بازبینی کلی
دریغ فردوسی
دکتر علیرضا قیامتی ـ موسسه فرهنگی ، هنری خردسرای فردوسی
چکیده:
شاهنامه در درازنای تاریخ نقشی بیبدیل برای حفظ کیان ملی و جلوگیری از یورشهای بیگانگان داشته هرگاه غرور میهنی آسیب دیده و ارجمندی، آزادگی و دادگری دستمایهی بیگانگان شده این شاهنامه بوده که پناهگاه ملی ایرانیان بوده است. آن انگیزه جانبخشی که جان فردوسی را با همه دلخستگیها و بیمهریها در سرودن شاهنامه نیرومند و پرتوان میساخت آرمانهایی بود که وی برای اعتلای نام ایران و گسترش اندیشه و فرهنگ آن داشت. هیچکس چون او اندوه و سوز میهن را فریاد نکرده و هیچکس چون او امید و شکوه آن را آشکار نساخته است شکوهمندی نام ایران است که فرزانهی توس را به سوی سخن میکشاند و در این راه تمام تلخیها و دشواریها را به جان میخرد. بیدادگریهای زمانه را تحمل میکند تا دفتر خسروان برای هماره به یادگار بماند
مقدمه:
برای شناخت بنیان تمدن ایرانی، سندی ارزشمندتر و استوارتر از شاهنامه در دست نیست. میهندوستی فردوسی موجب گردید تا وی جایگاه فرهنگ و پایگاه تمدن و اندیشهایرانی را در شاهنامه به آوای بلند فریاد کند. این شاهنامه است که اندیشه، باور، تاریخ و فرهنگ ما را با افتخار ستوده و در همه وجوه زندگی ایرانی تأثیری برجسته و ارزنده داشته است.
هرچند فردوسی تنها گردآورنده تاریخ وداستانهای کهن ایران نیست و پیش از وی کوشندگانی چون ابومنصور عبدالرزاق توسی، دقیقی، ابوالمؤید بلخی، مسعودی مروزی، ابوعلی بلخی این راه سترگ را پیموده بودند و پس از وی نیز حماسهسرایانی چون اسدی توسی، ایرانشاه ابیالخیر و … بخش بزرگی از روایتهای اساطیری و پهلوانی را بازتاب دادند. اما شاهنامه است که توانسته بر چکاد این تلاشها و پایمردیها بایستد و سخنگوی بزرگ فرهنگ ایران گردد. فردوسی بود که تاریخ و فرهنگ ایران را از سرنوشتی که خدای نامگها و تاج نامگها و اندرزنامههای پیش از او دچارش شدند نجات بخشید.
اگر فردوسی در یکی از مهمترین دورههای تاریخی و فرهنگی ایران سخنگوی فرهنگ و هویت ایران نمیشد شاید هیچگاه مفهومی به نام ایرانی به گونهای که امروز پیداست وجود نداشت. شاهنامه از این روی تبلور فرهنگ ایرانی و نمود ارزشمند اندیشه، باور و آیینهای نیاکانی است.
این نامهی فرزوان در درازنای تاریخ نقشی بیبدیل برای حفظ کیان ملی و جلوگیری از یورشهای بیگانگان داشته، هرگاه غرور میهنی آسیب دیده و ارجمندی و آزادگی و دادگری دستمایهی بیگانگان شده این شاهنامه بوده که پناهگاه ملی ایرانیان بوده است.
از میان همه آثار ادبی، تاریخی و علمی ایران و زبان پارسی تنها شاهنامه است که پیوستگی ملی ایران و یکپارچگی قلمرو ایران شهری و هویت تمدنی ایران را به کمال بازتاب میدهد. درواقع شاهنامه مهمترین نقش و آرمان را در پیوستگی ایرانیان و همراه ساختن اقوام حوزه فرهنگی ایران از سمرقند و بخارا تا گنجه و قفقاز بر عهده داشته و دارد.
آرمان فردوسی از سرودن شاهنامه:
ایران در نگاه فردوسی بیگمان یک پدیده باورمندانه و اخلاقی است یک نظام فکری و مجموعهای از فرهنگ، منش و اخلاق و گنجینهای از پسندهای آرمانی و انسانی که سرفصل دادگری، دانشوری و انساندوستی است.
