بازبینی کلی
پس از تحقیقات مفصل محققان درباره ی مازندران حماسه فردوسی، بحث در این باره گویا زائد به نظر می رسد. اما در این مقاله سعی بر این شده است به مازندران از دیدگاهی دیگر نگریسته شود. نکته مهم این که برای تعیین و تشخیص مرزها در حماسه بیشتر باید به مقوله های فرهنگی توجه شود تا مرزهای جغرافیایی؛ فرهنگی که در پشت زبان، باورها، اعتقادات و افسانه ها نهفته است، سپس به مکان جغرافیایی. همانگونه که انسانهایی که به یک زبان مادری سخن می گویند فرهنگ مشترک دارند و مرز فرهنگی آنها یکسان است و نمی توان مرز جغرافیایی آنها را به دقت معلوم نمود در حماسه و اسطوره ها نیز همین گونه است و مرز جغرافیایی آن منحصر و محدود به منطقه خاصی نمی گردد. مثلاً، ایران، تاجیکستان، افغانستان با مشترکات زبانی و فرهنگی یکسان کشوری واحدند با مرزهای جغرافیایی متفاوت؛ در چنین حالتی ایران کنونی را کشور اساس و پایه و دیگر پاره های جغرافیایی را ضمیمه این کشور می دانیم. بنظر می رسد مازندرانی که در شاهنامه از آن به”شهر” نام برده می شود یعنی کشور –”که مازندران شهر ما یاد باد/ همیشه بر و بومش آباد باد” نیز همین ویژگی را دارد، باید مکان های متفاوتی باشد: مازندران کنونی قسمتی از هند… اما با فرهنگ مشترک که نمی توان مرز واحد جغرافیایی برای آن در نظر گرفت. ولی با توجه به شواهد و قراین مازندران کنونی را کشور پایه و دیگر مکانهای مورد توجه را قسمتهایی از این کشور با مرز واحد فرهنگی در نظر گرفت. این شواهد و قراین عبارتند از:
• اسم این خطه و مرز
در هیچ جای جغرافیایی این روزگار اسمی به نام مازندران نداریم. بعضی پنداشته اند این نام مستحدث است؛ این گونه نیست. لااقل این نام چه بر این سرزمین اطلاق گردد یا نگردد تازه نیست چون بارها در کتاب اوستا (صفحات ۱۹۳ – ۲۲۴ – ۲۲۷- ۲۸۰) و… گزارش دکتر جلیل دوستخواه با عنوان دیوان مزندری یا مزندر به کار رفته؛ شاید”ان”پسوند مکان باشد یعنی جایگاه دیوان و بعدها به مازندران تبدیل شده است.
• توصیف مازندران در شاهنامه
وصفی که فردوسی از زبان دیو رامشگر از مازندران می نماید و این دیو از شهر مازندران به دربار کیکاووس آمده است:
چو رامشگری دیو زی پرده دار بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت که از شهر مازندران یکی خوشنوازم ز رامشگران
به بر بربط چو با یست بر ساخت رود بر آورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بامش آباد باد
که در بوستانش همیشه گل است به کوه اندرون لاله و سنبل است
هوا خوشگوار و زمین پر نگار نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون
گلابست گویی به جویش روان همی شاد گردد زبویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین همیشه پر از لاله بینی زمین
(شاهنامه، ج اول، ۱۴)
این وصف فردوسی از مازندران و طبیعت او همان است که امروز در این منطقه می بینیم و نشان می دهد فردوسی نیز مازندرانِ اثر خود را گویا همین ناحیه می دانست.
