بازبینی کلی
( حماسه و تاریخ )
جلال خالقی مطلق
گاه هسته اصلی حماسه رویدادی تاریخی است. کسی یا کسانی در نبردی از خود دلیری و از جان گذشتگی نشان می دهند. سپس آن واقعه بر سر زبان مردم می افتد و با گذشت زمان شاخ و برگ می گیرد و تبدیل به روایت یا داستانی حماسی می شود که گاه در عناصر زمان و مکان و اشخاص و غیره دگرگونیهایی می یابد و به کلی از هسته اصلی تاریخی خود دور می شود. ولی در هرحال ، اصل حماسه را رویداد تاریخی حماسه زا تشکیل داده است. لیکن همیشه چنین نیست. بلکه گاه حماسه اصلاً ریشه تاریخی ندارد ، و اگر دارد ، به کلی تهی از عنصر حماسی است یا چه بسا که عنصری ناحماسی نیز در خود داشته باشد و تنها ، براثر برخی کژفهمی ها یا ضروریات ، پرورد حماسی یافته است. چنین می نماید که در شاهنامه روایت نبرد رستم با سعد از این گونه دوم باشد.
به گزارش فردوسی ، درآغاز جنگ قادسیه ، پس از آنکه میان رستم و سعد نامه ای رد وبدل می گردد ، سرانجام کار به جنگ می کشد و رستم ، در نبردی تن به تن ، به دست سعد ، که طوفان هم به یاری او آمده است ، از پای در می آید و با مرگ او سپاه ایران نیز شکست می خورد. فردوسی این نبرد را چنین توصیف کرده است :
بفرمود رستم تا برکشیدند نای سپاه اندرآمد چو دریا ز جای
برآمد یکی گرد و برشد خروش همی کر شد مردم تیز گوش
سنان های الماس بمیان گرد تو گفتی ستاره ست برلاژورد
همی نیزه بر مغفر آبدا نیامد به زخم اندرون پایدار
سه روز اندر آن جایگه بود جنگ بر ایرانیان بر ببود آب تنگ
به بر بر سلیح گران داشتند هماورد نیزه وران داشتند
شد از تشنگی شد چو خاک هم اسب گرانمایه از کارزار
لب رستم از تشنگی دست گران زکا دهان خشک و گویا زبان چاک چاک
چو بریان و گریان شدند از نبرد گل تر به خوردن گرفت اسپ و مرد
خروشی بر آمد بکردار رعد ازین روی رستم ، وزان روی سعد
برفتند هر دو ز قلب به یکسو کشیدند از آوردگاه
چو ازلشکر آن هر دو تنهاشدند به زیر یکی تند بالا شدند
همی تاختند اندر آوردگاه دوسالار هردو به دل کینه خواه
خروشی برآمد ز رستم چو رعد یکی تیغ زد بر سر اسب سعد
چون اسب نبرد اند آمد به سر جدا گشت ازو سعد پرخاشخر
برآهیخت رستم یکی تیغ تیز بدان تا نماید بدو رستخیز
همی خواست از تن سر ش را برید ز گرد سپاه این مران را ندید
فرود آمد از پشت زین پلنگ بزد بر کمر بر سر پالهنگ
بپوشید د یدار رستم ز گرد بشد سعد پویان ز جای نبرد
یکی تیغ زد بر سر ترگ اوی که خون اندرآمد ز تارک به روی
چو دیدار رستم زخون تیره گشت جهانجوی تازی برو چیره گشت
دگر تیغ زد بر بر و گردنش به خاک اندرافگند جنگی تنش
سپاه از دو رویه خود آگاه نی کسی را سوی پهلوان راه نی
همی جست مر پهلوان راسپاه برفتند تا پیش آوردگاه
بدیدندش از دور پرخون و خاک سراپای کرده به شمشیرچاک
هزیمت گرفتند ایرانیان بسی نامورکشته شد در میان
بسی تشنه بر زین بمردند نیز پُر آمد ز شاهان جهان را قفیز
ناساز با شاهنامه ،در منابع دیگر سخنی از نبرد رستم با سعد نیست. به گزارش طبری ، در جنگ قادسیه ، پس از آنکه رستم سپاه خود را به صف می کشد ، برای او سایبانی می زنند و او بر تخت می نشیند. در بازپسین روز جنگ ، بادی سخت می وزد و سایبان رستم را درهم می کوبد.
