بازبینی کلی
باشگاه شاهنامه پژوهان _ ویدئو:
شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه براساس شاهنامه مسکو (بخش سیزدهم)
بیامد ازان کینه چون پیل مست
مران گاو برمایه را کرد پست
بیفگند و زیشان بپرداخت جای
فراوان پژوهید و کس را نیافت
ز پای اندر آورد کاخ بلند
چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت
ز البرز کوه اندر آمد به دشت
که بگشای بر من نهان از نهفت
کیم من ز تخم کدامین گهر
یکی دانشی داستانم بزن
بگویم ترا هر چه گفتی بگوی
یکی مرد بد نام او آبتین
خردمند و گرد و بیآزار بود
پدر بر پدر بر همی داشت یاد
نبد روز روشن مرا جز بدوی
از ایران به جان تو یازید دست
چه مایه به بد روز بگذاشتم
فدی کرده پیش تو روشن روان
برست و برآورد از ایران دمار
همان اژدها را خورش ساختند
که کس را نه زان بیشه اندیشهای
سراپای نیرنگ و رنگ و نگار
نشسته به بیشه درون شاهفش
همی پروردیدت به بر بر به ناز
برافراختی چون دلاور پلنگ
یکایک خبر شد سوی شهریار
گریزنده ز ایوان و از خان و مان
چنان بیزبان مهربان دایه را
برآورد و کرد آن بلندی مغاک
ز گفتار مادر برآمد به جوش
به ابرو ز خشم اندر آورد چین
نگردد مگر ز آزمایش دلیر
مرا برد باید به شمشیر دست
برآرم ز ایوان ضحاک خاک
ترا با جهان سر به سر پای نیست
میان بسته فرمان او را سپاه
کمر بسته او را کند کارزار
جهان را به چشم جوانی مبین
به گیتی جز از خویشتن را ندید
ترا روز جز شاد و خرم مباد
چنان بد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج
که در پادشاهی کند پشت راست
که ای پرهنر با گهر بخردان
که بربخردان این سخن روشن است
گوی بدنژادی دلیر و سترگ
درین کار موبد زدش داستان
نبایدت او را به پی بر سپرد
بترسم همی از بد روزگار
هم از مردم و هم ز دیو و پری
ابا دیو مردم برآمیختن
که من ناشکیبم بدین داستان
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نخواهد به داد اندرون کاستی
برآن کار گشتند همداستان
گواهی نوشتند برنا و پیر
برآمد خروشیدن دادخواه
بر نامدارانش بنشاندند
که بر گوی تا از که دیدی ستم
که شاها منم کاوهٔ دادخواه
ز شاه آتش آید همی بر سرم
بباید بدین داستان داوری
چرا رنج و سختی همه بهر ماست
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
که نوبت ز گیتی به من چون رسید
همی داد باید ز هر انجمن