بازبینی کلی
نقدی بر کتاب «خداینامگ»؛ نوشته یاکوهامین آنتیلا
نوشته سمیه ارشادی
«کتاب خداینامگ؛ شاهنامه فارسی میانه» عنوان کتابی است که به قلم یاکوهامین آنتیلا و با ترجمه مهناز بابایی به تازگی از سوی انتشارات مروارید در ۳۲۱ صفحه به چاپ رسیده است. این کتاب همانگونه که نویسنده آن در مقدمه بیان نموده، در هفت فصل نگارش یافته است: فصل اول به اصطلاحات کتاب اختصاص دارد و منابع پیش از اسلام را که برای مطالعه خداینامگ اهمیت دارند معرفی میکند. فصل دوم به شکل کلی به سنت ترجمه در سده های میانی، یعنی زمانی که خداینامگ از پهلوی به زبان عربی ترجمه شده بود و همچنین مروری کلی بر آنچه از فارسی میانه به عربی ترجمه شده بود اختصاص دارد. فصل سوم به ترجمه های عربی خداینامگ میپردازد، و فصل چهارم به روایات مختلف تاریخ ملی ایرانیان به زبان فارسی (شاهنامه های فارسی) تا عصر فردوسی و کمی پس از آن مربوط است. فصل پنجم شامل دو مطالعه موردی است که در آن محتوای بالقوه خداینامگ از طریق تجزیه و تحلیل آثاری که به نحوی با خداینامگ ساسانی ارتباط دارند، مورد مطالعه قرار میگیرد. فصل ششم به سوالات مطرح شده در فصل اول برمیگردد و مباحث مطرح شده در این کتاب را خلاصه میکند. این کتاب با فصل هفتم به پایان میرسد، فصلی که مهمترین روایات از منابع عربی و فارسی در اختیار خواننده قرار داده شده است. (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۸– ۹)
شاید در ابتدا تصور شود که کتاب «خداینامگ» یاکوهامین آنتیلا بسیاری از ابهامات را در این زمینه روشن خواهد کرد؛ اما واقعیت این است که نویسنده گویا درک و آگاهی چندان درستی از تاریخ روایی در ایران، منابع تاریخ روایی، خداینامه ها و پژوهشهای بسیار مهم در مورد آن، شاهنامه ابومنصوری، شاهنامه فردوسی و منبع آن و همچنین ارزش کار بسیار بزرگی که فردوسی انجام داده ندارد و گاهی هم دیده میشود که موضوعات بسیار بدیهی را پیش کشانده و در مورد آنها چندین صفحه بحث میکند و درنهایت گاه نظری بسیار غیرمنطقی و سطحی هم ارائه میدهد.
در یک کلام میتوان گفت، اصولی کلی در این کتاب وجود دارند که پیش از این بارها از سوی استادان بزرگوار ما دکتر احمد تفضلی، دکتر جلال خالقی مطلق، دکتر محمود امیدسالار، دکتر ابوالفضل خطیبی و… در مورد آنها بحث و بررسی شده و نگاهی دقیق تا آنجا که منطق علمی و پژوهشی اجازه میدهد پیش روی ما گذاشته اند؛ بررسی مهمترین فرضیات و نتیجه گیریهایی که یاکوهامین آنتیلا در کتاب خود بدانها اشاره کرده و همه استدلالهای خود را بر محور آن قرار داده، اهمیت و نگاه دقیق و اصولی تر پژوهشگران ایرانی را در این زمینه بیش از پیش برایمان روشن میکند؛ شایان ذکر است عنوانهایی که در ادامه میآیند از سوی نگارنده برای درک بهتر موضوعات مهمترین نقدهایی که بر کار این نویسنده وارد است، آورده شده اند:
-
دایره پژوهشی نویسنده
گویا دایره پژوهشی یاکوهامین آنتیلا چندان نیز گسترده و همه جانبه نیست که از کتاب مهم «السعاده و الإسعاد» غافل بوده و هیچگونه اشاره ای به آن در اثر خود نداشته است. کتابی که نویسنده آن عامری نیشابوری به صراحت چندین بار از «خداینامه» یاد میکند و سخنانی را به دنبال آن از شاهان ساسانی نقل میکند؛ درواقع کتاب «السعاده و الإسعاد» از مهمترین منابعی محسوب میگردد که چندین بار و به طور مفصل «عهد شاپور به فرزندش هرمز» را به نقل از خداینامه (عامری نیشابوری، ۱۳۳۶: ۲۹۶، ۲۹۸، ۳۰۰، ۳۱۷، ۴۲۷، ۴۲۹، ۴۳۵) آورده است. برای نمونه در قسمتی با عنوان «قانون فی الحزم: قانونی در دوراندیشی» آمده: «فی خذاینامه قال سابور لابنه هرمز من الواجب علی الملک…». (عامری نیشابوری، ۱۳۳۶: ۲۹۸) از طرفی رساله ها، عهدها و وصایای شاهان ساسانی یکی از مهمترین بخشهای خداینامه ها به شمار می آیند که به بسیاری از آثار راه یافته اند و در نتیجه صحبت در مورد خداینامه، نگاهی بسیار عمیق تر و جزئی تر از اینها را میطلبد.
