه­ دار می­کند. وقتی بیژن در بُنِ چاه، انگشتری رستم را می­ بیند و از شادی به آواز بلند می­ خندد و در پاسخ منیژه که علت خنده او را می ­پرسد می­ گوید:

بگــویم تـو را سربسر داستـان   چـو باشی به سَوگند همـداستان
کـاگر لب بدوزی ز بهرِ گُــزند   زنــان را زوان هم نمـاند به بنــد

(همان، ۶۷۷: ۹۸۲ ۹۸۳

این سخن سرد و مُوهِن بیژن پس از آن­ همه فداکاری که منیژه در حق او کرده است چون پُتکی است گران که بر سر منیژه می­ کوبند». (خالقی مطلق، ۱۳۶۹: ۲۷۸) درنتیجه: «منیژه خروشید و نالید سخت». حساسیت منیژه را حتی کیخسرو هم به خوبی احساس کرده است که به بیژن توصیه می­ کند:

به رنجش مفرسای و سردش مگوی   نگـر تا چه آوردی او را به روی!

(همان، ۶۸۸: ۱۲۶۹)

۹. منیژه دختری صریح و رُک­گو

زنان مستقل  و بااراده، شفاف و بی­ تعارف حرف خود را می­ زنند، رفتارهای ناسنجیده دیگران را تذکر می­ دهند، ناراحتی و اعتراض خود را سنجیده بازگو می­ کنند، همان­جا مسئله را حل می­ کنند و از آن رد می­ شوند؛ بدون آنکه بعدها در تنهایی خود، خودخوری داشته باشند  و یا خشم، گفتگوی درونی، قهر و… را با خود حمل کنند. صراحت بیان و جسارت در ابراز حقیقت که نشان از اعتماد به نفس و باورپذیریِ افراد دارد، در شخصیت مورد گفتگوی ما با وجود حساسیت و زودرنجی ­اش به روشنی قابل مشاهده است. پس از آنکه رستم به منیژه بدگمان می­ شود و او را از خود می­راند، این دختر با یک تذکر به­ جا و در کمال ادب و احترام، رفتار رستم را دور از انصاف و ادب شمرده و چنین او را متنبه می­ کند و به او نشان می ­دهد که از حرفش ناراحت شده:

چنین گفت کـای مهتر پــرخرد   ز تـو سـرد گفتن نه انـــدرخـورد
سخن گر نگویی، مـرانم ز پیش   که من خود دلی دارم از درد ریش
چنین بـاشد آیین ایــران مگــر   که درویش را کس نگوید خبـر؟!

(همان، ۶۷۵: ۹۲۶ ۹۲۸)

و پس از آنکه رستم باز هم با تندی بر این دختر بانگ می­ زند، به ناچار منیژه هم صدای خود را بالا می­ برد و با قدرت و صلابت می­ گوید: «منیژه منم دخت افراسیاب/ برهنه ندیدی مرا آفتاب». (همان، ۶۷۵: ۹۴۰) در ادامه هم به وضعیت بد بیژن و تلاش­های خود اشاره می­ کند و درنهایت، موفق می­ شود که اعتماد رستم را جلب کند و رستم هم او را آرام  نموده و از او دلجویی می­ کند.

با این وصف، منیژه دختری است که اجازه نمی­دهد کسی او را تحقیر کند و یا او را دست کم بگیرد؛ حتی اگر این شخص، بیژن باشد. برای همین، در صحنه دلخوری ­اش از بیژن در پیِ خنده او و سخنان­ش مبنی بر بی­ اعتمادی به منیژه و عدم رازداری زنان، منیژه در جایگاه دختری ناامید از معشوق که این همه فداکاری­­­ ها و خونِ دل ریختن­هایش به چشم محبوبِ قدر­نشناسش نیامده، از شدت عصبانیت فریاد می ­زند و تمام تلاش­ها و از خودگذشتگی ­هایش را در یک آن از جلوی ذهن و دیدگان بیژن عبور می ­دهد:

منیــژه خروشید و نــالیـد سخت   که بر من چه آمد ز بدخواه بخت
دریـــــغ آن شده ­روزگــــارانِ من   دلِ خسته و چَشمِ بــــارانِ مــن
بـدادم به بیــژن تن و خـان و مـان   کنون گشت بر من چنین بدگمان
همــان گنجِ دینــار و تــاجِ گهــر   به تــاراج دادم همه ســـربســر
پـدر گشته بیزار و خویشـان ز من   بَــرهنه دوان بــر ســرِ انجمــن
وُ زاومیـــد بیـــژن شده نـاامیــد   جهـــانم سیـاه و دو دیــده سَپید
بپــــوشدهمی راز بر مـــن چُنین   تو آگــه­تری ای جهـــان­ آفــرین

(همان، ۶۷۷: ۹۸۴ ۹۹۰)

همین صراحت گفتار منیژه و شفافیت او در بیان ناراحتی ­هایش از نوع نگاه و سخنان محبوب، سبب می­ شود که بیژن به اشتباه خود چنین اعتراف کند: «ز من کارِ تو پاک بر کاستی­ ست». (همان: ۹۹۱) و از گفتار خود این گونه پشیمان: «چنین گفتم اکنون نبایست گفت». (همان: ۹۹۲)

پی نوشت:

