بازبینی کلی
ح) استعاره
در شعر فارسی، استعاراتی چون گل به جای رخ، کمان به جای ابرو، کمند و مشک به جای گیسو، بیجاده و یاقوت و عنّاب به جای لب، خوشاب و سیم به جای دندان، نرگس به جای چشم، سرو به جای اندام بلند، ماه به جای زن زیبا و دهها نمونه دیگر از این گونه را نمیتوان استعاره واقعی دانست؛ چون به علت کاررفت فراوان، آن پیچیدگی و تازگی را که لازمه استعاره است، از دست دادهاند و در واقع جزو واژگان شعر غنایی درآمدهاند. در شاهنامه از اینگونه استعارات سادهشده فراوان است. همچنین برخی استعارات حماسی همچون شیر به جای مرد دلیر و بادپا به جای اسب و مانند آنها را باید در همان ردیف گرفت و گفت در این مثالها صفت به جای اسم نشسته است.
و باز از همین قبیلاند: ابر به جای شمشیر: «یکی ابر دارم به چنگ اندرون» (فردوسی، همان، ج۱، ص۳۳۳، بیت ۸۰)؛
اژدها به جای شمشیر و پیل به جای اسب: «یکی پیل زیر، اژدهایی به دست» (ج۲، ص۵۶، بیت ۷۵۷)؛
عقاب به جای اسب: «عقاب تگاور برانگیختم»(ج۱، ص۲۲۵،بیت ۹۰۱)؛
اژدها به جای اسب: «سپهبد عنان اژدها را سپرد»(ج۲، ص۱۳۳، بیت ۲۰۴)؛
نهنگ به جای شمشیر: «زواره نهنگ از میان برکشید» (ج۲، ص۱۱۳، بیت ۱۲۱)؛
پلنگ به جای اسب: «به دیگر پلنگ اندرآی و برو»(ج۱، ص۲۰۷، بیت ۶۴۵)؛
الماس به جای شمشیر: «تو گفتی که الماس جان داردی»(ج۱، ص۱۴۹، بیت ۹۶۶)؛
پولاد به جای شمشیر: «بشستم به پولاد روی زمین» (همان، ج ۱، ص۱۵۴، بیت۱۰۳۲) و جز اینها.
از سوی دیگر، استعاره واقعی که لطف آن در پیچیدگی آن است، مانند تشبیه انتزاعی، مناسب شعر حماسی نیست؛ از این رو شمار استعارات واقعی در شاهنامه چندان زیاد نیست. از آن جمله است: درفش سفید به جای خورشید: «چو برزد ز دریا درفش سپید» (همان، ج۴، ص۳۶۹، بیت ۳۰۷۲).
چشمه که به گونه تشبیه کنایه برای آفتاب به کار رفته است، و مثال آن پیش از این آمد، چند بار نیز به گونه استعاری به کار رفته است:
شود روز، چون چشمه رخشان شود
زمین چون نگین بدخشان شود
(همان، ج۱،ص۲۳۷، بیت ۱۰۶۷)
که گذشته از تشبیه زیبایی که در مصراع دوم آمده است، با کاربرد قافیه پر بر موسیقی لفظ نیز افزوده شده است. شاعر استعاره چشمه را چندبار دیگر نیز به کاربرده است:«بدانگه که شد چشمه سوی نشیب»(همان،ج۴، ص۲۲۱، بیت ۷۹۱)؛«وگر چشمه خواهی که بینی به چشم»(همان، ج۸، ص۷۳، بیت ۹۴۵) که در آن جناس زائد نیز به کار رفته است؛ چشمه به جای دانه:«بر او بافته چشمههای گهر»(همان، ج۶، ص۵۹، بیت ۷۹۱)؛ چراغ به جای خورشید:«همانگه سر از کوه برزد چراغ»(همان،ج۱، ص۵۹، بیت ۷۰)؛ لاژورد به جای شب و یاقوت زرد به جای نخستین پرتو خورشید:
تو گفتی که بر کشور لاژورد
بگسترد خورشید یاقوت زرد
(همان، ج۱،ص ۵۹، بیت ۷۱)
ولی این استعارات نیز پیچیده نیستند، بلکه نسبت به نمونههای پیشین تازهترند.
ط) ایهام:
در واقع ایهام نیز مانند تشبیهات انتزاعی و استعاره با شعر حماسی مناسبت چندانی ندارد. در داستان هفتخان اسفندیار، پهلوان که خود را به جامه بازرگانان درآورده است، صدوشصت گُرد را درون صدوشصت صندوق پنهان میکند تا باربرها آنها را بر دوش کشند و بدین ترتیب آنها را به اسم محموله کالا وارد رویین دژ کند(این روایت در واقع صورت ایرانی نیرنگ اسب«تروا» یا«ترویا» در اساطیر یونان است). مردی از یکی از باربرها میپرسد که درون این صندوق چیست؟ بابر بدو پاسخ میدهد:
کشنده بدو گفت: ما هوش خویش
نهادیم ناچار بر دوش خویش
(همان،ج۵، ص۲۶۱، بیت ۵۰۶)
باربر در بیان بیاطلاعی خود از درون صندوق میگوید: «هوش ما بر دوش ماست»؛ یعنی کار ما بارکشیدن است و به این که چه میبریم، کاری نداریم»! با توجه به این که بعداً پهلوانان از صندوقها بیرون میآیند و بسیاری از مردم دژ را میکشند و دژ را به تصرف درمیآورند و با توجه به اینکه معانی دیگر هوش،«جان» و «مرگ» است، سخن دارای ایهام زیبایی است؛ یعنی باربر در عین حال میگوید: «ما جان و مرگ خود را بر دوش خود حمل میکنیم».