چنین آثاری هر چند حاوی برخی سخنان شاهان ساسانی هستند و در آنها از داستانهای یکپارچه روایی خبری نیست، اما اشاره به آنها در چنین موضوعاتی دارای اهمیت فراوان است؛ همچنانکه برای نمونه یاکوهامین آنتیلا از «عیون الاخبار» که مانند «السعاده و الإسعاد» دربردارنده عباراتی در موضوعات مختلف است بهره برده؛ در صورتی که به کتاب عامری هیچ اشاره ای نکرده است. این مورد خود نشان میدهد که نویسنده آنگونه که باید در جستجوی منابع خود دقت لازم را به عمل نیاورده است. گذشته از منابع دست اول، در مورد منابع پژوهشگران معاصر نیز آنچنانکه باید، مطالعات و مراجعات کاملی نداشته؛ برای نمونه از پژوهشهای ارزنده خالقی مطلق هیچ بهره ای نبرده و تنها یکبار آن هم در مورد شخصیت «کندرو» با دید انتقادی بدان اشاره نموده (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۲۴۸) با نظریات امیدسالار هم که عموماً مخالفت نشان داده است. جمع آوریهایی هم که مثلاً در مورد فهرست حمزه اصفهانی انجام داده، پیش از آن در مقاله «خداینامه» ابوالفضل خطیبی (۱۳۹۳) در مورد آن بحث شده بود و یا در مورد اشارات واضحی چون منبع شاهنامه فردوسی و اشتراک ثعالبی و فردوسی در استفاده از این منبع، چندین صفحه بحث میکند که مواردی کاملاً واضح هستند و اکنون دیگر نیاز به اثبات ندارند؛ و یا مثلاً در مورد مصرع «گذشته بر او سالیان شش هزار» در قسمت «گفتار اندر بازگشتن به سخن فردوسی» (شاهنامه، ج ۳، پادشاهی گشتاسپ، ۸۰) در مورد امری بدیهی، تازه پاسخ احتمالی! میدهد که «فردوسی در اینجا به این کتاب اشاره ندارد به محتوای آن میپردازد. یعنی این داستان شش هزار سال قدمت دارد که با احتساب قدمت سنتی آفرینش و کیومرث، این رقم قابل درک است». (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۱۸۳)
بدیهی است برای انجام چنین موضوعاتی لازم بود نویسنده بیش از اینها به بررسی منابعی می پرداخت که در این راستا کمک بسیاری میتوانستند برای او باشند؛ و یا اینکه حداقل مجموعه نسبتاً کاملی از آثاری که مستقیم از خداینامه نام برده و یا اینکه از آن بهره برده اند در اختیار خوانندگان قرار میداد؛ چراکه پژوهشهایی این چنینی که بارها در مورد آنها طی سالیان متوالی، مطالبی نگاشته شده و در مورد آنها سخن گفته شده، مستلزم جستجوی بیشتر و دقیقتری از سوی پژوهشگر و ارائه ای محکم تر و جامع تر هستند.
-
خداینامه یا خداینامه ها؟!
یکی از مهمترین مباحث کتاب آنتیلا این است که آیا کتاب خداینامگ تنها بر یک کتاب خاص اطلاق میشود و یا اینکه باید بر «خداینامه ها» قائل باشیم. نویسنده پس از بحثهای طولانی در اینباره و اشاره به اینکه اخبار مشوش موجود درباره نسخه های گوناگون خداینامه از کتاب تاریخ حمزه اصفهانی گرفته شده که از شمار فراوان ترجمه های عربی و چندین نسخه خطی از کتاب خداینامگ پهلوی حکایت میکند معتقد است نباید از این روایات چنین برداشت شود که چندین نسخه گوناگون از کتب خداینامگ وجود داشته است؛ (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۲۰) در حالی که دلایل خود او همچنان که در ادامه خواهید دید اصلاً منطقی نیست؛ همچنین عقیده دارد: «خداینامگ یا خداینامه عنوان کتاب است و ایده یک «سنت خداینامگی» صرفاً یک مفهوم است که توسط محققان مدرن اختراع شده و استفاده از این اصطلاح سبب سردرگمی است» (همان: ۲۱) و درنتیجه، با آوردن این مطلب که «دلیلی در دست نیست که از چندین خداینامگ سخن بگوییم» (همان: ۲۶۳) درنهایت در فصل ششم، نتیجه گیری و نظر شخصی خود را اینگونه ارائه میدهد: «برای من خداینامگ کتابی است با اندازه بسیار کوچک، در حدود ده صفحه و یا بیست تا سی صفحه. این متن شامل لیستی از پادشاهان پارسی بود… این متن به طور واضح با کیومرث آغاز میشده و تا زمان نگارش آن ادامه یافته و که فردی ممکن است با اضافه کردن چند سطر درخصوص آخرین پادشاهان ایران گسترش یابد تا کل داستان ایران قبل از اسلام تا زمان فتوحات را پوشش دهد». (همان: ۲۶۷)
فرضیه اشتباه نویسنده که درنهایت هم با همین فرضیه، تمام استدلالهای خود را به ویژه در مورد شاهنامه فردوسی بر مبنای آن پیش میبرد، سبب نتیجه گیریهای اشتباه جزئی و کلی در این اثر شده است. مثال روشنی از «خشت اول گر نهد معمار کج/ تا ثریا میرود دیوار کج». نویسنده، سنت خداینامه نویسی را گویا در یک اثر خاص و با موضوع خاص خلاصه کرده و آن خداینامه ای است که ابن مقفع آن را به عربی ترجمه کرده و دیگر هیچ! این نگاه او از اشاره ای که در مبحث رستم آورده، به روشنی برداشت میشود: «اگر خداینامگ، همانطور که به نظر میرسد یک سالنامه سلطنتی بوده باشد پرداختن به اشخاصی جز پادشاهان، به ندرت در آن وجود داشته است». (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۲۲۳) حال آنکه عناصر تشکیل دهنده خداینامه ها با تمرکز بر اخبار شاهان، دربردارنده داستانها و اسطوره های کهن و شرح اعمال قهرمانان و پهلوانان و همچنین سخنان و عهدها و وصایای شاهان نیز هست و تحریرهایی از خداینامه در دوره ساسانی وجود داشته که تدوین کنندگان روایات را بر حسب دید خود در آنها گردآورده بودند (تفضلی، ۱۳۷۸: ۲۷۲– ۲۷۳) و درنتیجه نمیتوان آن را بر یک کتاب خاص، یا صرفاً یک موضوع خاص و به قول خود آنتیلا “در حدود ده صفحه و یا بیست تا سی صفحه ای” خلاصه نمود!
