بازبینی کلی
ع) تکرار:
در حماسه دو گونه تکرار داریم: یکی که عیب سخن به شمار میرود و یکی که حُسن آن.
۱ـ در حماسههای شنیداری که شاعری حرفه خود را شاگردوار از شاعری دیگر فرا میگیرد، عبارات قالبی و حتی تکرار مصراعها و بیتها بسیار دیده میشود. در شاهنامه اینگونه تکرارها بسیار اندک است و بخشی از آنها را باید به حساب کاتبان گذاشت. علل آن تکرارهای اندک را هم باید یکی در استفاده شاعر از برخی اصطلاحات حماسی، شنیداری و نوشتاری از پیشساخته و پرداخته دانست که از اثری به اثر دیگر میرسید، دیگری در ضرورت رعایت وزن و قافیه که سبب ایجاد برخی عبارات قالبی شده است، و سوم در این معنی که در اثری پنجاه هزار بیتی چون شاهنامه، با داشتن رویدادها و صحنههای همانند، برخی عبارات و حتی مصراعها و بیتها ناگزیر و حتی ناآگاهانه تکرار میشوند.
۲ـ نوع دوم که از محاسن شعر است، تکرار لفظی برای تأکید سخن است؛ مانند: «بدو گفت نرم: ای جوانمرد، نرم» (همان، ج۲، ص۱۷۰، بیت ۶۴۷)؛
«مکن شهریارا جوانی، مکن» (همان، ج۵، ص۳۶۳، بیت ۸۴۶)؛
«توی تو که جز تو جهاندار نیست» (همان، ج۴، ص۵۲، بیت ۸۱۶)
کمان آر و برگستوان آر و بَبر کمند آر و گرز گران آر و گبر
(همان، ج۵، ص۳۷۱، بیت ۹۳۶)
در برخی از دستنویسهای شاهنامه: «که شاد آمدی ای جوانمرد، شاد» (همان، ج۱، ص۱۹۸، بیت ۵۰۹، حاشیه ۲۲)؛ و یا تکرار الفی که در پایان واژه در بیان ندا، دریغ، شگفتی یا تفخیم آید:
که: زارا، دلیرا، شها، نوذرا گَوا، تاجدارا، مها، داورا
(همان، ج۱، ص۳۱۷، بیت ۴۶۰)
تکرار همه در معنی «یکسر»:
بیاویخت تاج از بر تخت عاج همه ساج عاج و همه عاج تاج
همه برج ماه و همه گاه شاه همه بارگاهش سراسر سپاه
همه کاخ پر موبد و مرزبان ز بلخ و ز بامین و از گرزبان
(همان، ج۷، ص۳۰۴، بیت ۲۶۶۴ ـ ۲۶۶۶)
و تکرار همان، هنگام برشمردن:
همان جامه و گوهر و شاهوار همان اسپ تازی به زرین فسار
همان جوشن و خود و زوپین و تیغ(همان،ج۱، ص۹۱، بیت ۲۷ـ ۲۸)
و یا تکرار دریغ و دریغا (همان، ج۸، ص۴۶۹، بیت ۶۹۲ ـ ۶۹۳) و کجا و کجات (همان، ج۸، ص۳۵۶ ـ ۳۵۷، بیت ۴۰۶ـ ۴۱۶) هنگام مرثیهخوانی و سوگواری.
ف) مَثَل: در ادب فارسی میان مَثل و تمثیل همیشه تفاوت ننهادهاند. درباره تمثیل در شاهنامه پایینتر سخن خواهیم گفت. «مثل» یا آنچه ما در اینجا از آن اراده میکنیم، یعنی بیان یک آزمون زندگی در یک جمله کوتاه که در میان مردم شناخته است، ولی گاه نیز نویسندهای خود آن را میسازد و یا به آنچه هست، قالب بهتری میدهد. در میان منظومههای فارسی،«ویس و رامین» به نسبت بیشتر مثل دارد، ولی شاهنامه نیز از این بابت غنی است و مَثلهای آن، که برخی مَثل سائرند، عنصر مهمی در ساخت زبان مصور کتاباند. در اینجا گزینش کوچکی از آنهایی که اغلب در یک مصراع آمدهاند میآوریم:
«همان بر که کارید، خود بدروید» (همان،ج۱، ص۱۱۴، بیت ۳۸۳)؛
«پلنگ از پس پشت و صیاد پیش» (همان،ج۱، ص۱۳۷، بیت ۷۶۶)
گرش بار خار است، خود کِشتهای
و گر پرنیان است، خود رشتهای
(همان، ج۱، ص۱۵۱، بیت ۹۹۳)
«همی برکشیدند نان با درم» (همان، ج۱، ص۳۲۷، بیت۷)؛
«بگویش که از آمدن سر مخار» (همان، ج۱، ص۳۱۰، بیت ۳۷۹)؛
«که گر سر به گل داری، اکنون مشوی» (همان، ج۲، ص۶، بیت ۵۸)؛
«همی گوْز بر گنبد افشاندهای» (همان، ج۲، ص۳۴، بیت ۴۵۴)؛
«خورَد گاو نادان ز پهلوی خویش» (همان، ج۲، ص۱۳۷، بیت ۲۴۸)؛
«بر این دشت هم دار و هم منبر است» (همان، ج۲، ص۱۷۴، بیت ۷۰۷)
«بباید زدن سنگ را بر سبوی» (همان، ج۲، ص۲۳۲، بیت ۴۵۱)؛
«همی طبل سازد به زیر گلیم» (همان، ج۲، ص۲۵۷، بیت ۸۴۴)؛
«به دشت، آهوی ناگرفته مبخش» (همان، ج۳، ص۲۳۸، بیت ۲۱۷۳)؛
«سر آب را سوی بالا مکن» (همان، ج۳، ص۲۰۳، بیت ۱۶۱۲)؛
«که گر میبریزد، نریزدش بوی» (همان، ج۳، ص۳۸۶، بیت ۱۱۲۴)؛
«نه روبه شود از ستودن دلیر» (همان، ج۳، ص۳۸۹، بیت ۱۱۷۰)؛
«کنون گاو رنجت به چرم اندر است» (همان، ج۴، ص۳۴۹، بیت ۲۷۹۴)؛
«نجوید کسی عاج بمْیان شیز» (همان، ج۸، ص۱۲۶، بیت ۱۶۵۰)؛
«مجویید یاقوت در سرخبید» (همان، ج۸، ص۱۲۶، بیت۱۶۵۱)؛
«بینداخت باید، پس آنگه برید» (همان، ج۸، ص۲۹۴، بیت ۳۷۹۵).