آنچه فردوسی را از دیگر سرایندگان منظومههای حماسی متفاوت میسازد آن است که هرگز در بند سرودن داستان و سخنپردازیهای بیهوده نیست. بر آن نیست تا چون برخی سرایندگان منظومههای حماسی برای نشان دادن قدرت شعری و داستانگویی حماسهسرایی کند. بلکه او برای آرمانی راستین حماسه خویش را میسراید. هم پاسداری از کیان و آیینهای ایرانی و زبان پارسی و هم ترسیم جهانبینی اخلاقی و راه به زیستن و راستکرداری.
شاهنامه درمیان همهی حماسههای دیگر متفاوت است چرا که آرمان فردوسی از گردآوری و روایت داستانهای ملی برکشیدن نام ایران و ایرانی است. شاخصهی ارزنده و سرافرازانه که حماسه دیگری تا بدین اندازه به آن نپرداخته است دغدغه و تلاش فردوسی برای درنیامیختن مفاهیم شاهنامه به عناصر بیگانه را هیچ حماسهای حتی شاهنامه ابومنصوری ندارد منظومههای حماسی پس از شاهنامه هرچند به دلیل روایتگری اسطورههای ملی ارزش و اهمیت بسیاری دارند. اما چون پاسداشت آرمانهای میهنی تنها بخشی از اهداف سرایندگان این منظومهها بوده وخواستههای دیگری نیز چون تاریخنگاری و داستانگویی داشتهاند نتوانستهاند آنچنان که بایسته است از عناصر روایات بیگانه پرهیز نمایند و از دلبستگی و شور فردوسی به آموزههای فرهنگ ایرانی دور ماندهاند.
فردوسی در آغاز به آشکارا آرمان خود را از سرودن شاهنامه بیان نموده. ساختن پایگاهی بلند از بنیانهای اندیشه و باور ایرانی، آیین جهانداری و رسم کشورداری، پژوهش روزگار نخست و گردآوردن داستانهای پهلوانانه.
این حکیم توس بود که برای نخستین بار مفهوم میهن را در نهاد باشندگان این سرزمین ماندگار ساخت سرزمینی پهناور و یکپارچه که خاستگاه آزادگی و نیکاندیشی است. چه حکمتی است در شاهنامه که سبب شده مضامین این حماسه بزرگ تا این حد با روح ملی مردم ایران درآمیزد هم در جان مردم حوزه تمدنی ایران ریشه دواند و هم از جایگاه و اعتبار جهانی برخوردار گردد.
فردوسی قدرت، شوکت و پهلوانیهای پهلوانان شاهنامه را هماره برای ایران و در خدمت بنیانهای هویتی آن میداند. اگر شکوه پهلوانانه و دلاوریهای آنان را با آب و تاب ترسیم میکند برای ایران است پهلوانان پشت و پناه ایرانیاناند. رستم جهانپهلوان ،سترگیهای خود را برای پاسداری از مردم و میهن میخواهد و به آشکارا بانگ برمیدارد که برای یاری ایران از نثار جان خویش دریغ نخواهد ورزید.
تن و جان فدای سپهبد کنم طلسم و تن جادوان بشکنم
هر آن کس که زنده است از ایرانیان بیارم ببندم کمر بر میان
امید مردم ایران به نیرو و توان آنان است.
پس از کردگار جهانآفرین به تو دارد امید ایرانزمین
گودرز، رستم را فروزنده گوهر و تاج وگاه شاهی میشمارد و وجود او را برای ایرانیان شاخصتر از هر داشتهای میداند.
تو ایرانیان را ز مام و پدر بهی هم ز گنج و ز تخت و گهر
چنانیم بی تو چو ماهی به خاک به تنگ اندرون سر تن اندر هلاک
پهلوانانی چون رستم، گیو، توس و گودرز در راه ایران جان بر کف دارند و در راه بر پای داشتن نمادهای میهنی رنجها برده و خویش را در راه اعتلا و آزادگی ایران فدا میکنند. دلیرمردان شاهنامه هیچگاه از دشمنان نهراسیده یک دم آرام و قرار نیافته تا آرمانهای ملی را پاسداری کنند و آرامش و آسایش و خرمی و شادی را به ارمغان آورند.