یکی از بهترین پاسخها در اینباره نیز دیدگاه خالقی مطلق در مقاله از «شاهنامه تا خداینامه» است که در آن مباحث بسیار ارزنده و دقیقی را در مورد سنت خداینامه نویسی و مضمون خداینامه ها ارائه داده و معتقد است: «نگارنده از مقایسه روایات شاهنامه با منابع دیگر بر این باور است که وجود دست کم دو یا سه “دستنویس خداینامه“ انکارناپذیر است که یکی از آنها دستنویسِ اساس مترجمان شاهنامه ابومنصوری بوده، ولی بی تردید شمار دستنویس های خداینامه بیش از این بوده است». (خالقی مطلق، ۱۳۸۶: ۳۷) همچنین در اینباره بر مبنای اختلافات میان روایات مربوط به آغاز آفرینش و پدید آمدن نخستین انسان که سپس تر در ترجمه های عربی و فارسی نیز با یکسان گیری گیومرت و آدم و درهم آمیختن روایات گوناگون ایرانی و سامی شدت میگیرد به «خداینامه ها» معتقد بوده و خداینامه ها را گذشته از اختلافات ریز و درشت دیگر، به دو گروه «دینی و شاهی» تقسیم میکند. (همان: ۵۶) خالقی مطلق همچنین بنا بر سخن حمزه که به «سیره الصغیره» و «سیر الکبیر» اشاره میکند خداینامه ها را به دو دسته «کوچک و بزرگ» تقسیم میکند و میگوید: «در خداینامه کوچک تنها به شرح بسیار کوتاهی از مدت هر پادشاهی و رویدادهای آن در چند سطر بسنده شده بود، ولی در خداینامه بزرگ رویدادها شرح و بسط داده شده بود و به ویژه داستانهای منسوب به زمان هر پادشاه که بیشتر آنها جداگانه نگارش یافته بودند، بدان افزوده شده و طبعاً هنگام افزودن این داستانهای مستقل به خداینامه لازم مینمود که برای تطبیق دادن و هموار کردن آنها با متن اصلی تغییراتی در آنها انجام میگرفت و به ویژه کوتاهتر میشد». (همان: ۳۹) ابوالفضل خطیبی نیز در مقاله خود با عنوان «خداینامه» معتقد است: «در تاریخنگاری خداینامه نه دقت کافی وجود دارد و سرآغازی روشن تا بتوان به یاری آن سالشمار رویدادها را دقیقاً مشخص کرد». (خطیبی، ۱۳۹۳، ج ۵: ۶۸۵) او نیز همچون خالقی مطلق عقیده دارد که خداینامه دو تحریر داشته: «شاهی و دینی»؛ خداینامه شاهی که به قلم دبیران و تاریخنگاران درباری نوشته میشدند و دیگری خداینامه های دینی به قلم علمای زرتشتی. نیز معتقد است یکی از مهمترین نمونه ها آن است که در خداینامه های شاهی، گیومرت نخستین انسان است؛ ولی در روایات دینی نخستین شاه و در جایجای کتاب، اختلافات مهم دیگری از این دست تکرار میشده است. در روایات دست اول بر اهمیت و مقام دینی پادشاهان ایران تأکید شده، ولی در تحریرهای دیگر بیشتر به جنگها و کشورگشایی های فرمانروایان و دیگر امور دنیوی توجه شده است. (همان: ۶۹۱)
خالقی مطلق همچنین در مورد دستنویس های مختلف از خداینامه به سخن حمزه اصفهانی ارجاع میدهد که آورده: «موسی کسروی میگوید: در کتاب موسوم به خداینامه که چون از فارسی به عربی ترجمه شد، به تاریخ ملوک الفرس موسوم گردید، نگریستم و در نسخه های آن چندینبار دقت و استقصا کردم، همه آنها با یکدیگر اختلاف داشتند تا آنجا که دو نسخه یکنواخت و مطابق نیافتم» (حمزه اصفهانی، ۱۳۴۶: ۱۳) «بهرام موبد گوید: بیست و اند نسخه از کتاب خداینامه را به دست آوردم و سنوات تاریخی پادشاهان ایران را از زمان کیومرث پدر بشر تا پایان روزگار آنان و زوال حکومت ایشان به دست تازیان اصلاح کردم». (همان: ۱۹) براین اساس خالقی مطلق میگوید: «حمزه از گفته موسی کسروی نقل میکند که هیچیک از دستنویس های خداینامه با یکدیگر همخوانی نداشتند. او در جایی دیگر از گفته بهرام مردانشاه نقل میکند که او برای تعیین سالهای پادشاهان ایران از گیومرت تا پایان ساسانیان به بیش از بیست دستنویس خداینامه رجوع کرده بود». (خالقی مطلق، ۱۳۸۶: ۳۷) خطیبی نیز در مقاله خود به طور مفصل به اشارات حمزه اصفهانی و مجمل التواریخ در مورد خداینامه ها میپردازد و مینویسد: «ازآنجا که حمزه اصفهانی و نویسنده مجمل