بازبینی کلی
چکیده:
جمشید یکی از پادشاهان ایرانی است که مرگ ویژه ای دارد. او همانند یک درخت از سر تا پا اره و پیکرش به دونیم میشود. مرگ جمشید با اره بیانگر ویژگی درختی پیکر اوست که باعث شده تا او با عنوان هایی همچون درخت شاه جمشید و بهشتی شاخ مورد خطاب قرارگیرد. تقریبا بیشتر گزارشهای مربوط به مرگ جمشید در یکی از این دو نکته مشترکند: اره شدن جمشید و پیکر درختی وی. متون اوستایی، پهلوی، فارسی و عربی بیشتر بر وجود ابزار اره و اره شدن جمشید تأکید دارند، اما روایت های فارسی زردشتی، نقالی و گورانی بر مرگ درختی جمشید و پیکر درختی او تأکید دارند. تلاش این مقاله بازشناسی ویژگی درختی جمشد همراه با معرفی متن روایت گورانی، آوانگاری و ترجمۀ آن است.
کلیدواژه:
جمشید، درخت، گورانی، ضحاک، اره.
مقدمه:
جمشیدشاه یکی از پادشاهان ایرانی است که مرگ ویژه ای دارد. مرگ او با شخصیتش درهم آمیخته است به گونه ای که تقریبا در همۀ گزارش های مربوط به مرگ جمشید ذکر گردیده است.
در کهن ترین گزارش زامیادیشت (بند ۴۶) جمشید به دست برادرش سپیتور (Spityur) اره میشود (پورداود، ۱۳۷۷: ۱٫ ۱۸۷؛ Geldner, 1889: II. 249)[1]. این گزارش در سوتکرنسک از کتاب نهم دینکرد (Madan, 1911: II. 810. 12)[2] بدون آنکه از برادر جمشید سخنی به میان آید بازتاب می یابد (تفضلی، ۱۳۴۱: ۲۱٫ ۲؛ کریستنسن، ۱۳۶۸: ۳۰۷-۳۰۸ پ۷۰). البته در گذر از اوستا به متون پهلوی کم کم ضحاک نیز به داستان افزوده میشود.
در بندهش پس از معرفی اسپیدور و نرسی بهعنوان برادران جمشید از همکاری اسپیدور با ضحاک در ارهکردن جمشید سخن به میان میآید (بهار، ۱۳۸۰: ۱۴۹؛ Pakzad, 2001: 35. 5)[3]. در گزارش جاماسپنامه دیوان نیز به اسپیدور و ضحاک افزوده میشوند و تمامی نیروهای اهریمنی با هم جمشید را اره میکنند (Modi, 1903: 4). نشانهای از این همکاری اسپیدور و ضحاک در فارسنامه نیز باقی ماندهاست. بنابر این گزارش نخست اسپیدور بر جمشید شورش میکند، پس از آن ضحاک او را گرفته و در کنار دریای چین او را با اره به دونیم میکند و در دریا میاندازد (ابن البلخی، ۱۳۶۳: ۳۳-۳۴).
در این گزارشها دو نکتۀ مهم وجود دارد: نخست اره شدن جمشید به دست یکی از برادران خود و دیگری شیوۀ مرگ جمشید. اره شدن جمشید به دست برادرش در برابر ویژگی جاودانگی و برکتبخشی برادر دیگر جمشید، نرسی، در بندهش قرارمیگیرد (بهار، ۱۳۸۰: ۱۲۸، ۱۲۹؛ Pakzad, 2001: 29. 11; 55. 5-6) که نشانهای از کوتاهی عمر جم و شهریاری جهانگیر و میرندۀ اوست (مزداپور، ۱۳۸۴: ۴۹۶-۴۹۸). این گزارش یکی از کهنترین بنمایههای برادرکشی در اساطیر و حماسههای ایرانی است که بعدها این کردار و همسانیهای آن را در مرگ رستم به دست برادرش شغاد (پورداود، ۱۳۷۷: ۱٫ ۱۸۷؛ راشدمحصل، ۱۳۸۸: ۷۹-۹۸) و بازتاب شخصیت نرسی را نیز در زواره، برادر دیگر رستم، میبینیم.