  1. در مورد رودابه باید گفت: درست است که خدمتکاران رودابه برای گل چیدن و کسب اطلاعات از زال به سراپرده او نزدیک می­ شوند، اما با ترفند، اعتراف به عشق رودابه را نخست از زبان زال است که بیرون می­ کشند و او را به کاخ رودابه دعوت و روانه می­ کنند؛حتی در نخستین دیدار زال و رودابه که رودابه بر بالای بام کاخ و زال در پایین کاخ و در کنار دیوار ایستاده، باز هم درست است که رودابه به او خوش­ آمد می­ گوید و به ستایش او می­ پردازد و به او قدم ­رنجه باد می­ گوید، اما در ابتدا باز هم این زال است که به عشق و تمنای درونی خود برای به دست آوردن رودابه اعتراف می­ کند. دقت شود که فرستادن انگشتر نامزدی از سوی رودابه پس از این مراحل و پس از موافقت سام است که اتفاق می­ افتد.
  2. در مورد تهمینه هم درست است که این دختر بی­ پروایی خود را در تنها شبی که فرصت دارد تا به وصال یک­شبه با رستم برسد، بیرون می ­ریزد، اما او پیش از این­ها وصف رستم را شنیده بوده و عشق در درون او پیش از این به وجود آمده بود؛ از طرفی آنچه از تهمینه می ­بینیم تنها جسارت در تمنای رابطه است و جز این، هیچ عکس العمل خاص دیگری از او دیده نمی­ شود، حال آنکه منیژه صحنه ­های بیشتر و متفاوت ­تری در بی­ پروایی از خود بروز می­ دهد.

۳. به بیان خالقی مطلق در کتاب «زنان شاهنامه»، «تهمینه و منیژه می­بایست در صورت اولیه افسانه، وجود پری­ مانندی داشته باشند».(خالقی مطلق، ۱۳۹۸: ۳۴) «منیژه دختری تورانی است که می­تواند اصالتاً یک پری باشد؛ چراکه جوهر افسانه از ربودن پهلوان ایرانی به سرزمین دیوپرستان سخن می­ گوید». (همان: ۷۸)

۴. لازم به ذکر است پس از این بیت، بیت الحاقی دیگری با مضمون زنده به گور کردن دختر نیز آمده است: «اگر دختر آید به جای پسر/ به از گور داماد ناید به در» (دفتر سوم، الحاقی: پاورقی ۳۲۲)

۵. در جریان زندانی شدن بیژن با شرایط بسیار بد یک زندانی مواجه هستیم. شرایط زندان افراسیاب به­ حدی نامساعد است که پیران به حتمی بودن مرگ متهم در زندان­ های افراسیاب چنین اشاره می­ کند: «هر آن کو به زندان تو بسته ماند/ ز دیوان­ ها نام او کس نخواند». (جلد دوم، کیخسرو، ۶۵۳: ۳۷۷) بیژن به­ لحاظ تغذیه نیز با شرایط بسیار بدی دست به گریبان است؛ به­ گونه­ای که منیژه اگر تکه ­ای نان به او نرساند از فرط گرسنگی تلف می­ شود؛ علاوه بر این، اشاره شاعر به روزنۀ بسیار کوچک چاهی که بیژن در آن محبوس بود نیز از وضعیت نامساعد زندانی حکایت دارد. (همان، ۶۵۴: ۴۰۶ ۴۰۸)

 

منابع:

خالقی مطلق، جلال، (۱۳۶۹)،‌ «بیژن و منیژه و ویس و رامین؛ مقدمه ­ای بر ادبیات پارتی و ساسانی»، ایران­شناسی، شماره ۶، صص ۲۷۳ ۲۹۸.

خالقی مطلق، جلال، (۱۳۹۸)، «زنان در شاهنامه»، ترجمه فرهاد اصلانی و معصومه پورتقی، تهران: نشر نگاه معاصر.

فردوسی، (۱۳۹۸)، «شاهنامه»، به تصحیح جلال خالقی مطلق، ج اول، چ چهارم، تهران: انتشارات سخن.

فردوسی، (۱۳۸۶)، «شاهنامه»، به تصحیح جلال خالقی مطلق، ج سوم، تهران: مرکز دائره ­المعارف بزرگ اسلامی.

 

 

کلیک کنید

۳ نظر

  1. به این میگن قدرت رسانه؛ که هرزگی رو عشق معنی می‌کنن… بی‌ادبی رو هم، صراحت… هول بودن در رابطه جنسی رو محبت‌… و عشق بدون تحقیق درباره معشوق رو سادگی می‌نامند! جالب‌تر از همه، پاورقی‌ها هستن که نگارنده با بازی با کلمات، اصرار داره هرزگی و بی‌اخلاقی رودابه و تهمینه رو گردن مردها بندازه؛ در حالی که خود این زن‌ها آویزون پهلوان میشن!
    فردوسی دل خوشی از زن‌ها نداشته و اونا رو این‌طور به تصویر کشیده. اما عذر بدتر از گناه اینه که یه زن امروزی و باسواد، داستان رو تحریف کنه تا به‌زور ما رو قانع کنه که این‌همه روابط خارج از اخلاق و پاکدامنی، تقصیر مردها بوده! به این میگن خود-تحقیری، خانوم فمینیست!

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

کلیک کنید
باز کردن چت
باشگاه شاهنامه پژوهان
درودبرشما

اگر برای سفارش از فروشگاه باشگاه شاهنامه پژوهان پرسشی دارید پیام خود را بگذارید


با سپاس