التواریخ روایتی از بهرام بن مردانشاه درباره گیومرت نقل میکنند، به نظر میرسد که در این ترجمه ها و تحریرها نیز آگاهی هایی، هر چند اندک، از آغاز آفرینش تا ظهور ساسانیان موجود بوده است. از روایات سه گانه حمزه نیک پیداست که اختلافهای بسیاری میان ترجمه ها و تحریرهای عربی خداینامه از همان آغاز ترجمه از پهلوی به عربی وجود داشته است. (خطیبی، ۱۳۹۳، ج ۵: ۶۸۵) اما یاکوهامین آنتیلا یکی از موضوعات خود را به طور مفصل به بحث در مورد حمزه اختصاص داده و درنهایت نتیجه گیریهای ساده و بی اساس ارائه میدهد؛ از آن جمله در مورد نقل بهرام مردانشاه معتقد است: «هر چند تعداد بیست و یک نسخه زیاد و عجیب است، اما دلیل دیگری برای انکار این موضوع نیست که برخی از نسخه های بیست و یک گانه ممکن است ترجمه های عربی بوده باشند که در آن زمان شناخته شده بودند». (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۲۵۸) بعد هم روش حمزه را کاملاً سهل انگارانه دانسته و میگوید: «یک توضیح دیگر این خواهد بود که بپذیریم حمزه در روش خود کاملاً سهل انگار بوده است؛ در هر صورت، به نظر من دشوار است که تعداد کثیری از خداینامگها را تنها براساس این یک عبارت کوتاه و مشکل ساز شناسایی کنیم و علاوه بر این به راحتی میتوان آن را اصلاح کرد تا با سایر موارد مطابقت داشته باشد». (همان: ۲۶۱) او همچنین با انتقاد از محمود امیدسالار میگوید: «از دیدگاه امیدسالار خداینامگ عنوان یک گونه ادبی است نه یک کتاب خاص. استدلال اصلی وی ناشی از سوتفاهم در متن حمزه است و نیازی به توجه بیشتر به آن نیست. او این استدلال را با گمانه زنیهایی در مورد پخش گسترده چنین «حماسه هایی» تکمیل میکند؛ اما مدارک ملموسی در این خصوص ارائه نمیکند. وقتی به آنچه که از نخستین منابع میدانیم برگردیم، چیزی برای اثبات این موضوع وجود ندارد که خداینامگ یک ژانر ادبی بوده است». (همان) این در حالی است که خود آنتیلا هم مدارک ملموسی ارائه نمیدهد و به سهل انگار دانستن حمزه و اصلاح عبارات او متوسل میشود! حال آنکه حمزه اصفهانی به «سیره الصغیره» و «سیر الکبیر» اشاره نموده که درواقع خداینامه ها را به دو دسته کوچک و بزرگ تقسیم میکند. همچنین حمزه بیان میکند که همه نسخه ها با یکدیگر اختلاف داشتند تا آنجا که دو نسخه یکنواخت و مطابق نیافتم. (حمزه اصفهانی، ۱۳۴۶: ۱۳) و چنانچه منظور نسخه های ترجمه عربی خداینامگ باشد این همه تفاوت چرا باید وجود داشته باشد؟!
-
سنت شاهنامه نویسی و اهمیت شاهنامه فردوسی
یاکوهامین آنتیلا در تیتری با عنوان «شاهنامه های دیگر» آورده است: «پیش از فردوسی چندین نویسنده دیگر نیز کُتبی با چنین عنوانی (منظور نویسنده، شاهنامه نویسی است) نوشته بودند؛ حتی از لحاظ اعتبار، بسیاری از نویسندگان در قرون یازدهم و دوازدهم میلادی، روایات شاهنامه های دیگر را به شاهنامه فردوسی ترجیح میدادند؛ نباید بگذاریم آوازه فردوسی منجر به این عقیده شود که او از همتایانش بالاتر بوده است، مگر در ارزش ادبی و نظم او». (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۱۶)
آیا منظور نویسنده از «بالاتر»، «پیشگامی» کسانی چون مسعودی مروزی، ابوالموید بلخی، دقیقی و… بوده؟ که خود او هم به اینها اشاره میکند؟! و یا واقعاً گمان میکند که نباید فردوسی را سرآمد تمامی شاهنامه سرایان پیش و پس از او «از هر لحاظ» دانست؟! اینکه پیش از فردوسی کسانی به شکل نظم و نثر شاهنامه هایی خلق کرده اند، نکته جدیدی نیست که او بدان اشاره میکند! همگان به آن آشنا هستند و آن را پذیرفته اند؛ اما بیان چنان نگرشی از سوی نویسنده این گمان را در ذهن ایجاد میکند که گویا او با شاهنامه فردوسی چندان هم که باید آشنا و یا مأنوس نیست و آگاه هم نیست که اهمیت فردوسی و کار بزرگ او بسیار فراتر از ارزش ادبی و قدرت نظم اوست!