مرگ جمشید با اره نشانههایی از پیوند پیکرینگی انسان با درخت دارد (نک: سرامی، ۱۳۷۸: ۱۵۵-۱۶۲؛ پورخالقی، ۱۳۸۷: ۴۴-۵۹)؛ او نیز بایستی همانند درختان از سرتا پا اره شود تا دیگر رویشی نداشتهباشد. این ویژگی باعث شده تا بهرام پژدو بهعنوان «بهشتیشاخ»[۴]، انوشیروان مرزبان «درخت شاهجمشید»[۵] (اونوالا، ۲/ ۲۴۵/ ۲۳؛ ۲/ ۲۱۰/ ۱۰) نظامی «سالخوردهدرخت»[۶] (۱۳۸۱: ۲/ ۱۳۲۴/ ۲۴) و میرخواند «دوحۀ چمن خسروانی»[۷] (۱۳۸۰: ۲٫ ۶۰۵) از او یادکنند. تاآنجا که بنابر گزارش مجمل التواریخ (۱۳۱۸: ۴۰، ۴۶۲) ضحاک این درخت دوپاره شده را در آتش میاندازد و میسوزاند تا از آن نشانی باقی نماند.
در گزارش روایت پهلوی (Dhabhar, 1913: 31. 10, 8) تن جمشید بهآشفتگی به دست دیوان میافتد (بهار، ۱۳۷۵: ۲۲۳؛ عفیفی، ۱۳۷۴: ۱۷-۱۸؛ میرفخرایی، ۱۳۶۷: ۴۲-۴۳)[۸]. در داتستان دینیک (Anklesaria, 1976: 37. 20) به دست دیومردمان دریده میشود (میرفخرایی، ۱۳۶۷: ۱۴۱) و در گزارش صددر بندهش جمشید به دست ضحاک کشته میشود (دابار، ۱۹۰۹: ۳۱٫ ۹، ۱۳).
در انتقال این گزارشها به متون فارسی زردشتی و عربی و فارسی (نک، صدیقیان، ۱۳۷۵: ۱۲۰-۱۲۱؛ یاحقی، ۱۳۸۶: ۲۹۱-۲۹۵) مرگ درختی جمشید برجسته میشود و تأکید داستان بر دو گزینۀ ابزار مرگ جمشید یعنی اره و پیوستگی مرگ جمشید با درخت است. در گزارش فارسی زردشتی کتاب وصف امشاسفندان جمشید به دست ضحاک اره میشود (اونوالا، ۱۹۲۲: ۲/ ۱۷۲/ ۳۱)[۹] و در روایتهای فارسی و عربی از جمله نهایه الارب (۱۳۷۵: ۲۶) اخبار الطوال (الذینوری، ۱۹۶۰: ۳) تاریخ بلعمی (بلعمی، ۱۳۸۰: ۹۰)، غرراخبار ملوک الفرس (ثعالبی، ۱۹۶۳: ۱۷) و … تأکید بر ابزار مرگ جمشید است:
چو ضحّاکش آورد ناگه به چنگ یکــایک ندادش سخن را درنگ
به ارّهش سراسر به دو نیـم کرد جهان را از او پاک پر بیــم کرد
(شاهنامه: ۱/ ۵۲/ ۱۸۵-۱۸۶)
اما در روایت فارسی زردشتی «مرگ درخت شاهجمشید» از انوشیروان مرزبان، روایت نقالی از طومار هفتلشکر و روایت گورانی داستان کاوه و ضحاک از شاهرخ کاکاوندی بیشتر تأکید بر پیکرینگی درختی جمشید است.
در روایت انوشیروان مرزبان پس از صدسال سرگردانی جمشید در بیابان چین، سرانجام اهریمن و ضحاک او را مییابند. جمشید از ترس آنها به درگاه خداوند مینالد. از لطف خداوند درختی دهان میگشاید و جمشید در آن پنهان میشود. اهریمن و ضحاک اره آورده و شروع به بریدن درخت میکنند، اما با رسیدن اره به فرق سر جمشید خورشید غروب میکند. روز بعد اهریمن و ضحاک برمیگردند و قسمت بریدهشدۀ درخت را پیوندیافته میبینند. آنها دوباره درخت را از بالا به پایین اره میکنند و بار دیگر با رسیدن اره به فرق سر جمشید، باز خورشید غروب میکند. اهریمن و ضحاک قسمت بریدهشدۀ درخت را به آتش میکشند و روز سوم اره بر سر جمشید گذاشته و او را سراسر به دونیمه میکنند (اونوالا، ۱۹۲۲: ۲/ ۲۰۹-۲۱۰). اینگونه مرگ درختی در آثار یهودی از جمله تلمود بابلی(Babylonian Talmud: Yebamoth. 49b)[10]، تلمود اورشلیم (Le Talmoud de Jérusalem: XI, p. 49)[11] (نک، کریستنسن، ۱۳۶۸: ۳۸۱) و نیز در آثار اسلامی به زکریا (طبری، ۱۳۶۷: ۱٫ ۲۰۹؛ میبدی، ۱۳۶۱: ۶٫ ۲۰)) نسبت داده شده که نشانی از اصالت و درستی روایت ایرانی و دیرینگی آن – یادکرد در یشتها– دارد.