تصویری که در شاهنامه از ایران نمایان است. چهرهای است سرافراز و پویا که رنج و اندوه و آزار را در آن جایی نیست در شاهنامه با ایرانی سرافراز و ایرانیانی کامروا رویاروییم بوی زندگی از هر گوشهی آن روان است. زندگی به شادمانهترین گونهای در حماسه سترگ ایران جاری است. رفاه و آسایش مردمان در همهی دوران شاهنامه در اوج است شهرها و روستاهای آباد، خنیاگریها و جشنها و آیینها به سامان، بزمها و مهمانیهای باشکوه برقرار، توانگران دستگیرندهی محرومین ، داد و دهش و نیک کرداری پایدار و در فزون است.
شکوه و بزرگی ایران در همه جای شاهنامه سایه افکنده است. ایران شاهنامه در جغرافیایی از فرهنگ، تمدن و خردمندی ویژه گشته است. مفهوم ایران پیوندی است جانبخش از مهرورزی و انسانیت. زیستبوم میهن وآب و خاک آن از این روی روانپرور و ستودنی است که یادآور شکوه فرهنگ و شادمانی زندگی است. جلوهگاه نیکیها و تبلور دادگری و راستی است.
دلبستگی به میهن در نگاه فردوسی تنها شیفتگی احساسی نسبت به آب و خاک و این دیار نیست. او در این خاک زرخیز پرتویی از دانش و قصههای نیکوی زندگی را میجوید. در بادنوشین ایرانزمین یک جهان اندیشهی نیک، فرزانگی و فرهیختگی میجوید. عشق به ایران بیشتر از روی آگاهی و خرد است تا احساس و البته آمیخته به احساس فرهنگمحور.
شاهنامه در یکی از دشوارترین دوران تاریخی مایهی آرامش و رامش مردم ایران و پشتوانهی بزرگی برای جانهای مشتاق و دوستداران آزادگی و نیکاندیشی بوده است.
فردوسی تمام تلخیها و آوارگیها را به جان خرید، بیدادگریهای زمانه را تحمل کرد تا دفتر خسروان برای هماره به یادگار بماند. آن انگیزه جانبخشی که جان فردوسی را با همه دلخستگیها و بیمهریها در سرودن شاهنامه نیرومند و پرتوان میساخت آرمانهایی بود که وی برای اعتلای نام ایران و گسترش اندیشه و فرهنگ خردورزانهی آن داشت.
بیشتر زندگی فردوسی نه برای سرودن شاهنامه بلکه برای اندیشیدن به آرمان انسانی و در افکندن و طرحریزی اسطورههای ایرانی و آماده کردن مطالب و روزآمدن کردن داستانها سپری شد.
فردوسی صاحب درد و دریغ ایران است هیچکس چون او اندوه و سوز میهن را فریاد نکرده و هیچکس چون او امید و شکوه آن را آشکار نساخته است. شکوهمندی نام ایران است که فرزانهی توس را به سوی سخن میکشاند او خود را میراثدار تاریخی پرشکوه میداند. شور آرمانی فردوسی برای زنده نگه داشتن روایتهای اساطیری و پهلوانیهای تاریخی ایران تا حدی است که هماره در پی به دست آوردن دفتر کهن و نشر این حماسه است دفتری که شاید از واپسین نمونههای روایتهای باستان باشد و به خاطر کهن بودن و دوری از طبع و زبان و سلیقهی مردمان فراموش شده. در اندیشهی آن است تا این دفتر کهن را سازگار با زبان و نیاز نوین مردم گرداند.