• وجود برخی از نامها که با گذشته اساطیری پیوند دارند
از جمله ی این مکان ها شهرهای آمل، ساری، تمیشه (که امروزه در شهرستان نور به تمیشان معروف است)، وجود روستاهایی به نام منوچهر کلا، افراسیاب کلا و نیز اینکه در خان ششم رستم ارژنگ دیو و گروهی از دیوان را می کشد و به کوه اسپروز باز می گردد. اسپروز با اندک تغییری در تلفظ نام روستایی در کوهپایه های نور است و مشهور:
همی رفت کاووس لشکر فروز بزد گاه بر پیش کوه اسپروز
و دیگر جشن تیرگان و ارتباط آن با منوچهر و افراسیاب و پرتاب تیر آرش از البرز کوه همین البرزی که در جنوب مازندران قرار دارد، آیا در هیچ جای نقطه جغرافیایی جهان کوهی بدین نام است؟
اصرار نداریم که این جاها همانی است که در حماسه فردوسی ذکر گردید حتی اگر بعدها نیز نامگذاری شده باشند نشان دهنده ی علاقه مردم این مناطق با گذشته اسطوره ای آن است. نکته مهم این است که مکانها در اسطوره و حماسه وجود دارد اما بسیاری مواقع دقیقاً منطبق با مکان های جغرافیایی این روزگار نیستند؛ آیا مرز جغرافیایی توران حماسه فردوسی مشخص است؟
• ارتباط دیو-مازندران
مورخان بر آنند که ایرانِ بزرگ مورد تهاجم آریایی ها قرار گرفت و ایشان نتوانستند بر تمام سرزمین ها جغرافیای بزرگ دست یابند. استاد ذبیح اله صفا می نویسد:”مهاجمین آریایی برای گشودن مازندران و دیلمان بیش از هر جا رنج بردند… سلسله جبال البرز و جنگلهای انبوه آن با موانع بیشمار دیگر و حیوانات وحشی و درنده کوهستان ها و جنگل های مازندران همه جا سد راه مهاجمان آریایی بود(حماسه سرایی در ایران ۶۶ – ۶۰۵ ).
پس اولین مانع تسخیر و تفوق مهاجمان جنگلهای انبوه… در این سرزمین بود، همان جنگلهای انبوهی که در دامنه البرز کوه مشاهده می گردد.
مانع دوم تسلط مهاجمان، ساکنان این منطقه “دیوان” بودند.
ابراهیم پورداوود نوشته است: مازن mazana: مازندران که بارها نامش در اوستا و دین کرت آمده است همین منطقه طبرستان، ایالت مجاور گیلان است و”دیوان مازنی”و دروغ پرستان ورن(دیلم، گیلان) مذکور در اوستا هم ساکنان قدیمی طبرستان و گیلانند که چون از دین قدیمی آریایی! خود دست برنداشتند و به آیین زرتشت نگرویده بودند مرزنشینان ایشان را دیو خوانده اند(برگرفته ازمجله ایرانیان سال دوم، جلال متینی ص۵). درست است که “دیو” نام همگانی آفریدگان و کارگزاران و دستیاران اهریمن است که در آفرینش اهورایی ایستاده و به پتیارگی با آن در ستیزند… اما نزد هند و ایرانیان باستان گروهی از پروردگاران ستودنی بوده اند چنانکه دِوا در سنسکریت تاکنون به مفهوم خداوند (معنی اصلی آن فروغ و روشنایی است) باقی مانده و از همان بزرگداشت دیرینه برخوردار است (اوستا، گزارش جلیل دوستخواه، ۹۸۸)
استاد صفا درباره هنر و فضیلت دیوان می نویسد:”تمدن و هنر دانش ایشان از آدمیان بیشتر است چنانکه خط را به تهمورث آموختند و به فرمان جمشید خانه ها ساختند و حتی در گرشاسبنامه اسدی آنجا که از جزیره دیو مردمانی سخن می رود، بسیاری از خصایص زندگی شهرنشینی و مدنی به آنان نسبت داده شده است (حماسه سرایی در ایران۶۰ ).
پس دیو نزد هند و ایرانیان باستان گروهی از پروردگاران و به مفهوم خداوند بوده است و امروزه نیز در زبانهایی که خویشاوند زبان فارسی است به معنی خدا بکار رفته است. نتیجه این که پاره ی دیگر مازندران هندوستان است به سبب همین مرز اعتقادی و فرهنگی شاید به همین دلیل مازندران حماسه فردوسی را هندوستان پنداشته اند.
در مازندران امروز نیز دیو در بعضی از واژگان به مفهوم باشکوه و بزرگ بکار رفته است چشمه بزرگ را دیو چشمه (در کجور نوشهر) می گویند. وجود بعضی از اسامی اشخاص چون دیو سالار، دیو و دیو زاد در رویان مازندران از نفوذ دیوان در این ناحیه حکایت می کند به عنوان مثال”در قرن شانزدهم میلادی قبیله ای به نام دیو در مازندران سکونت داشته است (جهان اسطوره ها ص۱۶۵ ).