در گزارش نقالی هفتلشکر نیز گویا ضحاک با آگاهی از پیوند پیکرینگی جمشید با درخت، نخست او را به تخته میبندد و سپس دستور میدهد تا او را اره کنند:
ضحاک درغضب شد، بفرمود تا تخته و اره حاضر کردند و شاه نامدار را بر آن تخته بست و هیچ شرم از آقا و نوکری دامنگیر آن ظالم بدکردار نشد …. پس ضحاک ظالم بدکردار بفرمود تا شاهجمشید را با ارۀ دوسر چهارپاره کردند:
چو بر فرق جم اره دندان نهاد جم از صبر دندان به دندان نهاد
اره بر فرقم نهاد وگفت: چونی؟ گفتمش: بر سر فرزند آدم هرچه آید، بگذرد
(افشاری- مداینی، ۱۳۷۷: ۲۲-۳۱)
پس از ذکر این مقدمه، به روایت مرگ جمشیدشاه در داستان کاوه و ضحاک سرودۀ شاهرخ کاکاوندی به زبان گورانی از گروه شمال غربی زبانهای ایرانی نو (بلو، ۱۳۸۳: ۲/ ۵۴۴، ۵۵۵ Mackenzie, 2005: 401-403; ) پرداخته میشود. این زبان دارای ادبیاتی غنی و گسترده از سدههای نخستین هجری تا به امروز در مناطق کرمانشاه و اورامان است (Minorsky, 1943: 89-103 ؛ صفیزاده، ۱۳۷۵: ۲۰-۲۲). این سرود پیوستگی ژرفی با گزارش مرگ جمشید از انوشیروان مرزبان و گزارش نقالی دارد. بدین منظور نخست متن گورانی براساس چاپ امین گجری شاهو (۱۳۸۰: ۵۳-۷۵) با تصحیحات، همراه با آوانگاری و ترجمه آوردهمیشود.
متن گورانی
۱) شانا نقش بد، نراد نردباز پای ششدر بند کرد، حیلۀ دهوساز
نیا پای بازار، اساسۀ کساس دوران بی و دور، فرزند مرداس
مرداس کار و دس، جمشید جم بی مرداس پروانه، جمشید چون شم بی
فرزند مرداس، نامش بی ضحاک ضحاک ظالم، ناپاک شکاک
۵) قصد پدر کرد، ضحاک بیپیر یکچاه کند نه رای، مرداس فقیر
چند سیف و سنان، نو چاه کردش نظم و کشتۀ پدر، ضحاک عزم جزم
مرداس وست و چاه، ضحاک ملعون بو حیله مرداس، کردش سرنگون
فرمان حق بی، قضا و قدر ضحاک پدر کشت، نیشت او جای پدر
نه چهار اطراف، جهان کرد آشو پیدا بی دوران، طرح طرز[۱۲] نو
۱۰) سرهنگسرکشان، جهان تمامی شین و لای ضحاک، ناپاک نامی
کردشان اظهار، رازان پنهان ضحاک سالار بو، کدخدای جهان
ضحاک کرد دوای[۱۳]، تاج و[۱۴] تخت جم جمبند[۱۵] فرار بی، دل غمناک غم
گردنای گردون، حکم ژ جمشید سند ضحاک نیشت او تخت، جمشید جمبند
کناچان جم، یکی ارنواز حوریان نسب، یکی شهرناز
۱۵) ضحاک ظالم، هردو و جور برد اولادۀ جمشید، قتل عامش کرد
جمشید جامنوش، و کاران کامل فرار بی رو کرد، و ملک بابل
پادشای کابل، مهراب[۱۶] نامش بی یکدختری داشت، جمینجامش بی
و جمال جم، دختر عاشق بی هراسان نور، لطف ناطق بی
مهرابشاه دختر، و جمشید بخشا و حسن رضا، مهراب نلخشا
۲۰) صورتبند جم، ضحاک کرد آراست داش و چاکران، هفتاقلیم کیاست
فرمان کردش مهر، و قرتاس سیم جمشید فراری، بگیران پریم
نامه کیانا شی، و خاس و[۱۷] عام جمشید محبوس کن، باوران و لام
نامه چون کیاست، شی و لای مهراب مهراب وات: جمشید!، کابل بو خراب
ضحاک ظالمن، بدکارن زوردار ناپاکن ناراست، کینۀ دلمردار
۲۵) اگر بشنوی، ضحاک ناپاک ژنان[۱۸] اسیرن، مردان غلتان خاک
