خانه / شاهنامه خوانی / شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه / بخش چهاردهم
کلیک کنید

شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه / بخش چهاردهم

باشگاه شاهنامه پژوهان _ ویدئو: شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه براساس شاهنامه مسکو (بخش چهاردهم) سپهبد به گفتار او بنگرید شگفت آمدش کان سخن‌ها شنید بدو باز دادند فرزند او به خوبی بجستند پیوند او بفرمود پس کاوه را پادشا که باشد بران محضر اندر گوا چو بر خواند کاوه همه محضرش سبک سوی پیران آن کشورش خروشید کای پای مردان دیو بریده دل از ترس گیهان خدیو همه سوی دوزخ نهادید روی سپردید دلها به گفتار اوی نباشم بدین محضر اندر گوا نه هرگز براندیشم از پادشا خروشید و برجست لرزان ز جای بدرید و بسپرد محضر به…

بازبینی کلی

امتیاز کاربر: 4.7 ( 1 امتیازات)
0

باشگاه شاهنامه پژوهان _ ویدئو:
شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه براساس شاهنامه مسکو (بخش چهاردهم)

سپهبد به گفتار او بنگرید

شگفت آمدش کان سخن‌ها شنید

بدو باز دادند فرزند او

به خوبی بجستند پیوند او

بفرمود پس کاوه را پادشا

که باشد بران محضر اندر گوا

چو بر خواند کاوه همه محضرش

سبک سوی پیران آن کشورش

خروشید کای پای مردان دیو

بریده دل از ترس گیهان خدیو

همه سوی دوزخ نهادید روی

سپردید دلها به گفتار اوی

نباشم بدین محضر اندر گوا

نه هرگز براندیشم از پادشا

خروشید و برجست لرزان ز جای

بدرید و بسپرد محضر به پای

گرانمایه فرزند او پیش اوی

ز ایوان برون شد خروشان به کوی

مهان شاه را خواندند آفرین

که ای نامور شهریار زمین

ز چرخ فلک بر سرت باد سرد

نیارد گذشتن به روز نبرد

چرا پیش تو کاوهٔ خام‌گوی

بسان همالان کند سرخ روی

همه محضر ما و پیمان تو

بدرد بپیچد ز فرمان تو

کی نامور پاسخ آورد زود

که از من شگفتی بباید شنود

که چون کاوه آمد ز درگه پدید

دو گوش من آواز او را شنید

میان من و او ز ایوان درست

تو گفتی یکی کوه آهن برست

ندانم چه شاید بدن زین سپس

که راز سپهری ندانست کس

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه

برو انجمن گشت بازارگاه

همی بر خروشید و فریاد خواند

جهان را سراسر سوی داد خواند

ازان چرم کاهنگران پشت پای

بپوشند هنگام زخم درای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد

همانگه ز بازار برخاست گرد

خروشان همی رفت نیزه بدست

که ای نامداران یزدان پرست

کسی کاو هوای فریدون کند

دل از بند ضحاک بیرون کند

بپویید کاین مهتر آهرمنست

جهان آفرین را به دل دشمن است

بدان بی‌بها ناسزاوار پوست

پدید آمد آوای دشمن ز دوست

همی رفت پیش اندرون مردگرد

جهانی برو انجمن شد نه خرد

بدانست خود کافریدون کجاست

سراندر کشید و همی رفت راست

بیامد بدرگاه سالار نو

بدیدندش آنجا و برخاست غو

چو آن پوست بر نیزه بر دید کی

به نیکی یکی اختر افگند پی

بیاراست آن را به دیبای روم

ز گوهر بر و پیکر از زر بوم

بزد بر سر خویش چون گرد ماه

یکی فال فرخ پی افکند شاه

فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش

همی خواندش کاویانی درفش

از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه

به شاهی بسر برنهادی کلاه

بران بی‌بها چرم آهنگران

برآویختی نو به نو گوهران

ز دیبای پرمایه و پرنیان

برآن گونه شد اختر کاویان

که اندر شب تیره خورشید بود

جهان را ازو دل پرامید بود

بگشت اندرین نیز چندی جهان

همی بودنی داشت اندر نهان

فریدون چو گیتی برآن گونه دید

جهان پیش ضحاک وارونه دید

سوی مادر آمد کمر برمیان

به سر برنهاده کلاه کیان

که من رفتنی‌ام سوی کارزار

ترا جز نیایش مباد ایچ کار

ز گیتی جهان آفرین را پرست

ازو دان بهر نیکی زور دست

فرو ریخت آب از مژه مادرش

همی خواند با خون دل داورش

به یزدان همی گفت زنهار من

سپردم ترا ای جهاندار من

بگردان ز جانش بد جاودان

بپرداز گیتی ز نابخردان

فریدون سبک ساز رفتن گرفت

سخن را ز هر کس نهفتن گرفت

برادر دو بودش دو فرخ همال

ازو هر دو آزاده مهتر به سال

یکی بود ازیشان کیانوش نام

دگر نام پرمایهٔ شادکام

فریدون بریشان زبان برگشاد

که خرم زئید ای دلیران و شاد

که گردون نگردد به جز بر بهی

به ما بازگردد کلاه مهی

بیارید داننده آهنگران

یکی گرز فرمود باید گران

چو بگشاد لب هر دو بشتافتند

به بازار آهنگران تاختند

هر آنکس کزان پیشه بد نام جوی

به سوی فریدون نهادند روی

جهانجوی پرگار بگرفت زود

وزان گرز پیکر بدیشان نمود

نگاری نگارید بر خاک پیش

همیدون بسان سر گاومیش

بر آن دست بردند آهنگران

چو شد ساخته کار گرز گران

به پیش جهانجوی بردند گرز

فروزان به کردار خورشید برز

پسند آمدش کار پولادگر

ببخشیدشان جامه و سیم و زر

بسی کردشان نیز فرخ امید

بسی دادشان مهتری را نوید

که گر اژدها را کنم زیر خاک

بشویم شما را سر از گرد پاک

فریدون به خورشید بر برد سر

کمر تنگ بستش به کین پدر

برون رفت خرم به خرداد روز

به نیک اختر و فال گیتی فروز

سپاه انجمن شد به درگاه او

به ابر اندر آمد سرگاه او

به پیلان گردون کش و گاومیش

سپه را همی توشه بردند پیش

کیانوش و پرمایه بر دست شاه

چو کهتر برادر ورا نیک خواه

همی رفت منزل به منزل چو باد

سری پر ز کینه دلی پر ز داد

به اروند رود اندر آورد روی

چنان چون بود مرد دیهیم جوی

اگر پهلوانی ندانی زبان

بتازی تو اروند را دجله خوان

دگر منزل آن شاه آزادمرد

لب دجله و شهر بغداد کرد

کلیک کنید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

کلیک کنید
باز کردن چت
باشگاه شاهنامه پژوهان
درودبرشما

اگر برای سفارش از فروشگاه باشگاه شاهنامه پژوهان پرسشی دارید پیام خود را بگذارید


با سپاس