خانه / شاهنامه خوانی / شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه / بخش ششم
کلیک کنید

شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه / بخش ششم

باشگاه شاهنامه پژوهان _ ویدئو : شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه براساس شاهنامه مسکو (بخش ششم) نخستین یکی گوهر آمد به چنگ به آتش ز آهن جدا کرد سنگ سر مایه کرد آهن آبگون کز آن سنگ خارا کشیدش برون یکی روز شاه جهان سوی کوه گذر کرد با چند کس هم‌گروه پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون ز دود دهانش جهان تیره‌گون نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ به زور کیانی رهانید دست جهان‌سوز…

بازبینی کلی

امتیاز کاربر: اولین نفر باشید!
0


باشگاه شاهنامه پژوهان _ ویدئو :

شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه براساس شاهنامه مسکو (بخش ششم)

نخستین یکی گوهر آمد به چنگ

به آتش ز آهن جدا کرد سنگ

سر مایه کرد آهن آبگون

کز آن سنگ خارا کشیدش برون

یکی روز شاه جهان سوی کوه

گذر کرد با چند کس هم‌گروه

پدید آمد از دور چیزی دراز

سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز

دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون

ز دود دهانش جهان تیره‌گون

نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ

گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ

به زور کیانی رهانید دست

جهان‌سوز مار از جهان‌جوی جست

بر آمد به سنگ گران سنگ خرد

همان و همین سنگ بشکست گرد

فروغی پدید آمد از هر دو سنگ

دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

نشد مار کشته ولیکن ز راز

از این طبع سنگ آتش آمد فراز

جهاندار پیش جهان آفرین

نیایش همی کرد و خواند آفرین

که او را فروغی چنین هدیه داد

همین آتش آنگاه قبله نهاد

بگفتا فروغی است این ایزدی

پرستید باید اگر بخردی

شب آمد بر افروخت آتش چو کوه

همان شاه در گرد او با گروه

یکی جشن کرد آن شب و باده خْوَرد

سده نام آن جشن فرخنده کرد

ز هوشنگ ماند این سده یادگار

بسی باد چون او دگر شهریار

کز آباد کردن جهان شاد کرد

جهانی به نیکی از او یاد کرد

چو بشناخت آهنگری پیشه کرد

از آهنگری ارّه و تیشه کرد

چو این کرده شد چارهٔ آب ساخت

ز دریای‌ها رودها را بتاخت

به جوی و به رود آب‌ها راه کرد

به فرخندگی رنج کوتاه کرد

چراگاه مردم بدان برفزود

پراگند پس تخم و کشت و درود

برنجید پس هر کسی نان خویش

بورزید و بشناخت سامان خویش

بدان ایزدی جاه و فرّ کیان

ز نخچیر گور و گوزن ژیان

جدا کرد گاو و خر و گوسفند

به ورز آورید آن‌چه بُد سودمند

ز پویندگان هر چه مویش نکوست

بکشت و به سرشان برآهیخت پوست

چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم

چهارم سمور است کش موی گرم

بر این گونه از چرم پویندگان

بپوشید بالای گویندگان

برنجید و گسترد و خورد و سپرد

برفت و به جز نام نیکی نبرد

بسی رنج برد اندر آن روزگار

به افسون و اندیشهٔ بی‌شمار

چو پیش آمدش روزگار بهی

از او مردری ماند تخت مهی

زمانه ندادش زمانی درنگ

شد آن هوش هوشنگ با فرّ و سنگ

نپیوست خواهد جهان با تو مهر

نه نیز آشکارا نمایدت چهر

طهمورث

پسر بد مر او را یکی هوشمند

گرانمایه طهمورث دیو بند

بیامد به تخت پدر بر نشست

به شاهی کمر بر میان بر ببست

همه موبدان را ز لشکر بخواند

به خوبی چه مایه سخن‌ها براند

چنین گفت کامروز تخت و کلاه

مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه

جهان از بدی‌ها بشویم به رای

پس آنگه کنم درگهی گرد پای

ز هر جای کوته کنم دست دیو

که من بود خواهم جهان را خدیو

هر آن چیز کاندر جهان سودمند

کنم آشکارا گشایم ز بند

پس از پشت میش و بره پشم و موی

برید و به رشتن نهادند روی

به کوشش از او کرد پوشش به رای

به گستردنی بد هم او رهنمای

ز پویندگان هر چه بد تیز رو

خورش کردشان سبزه و کاه و جو

رمنده ددان را همه بنگرید

سیه گوش و یوز از میان برگزید

به چاره بیاوردش از دشت و کوه

به بند آمدند آن که بد زان گروه

ز مرغان مر آن را که بد نیک تاز

چو باز و چو شاهین گردن فراز

بیاورد و آموختن‌شان گرفت

جهانی بدو مانده اندر شگفت

چو این کرده شد ماکیان و خروس

کجا بر خروشد گه زخم کوس

بیاورد و یک‌سر به مردم کشید

نهفته همه سودمندش گزید

بفرمودشان تا نوازند گرم

نخوانندشان جز به آواز نرم

چنین گفت کاین را ستایش کنید

جهان آفرین را نیایش کنید

که او دادمان بر ددان دستگاه

ستایش مر او را که بنمود راه

مر او را یکی پاک دستور بود

که رایش ز کردار بد دور بود

خنیده به هر جای شهرسپ نام

نزد جز به نیکی به هر جای گام

همه روزه بسته ز خوردن دو لب

به پیش جهاندار بر پای شب

چنان بر دل هر کسی بود دوست

نماز شب و روزه آیین اوست

سر مایه بد اختر شاه را

در بسته بد جان بدخواه را

همه راه نیکی نمودی به شاه

همه راستی خواستی پایگاه

چنان شاه پالوده گشت از بدی

که تابید ازو فرّهٔ ایزدی

برفت اهرمن را به افسون ببست

چو بر تیز رو بارگی بر نشست

زمان تا زمان زینش بر ساختی

همی گرد گیتی‌ش بر تاختی

چو دیوان بدیدند کردار او

کشیدند گردن ز گفتار او

شدند انجمن دیو بسیار مر

که پردخته مانند از او تاج و فرّ

چو طهمورث آگه شد از کارشان

بر آشفت و بشکست بازارشان

 

کلیک کنید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

کلیک کنید
باز کردن چت
باشگاه شاهنامه پژوهان
درودبرشما

اگر برای سفارش از فروشگاه باشگاه شاهنامه پژوهان پرسشی دارید پیام خود را بگذارید


با سپاس