-
خداینامه و شاهنامه فردوسی
یاکوهامین آنتیلا بارها در مورد اینکه شاهنامه، منبع خوبی برای سنجش آن با خداینامه نیست سخن میگوید. غافل از اینکه فرضیۀ از اساس باطل او سبب چنین برداشتهایی از سوی او شده است؛ از آن جمله آورده است: «سومین اشتباه رایج این است که مطالب خداینامگ نسبت به شاهنامه فردوسی سنجیده شود. شاهنامه فردوسی یک کتاب سترگ است و مسلماً حاوی بخشهایی از سنت تاریخ نگاری ایران است، اما این کتاب یک منبع متأخر است (یعنی چیزی حدود چهارصد سال پس از خداینامگ) بنابراین نمیتواند برای بازسازی مطالب خداینامگ مورد استفاده قرار گیرد». (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۲۰) و یا معتقد است: «همسان سازی شاهنامه فردوسی با خداینامگ بی جاست و استنتاج مندرجات خداینامگ از شاهنامه نامعتبر است». (همان: ۱۷۵) همچنین با صراحت میگوید: «شاهنامه فردوسی یک نماینده ضعیف و باواسطه از کتاب خداینامگ است و دلیلی وجود ندارد که مطالب شاهنامه الزاماً تصویری روشن از خداینامگ در اختیار ما قرار دهد» (همان: ۱۸۸) و درنهایت هم اینگونه نتیجه میگیرد که: «اگرچه شاهنامه بدون شک یکی از ارزشمندترین گوهرهای ادبیات فارسی است. حماسه فردوسی سبب سردرگمی زیادی میان محققان برای مطالعه کتاب خداینامگ شده است». (همان)
در مورد اینکه سرچشمه اصلی شاهنامه فردوسی و منابع دیگر به خداینامه بازمیگردد، خالقی مطلق در کنار اشاره به تمام نمونه ها در شاهنامه، معتقد است: «علت مطابقت بسیاری از مطالب شاهنامه با آنچه در تاریخهای عربی و فارسی پیش از او همچون تاریخ طبری و تاریخ بلعمی آمده این است که با وجود اختلاف مأخذ فردوسی با آنها، این گزارشها با یک یا دو واسطه به یک سرچشمه اصلی که خداینامه باشد برمیگردند. این موضوعی بود که نولدکه بدان پی برده بود و ما نیز آن را در یادداشتهای شاهنامه و به ویژه در بخش دوم و سوم و چهارم با مثالهای فراوان نشان دادهایم». (خالقی مطلق، ۱۳۸۶: ۱۵)
-
حذف و اضافه کردن داستانها و شخصیتها از سوی فردوسی
شوربختانه اگر چنین برداشت کنیم که یاکوهامین آنتیلا در راه نگارش این کتاب و به ویژه در راه اثبات فرضیه پژوهشی اش (وجود تنها یک کتاب خاص با نام خداینامگ) در مواردی فردوسی و شاهنامه اش را سپر بلا کرده، چندان به بیراهه نرفته ایم! به ویژه که بارها اهمیت وجود شاهنامه را در اتصال هر چند غیرمستقیم آن به خداینامه زیر سوال میبرد که بدان اشاره شد؛ و یا هر کجا به تردیدی در مورد کلیت داستانها، برخی از جزئیات داستانی، وجود شخصیتی و یا فقدان آن در منابع عربی برمیخورد، به جای آنکه دلیل آن را در دستنویس خداینامه، شاهنامه ابومنصوری (که چندین منبع داشته و از یکی از دستنویسهای خداینامه بهره برده)، شاهنامه ثعالبی (با وجود استفاده از چندین منبع) و آثار عربی مورد اشاره اش جستجو کند، یک راست به سمت فردوسی و شاهنامه او نشانه میرود و خود را راحت کرده و حذفیات و اضافات را بر گردن حماسه سرای بزرگ ما میاندازد! این در حالی است فقدان داستان بسیار مهمی چون آرش در شاهنامه فردوسی و وجود آن در تاریخ ثعالبی به روشنی گویای این حقیقت است که اتفاقاً این فردوسی بوده که به منبع خود بسیار وفادار بوده است؛ در غیر این صورت اگر میخواست با این وسعتی که نویسنده از آن یاد میکند دست به حذف و اضافه نمودن داستانها بزند، قطعاً در این میان فکری هم باید در مورد داستان آرش میکرد. از طرفی به قول خالقی مطلق، اندرزهای انوشیروان و بزرگمهر که ابیات بسیار زیادی را در برمیگیرند و شاعر در پایان یکی از این گفتگوها میگوید: «سپاس از خداوند خورشید و ماه/ که رَستم ز بوزرجمهر و ز شاه» خود نشان میدهد تنها شاعری با امانت و وسواس همه اندرزهای ناشاعرانه و ملال انگیز مأخذی مدون را به نظم میکشد و این چنین از به پایان رسیدن کار، نفسی به راحتی میکشد و در برخی جزئیات که حتی برای خود شاعر دراز و ملاآور است درنگ میکند که نسبت به مأخذش امانت دار بوده باشد. (خالقی مطلق، ۱۳۸۶: ۱۶) از سویی فردوسی در جاهای مختلف از اثر خود ۳۲ بار به مأخذ مدون خود اشاره میکند» (همان: ۱۰) که این خود نشان دهنده اهمیت فردوسی به مالکیت معنوی منبعی است که از آن استفاده میکند.