فسانه کهن بود و منثور بود طبایع ز پیوند او دور بود
نبردی به پیوند او کس گمان پر اندیشه گشت این دل شادمان
همه همت فردوسی در آفرینش شاهنامه استوار کردن بنیانهای تاریخ و تمدن ایرانی است که در زمانهی او در آستانهی نابودی و فراموشی است. آرمان و تلاشها هماره او آن بود تا داستانهای پراکنده باستان را گرد آورد و برای به دست آوردن روایتها و پهلوانیها به هر سو روی میآورد. و آنگاه که از مردی دهقاننژاد و خردمند ، نامهی شهریاران و دفتر داستانهای ملی را دریافت نمود.
چو این نامه افتاد در دست من به ماهی گراینده شد شست من
گویی کام او بر آمده و ارزشمندترین گوهر هستی را به چنگ آورده،این دفتر پهلوانی را چندان انتظار کشیده که جانش روشن و توانش افزون میگردد.
چو آورد این نامه نزدیک من برافروخت این جان تاریک من
از این هنگام با شادمانی و امید، پیوسته و بیدرنگ به سرودن نامهی باستان دست مییازد. و در این راه دلمشغولی و هراسش از ناپایداری روزگار است از اینکه مبادا گذشت زمان فرصت به پایان رساندن شاهنامه را از او دریغ دارد
همی خواهم از روشن کردگار که چندان امان یابم از روزگار
کزین نامور نامه باستان به گیتی بمانم یکی داستان
این تنها دغدغه و هراس خجستهی فردوسی نیست. او نگران بود نگران اینکه مبادا برخی موجب شوند تا رسالت او ناتمام بماند. این نگرانی تا پایان شاهنامه هم لحظهای او را رها نکرد. به همین روی به یزدان روی میآورد تا او را در این راه سترگ یاور باشد.
همی خواهم از داد گر یک خدای که چندان بمانم به گیتی به پای
که این نامهی شهریاران پیش بپیوندم از خوب گفتار خویش
در آرزوی آن است تا میوه و نتیجهای از خویش به یادگار گذارد که نه تنها ایران که جهان را روشن دارد.
اگر زندگانی بود دیرباز بر این دیر خرم بمانم دراز
یکی میوهداری بماند ز من که نازد همی بار او بر چمن
فردوسی در برابر بیمهریها با هویت و فرهنگ ایرانی کوشیده تا آرمان و اندیشهی خویش را در گفتار پهلوانان و شهریاران شاهنامه بازگو نماید. پاسداری از تاریخ کهن که گردش روزگار و بیتوجهی دیگران موجب گشته بود از یادها و دلها محو شود بزرگترین آرمان فردوسی است.
نگران است چرا که سرنوشت دقیقی را دیده بود با فرجام دردناک بنیانگذار حماسههای ملی «ابومنصور عبدالرزاق توس» آشنا بود. دیده بود با مهتر گردنفرازی که پاسدار داستانهای ملی بود چه کرده بودند. دریغ و سوز حکیم در سوگ این یاریگر و پشتیبان خویش دردمندانه است.
دریغ آن کمربند و آن گردگاه دریغ آن کیی برز و بالای شاه
نه زو زنده بینم نه مرده نشان به دست نهنگان مردمکشان
فردوسی به خوبی دریافته بود آثاری که نماینده باورها و آیینهای ایرانی باشند چگونه با بیمهری رویارویاند و گاه به تیغ فراموشی و درسکوتیسؤالبرانگیز جز نام از آنها باقی نمیماند. آنچنان که شاهنامه ابوعلی بلخی، ابوالمؤید بلخی و مسعودی مروزی چنین سرنوشتی یافته بودند. حکیم نگران است از گردش روزگار بیم دارد، بااشتیاق از هر کس سراغ داستانهای ملی را میگیرد.
بپرسدم از هر کس بیشمار بترسیدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بس بباید سپردن به دیگر کس
میهندوستی و کوشیدن در پاسداری آن، داشتن غرور ملی و آزادگی از بنیانها تربیتی شهریاران است در نگاه شاهنامه فرمانروایی که دل در گرو میهن نداشته باشد و از جان برای آن نکوشد و شیفته و مشتاق افتخارات آن نباشد سزاوار پادشاهی نیست.