رستم به زیر سایه استری که بار بر پشت دارد پناه می برد. در این هنگام هلال بن عُلَّقه ،بدون آنکه رستم را ببیند ، با شمشیر ریسمان بار استر را می برد. بار استر بر رستم می افتد و پشت او می شکند. هلال با شمشیر ضربه ای بر رستم می زند. رستم ، برای نجات جان ، خود را در رود می افکند. ولی هلال او را از آب بیرون می کشد و می کشد و سپس بانگ بر می دارد که رستم کشته شد. طبری ، چنانکه شیوه اوست ، روایت دیگری نیز درباره مرگ رستم آورده است که کمی با روایت نخستین تفاوت دارد. برطبق این روایت دوم ، هلال تیری به سوی رستم که بر استر نشسته است رها می کند که برپای رستم می نشیند و رستم می گوید « بپایَه » یعنی « چنین که هست ». پس از آن ، رستم به زیر سایه استری پناه می برد و هلال با شمشیر ریسمان بار استر را می برد که بر رستم فرو می افتد و پشت او می شکند و الخ ، چنانکه در روایت نخستین آمد. به گزارش دینوری ، جسد رستم را می یابند ، ولی کشنده او معلوم نبود که کیست ، و به روایت دیگری که دینوری آورده ، رستم در رود قادسیه می افتد و غرق می شود.
بنابر آنچه رفت ، مورخان بالا ، برخلاف فردوسی ، چیزی از مداخله شخص رستم در نبرد نمی دانند ، بلکه به گزارش آنها او کمابیش تماشاگر سایه نشین بود و کشنده واقعی او نیز بار استر یا آب رودخانه بود و شمشیر هلال سهم ثانوی داشت یا همین را هم نداشت. و اما از سعد اصلاً نامی هم در این ماجرا نرفته است ، جز همین قدر که طبری در ادامه روایت خود گزارش می کند که هلال پس از کشتن رستم جسد او را نزد سعد می برد و ،در حضور او و به دستور او ، نعش رستم را لخت می کند و جامه و رزم افزار او را بر می گیرد و می فروشد.
اکنون برویم به سراغ سعد ، سردار عرب. به گزارش دینوری ، سعد حتی پیش از آغاز جنگ قادسیه ، با دیدن سپاه رستم قصد کرد با همراهان خود بازگردد و تنها سرزنش یکی از سواران عرب به نام طلیحه که به آنها گفت : « دلهایتان را ترس گرفته » ، آنها را از بازگشت بازداشت. به گزارش طبری ، چون جنگ قادیه آغاز شد ، سعد به علت یا به بهانه دُمل و عِرق النّسا ،خود اصلاً در نبرد مداخله نکرد ، بلکه خالد بن عُرْفِظه را جانشین خود نمود و خود بر بام کاخی به روی شکم خوابید و با زنش سلمی که دخترزن مثنی ، سردار متوفی عرب ، بود جنگ را تماشا می کرد. حتی یک بار زن او حسرت خورد که سردار آن جنگ مثنی نیست و این سخن بر سعد گران آمد و سلمی را سیلی زد و سلمی او را « غیرتی ترسو » ( اَغَیْرهً و جُبْناَ ) نامید و سه شب با سعد سخن نگفت ، یعنی به اصطلاح امروز با او قهر بود . سعد ، به سبب عدم مداخله در نبرد ، نه تنها از زبان زنش تحقیر شد ،بلکه نشانه گواژه دیگران هم بود. چنانکه جریر بن عبدالله در شعری به سخریه گفت که در قادسیه بسیاری از زنان بیوه شدند ، ولی سعد به کاخ پناه برد و از زنان او کسی بیوه نشد. سعد ، گذشته از بزدلی ، به آزمندی نیز متهم بود که « غنائم » را عادلانه تقسیم نمی کند. همچنین ، به گزارش طبری ، پس از آنکه جالینوس ، سردار ایرانی ، به دست زهره کشته و لخت شد ، سعد غنیمت را از زهره گرفت و از این بابت خلیفه عمر او را سرزنش کرد و پس از اعتراض عمر ، غنیمت را به زهره پس داد.
دربالا از این سخن رفت که به سعد اتهام می زدند که در آغازیدن به جنگ دچار ترس شده است یا ، دست کم ، به بهانه تأمل تعلل ورزیده است. درباره رستم نیز گزارش شده است که او آغازیدن به جنگ با تازیان را صلاح نمی دانست و در این باره با ایرانیان و یزدگرد اختلاف داشت و سرانجام به اصرار آنها دست بدین کار زد. البته ، مورخان درنگ رستم را از دوراندیشی ، و شتاب یزدگرد و دیگران را از کوته اندیشی دانسته اند. ولی گویا این نظر بیشتر از نوع پیشگویی واقعه پس از فاجعه است.