ص) تمثیل: منظور ما از تمثیل، صورت کوتاه «الگوری» است که موضوعی را به گونه حکایتی رمزی بیان میکند. بهترین نمونههای آن را در شاهنامه، در برخی از خطبهها، ازجمله خطبه پادشاهی کیکاووس آمده است: «درخت برومند چون شد بلند…» (همان، ج۲، ص۳، بیت۱ـ۵). همچنین گاه در میان داستان نیز با این صنعت روبرو میشویم؛ از جمله از زبان سیندخت که با آوردن تمثیلی از درخت، از ناپایداری و بیوفایی روزگار گله میکند. (همان، ج۱، ص۲۱۵ـ ۲۱۶، بیت ۷۶۱ ـ ۷۷۳). ضمنا خود شاعر نیز در دیباچه کتاب به رمزی بودن برخی داستانهای کتاب خود اشاره کرده است:
تو این را [شاهنامه را] دروغ و فسانه مدان
به یکسان رَوشْن زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برَد
(همان، ج۱، ص۱۲، بیت ۱۱۳ـ ۱۱۴)
همین نکته را مؤلف «مقدمه قدیم» شاهنامه ابومنصوری گفته است: «و چیزها اندر این نامه [شاهنامه ابومنصوری] بیابند که سهمگین نماید و این نیکوست چون مغز او بدانی و تو را درست گردد و دلپذیر آید… چوماران که از دوش ضحاک برآمدند. این همه درست آید به نزدیک دانایان و بخردان به معنی.» و باز فردوسی در خطبه داستان اکوانِ دیو به همین موضوع اشاره کرده است:
خردمند کاین داستان بشنود به دانش گراید، بدیـن نگرود
ولیکن چون معنیش یادآوری شوی رام و کوته شود داوری
(فردوسی، ج۳، ص۲۸۹، بیت ۱۷ ـ ۱۸)
در اینجا شاعر تمام داستان اکوان دیو را داستانی رمزی یا «الگوری» دانسته است.
ق) پند: در اینجا منظور ما وصایا و اندرزهای شاهان و پهلوانان بههنگام مرگ و یا پندنامههایی که بهویژه در پادشاهی انوشروان و اردشیر و یا در خطبه پادشاهان هنگام تاجگذاری آمده است و همه جزو موضوعات اصلی کتاباند و در مأخذ شاعر نیز بودهاند، بلکه منظور آن سخنانی است که شاعر از زبان خود یا زبان اشخاص داستان در فرصتهای مناسب در موعظه و حکمت و عبرت میآورد و یکی از صنایع معنوی مهم در شاهنامه است. پندهایی که شاعر از زبان خود میآورد، غالبا در پایان داستانها و پادشاهیهاست و در عین حال نوعی مرثیه است بر مرگ پهلوانی یا پادشاهی و در مجموع شکوائیهای بر زوال عظمت کشورش. موضوع این پندها نکوهش روزگار و هشدار مردمان از ناپایداری و بیوفایی جهان و ترغیب آنها به کار نیک و پرهیز از آز و نصیحت فرمانروایان به سرمشق گرفتن از کار و رفتار گذشتگان و عبرت گرفتن از سرنوشت آنها و رویکردن به دادگستری است؛ مثلا در پایان پادشاهی ضحاک آمده است:
بیا تا جهان را به بـد نسپریـم به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایـدار همان بهْ کــه نیـکی بوَد یادگـار
همان گنـج دینار و کاخ بلنـد نخواهـد بُدن مر تو را سودمند …
فریدون فرّخ فـرشته نبــود ز مشک و ز عنبـر سـرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکـوی تو داد و دهش کن، فریدون توی…
جهانا، چه بدمهر و بدگوهری که خود پرورانی و خود بشکری
نگه کن کجا آفریـدون گُرد که از تخم ضحاک شاهـی ببرد
ببد در جهان پنجصد سال شاه به آخر بشد، مانـد از او جایگاه
جهان جهان دیگـری را سپرد بهجز درد و اندوه چیزی نبـرد
چنینیم یکسر کهْ و مهْ همه تو خواهی شبان باش، خواهی رمه
(همان،ج۱، ص۸۵ ـ ۸۶، بیت ۴۸۵ ـ ۴۹۹)
گاه شاعر در میانه سرگذشت نیز برای لحظهای شرح رویداد را قطع میکند و مناسب حال، زبان به پند میگشاید. مثلا در میانه نبرد رستم با سهراب، هنگامی که از شدت نبرد، رزمافزار دو پهلوان شکسته، جامه آنها دریده و نیروی آنها به پایان رسیده و دمی از یکدیگر جدا میشوند، شاعر از این لحظه استفاده میکند و خلأ ماجرا را با پند پر میکند.
منبع: روزنامه اطلاعات