خسروپرویز در زندان فرزندش شیرویه نیز در اندیشه ایران و ایرانی است به اونهیب میزند به هوش باشد تا مبادا گزندی به ایران برسد و اندوهی بر دل ایرانیان بنشیند و بایست در همه حال پاسبان مردم و آیینهای نیکوی آنان باشد.
که ایران چو باغی است خرم بهار شکفته همیشه گل کامکار
نگر تا تو دیوار او نفکنی دل و پشت ایرانیان نشکنی
زن و کودک و بوم ایرانیان به اندیشهی بد منه در میان
دارا هنگام یورش اسکندر به ایران باوجودی که یاران و نزدیکانش او را تنها گذاشته، هیچ یک حاضر به نبرد با رومیان نشدند و برخی حتی او را سفارش به تسلیم نمودند ننگ اسارت را نپذیرفت و مرگ را بهتر از آن دانست که کمر به خدمت بیگانگان بندد.
سرانجام گفت: این ز کشتن بتر که من پیش رومیببندم کمر
ستودن مرا بهتر آید ز ننگ یکی داستان زد بر این مرد سنگ
بهرام چوبینه در سرزمین خاقان و در آستانهی مرگ با شور و اشتیاق بانگ برمیآورد تا او را در ایران زمین به خاک بسپارند.
مرا دخمه در شهر ایران کنید به ری کاخ بهرام ویران کنید
سخنی که حسرت و حرمان بسیاری از جداماندگان از مام میهن را در درازنای تاریخ فریاد کرده است فریادی عاشقانه و سوزناک که همواره دوستداران این آب و خاک آن را آرزو کردهاند آرزویی که ملکالشعرا بهار را چنان برانگیخت تا از درمان خویش چشم بپوشد و به تمنا بخواهد او را به ایران ببرند تا سر بر بالین خاک وطن گذارد.
بگرد ای جوهر سیال در مغز بهار امشب سرت گردم نجاتم ده ز دست روزگار امشب
اگر نالد بهار از زخم دل نالد نه زخم سل پرستاران چه میخواهید از این بیمار زار امشب
ز سوز تب نمینالم طبیبا دردسر کم کن مرا بگذار در اندیشهی یار و دیار امشب
گردیه از پهلوان بانوان شاهنامه نیز پس از کشته شدن بهرام تحمل غربت و ماندن در سرزمین بیگانه را ندارد. حال و هوای ایران در جانش توفانی به پا کرده به سپاهیان سفارش میکند تا به سوی ایران روانه شوند و با اقلیم دلفروزش جان را جلا دهند.
به توران غریبیم و بی پشت و یار میان بزرگان چنین سست و خوار
نوای خسروانی و مویهی سوگوارانهی باربد بر مرگ خسرو پرویز از دیگر آهنگهای اندوه و دریغ شاهنامه است. نالهی باربد زاری و فریاد آزادهای چون فردوسی است بر بزرگی و برازندگی فرهنگی که هماره مایهی آرامش و رامش بوده است.کاویانی درفش که دیگر نیست و کامهی بدگمانان شده.
کجا آن بزرگی و آن دستگاه کجا آن همه فر و تخت و کلاه
کجا آن شبستان و رامشگران کجا آن بر و بارگاه سران
کجا افسر و کاویانی درفش کجا آن همه تیغهای بنفش
همه بوم ایران تو ویران شمر کنام پلنگان و شیران شمر
شد این تخمه ویران و ایران همان برآمد همه کامهی بدگمان
این دریغ را میتوان در مرگ یزگرد دیگر شهریار شاهنامه هم دید. فردوسی از صحنهی کشته شدن او با شتاب و دلآزردگی میگذرد. داستان را با حسرت و دریغ روایت میکند و از زبان دهقان مرو بر شهریار مویه و سوگواری میکند. او را جانباختهی راه نیکی و میهن میداند.
مرگ یزگرد با آن شکوه شهریاری بسیار رقتانگیز و دردآور است این شهریار تنها و بیکس به دست آسیابانی گمنام و به تحریک ماهوی سوری به چنین فرجامی برسد هیچ ایرانی نیست تا بر مرگ چنین شهریار و شوکتی دریغ بگوید و سوگواری بکند. هیچ هممیهنی نیست که پیکر او را به خاک بسپارد این فرجام تلخ و این درد و اندوه هیچگاه از خاطر دوستداران فرهنگ ایران محو نشد.