وریزه بچو، تو و یک مأوا تا که کوتاه بو، ای دنگ و دعوا
چلۀ زمستان، قوس قهار بی توف تمانگیز، لیل و نهار بی
جمشید وریزا، و دیدۀ نمین رو کرد و مکان، ملک شهر چین
یاوا او سراو، و چشمهساری و پای یکدرخت، قدیمسالاری
۳۰) پیک فرمانبر، جمشید دی و چم جمشید کرد درساخ، ملعون بیرحم
برد و لای ضحاک، پرکفر پرکین شرمنده حساب، بی ایمان و[۱۹] دین
ضحاک جمشید بست، پیچاش و درخت چند عتابخطاب، سیاست سخت
فرما نجاران، باوران مشار جمشید شق بکن، و ارۀ آبدار
نجاران مشار، کیشاشان و سر دست کرد و شیون، عالم کل یکسر
۳۵) آهی ژ درون، سالار سرهنگ برآما جهان کرد، و شوه زرنگ[۲۰]
کردشان دوشق، و امر ضحاک جهان ماتمپوش، غمبار غمناک
آخ و[۲۱] داخ ژ دست، گردون کچباز خاسان مکی گست، زاغ مکی شهباز
داد بیداد ژ دست، واجب الوجود هستان مکی نیست، نابود مکی بود
ضحاک کرد بنای، ظلم و زور و جور چنی چهارگوشه، سرهنگان دور
۴۰) و امر قادر، قدرتبیشمار نه کتف ضحاک، پیدا بی دو مار …
آوانگاری
۱) šānā naqš-i bab, naṛād-i naṛd-bāz ̣
pāy šaš-dar band kird, ḥ īla-y dahû-sāz
nyā pāy-i bāzār, asāsa-y kasās
dawrān bī wa dawr, farzand-i Mirdās
Mirdās kār-wa-dast, J̌amšēd-i ǰam bī
Mirdās parwāna, Jamšēd čûn šam bī
farzand-i Mirdās, nām-iš bī Żaḥāk
Żaḥāk-i ẓālim, nā-pāk-i šakāk
۵) qaṣd-i pidar kird, Żaḥāk-i bē-pīr
yak čā kand na rāy, Mirdās-i faqīr
čand sēf-u sinān, naw čā kird-iš naẓm
wa kušta-y pidar, Żaḥāk ’azm-i jazm
Mirdās wast wa čā, Żaḥāk-i mal’ûn
baw ḥīla Mirdās, kird-iš sar-nigûn
farmān-i ḥaq bī, qażā vu qadar
Żaḥāk pidar kušt, nīšt-aw ǰāy pidar
na čahār iṭrāf, ǰahān kird āšû
pydā bī dawrān, ṭarḥ-i ṭarz-i nû
۱۰) sarhaŋ-sarkiš-ān, ǰahān tamāmī
šīn wa lāy Żaḥāk, nā-pāk-i nāmī
kird-išān iẓhār, rāzān-i pinhān
Żaḥāk sālār bû, kad-xudā-y ǰahān
Żaḥāk kird dawā-y, tāǰ-u taxt-i J̌am
J̌am-band frār bī, dił γam-nāk-i γam
gardanā-y gardûn, ḥukm ža J̌amšēd sand
Żaḥāk nīšta aw taxt, J̌amšēd-i ǰam-band
kināč-ān-i J̌am, yak-ē Arnawāz
ḥûrī-yān nasab, yak-ē Šaharnāz
۱۵) Żaḥāk-i ẓālim, har dō wa ǰawr bird
āwłād-ay J̌amšēd, qatl-i ’ām-iš kird
J̌amšēd-i ǰām-nûš, wa kār-ān kāmil
frār kird rōy kird, wa milk-i Kābil
pādišā-y Kābil, Mihrāb nām-iš bī
yak duxtar-ē dāšt, ǰamin-ǰām-iš bī
wa ǰamāl-i J̌am, duxtar ’āšiq bī
Mihrāb-šā duxtar, wa J̌amšēd baxšā
wa ḥusn-i riżā, Mihrāb nałaxšā
۲۰) ṣurat-band-i J̌am, Żaḥāk kird ārāst
dāš wa čākir-ān, haft-iqlīm kyāst
farmān kird-iš muhr, wa qirtās-i sīm
J̌amšēd-frārī, bigērān piṛ-im
nāma kyānā, šī wa xāṣ-u ’ām
J̌amšēd maḥbûs kan, bāwar-ān wa lām
nāma čûn kyāst, šī wa lāy Mihrāb
Mihrāb wāt-a J̌amšēd, Kābil bû xirāb
Żaḥāk ẓālim-in, bad-kār-in zur-dār
