بازبینی کلی
باشگاه شاهنامه پژوهان _ ویدئو:
شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه براساس شاهنامه مسکو (بخش شانزدهم)
برو خوب رویان گشادند راز
مگر که اژدها را سرآید به گاز
بشد تا کند بند جادوستان
هراسان شدست از بد روزگار
که پردختگی گردد از تو زمین
چگونه فرو پژمرد بخت تو
همه زندگانی برو ناخوشست
بریزد کند در یکی آبدن
شود فال اخترشناسان نگون
به رنج درازست مانده شگفت
ز رنج دو مار سیه نغنود
که جایی نباید فراوان بدنش
نهاده بدو گوش گردنفراز
چوکشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بد بسان رهی
شگفتی به دل سوزگی کدخدای
به کندی زدی پیش بیداد گام
در ایوان یکی تاجور دید نو
چو سرو بلند از برش گرد ماه
به دست دگر ماهروی ار نواز
کمربستگان صف زده بر درش
نیایش کنان رفت و بردش نماز
همیشه بزی تا بود روزگار
که هستی سزاوار شاهنشهی
سرت برتر از ابر بارنده باد
بکرد آشکارا همه راز خویش
که رو آلت تخت شاهی بجوی
بپیمای جام و بیارای خوان
به دانش همان دلزدای منست
چنان چون بود در خور بخت من
بکرد آنچه گفتش بدو رهنمای
همان در خورش باگهر مهتران
شبی کرد جشنی چنان چون سزید
برون آمد از پیش سالار نو
سوی شاه ضحاک بنهاد روی
سراسر بگفت آنچه دید و شنید
به برگشتن کارت آمد نشان
فراز آمدند از دگر کشوری
به بالای سرو و به چهر کیان
از آن مهتران او نهد پای پیش
همی تابد اندر میان گروه
دو پرمایه با او همیدون براه
همه بند و نیرنگ تو کرد پست
ز مردان مرد و ز دیوان تو
همه مغز با خون برامیختشان
که مهمان بود شاد باید بدن
که مهمان ابا گرزهٔ گاوسار
زتاج و کمر بسترد نام تو
چنین گر تو مهمان شناسی شناس
که مهمان گستاخ بهتر به فال
که آری شنیدم تو پاسخ شنو
چه کارستش اندر شبستان تو
نشیند زند رای بر بیش و کم
به دیگر عقیق لب ارنواز
به زیر سر از مشک بالین کند
که بودند همواره دلخواه تو
بدین گونه مهمان نباید بدست
شنید آن سخن کارزو کرد مرگ
شگفتی بشورید با شوربخت
ازین پس نباشی نگهبان من
که ایدون گمانم من ای شهریار
به من چون دهی کدخدایی شهر
مرا کار سازندگی چون دهی
که هرگز نیامدت ازین کار پیش
برون آمدی مهترا چارهگیر
یکی گرزهٔ گاوپیکر به دست
دلارام بگرفت و گاهت سپرد
جهاندار ضحاک ازان گفتگوی
به جوش آمد و زود بنهاد روی
فروزنده را مهره در قار زد
بران باد پایان باریک بین
همه نره دیوان جنگ آوران
گرفت و به کین اندر آورد سر