حال چگونه این خدایان پلید معرفی شده اند این است که قلم و قدرت در دست ایزدان بود و”درخشانترین اصول مقدس کیش زردشت انکار و ستیز با دئوه های نیرومند بود که بی شک بسیاری می پنداشتند چنانچه لعتشان کنند مکافات خواهند دید (آیین زردشت، ۱۸۵ ).
• وجود بعضی از باورهای کهن
وجود برخی از باورها در مازندران امروز خصوصاً غرب مازندران حکایت از این دارد که مردم این مناطق در گذشته های دور با ایرانیان مرکزی اختلاف عمده داشتند. یکی از این کهن ترین باورها جاودانگی “مار” است. در اسطوره “مار” نماد تولد دوباره است چون هر سال پوست می اندازد و تولد دوباره دارد (دکتر ابوالقاسم پور به نقل از simarghian.blogfa.com). همانگونه ای که این باور در یکی از قدیم ترین اساطیر یعنی گیل گمش وجود دارد:”گیل گمش بعد از مرگ انکیدو به جستجوی زندگی جاوید سفر می کند و سر آن دارد راز مرگ را دریابد. به نزد جدش اوت نه پیشتم (utana pishtim) می رود تا راز مرگ و زندگی را از او بپرسد… اوت نه پیشتم او را به نبات حیات که در قعر دریاست و خاصیت جاودان کننده گی دارد رهنمون می شود و می گوید: هر آنکه از آن بخورد جوانی او بر خواهد گشت. گیل گمش گیاه را می رباید اما چون به شستشوی خود می پردازد تا بعد از آن گیاه مرموز بخورد ماری آن را می رباید و می خورد و جاودانه می شود (به نقل از انواع ادبی ۹۹ – ۹۸ ).
در گذشته ماران سیاهی در خانه های کاه گلی زندگی می کردند و به خانه مار مشهور؛ مردم بر این باورند که نباید آنها را آزار نمود و کشت زیرا آنها می مانند در حالی که مردم خانه میمیرند؛ این یعنی جاودانه بودن مار. حال آنکه”مار” در باور ایرانیان و نیز در اوستا چنین نیست. نمادی از خوی بد و منش پلید و اهریمنی. اکنون روستایی بنام مارگیرده و فامیل هایی بنام مارگیر نیز وجود دارند.
با توجه به این قراین جغرافیایی، تاریخی وفرهنگی؛ مازندران می تواند هند یا هر جای دیگر باشد به مرکزیت مازندران کنونی با پاره ها ی فرهنگی جدا افتاده در مناطق دیگر، همانگونه که ایر ان، افغانستان، تاجیکستان … با مرکزیت ایران کنونی یک کشور واحد هستند. کیکاووس پادشاه ایران برای الحاق این مناطق و غلبه بر این فرهنگ و تمدن کهنتر و صدور کیش نوآیین به مازندران حمله می کند.
منابع و ماخذ :
• آیین زردشت، مری بویس، ترجمه ابوالحسن تهامی، چاپ سوم، انتشارات نگاه تهران، ۱۳۸۸٫
• از اسطوره تاریخ، دکتر ابوالقاسم پور، simarghian.blogfa.com.
• انواع ادبی، دکتر سیروس شمیسا، چاپ دهم، انشتارات فردوس، تهران۱۳۸۳ ..
• اوستا، گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه، ۲ جلد، چاپ یازدهم، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۸۶٫
• جهان اسطوره ها، هنر یتاکال و دیگران، ترجمه عباس مخبر، جلد ۲، نشر مرکز، تهران ۱۳۸۹٫
• حماسه سرایی در ایران، استاد ذبیح اله صفا، چاپ چهارم، امیر کبیر، تهران ۱۳۶۳٫
• شاهنامه فردوسی، تصحیح ژول مول، جلد اول، چاپ پنجم، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، تهران ۱۳۷۰٫
• مجله ی ایرانیان، سال دوم، جلال متینی.