مثال دیگر این مصراع است: «خورَد گاو نادان زپهلوی خویش»(همان، ج۲، ص۱۳۷، بیت ۲۴۸). در اینجا «خوردن» را هم میتوان به معنی «اکل» گرفت و هم به معنی«آسیب دیدن»؛ و «پهلو» را هم به معنی «جنب شکم» گرفت و هم به معنی «جانب، سوی»: ۱ـ گاو نادان که با خوردن علف پهلو میآورد و خود را برای کشته شدن زودتر آماده میکند، در واقع نه علف، بلکه از تن خود خورده است؛ ۲ـ گاو نادان آسیب از سوی خود میبیند.
ی) تضاد یا مطابقه
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آگنده را برفشاند
(ج۲،ص۳۳۹،بیت ۲۰۴۳)
ک) مدح شبیه به ذمّ:
ابا تاج و با گنج نادیده رنج
مگر زلفشان دیده رنج شکنج
(ج۱، ص۱۰۲، بیت۲۱۲)
ل) ذمّ شبیه به مدح:
سیه نرگسانت پر از شرم باد
رخانت پر از رنگ و آزرم باد
(ج۱، ص۱۹۰، بیت۳۸۲)
م) لَفّ و نشر:
در تألیفات صنایع ادبی، اغلب این دو بیت را در شرح این صنعت از شاهنامه مثال میزنند، ولی این بیتها در دستنویسهای کهن شاهنامه نیامدهاند:
فرو رفت و بررفت روز نبرد
به ماهی نم خون و بر ماه گَرد
فروزد به ماهی و برزد به ماه
بن نیزه و قبّه بارگاه
(همان، ج۱، ص۳۴۸، حاشیه۳۴)
واژه قبّه در جای دیگری از شاهنامه نیامده است. معروفتر از دو بیت بالا، دو بیت زیر است که در چاپ کلکته در پادشاهی کیقباد (نک: فردوسی، به کوشش مکن، بیت۷۰ـ۷۱) آمده است، ولی در هیچیک از دستنویسهای اساس تصحیح خالقی نیست:
به روز نبرد آن یل ارجمند
به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پای و دست
هر چهار بیت را مانند بیت: «زسمّ ستوران در آن پهندشت…» باید از ابیات الحاقی و مشهور شاهنامه گرفت، مانند بیتهای دیگری چون: «زن و اژدها هر دو در خاک به …»؛ «زنان را ستایی، سگان را ستای…».
ن) قلّت اصطلاحات علمی:
در برخی منظومهها و دیوان اشعار، سرایندگان برای نشان دادن دانش خود در رشتههای گوناگون علوم، در به کار بردن اصطلاحات علمی بسیار غلو میکنند. در شاهنامه اصطلاحات علمی اندک و بیشتر از علوم نجوم و فلسفه است. اغلب یا همه این اصطلاحات جزو معلومات عمومی طبقه باسواد در زمان فردوسی بود، ولی برای همه خوانندگان امروز شناخته نیست؛ مثلا در دانش ستارهشناسی به اصطلاحاتی برمیخوریم چون: «اختر» در معنی «طالع، زایجه»، «بخش» در معنی «برج»، «خداوند» و «کدخدا» به معنی «صاحب، ربّ» و یا نام بروج به فارسی، همچون «دوپیکر» به معنی «برج جوزا»، «خوشه» به معنی «برج سنبله» و غیره. و یا اصطلاحاتی مانند «تیر و کیوان برابرشدن»، «عطارد به برج دوپیکر شدن». به نشان روی آوردن نحوست و غیره.
همچنین در شاهنامه برخی اصطلاحات فلسفی آمدهاند که سپستر در زبان فارسی جای خود را به اصطلاحات عربی دادهاند، ولی در زمان فردوسی غریب نبودند؛ همچون: «جان» و «روان» در معنی «نفس»، «تیره جان»، «تیره روان»، «جان تاریک» در معنی «نفس امّاره»، «جان سخنگوی» در معنی «نفس ناطقه»، «جان روشن» و «روشن روان» در معنی «نفس لوّامه، نفس عاقله»، «جان آگاه» در معنی «نفس مطمئنّه»، «جای» و «جایگاه» در معنی «مکان»، «نام» در معنی «کون، هستی»، «سرِ مایه» در معنی «گوهر اصلی، منشأ»، «چه و چون و چند» در معنی «ماهیّت و کیفیّت و کمّیّت» و غیره.