فکنده تن شاه ایران به خاک پر از خون و پهلو به شمشیر چاک
دریغ آن سر و تاج بالای تو دریغ آن دل و دانش و رای تو
دریغ آن سر تخمهی اردشیر دریغ این جوان و سوار هژیر
که این دخمه پر لاله باغ تو باد کفن دشت شادی و راغ تو باد
در روزگار هراسانگیزی که بسیاری از ارزشها دگرگون شده بود خرد و دانش را ارج و بهایی نبود، «هنر خوار گشته» و زشتیها و پلیدیها نمایان شده و معیارهای اخلاقی جامعه باژگونشده بود، جامعهای غفلتزده و مسحور که از کیان و هویت خویش بریده در فرمانروایی بیگانگان مسخ شده بودند.
در روزگاری که شاعران ستایشگر با افزونخواهی و آزمندی از تبار فرهنگی و هویت ملی خویش گسسته در برابر پاداشهای تملقپرور سلطان غزنوی دل و دین از کف داده و هواخواه چیرگی فرهنگ و زبان بیگانه گشتهاند. در زمانی که برخی «از نقره دیگدان میزدند» و آلات خوان خویش را از زر میساختند فردوسی برای شکوه آیینهای نیاکانی همه سرمایه وجودی خویش را نثار نمود.
در زمانهای که آیینهای ایرانی خوار شمرده و جشنهای میهنی رسمی ناپسند دانسته میشدند این فردوسی بود که مرزهای فرهنگی ایران را نماد نیکی و آزادمنشی معرفی نمود و آیینهای ایرانی را در شاهنامه نماینده و پاسدار منش و خوی انسانی دانست. ایرانیان را خجسته و اهورایی، دشمنان انیرانی را نکوهیده و اهریمنی شمرد.
راهی که فردوسی آغاز نمود، بنایی که او پی افکند موجب گشت تا کاخ آسمان شکوه زبان پارسی برای همیشه در فرهنگ و ادب جهان پایدار بماند راهی که حکیم توس پیمود چنان شد که گلهای جاودان زبان و ادب پارسی چون ناصرخسرو، خیام، عطار، نظامی، سعدی، مولانا، حافظ و … پدید آیند و مهرآمیزترین و درخشانترین پیامهای انسانی را در قالب زبان فارسی بازگو نمایند. همین رسالت بود که موجب گشت خداوندگار عرفان با سرافرازی و افتخار آسمانیترین و عرفانیترین گفتار خویش را در آن بجوید.
مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم که نبود شرط در بزمی شکر خوردن به تنهایی
زبانی اخلاقی که گویی فرشتهها نیز در آسمان آن را درمییابند.
چو من تازی همیگویم به گوشم پارسی گوید مگر بدخدمتی کردم که رو این سو نمیآری
منابع:
خالقی مطلق، جلال (۱۳۷۲)، گل رنجهای کهن، نشر مرکز، تهران
خالقی مطلق، جلال (۱۳۸۱)، سخنهای دیرینه، افکار، تهران
ریاحی ، محمد امین (۱۳۷۷)، سرچشمههای فردوسیشناسی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران
صفاء، ذبیحالله (۱۳۶۸)، تاریخ ادبیات ایران، امیر کبیر، تهران
صفا، ذبیحالله (۱۳۷۱)، حماسه سرایی در ایران، امیر کبیر، تهران
فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۷۵)، شاهنامه، چاپ مسکو، به کوشش سعید حمیدیان، قطره، تهران
فردوسی ، ابوالقاسم(۱۳۸۶)، شاهنامه به تصحیح جلال خالقی مطلق، مرکز دایرهالمعارف اسلامی، تهران
کزازی، میر جلال الدین (۱۳۷۰)، رویا حماسه اسطوره، نشر مرکز، تهران
کزازی، میرجلال الدین (۱۳۷۰)، مازهای راز، نشر مرکز، تهران