nā-pāk-in nā-rāst, kīna-y dił-murdār
۲۵) agar bišnaw-iy, Żaḥāk-i nā-pāk
žin-ān asīr-in, mird-ān γaltān-i xāk
wirēzā bi-čû, tō wa yak ma’wā
tā ki kûtā bû, ī daŋ-u da’wā
čił-ay zimstān, qaws-i qahār bī
tōf-i tam-angīz, layl-u nahār bī
J̌amšēd worizā, wa dīda-y namīn
rōy kird wa makān, mulk-i šahr-i Čīn
yāwā aw sarāw, wa čašma-sār-ē
wa pāy yak diraxt, qadīm sālār-ē
۳۰) payk-i farmān-bar, Jamšēd dī wa čam
J̌amšēd kird dursāx, mal’ûn-i bē-raḥm
bird wa lāy Żaḥāk, piṛ kifr-i piṛ kīn
šarmanda-y ḥasāb, bē-īmān-i dīn
Żaḥāk J̌amšēd bast, pīčāš wa diraxt
čand ’itāb-xitāb, syāst-i saxt
farmā naǰāṛ-ān, bāwar-in mašār
J̌amšēd šaq bi-kan, wa aṛa-y āb-dār
naǰāṛ-ān mašār, kīšā-šān wa sar
dast kird wa šīwan, ’ālam koł yak-sar
āh-ē ža darûn, sālār-i sarhaŋ
bar-āmā ǰahān, kird wa šawa-y zaraŋ
kird-išān dō-šaq, wa amr-i Żaḥāk
ǰahān mātam-pûš, γam-bār-i γam-nāk
āx-u dāx ža dast, gardûn-i kač-bāz
xās-ān ma-kiy gast, zāγ ma-kiy šah-bāz
dād-i bē-dād ža dast, Wājib-il wiǰûd
hast-ān ma-kiy nīst, nābûb ma-kiy bûb
Żaḥāk kird banāy, z.ulm-w zûr-w ǰawr
čani čahār-gûša, sarhaŋ-ān-i dawr
۴۰) wa amr-i qādir, qudrat bē-šimār
na kitf-i Żaḥāk, pydā bī dō mār.
ترجمه (نگارش فارسی)
۱) نراد نردباز نقش بدی فرستاد، حیله نیرنگباز پای ششدر را دربند کرد.
بنیاد پریشانحالی را در پای بازار گذاشت. دوران در فرمانروایی فرزند مرداس (ضحاک) بود.
مرداس کارگر جمشید جم بود، مرداس همانند پروانه و جمشید چون شمع بود.
نام فرزند مرداس، ضحاک بود. ضحاک ظالم و ناپاک و بهشکآلوده بود.
۵) ضحاک بیپیر قصد پدر کرد و در سر راه مرداس بیچاره چاهی کند.
شماری شمشیر و سرنیزه در آن چاه چید. ضحاک به کشتن پدر عزمِ جزم کردهبود.
مرداس در چاه ضحاک ملعون افتاد. ضحاک با آن حیله مرداس را سرنگون کرد.
ـ فرمان حق بود، قضا و قدر بودـ. ضحاک پدر را کشت و به جای او نشست.
او در چهارگوشه جهان آشوب برپاکرد. روزگاری با طرح و طرز تازهای پیدا شد.
۱۰) تمامی سرهنگان سرکش جهان، به نزد ضحاک، آن ناپاک معروف رفتند،
ضحاک رازهای پنهان را برایشان آشکار کرد که ضحاک سالار و کدخدای جهان باشد.
ضحاک خواهان تاج و تخت جمشید شد، جمشید جمبند با دلی غمناک فرار کرد.
گردون گردنده حکم پادشاهی را از جمشید گرفت و ضحاک بر تخت جمشید جمبند نشست.
دخترانِ حوریاننسبِ جمشید، یکی ارنواز و یکی شهرناز (بودند).
۱۵) ضحاک هردوی آنان را بهزور برد و فرزندان جمشید را قتل عام کرد.
جمشیدِ جامنوشِ در هرکار کامل، فراری بود و به سرزمین کابل رویکرد.
پادشاه کابل فردی مهرابنام بود، او دختر آینهچهرهای داشت.
دختر عاشق جمال جمشید شد و هراسان (شگفتزده) از نور لطف خداوند ناطق شد.
مهرابشاه دخترش را به جمشید بخشید هرچند به حسنِ رضا این کار را نکرد.