بدتر از همه آنکه در این موارد که آنتیلا توجیه قابل قبولی از نظر خود دریافت نمیکند، در مورد شاهنامه واژه «ساختگی» را به کار میبرد و میگوید: «اولین دلیل این باور غلط این است که شاهنامه فردوسی که چهارصدسال بعد نوشته شده و تاحدودی “ساختگی“ است، میتواند به عنوان مدرکی مستند برای دوره ساسانی خوانده شود».(آنتیلا، ۱۳۹۹: ۲۵۳) علاوه بر این چندین بار عبارت «داستانهای بی اصل و نسب» را برای شاهنامه فردوسی به کار میبرد که به هیچ عنوان قابل توجیه نیست!! از آن جمله میگوید: «درست همین “داستانهای بدون اصل و نسب فردوسی“ در سایر منابع اولیه درخصوص تاریخ ملی ایرانیان (همچون طبری و مسعودی و…) نیز غایب هستند و این موضوع نشان میدهد این شخص فردوسی بوده که این داستانها را از منابعی دیگر به شاهنامه خود افزوده است. مدرکی که آیا منابع اضافی فردوسی شفاهی بودند یا نوشتاری موجود نیست». (همان: ۱۸۳– ۱۸۴) یا میآورد: «مابقی “داستانهای بدون اصل و نسب شاهنامه فردوسی“ که در منابع عربی نشانی از آنها نیست، به خوبی ثابت میکند که منابع فردوسی برای این داستانها نیز زبان فارسی بوده است». همچنین معتقد است: «بسیاری از “داستانهای بدون اصل و نسب فردوسی“ مانند داستان بیژن و منیژه از منبع اصلی فردوسی یعنی شاهنامه منثور سرچشمه نگرفته اند و از اینرو، هیچ چیز برای پیوند دادن آنها به خداینامگ وجود ندارد». (همان: ۲۶۵) دلیل آن را هم اینگونه توجیه میکند که: «به نظر میرسد هنگامی که فردوسی روایات منبع اصلی خود یعنی شاهنامه منثور را به نظم میکشید، اصراری برای منابع خود درخصوص روایاتش نداشته؛ چراکه این روایات شناخته شده بودند. برعکس، هنگام افزودن حوادث جداگانه، او خارج از محدوده تاریخ معتبر ایران پای میگذاشته و با ارجاع به منابع و مأخذ، از اضافات خود دفاع کرده است. به عبارت دیگر، او تنها زمانی که مطالبی کمتر شناخته شده را به نظم میکشید نیاز به اشاره به منابع ارزشمند را احساس میکرده است». (همان: ۲۳۵) همین فرضیه و نتیجه گیری اشتباه نویسنده سبب شده در شواهدی هم که برای نظریات خود ارائه میدهد به بیراه رود که در ادامه بدانها اشاره میشود:
الف) خسرو و ریدگ: یکی از حذفیاتی که آنتیلا به فردوسی نسبت میدهد داستان «خسرو و ریدگ» است که در شاهنامه ثعالبی آمده و چون معتقد است منبع اصلی این دو اثر یکی بوده پس این فردوسی است که داستان را حذف کرده: «این نکته بسیار جالب است که فردوسی این داستان را در شاهنامه نگنجانده است. بسیار نامحتمل خواهد بود که فرض کنیم ثعالبی خود شخصاً به نسخه پهلوی یا ترجمه عربی داستان دسترسی پیدا کرده و تصمیم گرفته باشد آن را در کتاب غرر خویش بگنجاند. به احتمال فراوان این داستان بخشی از شاهنامه منثور بوده است. احتمالاً فردوسی خود تصمیم به حذف این بخش گرفته باشد؛ چراکه حاوی واقعهای نبوده و از خطوط اصلی داستان به دور بوده است». (همان: ۵۶ و ۱۹۷)
ب) داستان گشتاسپ و ارجاسپ: در مورد داستان گشتاسپ و ارجاسپ به روایت یادگار زریران و ثعالبی اشاره میکند و میگوید که روایت شاهنامه دقیقاً با آنها منطبق نیست و معتقد است روایت فردوسی برداشتی شاعرانه از نسخه اصلی است. ابیاتی که او بدان اشاره میکند «زمینتان سراسر بسوزم همه/ کِتِفتان به ناوک بدوزم همه» و چند بیت بعد از آن است که در قسمت هزاروچند بیت دقیقی قرار دارند؛ (شاهنامه، ج۳، پادشاهی گشتاسپ، ۴۵– ۴۶) و مختصر کردن داستان را به ثعالبی و اضافه کردن آن را به «فردوسی/ دقیقی» نسبت میدهد. نکته بسیار عجیب این است که با آنکه نویسنده احتمالاً این موضوع را میداند که این ابیات متعلق به دقیقی هستند و نه فردوسی؛ اما بارها «فردوسی/ دقیقی» میآورد؛ برای نمونه میگوید: «در حالی که فردوسی/ دقیقی آزادانه داستان را بسیار ماهرانه و با جزئیات بازنویسی کرده اند».(آنتیلا، ۱۳۹۹: ۱۹۲) یک جا که به بیدرفش و کشته شدن او که در قسمت ابیات دقیقی قرار دارد (شاهنامه، ج۳، پادشاهی گشتاسپ، ۶۸) اشاره میکند، دقیقی را کلاً فراموش میکند: «بسیار سخت است که باور کنیم طبری و فردوسی مستقل از هم چنین تغییر مشابهی در داستان به وجود آورده باشند». (همان: ۱۹۵)
ج) داستان رستم: یکی از نتیجه گیریهای که آنتیلا در مورد شاهنامه فردوسی دارد، در مورد گردآوردن و اضافه کردن داستانهای بسیار مهم در شاهنامه از سوی خود فردوسی است. او پس از آوردن اشاراتی در مورد رستم مینویسد: «به نظر میرسد که فردوسی بیشترین روایات درخصوص رستم را در تاریخ ملی گردآوری کرده باشد. علاوه بر این، او دیگر داستانهای جداگانه درباره رستم از قبیل “بیژن و منیژه“ و یا “رستم و سهراب“ که بارزترین وجهه شاهنامه اش است را به خوبی گرد آورده است. اینکه آنها برگرفته از آزادسرو بوده یا نه نمیدانیم. اما این امکان وجود دارد برخی از این داستانها احتمالاً پیشتر به شاهنامه منظوم یا دیگر شاهنامه های قرن دهم اضافه شده است، اگرچه شواهد برآمده از کتاب غرر ثعالبی علیه این مدعا به نظر میرسد». (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۲۳۴) عبارت آخر نویسنده بدان جهت است که داستان رستم و سهراب تنها در شاهنامه باقی مانده و در شاهنامه ثعالبی بدان اشاره ای نشده است.