متاسفانه اکثریت قریب به اتفاق اساطیر پژوهان و بخصوص شاهنامه پژوهان هیچ آشنایی بازبان کوردی ندارند.البته منظورزبان کوردی تمام گویشهای آن میباشدیعنی ازگویشهای زاگرسی لکی ولوری و کلهری وفیلی گرفته تا گویش کورمانجی درشهر عفرین در غرب جغرافیای کوردی.
کلمه مازندران درزبان کوردی بمعنی دارندگان بزرگان یا صاحبان بزرگان است و البرز بمعنی بلندتر است یعنی درزبان کوردی هروقت بخاهند یک صفت را بشکل تفضیلی آن بنویسندپیشوند”ال” یا “هەڵ”رابه آن میافزایند وهمینطوربسیاری از کلمات دیگر شاهنامه که فقط درزبان کوردی معنا پیداخواهندکرداما بعضی از پژوهندگان همچنان این مهم رانادیده میگیرند وبر این اصرار دارندکه به هزاران کیلومتر آنطرفتر یعنی هندوپاکستان وپامیر بروند.
گذشت زمان واقعیات رابیشترآشکار خواهدکرد.
باسلام خدمت اقای نجاری خدمت شما عرض کنم که منظورشاهنامه دقیقاهمین مازندران کنونی ماست زیرانقش رستم ومحل استراحت رستم واصطبل رخش درجنگل لوه گالیکش وگودال ودره اسفندیاردرارتفاعات روستای خوش ییلاق که مرزبین دواستان سمنان وگلستان است و زمانی مرز ایران وتوران بوده وکتیبه ای سنگی که روی ان ارش کمانگیر به سوی عشق اباداولین پایتخت پارتهانشانه رفته که بقول محلیها ارش مسیرحرکت پارتهاازعشق اباد به صددرازه که دامغان کنونیست نشان میدهدناگفته نماندکه نام درهای که ارش نشانه گرفته محلی ها به ان کمانچال میگویندکه درارتفات البرزشرقیست وهشتادکیلومتریه دامغان وشاهروداست واازان نقطه کاملادشت منطقه ترکمنستان وعشق اباد دیده میشود
البرز به معنی بلندی میتونست هرجا باشه، اگرچه در پاکستان البروز رو داریم، و نکته اصلی اینه که رستم برای رفتن به مارندران از زابل به کابل میره و بعد از عبور از رود بزرگ به مازندران میرسه، پس قطعا در شمال هند میتونه باشه، تاکید میکنم قطعا، اگر داستان دقیق خونده بشه معلومه که دیوان خدایان هند و نگهبانان تمثیل های هندوئیسم بودن
اخه فرق اب و هوا و اقلیم هند با مازندران (که فردوسی از ان تعریف کرده) رو که همه میدونن آریای عزیز, ممکنه دو تا مازندران وجود داشته باشه که تقریبا تو همین منطقه ما باشه , اب و هواش خوش و معتدل باشه , هر دو هم گلستون و گل و بلبل باشه ؟؟جالبه که هر دو هم البرز کوه داشته باشن!
اخه ساکنان افغانستان و یا مثلا تبت نه از نظر رنگ پوست و نه هیکل به کلمه نمیخوره. اما مازندران امروز در گذشته مردمانی تنومند و جنگجو داشته.. که ریشه کلمه آمل (آمارد ها) به این قضیه اشاره داره
آقای نیما بسیار دقیق فرمودید در مرز افغانستان، تاجیکستان و ازبکستان کوه وجود دارد که بنام کوه البرز یاد میشود.
در زین الاخبار عبدالحی گردیزی، آقای گردیزی میفرمایند که مازندران را اکنون یمن میگویند.
پس مازندران یمن است، و گویا یمن شرقی و غربی بوده که یکی مازندران و دیگری هاماوران یاد میشده.
در باره البرز کوه باید گفت که در استان بلخ سلسله کوه های هست که به نام کوه البرز یاد میشود.