۲۰) ضحاک تصویر جمشید را نقاشی کرد ، به چاکران داد و به هفتاقلیم فرستاد.
فرمانِ بر کاغذِ سیمین را مُهرکرد: جمشید فراری را برایم بگیرید.
نامه را برای خاص و عام فرستاد: جمشید را زندانی کنید و به نزد من بیاورید.
نامه فرستاده شد و برای مهراب رفت. مهراب به جمشید گفت: کابل ویران میشود،
ضحاک ظالم و بدکار و زوردار است. او ناپاکِ ناراست با کینه دلمردار است،
۲۵) اگر ضحاک ناپاک بشنود، زنان اسیر و مردان غلتان خاک میشوند،
برخیز و به جای دیگری برو تا این جنگ و غوغا کوتاه شود.
چله زمستان و قوس قهار بود، شب و روز توفان مهآلود بود.
جمشید با دیده نمناک برخاست و بهسوی ملک چین رویکرد.
به سرابی و چشمهساری در پای درخت کهنسالاری رسید.
۳۰) پیک فرمانبر ضحاک جمشید را دید، آن ملعون بیرحم جمشید را اسیر کرد.
آن پرکفرِ پرکینه، آن یبدین و ایمانِ شرمنده حساب، جمشید را بهپیش ضحاک برد.
ضحاک جمشید را با عتاب و خطاب، با سیاستی سخت بست و به درخت پیچید.
به نجاران دستور داد: اره بیاورید، جمشید را به اره آبدار دوشقه کنید.
نجاران به سر جمشید اره کشیدند. ـ عالم همه یکسره دست به شیون بردندـ.
۳۵) آهی از درون سالار سرهنگ برآمد که جهان را یکسره سیاه و تاریک کرد.
به دستور ضحاک جمشید را دوشقه کردند. ـ جهان ماتمپوش و غمبارِ غمناک شدـ.
آخ و داغ از دست گردون کژباز که خوبان را بد و زاغ را شاهباز میکند.
داد و بیداد از دست واجب الوجود که هستان را نیست و نابود را بود میکند.
ضحاک ظالم با سرهنگان دوران در چهار گوشه دنیا ستمکاری میکرد.
به فرمان قادرِ قدرتبیشمار، از کتف ضحاک دو مار پیدا شد … .
دریافت
جمشید یکی از پادشاهان اساطیری ایران است با ویژگیهایی برجسته. یکی از این ویژگیها مرگ درختی اوست. متون اوستایی، پهلوی، فارسی زردشتی، فارسی و عربی در گزارش مرگ جمشید به این نکته پرداختهاند. اما سه روایت فارسی زردشتی انوشیروان مرزبان در روایات داراب هرمزدیار، روایت نقالی هفتلشکر و روایت گورانی شاهرخ کاکاوندی در داستان کاوه و ضحاک بر این ویژگی تأکید خاصی دارند. در این روایتها تنها در صورت پیوستگی جمشید با درخت و ارهکردن همزمان ایندو، میتوان جمشید را از بین برد. در روایت انوشیروان مرزبان، اهریمن و ضحاک جمشید را که درون درختی پنهان شده، همراه با درخت از بالا به پایین اره میکنند. در روایت نقالی ضحاک، جمشید را به تختهای میبندد و سپس تخته و جمشید را از بالا به پایین اره میکند. در روایت گورانی پس از آنکه جمشید گرفتار میشود، ضحاک دستور میدهد تا وی را به درختی بسته و از بالا به پایین اره کنند.
[۱] spityuremca ýimô-kereñtem.
سپیتیور آنکه تن جم را اره کرد.
[۲] kirānitan i J̌am (ارهکردن جم)
[۳] Spitûr ān bûd kē abāg Dahāg J̌am kirrēnīd.
اسپیدور آن بود که با ضحاک جم را برید.
[۴] جهان بد چو بهشت اندر گه جم نبد آز و نیــاز و رنـج با غم …
چنین تا ملک او بگرفت ضحّاک بیفـکند آن بهشتیشاخ در خاک
[۵] بریدند پس درخت شاه جمشید که او از جان شیرین گشت نومید
چو جان را داد شه جمشید آندم خدا کردش مر او را در جهنم
[۶] مزن ارّه بر سالخـورده درخت که ضحاک ازینگشت بیتاج و تخت
[۷] در بعضی از اسفلر ضحاک او را در کنار دریای چین در میان درختی میانتهی یافت و به فرمودۀ او آن دوحۀ (= درخت تناور) چمن خسروانی را همان لحظه به اره مع تلک الشجره به قطع رسانید.