همچنین معتقد است: «هیچ دلیلی وجود ندارد تا هیچکدام از آن روایات را به خداینامگ منتسب نماییم؛ یعنی جایی که رستم در آن جایگاهی نداشته و این موضوع دلیلی منطقی داشته است؛ خداینامگ یک سالنامه سلطنتی بوده. یک شاهزاده فرعی به راحتی در چنین منبع مهمی از پادشاهان جای داده نمیشود». (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۲۲۲) «پادشاهان ساسانی به سختی مشتاق آن بودند تا قهرمانی بالاتر از آنها نشان داده شود از این رو انتظار بوده که رستم جایگاه چندانی در این اثر نداشته باشد و فقدان داستانهای رستم در ترجمه این مقفع این موضوع را تایید میکند». (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۲۲۳) «این داستانها احتمالاً در منبع مشترک ثعالبی و فردوسی وجود نداشتند، چراکه ثعالبی معمولاً کل صحنه را از قلم نمیاندازد و تنها ممکن است داستان هفتخوان رستم و درگیریاش با اکوان دیو به عمد توسط ثعالبی نادیده گرفته شده باشد، آن هم به سبب نگرش منفی ثعالبی نسبت به خرافات فارسی» (همان: ۲۳۳)
درباره ادعای آنتیلا ذکر چند نکته لازم است: ۱٫ از دیرباز چند داستان شاهنامه از جمله «رستم و سهراب» و «بیژن و منیژه» و «اکوان دیو» به عنوان “میان پیوست“ یاد میکنند و شمار این داستانها بیش از اینهاست و در هیچ یک از منابع موجود پیش از فردوسی نیامده اند، علت اصلی اش این است که این روایات در خداینامه ها نیز نبودند، چراکه اگر آنها مثلاً در دستنویسی از خداینامه که اساس مترجمان شاهنامه ابومنصوری بود وجود داشتند، نیازی نبود که در شاهنامه همه آنها بدینگونه وصله ای و بی ارتباط با داستانهای پس و پسش خود از آب درآیند؛ (خالقی مطلق، ۱۳۸۶: ۲۸)؛ ۲٫ همه روایات رستم در شاهنامه ابومنصوری برگرفته از کتاب آزادسرو بوده که محتوای آن اخبار رستم و خاندان او بوده، نه آنکه فردوسی آنها را اضافه کرده باشد. (همان: ۳۲)؛ ۳٫ آنتیلا اشاره میکند که ثعالبی معمولاً کل صحنه را از قلم نمیاندازد؛ درحالی که ثعالبی از سه جنگ کیخسرو و افراسیاب چشم پوشی کرده و گفتارش تنها بخش هایی از جنگ نخست را در بردارد و سپس دنباله داستان را از جنگ سوم پیگیری میکند. (پریشروی، ۱۳۹۷: ۴۹۰) و یا داستان فراخوان سیمرغ از سوی زال و رستم زایی رودابه را ثعالبی نیاورده؛ ۴٫ اگر آنتیلا معتقد است که ثعالبی گرایش و اعتقادی به خرافه و افسانه نداشته، پس چرا داستان سیمرغ را با گزافه گویی فراوان در داستان رستم و اسفندیار کنار نگذاشته است؟! (همان: ۴۸۱)؛ ۵٫ گمان میشود که نویسنده گاه نقش شاهنامه ابومنصوری و استفاده ثعالبی از چند منبع را در این موارد کاملاً فراموش میکند!
د) گرمایل در شاهنامه: یکی دیگری از مواردی که آنتیلا به فردوسی نسبت میدهد، افزودن شخصیت گرمایل در داستان ضحاک است. او معتقد است: شاهنامه ابومنصوری تنها یک آشپز داشته و دومین آشپز توسط فردوسی اضافه شده بوده و ثعالبی گاهی اوقات از فردوسی به عنوان منبع خود استفاده کرده است. دلیل خود را هم اینگونه بیان میکند که «من معتقدم فردوسی این کار را انجام داده و شاید برای بالابردن تأثیرات مهیج روایات، که اجازه میدهد این دو با هم بحث کنند و همچنین شاید برای ایجاد موازنه در مقابل دو قربانی این کار را کرده باشد». (آنتیلا، ۱۳۹۹: ۲۴۹– ۲۵۰) همچنین میگوید: «فردوسی به قسمت داستانی کتاب خود شرح جدید اضافه کرد که امکان نداشت در هیچ نسخه ای از تاریخ ملی ایرانیان وجود داشته باشد. این قسمتها احتمالاً توسط فردوسی به وجود نیامده بودند، اما تنها توسط او در درون سطور داستانی موجود یکپارچه شده بودند». (همان: ۱۸۸)
آیا اگر موردی در منابع عربی نبوده و فقط در تاریخ ثعالبی و شاهنامه فردوسی دیده شد، دلیلی بر افزودن آن از سوی فردوسی است؟! اگر اینگونه باشد که برای نمونه شخصیت «مادر سیاوش» هم تنها در شاهنامه فردوسی و تاریخ ثعالبی آمده پس بدین معناست که چون ثعالبی این افزودگیها را از سوی فردوسی خوشایند دانسته به روایت خود افزوده است؟! چیزی که برای نگارنده عجیب است این است که نویسنده با آنکه خود به مشترک بودن منبع فردوسی و ثعالبی بارها تأکید میکند، اما در نتیجه گیریهای خود گویا آن را فراموش میکند و یک راست به سراغ فردوسی میرود! همه اینها بدان دلیل است که او اصرار دارد خداینامگ فقط یک کتاب خاص بوده؛ بنابراین اگر موردی مثلا در طبری، ابن قتیبه، یعقوبی، دینوری و… نیست پس در ابومنصوری هم نبوده و فردوسی آن را اضافه کرده است! در حالی که این دو شخصیت در شاهنامه ابومنصوری به صورت «ارماییل و گرماییل» آمدهاند، چراکه فردوسی به ضرورت وزن «ارمایل و گرمایل» آورده، اما ثعالبی «ارماییل و گرماییل» و نویسنده مجملالتواریخ نیز آن را از شاهنامه فردوسی گرفته است. (خالقی مطلق، ۱۳۹۱، ج۹، بخش یکم: ۷۱)
اینها تنها بخشی از موارد کلی بود که از نظر نگارنده در مورد این کتاب، قابل بحث و نقد بودند و نقدهایی جزئی بسیار دیگری نیز بر این کتاب وارد است و امید که بدانها پرداخته شود.