چنانکه رفت ، براساس گزارش طبری و برخی مورخان دیگر غیر از فردوسی ، در جنگ قادسیه میان دو سردار ایرانی و عرب نبردی تن به تن درنگرفته و اصلاً با یکدیگر رو به رو نشده بودند ، بلکه از دور تماشاگر معرکه بودند. شاید – و این حدس نگارنده است – به این امید که چون جنگ پایان گرفت ، اگر بخت سازگار بود فرمانروایی کنند ، وگرنه بگریزند. سازگاری بخت با سعد بود و رستم بخت گریختن هم نیافت.
پرسشی که در اینجا پیش می آید این است که روایت منفرد فردوسی که به نظر نگارنده ، مانند همه موارد دیگر در شاهنامه ، هسته اصلی آن هرگز ساخته خود او نیست بلکه تنها پرداخته و پیوسته اوست از کجا آمده و چگونه به او رسیده است ؟
طبری از سومین روز جنگ قادسیه نبردی را روایت می کند که ما را به یاد گزارش فردوسی می اندازد. به روایت طبری ، در آن روز یک سوار ایرانی که طبری از او نام نمی برد ، با عرب کوتاه اندام زشت چهره ای به نام شَبر ابن عَلقمه به نبرد می پردازد. در میانه نبرد ، سوار ایرانی از اسب پیاده می شود ، عنان اسب را بر کمر می بندد ، شبر را بر زمین می زند و بر سینه او می نشیند تا او را بکشد. ولی چون شمشیر بر می کشد ، اسب او رم می کند و سوار را به زمین می کشاند. شبر از جای بر می خیزد و سوار ایرانی را می کشد.
این روایت با گزارش فردوسی از هسته اصلی نبرد رستم و سعد (بیتهای ۲۲-۱۶ ) جز در یک نکته همخوانی خوبی دارد. در گزارش فردوسی نیز رستم پس از آنکه از اسب پیاده می شود ، پالهنگ اسب را به کمر می بندد تا با سعد در آویزد ، ولی سپس نه رمیدن اسب ، بلکه برخاستن باد و زدن خاک به چشم رستم سبب می شود که سعد از فرصت استفاده کند و رستم را از پای درآورد. اکنون ، اگر توجه کنیم ، می بینیم که در گزارش فردوسی موضوع « بستن پالهنگ به کمر » لابد تنها به منظور نگریختن اسب است و ، برخلاف روایت طبری ، در ادامه ماجرا نقشی ندارد و جمله معترضه ای بیش نیست. به سخن دیگر ، در گزارش فردوسی ، « برخاستن باد و زدن خاک به چشم رستم » جای موضوع «بستن پالهنگ به کمر » معلق مانده است. از سوی دیگر ، در چهار تا از دستنویسهای اساس تصحیح نگارنده ، پس از بیت ۱۸ افزوده اند :
چو بر سینه سعد رستم نشست گرفت آن زمان ریش او را به دست
همی خواست از تن سرش را برید ز رخشنده تیغ وی اسبش رمید
بر آن روی میدان کشیدش به روی رها شد به جان سعد از دست اوی
از آن جای برجست آن شیر مرد بر رستم آمد بکردار گرد
اگر این بیتها را فرضاً به متن شاهنامه بیفزاییم ،گزارش فردوسی با روایت طبری درباره نبرد آن سوارایرانی با شبر تازی در اصل مطلب ، که بیان علت پیروی مرد عرب بر مرد ایرانی باشد ، همخوانی کامل می یابد. البته در شاهنامه ، در ادامه ماجرا ، موضوع « برخاستن باد و زدن خاک بر چشم رستم » در این چهار دستنویس هم آمده است که ، در واقع ، دیگر زاید است و خود دلیلی بر الحاقی بودن آن چهار بیت. ولی ، در هر حال ، این چهار بیت الحاقی می رساند که صاحب نسخه ای یا کاتبی که روایت طبری را می شناخته آن را گرفته و ، به منظور تکمیل سخن فردوسی ، به متن شاهنامه افزوده است و سپس از آن دستنویس به چند دستنویس دیگر نیز راه یافته است. در اینجا به این نکته اشاره کنم که در آنچه قلمهای بیگانه بر شاهنامه افزوده اند ، همیشه مضمون بیتها از ساخته های خود آنها نیست ، یعنی از سراینده اصلی کتاب نیست ، بلکه از قلمی بیگانه است. نگارنده پیش از این ، درجای دیگر ، درباره « اصالت سخن و اصالت روایت » سخن داشته است و اکنون روایت بالا مثال دیگری از آن است و بازهم مثال دارد که فعلاً در اینجا موضوع سخن ما نیست. تنها این نکته را باز تأکید کنم که مصحح ، به محض اثبات اصالت هر روایت ، نباید گمان کند که با این کوشش پسنده دلیلی بسنده نیز در اثبات اصالت سخن یافته است و می تواند آن روایت را بی دغدغه خاطر درون متن کند.