س) ایجاز و اطناب:
در حماسهسرایی، شاعر از یکسو باید از توصیفهای دراز و شرح مطالب زاید که حواس خواننده را از اصل داستان دور میسازد پرهیز کند، ولی از سوی دیگر باید به دقت به جزئیّات رویدادها و توصیف نبردها بپردازد، وگرنه همه یک داستان بزرگ را میتوان در صد بیت خلاصه کرد و این کار به یک داستان، بلکه یک سرود حماسی خواهد بود؛ بنابر این در شاهنامه، ما با دو صنعت ایجاز و اطناب روبرو هستیم(نک: صفا، ص۲۲۷). فردوسی در اطناب، با آنکه به همه جزئیّات لازم میپردازد و همیشه چشمی نیز به پیرامون رویدادها دارد، ولی هیچگاه از خطّ اصلی داستان بیرون نمیرود و به جزئیّات زاید و شرح و بسطهای بیرون از موضوع نمیپردازد و این یکی از تفاوتهای مهم او با دیگر حماسهسرایان، از جمله دقیقی و اسدی است. در هزار بیت دقیقی در شاهنامه مواردی هست که شاعر برای مطالبی که فردوسی آن را به یکی دو سه بیت میگفت، دوبرابر آن گفته است.
اگر اطناب ناپسند دقیقی به علت عدم تسلط کافی شاعر در بیان موجز مطالب است، اسدی با وجود داشتن چنین تسلطی، به علت طبعآزمایی و نداشتن آشنایی کافی با هدف شعر حماسی، سخنش به اطناب کشیده است و مثلا یکجا دوازده بیت در وصف اسب، جایی دیگر دوازده بیت در توصیف یک بیابان، جایی دیگر نُه بیت در توصیف یک بیشه و به همین ترتیب دوازده بیت در توصیف یک رود، چهارده بیت در توصیف کَشتی، نوزده بیت در توصیف شتر، چهارده بیت در توصیف شبی مهتابی، پانزده بیت در توصیف یک خوان و خوراکهای آن گفته است. هر یک از این توصیفها برای خود قطعهای زیباست، ولی مناسب رُمانس و منظومههای عاشقانه است، نه حماسه. فردوسی در چنین مواردی به یکی دو بیت بسنده میکند و اگر بیشتر بگوید در جای مناسبتری، مثلا در خطبه داستان یا پایان داستان، میگوید و نه این که مثلا تا به رود جیحون رسید، داستان را رها کند و ده بیست بیت در توصیف جیحون بگوید.
فردوسی و سعدی دو استاد مسلّم صنعت ایجازند. در زیر مثالهایی از ایجاز فردوسی در شرح عرضی میآوریم: «جهان خواستی، یافتی، خون مریز» (همان، ج۱، ص۱۲۱، بیت ۵۰۵)، که به گفته نولدکه حتی روکرت هم نتوانسته است آن را در یک مصراع ترجمه کند!
بر این برنهادند و برخاستند
ز بهر شبیخون بیاراستند
(فردوسی، همان، ج۴، ص۲۷۴، بیت ۱۶۰۶)
یا در گزارش آبستنی مادر سیاوش به یک مصراع بسنده کرده است و در عین حال تشبیه و تصویر را از یاد نبرده است:
بسی برنیامد بر این روزگار
که رنگ اندر آمد به خرّم بهار
(همان، ج۲، ص۲۰۶، بیت ۶۳)
و یا در این سه بیت مشهور و مؤثّر که شاعر در ستایش اثر خود سروده است:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بر این نامهبر عمرها بگذرد
همی خواندش هر که دارد خرد
(همان، ج۴، ص۱۷۳ـ۱۷۴، بیت ۶۶ـ۶۸)
فردوسی برای اینکه سخنی را کوتاه بگوید، غالبا از عباراتی چون «بسی برنیامد»، «چنان بُد»، «بر این برنهادند»، «چه و چون و چند» و بهویژه «که» ایجاز استفاده میکند و یا جملات معترضه به کار میبرد. با اینهمه، در شاهنامه نمونههایی از ایجاز مُخلّ نیز داریم که مثالهای آن بیشتر در اندرزهای انوشروان یافت میشود(همان، ج۷، ص۴۰۷، بیت ۳۹۰۲ـ۳۹۰۴؛ ص ۴۳۰، بیت ۴۱۵۵ـ۴۱۵۶)، ولی در اینگونه موارد روشن نیست که فشردهگویی شاعر به علت این است که میخواهد از مطالب مأخذ خود بیرون نرود و یا ناشی از بیحوصلگی او در نظم مطالب ملالآور است و یا علت آن عدم آگاهی ما از پیشزمینه موضوع است و یا مسبّب آن دستبرد کاتبان است، که گاه سخن شاعر را، با افزودن بیتهایی بر آن، به تطویل و اطناب مُمل کشاندهاند.
منبع: روزنامه اطلاعات