منابع
آنتیلا، یاکوهامین (۱۳۹۹)، «خداینامگ؛ شاهنامه فارسی میانه»، ترجمه مهناز بابایی، تهران: انتشارات مروارید.
پریشروی، عباس، (۱۳۹۷)، «برابرنهاد شاهنامه فردوسی و غررالسیر ثعالبی»، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.
تفضلی، احمد، (۱۳۷۸)، «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام»، به کوشش ژاله آموزگار، چاپ سوم، تهران: انتشارات سخن.
حمزه اصفهانی، (۱۳۴۶)، «تاریخ پیامبران و شاهان (سنی ملوک الأرض و الأنبیاء)»، ترجمه جعفر شعار، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
خالقی مطلق، جلال، (۱۳۸۶)، «از شاهنامه تا خداینامه»، نامه ایران باستان، سال هفتم، شماره اول و دوم.
خالقی مطلق، جلال، (۱۳۹۱)، «یادداشتهای شاهنامه»، ج۹، بخش یکم، چ دوم، تهران: مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی.
خطیبی، ابوالفضل، (۱۳۹۳)، مقاله «خداینامه» درج در تاریخ جامع ایران، ج ۵، تهران: مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی.
عامری نیشابوری، محمدبن یوسف، (۱۳۳۶)، «السعاده و الإسعاد فی سیره الإنسانیه»، به کتابت و مباشرت مجتبی مینوی، آلمان.
فردوسی، (۱۳۹۸)، «شاهنامه»، ج ۳، چاپ چهارم، تهران: انتشارات سخن.
نقد بسیار عالی و درستی بود ، هرچند میشد خیلی گسترده ترش هم کرد . با چیز های که در مورد نویسنده نوشتید کاملا موافقم ، نمیدونم چرا ایشون رو به ایران دعوت کردن بودن تا در مورد این کتابشون که چندان ارزش نداره سخنرانی کنند .؟
تاریخ پژوهی ما که شاهنامه پژوهی هم زیر رده ان است باید ملی شود و دستگاه های دولتی ارگانی را کاملا به این عمر اختصاص بدهند و از پژوهشگران ایرانی حمایت کنند و پژوهش های انها را در سطح جهانی منتشر کنند .
دیگر زمان نوشتن و تحقیق تاریخ خودمان از سوی اروپایی ها و منتظر نظر ماندن برای نظرات انها به پایان رسیده . یه فرانسوی هم سال ۲۰۱۶ به دروغ میگفت خط عیلامی ۴۴۰۰ سال عیلامی را شکستم یه سال دیگه کتابشو بیرون میدم ۶ سال از اون موقع گذشت ولی کتابی ندیدیم اما همچنان توی بعضی سایتای ایرانی اسمشو میبرن متسفانه این افراد فقط به دنبال به دست اوردن شهرت از طریق ادعا های عجیب و هچنین پول هستند که راه و کشورشو هم خوب پیدا کردن این ادم هم همینطوری است با پول دولت ایران بار ها به ایران سفر کرده ( و قطعا برایش امکانات زیادی فراهم کردن ) نظرات این چنینی رو به چاپ رسونده که اختمالا چیزی از دولت گرفته برای این کار تا فقط مشهور تر بشود و پایش به ایران بازتر شو تا اخر چیز بیشتری گیرش بیاید و این به این دلیل است ما خودمان به پژوهشگر های داخلی بها نمیدهیم و به انها کمک نمیکنیم و هنوز هم فکر میکنیم ملت ما ان ملت بیسواد ۱۰۰ سال پیش است که به اروپایی ها نیاز دارند تا شاهان گذشته خود را بشناسند ملیت این شخض هم سویدی است و پوستش سفید و تنها به این دلیل است این چنین به این شخص ارج و قرب گذاشتن و پول پاش ریختن وگرنه تخصص ایشون اسلام شناسی و عربشناسی و ادبیات عرب بوده نه ایرانشناسی .
عجب نظرمو انتشار ندادید . من که چیز بدی نگفتم .
بازم میگم کل بخش تاریخ پژوهی ایران باید ملی بشه همون کاری که چین کرد . چین هم مثل ایران قبلا خارجی ها در مورد کشورش تحقیق میکردن ولی الان که دیگه ملتش توانایی اینو داره خودش به تنهایی این کار رو میکنه و تحقیقاتشو نشر میده و حتی تو فیلم و انیمیشن هم به نمایش میزاره .
ما هم باید این کار رو بکنیم .