پس از شکست سپاه ایران از تاریان ، راویان ملی نمی توانستند این ننگ را بپذیرند که سردار آنها رستم ، نه در نبرد تن به تن ، در زیر فرو ریختن بار استر جان سپرده باشد. از این رو ، او را از زیر سایه استر به میدان نبرد برده و جانشین سواری دلیر ،ولی گمنام و بخت برگشته ، کرده اند. با این کار ، ناچار نقش شبر را نیز به سعد داده اند تا کشنده رستم مردی « هم شأن » او باشد ، یعنی همان مرد « غیرتی ترسو » که بر بام کاخی به روی شکم خوابیده بود و از دور در کنار زنش جنگ را تماشا می کرد.
این دستکاری یا دستبرد در روایت ، که باید کار راویان شعوبی یا باورداشت عمومی ایرانیان بوده باشد ، در یکی دو سده نخستین هجری درباره جنگ ایرانیان و تازیان پدید آمده و از همین راه به شاهنامه ابومنصوری و از آنجا به شاهنامه فردوسی رسیده است.
نکته اینجاست که در دویست سال استیلای تازیان بر ایرانیان ما هیچگون مکتوب ایرانی نویس نداریم که به برسی تاریخی وقایع و علل شکست این امپراطوری وسیع که سریع هم صورت گرفت بپردازد و تاریخ را به روایت اعراب و تازیانی می خوانیم که هر انگونه که خواستند از ایران و ایرانی نوشتند!!! اما این نکته که چگونه ان اعراب بادیه نشین دور از مدنیت و تمدن توانستند بساط دو امپراطوری بزرگ ایران و روم را برچینند از معماهای بزرگ و نامکشوف تاریخ است
در واقع آنچه امپراطوری ساسانی را برانداخت فساد جکومت و ضعف آن بود به تدریج مخصوصا در اواخر حکومت ساسانی افرادی قدرت را به دست گرفتند که تنها به فکر منافع خود ونه مردم بودند بنابراین وقتی اعراب با شعار برابری وعدالت که روح ایرانیان تشنه آن بود به مرزهای این گشور حمله کردند مردم ایران نه تنها در مقابلشان مقاومتی نشان ندادند بلکه به گمان یکی بودن حرف با عمل آنان ، ایشان را با آغوش باز پذیرا شدند اما بعدها دیدیم که اعراب به نام اسلام وبه کام خود چه بلاهایی که بر سر ایرانیان در نیاوردند وچه توهین وتحقیرها که بر آنان روا نداشتند
کشته شدن یزدگرد سوم شاید بزرگترین دلیل هست
همانگونه که مغولان بر ما تاختند البته شاید بگید که ساسانیان بسیار قوی تر بودند اما مغولها هم شخصی مثل روزبه یا سلمان هم نداشتند. ما همیشه از بربر ها شکست خوردیم تا از امپراطوریها.البته شکست رومیان مانند ما نبود که تا امروز نوکر و خود فروخته بمانیم غربیها بعدا در جنگهای صلیبی پیروزیهایی بدست اوردند و شمشیرشان را کند کردند
امید جان پیداست تو یک ایرانی ستیز متعصبی و کسی فکر میکنه تاریخ بلده در حالی که نمیدونه اشکانیان اول از همه ب ایران حکومت میکردندیا هخامنشیان ساسانیان یکی از قدرتمند ترین حکومت های باستان بودن که امپراطوری روم رو چندین بار با حقارت شکست دادن دلیل شکست ساسانیان از اعراب بیشتر بخاطر گسترش طاعون سیل در آسورستان و نارضایتی بیشتر مردم بود بعدشم ایرانی ها بعد ها چندین بار انتقام قادسیه رو از اعراب گرفتن که شرحش طولانیه امپراطوری رم غربی هم آخرش از بربر ها شکست خورد
یکی از ایالتهای ایران اومد و حکومت مرکزی رو شکست داد همونطور که پارسها مادها رو شکست دادن افغانها صفویها رو شکست دادن عربها ساسانیان رو شکست دادن همشون جنگ داخلی بوده بعضیش مذهبی بعضیش قومی قبیله ای،
در منابعی هم رستم در شبیخون روز سوم نبرد کشته میشود و سپاه ایران فردای آن روز نیز با آگاهی از مرگرستم شکست می خورد.
ممنون