در داستان ضحاک و فریدون می خوانیم که فرانک فریدن را به مرز هندوستان به کوه البرز میبرد. کابلستان تا سلسله کوه های هندوکش را بار ها هندوستان گفتنه و به گمانم کوه البرز شمال افغانستان کنونی ادامه همان کوه های هندوکش هست. اینکه فرانک، فریدون را به مرز هندوستان برده یعنی جایی بسیار دور از دماوند باید باشد. ازینرو البرز و مازندران باید یمن و باختر یا شمال افغانستان کنونی باشد
همه در ایران میدانند که از زمان رضا خان که توجه ویژه ای به فارسی و شاهنامه شد نام بیشتر مناطق ایران تغییر کرد..پس نمیتوان با استناد به نام های فعلی شهرهای ایران به اثبات مناطق شاهنامه رسید.. و چه بسا که مرز توران و ایران کاملا مشخص هست و چطور آرش کمانگیر از مازندران و البرز کنونی تیری پرتاب میکنه به توران در حالی که در مرز افغانستان و تاجیکستان رشته کوه های هیمالیاست که از البرز بلندتر و همچنین نزدیکتر به توران هست!!!!
با درود.
نام مازندران و کاسپی را در گذشته به گونه های متفاوت معنی کرده ام که غالب آنها در این مقاله به هم رسیده اند:
https://www.academia.edu/33719300/%D9%85%D8%B9%D9%86%DB%8C_%D9%86%D8%A7%D9%85_%D9%85%D8%A7%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86_The_meaning_of_Mazandaran_
نظرات نویسنده مقاله بالا، جالب و تامل برانگیز است.
نویسنده با فرض آنکه اگرچه نام هر مکان جغرافیایی می تواند به یک مکان خاص که پایه و اساس است، تعلق داشته باشد.، اما مرز فرهنگی می تواند گستره بزرگ تری را در بر گیرد که دارای وجوه فرهنگی مشترک اند مانند فارسی زبان ها که ایران و افغانستان و تاجیکستان را در بر می گیرد.
شاید راز دیوان مازندران را نیز بایستی در چنین دیدگاهی جستجو کنیم. در این صورت آیا می توان گفت مازندران سرزمینی است که فرهنگ و زبان مازندرانی در آن جریان دارد؟
اگرچه آنچه مازندران را از سرزمین زرتشت مجزا می کند، بیش از فرهنگ و زبان، آئین دیوان است. پس شاید بتوان گفت مازندران سرزمینی است که آئین دیوان در آن جریان داشت و نه آئین اهورایی و از این جهت می توان میان مازندران های مختلف وجه اشتراک قائل گشت.
دیدگاه و نظرات آقای کهلان و اصلانی نیز تا حدودی درست می نماید، اما همه واقعیت پنهان این اسطوره نیست.
دوره کی کاووس، حد اقل ۳ نسل قبل از ظهور زردشت است، که در دوره لهراسب به بیان باور و ارائه افکار پرداخت…
مار در تمدن جیرفت یک نماد قابل احترام و مهم بوده و بر بیشتر آثار آنها نقش بسته، پس ایرانیان در مرکز فلات ایران با ساکنان طبرستان تضاد فکری نداشته اند…
مازندران هم مرز ایران و توران است و توران، شمال شرقی ایران، شمال بلخ و آن سوی جیحون بوده و بی شک تورانیان ترکان مغول بوده اند… و هند خود نامی در خور توجه داشته و بار ها از آن و از شاهانش یاد شده( رزم کاموس و داستان خاقان چین ) بنا بر این مازندران نمی تواند هند باشد…
مازندران کنونی هم نیست، چه پایتخت ایران، در ادوار پیش از کی کاووس، (دوره فریدون، منوچهر، قباد و …) ساری بود و آمل شهری از شهر های ایران بوده است، پس این ناحیه نمی تواند مازندران (منطقه دیوان) باشد…
کوه البرز بی شک، همان بلندی های تبت و هیمالیاست، جایی که مردان دینی دارد، جایی که به هند وابسته است (مرا برده سیکرغ بر کوه هَند – داستان زال و سیمرغ) و یا داستان فریدون و گفتار مادرش به صاحب گاو نغز در مرغزار ( ببُرم پی از بوم جادو ستان – شوم نا سر مرز هندو ستان) و رفتنش به البرز کوه و سپردن فریدون به مردی “دینی” که او را بپرورد…
پس البرز کوه جایی جز تبت نبست!
نکته جالب اینکه تمام شاهان با کفایت ایران در البرز کوه پرورده شده اند… کویی همه تحت تاثیر تفکراتی نزدیک به بودیسم بوده اند…
درود و سپاس از شما.