[۸] این قسمت از روایت پهلوی مقداری مبهم به نظر میرسد:
– بهار، ۱۳۷۵: ۲۲۳: تن او به دست آشوبگر دیوان آمد [شاید: تن او را برای آشفتن (= نابودی) به دست دیوان آمد].
– عفیفی، ۱۳۷۴: ۱۷-۱۸: او را تن به آشفتگی به دست دیوان آمد.
– میرفخرایی، ۱۳۶۷: ۴۲-۴۳: تنش به آشفتگی، به دست دیوان رسید.
[۹] به جمشید کرد آن زمان دشمنی که او کرد بسیار کبــــر و منی
پس آنگاه ضحّاک آمــد پدیــد به کینه میــــانش به ارّه برید
[۱۰] Book of Seder nashim: Vol.1, Ch.4. Yebamoth, Folio.49b, P.324-325
[۱۱] sanherdrin X. نک، کریستنسن، ۱۳۶۸: ۳۸۱٫
[۱۲] اصل: ترح ترز
[۱۳] اصل: دعوای.
[۱۴] اصل: و ندارد.
[۱۵] «جمبند» صفتی است که در منظومۀ کاوه و ضحاک شاهرخ کاکاوندی بارها به کاررفتهاست و میتواند بهمعنای گردآورنده انجمن باشد:
نجات دروی کلب، ای بنده دردمند تا واچم ثنای جمشیدِ جمبند (ص۵۴)
آنچه کسب و کار، ها نه روی دنیا و عقل و فهم بی، جمبند کرد نه پا (ص۵۹)
پری ویش سازا، جمشیدِ جمبند شعلهش سومای شوق، آفتاب مهتاب سند (ص۶۰)
[۱۶] بنابر گزارش گرشاسپنامه (ص۲۲، ب۱۵، ۲۰-۲۲) جمشید پس از فرار به زابلستان میرود و با دختر شاه زابل، کورنگشاه، ازدواج میکند:
پس از رنج بسیار و راه دراز بیامد ابر زابلستان فراز …
بدو خسروی نامور شهریار شهی کش نبد کس به صد شهر یار
مر آن شاه را نام گورنگ بود کزو تیغ فرهنگ بیزنگ بود
یکی دختری بود کز دلبری پری را به رخ کردی از دل بری
[۱۷] اصل: و ندارد.
[۱۸] اصل: زنان
[۱۹] اصل: و ندارد.
[۲۰] سیاهی و تاریکی، احتمالا در اینجا به معنای دوزخ به کار رفتهباشد؛ سیاهی دوزخ (نک، دهخدا).
۲۱ اصل: و ندارد
کتابنامه
ـ ابن بلخی، ۱۳۷۴: فارسنامه، تصحیح: لسترنج و نیکلسن، به کوشش منصور رستگار فسایی، شیراز: بنیاد فارسشناسی.
ـ اسدی طوسی، ابونصر، ۱۳۵۴: گرشاسپنامه، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران: کتابخانهی طهوری، چاپ دوم.
– افشاری، مهران- مداینی، مهدی، ۱۳۷۷: هفت لشکر (طومار جامع نقالان)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول.
– اونوالا، موبد رستم مانک، ۱۹۲۲: روایات داراب هرمزدیار، بمبئی.
ـ بلعمی، ابوعلی، ۱۳۸۰: تاریخ بلعمی، تصحیح: ملکالشعرای بهار، تهران: انتشارات زوار، چاپ اول.
– بلو، جویس، ۱۳۸۳: «گورانی و زازا» راهنمای زبانهای ایرانی، ج۱، ویراستار: رودیگر اسمیت، ترجمه: حسن رضایی باغبیدی و همکاران، تهران: ققنوس، چاپ اول، صص۵۵۵-۵۶۲٫
– بهار، مهرداد، ۱۳۸۰: بندهش فرنبغ دادگی، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم.
– ـــــــــــ، ۱۳۷۵: پژوهشی در اساطیر ایران (پاره اول و دوم)، تهران: نشرآگه، چاپ اول.
– پورخالقی چترودی، مهدخت، ۱۳۸۷: درخت شاهنامه، مشهد: بهنشر.
ـ پورداود، ابراهیم، ۱۳۷۷: یشتها، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ اول.
ـ تفضلی، احمد، ۱۳۴۴: «تصحیح و ترجمهی سوتکرنسک و ورشت مانسرنسک از دینکرد ۹»، پایاننامهی دکتری زبانشناسی و زبانهای باستانی ایران، دانشگاه تهران: دانشکدهی ادبیات (چاپ نشده).