در این نوشتار نه به تاریخ و نه به جغرافیا، بلکه به جغرافیای اساطیری و فرهنگی نظر داریم.
دیدگاه در این نوشتار این است که ما برای مازندران اساطیری مرز جغرافیایی قائل نیستیم بلکه به مرز اساطیری باور داریم. پس از گذر از اسطوره و دورهیحماسه است که اندکاندک جغرافیا پررنگتر میگردد ولی مرزبندی دقیق هنوز صورت نگرفته است. در اسطوره، مرز فرهنگی می تواند گسترده باشد، هند، یمن، مازندران کنونی …اما در حماسه محدود تر.
جناب نجاری بهتر است قبل از همه چیز تاریخ مازندران باستان را به روی کاغذ بیاوریم . شاید این ایراد را بگیرید که جز اسطوره چیز دیگری دستمان نیست . مثلاً بگویید تاریخ سند می خواهد باید گزارش های تاریخی باشد تا تاریخی مدون شود . این پاسخ متاسفانه انعکاس یک فاجعه است و نشان از بی خبری است . امروز از سنگ و خشت هم می شود خبر پرسید . عقب مانده ترین اقوام افریقایی نیز به مدد دانش اروپاییان تاریخشان و تاریخ باستانیشان را مدون ساخته اند .
باید راه افتاد سرزمین را درنوردید و رود ها و دشت ها و جنگل ها را به مشاهده نشست و به مردم و شفاهیات مردم توجه داشت و با اتکا به دانش تاریخی مدون که به کل منطقه از یونان و ارمنستان گرفته تا هند و بنگال مربوط می شود ، همه چیز را از نظر گذراند آنگاه خواهید دید که اسطوره چگونه معنا می شوند و چگونه تاریخ را منعکس می کند . معلم گرامی آیا بهتر نیست از اوهام دست کشیده ،دست از گرایش به ابهام و ابهام گرایی برداشته ، به دانش امروز متکی باشیم ؟
سلام. در باره نام البرز نظرم این است که ایرانیان قدیم به هر کوه و ارتفاعاتی که در منظر و نگاه آنها خورشید صبحدم از آنها بالا می آمد البُرز و در مقابل به هر کوه و ارتفاعاتی که خورشید هنگام غروب در آن فرو میرفت الوَند می گفتند. البرز به معنی آنکه خورشید و نور از آن بالا می آید و الوند نیز به معنای آنکه خورشید و نور را در خود جای میدهد. با این تعریف بعید نیست که مجموعه کوههای افغانستان و حتی هیمالیا را البرز می نامیدند و در مقابل مجموعه کوههای غربی فلات ایران از آناتولی گرفته تا سواحل خلیج فارس را الوند می گفتند. واژه زاگرس هم که از پسوند (س) برخوردار است، باید نامی رومی و اروپایی باشد (مثل خیلی از واژه های رومی همچون زئوس و اقلیدس و…) که در همین یکی دو سده اخیر بر ما تحمیل شده است.إن شاء الله که راست گفته باشم. التماس دعای خیر و سلامت.
مطابقت سرزمین مزنی دَئِوَ و هاماوران با آشّور
نام مزنی به صورت مَئِذن در اوستا به معنی خوشی و شادی مطابق هاماوران روایات ملی (برگرفته از اَمه-وَرَ= شادی و خوشی نیرومند) بوده و آن هم مطابق نام سرزمین و خدای ملی آشور (به معنی شاد و خندان) است که در روایات ملی به صورت ضحّاک (خندان) به یادگار مانده است. اطلاق نام مزنی دئو به مردم مازندران (کاسپیانه) از آن جا بر خاسته است که خشثریتی (سومین فرمانروای ماد، کیکاوس روایات ملی) از پیش اسرحدون از ناحیه کارکاشی (کاشان) به شهر آمل گریخت؛ ولی توانست سپاهیان آشوری به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو را که در آغاز حکومت آشوربانیپال به شهر آمل آمده بودند، شکست دهد و ماد را مستقل سازد. اما در عهد خشثریتی (کیکاوس) دژهای کیشه سو (همدان) و خارخار(دیوان دره) که زیر فرمانروایی بیریسخاردی مادی (مهار کننده با شکوه) قرار داشتند، از آشوریان شکست خورده و تحت تسلط آشوریان باقی ماندند.