ـ الثعالبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد نیشابوری، ۱۹۶۳: غرر اخبار ملوک الفرس، تهران: کتابخانهی اسدی.
ـ دابار، ارواد مانکجی، ۱۹۰۹: صد در نثر و صد در بندهش، بمبئی.
– دهخدا، علیاکبر، ۱۳۷۷: لغتنامه، تهران: دانشگاه تهران.
ـ الذینوری، ابیحنیفه احمدبن داود، ۱۹۶۰: اخبارالطوال، تحقیق: عبدالمنعم عامر، مصر: قاهره.
ـ راشد محصل، محمدتقی، ۱۳۸۸: «پایان کار رستم در شاهنامه»، فصلنامۀ پاژ، سال دوم، شماره ۳-۴، پاییز و زمستان ۱۳۸۸، صص۷۹-۹۸٫
– سرامی، قدمعلی، ۱۳۷۸: از رنگ گل تا رنج خار، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
– صدیقیان، مهیندخت، ۱۳۷۵: فرهنگ اساطیری-حماسی ایران به روایت منابع بعد از اسلام، ج۱: پیشدادیان، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول.
– صفیزاده، صدیق، ۱۳۷۵: نامه سرانجام، کلام خزانه (یکی از متون کهن یارسان)، تهران: هیرمند، چاپ اول.
– طبری، محمد بن جریر، ۱۳۶۷: ترجمۀ تفسیر طبری، به تصحیح حبیب یغمایی، تهران: توس.
ـ عفیفی، رحیم، ۱۳۷۴: اساطیر و فرهنگ ایرانی در نوشتههای پهلوی، تهران: انتشارات توس، چاپ اول.
– فردوسی، ابوالقاسم، ۱۳۸۶: شاهنامه(ج۱-۸)، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی.
ـ کریستن سن، آرتور ، ۱۳۷۷: نمونههای نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانهای ایرانیان، ترجمه: ژاله آموزگار ـ احمد تفضلی، تهران: نشر چشمه، چاپ اول.
– گجری شاهو، امین، ۱۳۸۰: نوفل و مجنون میرزا شفیع کلیایی (+ داستان کاوه و ضحاک شاهرخ کاکاوندی)، تهران: انتشارات مه.
ـ مجملالتواریخ و القصص، ۱۳۱۸: تصحیح: ملکالشعرای بهار، تهران: خاور.
ـ مزداپور، کتایون، ۱۳۸۴: «راه آفتاب (بینش کهن ایرانی)»، بنیادهای فلسفه در اساطیر و حکمت پیش از سقراط: هایلند، دریو. ا.، ترجمه رضوان صدقینژاد- کتایون مزداپور، تهران: نشر علمی، صص۴۷۵-۵۴۰
– میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، ۱۳۶۱: کشف الاسرار و عده الابرار، به سعی و اهتمام علیاصغر حکمت، تهران: امیرکبیر.
ـ میرخواند، محمد بن خاوندشاه بن محمود، ۱۳۸۰: تاریخ روضهالصفا فی سیره الانبیاء و الملوک و الخلفاء، تصحیح: جمشید کیانفر، تهران: اساطیر.
ـ میرفخرایی، مهشید، ۱۳۷۶: روایت پهلوی، تهران: مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول.
ـ نظامی، الیاس بن یوسف، ۱۳۸۱: کلیات، تصحیح: وحید دستگردی، تهران: نگاه.
ـ نهایهالارب فی اخبار الفرس و العرب، ۱۳۷۵: تصحیح: محمدتقی دانشپژوه، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ اول.
ـ یاحقی، محمدجعفر، ۱۳۸۶: فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تهران: فرهنگ معاصر.
– Anklesaria, E. T. D., 1976: Dadistan-i Dinik, Part I, Pursishn I-XL, Shiraz
– The Babylonian Talmud, 1936: Translated: Rabbi. I. Epstein, London.
– Dhabhar, E. B., The Pahlavi Rivâyat, Bombay.
-Geldner, K. F., 1889: Avesta, the Sacred Books of the Parsis, Stuttgart.
-Mackenzie, D.N., 2005: “Gurāni”, Encyclopaedia Iranica, vol. 12, New
– Madan, D. M., 1911: The Complete of The Pahlavi Dinkard, Bombay.
– Minorsky, V., 1943: : “The Gûrān”, BSOAS 11, pp. 75-103.
– Modi, J.J., 1903: Jāmāsp Nāmak, Bombay
– Pakzad, F., 2003: Bundahišn, Zoroastrische Kosmogonie und Kosmologie, Tehran: Centre for Great Isiamic Encyclopaedia.