بازبینی کلی
داستان ضحاک، داستانی بسیار عجیب و پر از رمز و راز می باشد. همین که ما در تفسیر نورومیتولوژیک شاهنامه چند قسمت را به ضحاک اختصاص دادیم نشان از پیچیدگی این داستان و نیز شخصیت اصلی آن است.البته بررسی جنبه های مختلف این شخصیت به این جا ختم نخواهد شد. نگارنده بر آن است که اگر فرصتی دست دهد سایر منابع را نیز در مورد روایت ضحاک جستجو کرده و بدین شکل به بررسی رابطه مغز و جهان و روایت های دیگرگونه در ساخت یک اسطوره بپردازد. در اینجا ما می خواهیم به سرانجام ضحاک در شاهنامه بپردازیم و ببینیم که از منظر نورومیتولوژی چه حرفهای جدید می توان در مورد این شخصیت بیان کرد.
فریدون ضحاک را به بند می کشد و می خواهد او را بکشد:
ببردند ضحاک را بسته خوار
به پشت هیونی برافگنده زار
همی راند ازین گونه تا شیرخوان
جهان را چو این بشنوی پیر خوان
بسا روزگارا که بر کوه و دشت
گذشتست و بسیار خواهد گذشت
بران گونه ضحاک را بسته سخت
سوی شیر خوان برد بیدار بخت
همی راند او را به کوه اندرون
همی خواست کارد سرش را نگون
اما ناگهان سروشِ غیب بر او ظاهر شده و او را از این کار منع می کند:
بیامد هم آنگه خجسته سروش
به خوبی یکی راز گفتش به گوش
که این بسته را تا دماوند کوه
ببر همچنان تازیان بیگروه
مبر جز کسی را که نگزیردت
به هنگام سختی به بر گیردت
فریدون نیز به حرف سروش گوش می دهد.
بیاورد ضحاک را چون نوند
به کوه دماوند کردش ببند
به کوه اندرون تنگ جایش گزید
نگه کرد غاری بنش ناپدید
بیاورد مسمارهای گران
به جایی که مغزش نبود اندران
فرو بست دستش بر آن کوه باز
بدان تا بماند به سختی دراز
ببستش بران گونه آویخته
وزو خون دل بر زمین ریخته
ازو نام ضحاک چون خاک شد
جهان از بد او همه پاک شد
اما چرا؟ چرا نباید ضحاک کشته می شد؟ سوالی که در این یادداشت می خواهیم بدان بپردازیم همین موضوع است.جستجو در منابع دیگر ما را به پاسخی می رساند که سنت به این موضوع می دهد:
«کهنترین و مستندترین پاسخ پرسش نخست (علّت نکشتن فریدون ضحاک را) کـه ضمناً آن را باید توضیح یا دست کم توجیه سنّت زرتشتی در این باره نیز به شمار آورد در کتاب نهم دینکرد و سپس منابعی مانند شایست ناشایست و دست نویس پهلـویِ ام. او ۲۹ است که بر اساس آنها چون فریدون سه ضربه شمشیر بر تن ضحاک مـیزنـد از پیکر او «بس گونه خرفستر» پدید میآید از این روی اهورامزدا بـه فریـدون مـیگویـد (بسنجید با توصیه پیک او، سروش، بـه فریـدون در شـاهنامه) کـه «او را مـشکاف کـه ضحاک است زیرا اگر وی را بشکافی ضحاک این زمین را پر کند از مور گزنده و کژدم و چلپاسه و کشف و وزغ» بنابر این در متون و معتقدات مزدیسنی فریدون از آن روی ضحاک را به گـرز یا شمشیر نمیکشد تا موجودات زیانکار (خرفستران) درون او جهان را پر نکند» (۱)
دکتر آیدنلو در مقاله اندیشمندانه خود علل دیگری را نیز برای اینکه چرا فریدون ضحاک را نکشت و او را به بند کشید، ذکر کرده است.توضیحاتی که بسیار راهگشا می باشند اما در این یادداشت نگارنده به همان توضیح سنتی از چرایی عدم مرگ ضحاک می پردازد.
برای اینکه آن را درک کنیم ابتدا باید نگاهی مورفولوژیک (شکل شناسانه) به ساختار عصبی ضحاک داشته باشیم. ضحاک در روایت شاهنامه انسانی ست که دو مار از شانه های او روییده است.
(تصویر فوق برگرفته از عکس جلد کتاب داستان ضحاک ماردوش می باشد)
پس ضحاک از نظر مورفولوژیِ عصبی، موجودی با سه مغز است. سه مغزی که هر سه در تصمیم گیریهای او دخالت دارند.در واقع انگار سیستم اعصاب مرکزی او بجای تمرکز در یک مغز به سه قسمت تقسیم شده است.
(تصویر فوق را سرکار خانم محدثه زراعت طلب با هنرمندی بسیار بوجود آورده اند)
موضوع اصلی در این مورفولوژی، تقسیم سیستم عصبی به سه قسمت نیست بلکه این واقعیت است که چگونه علی رغم وجود سه مغز مجزا، جانداری به نام ضحاک می تواند عملکرد واحدی از خود نشان دهد و در واقع چگونه این سه مغز در هماهنگی کامل با هم بسر می برند. این مغز سه گانه شاید یکی از زیباترین جلوه های ضحاک از جنبه مطالعات نورومیتولوژیک محسوب گردد (توجه داشته باشید که در یادداشت های قبلی از چند جنبه داستان ضحاک را بررسی کرده ایم. اینجانب در کتاب رستاخیز اسطوره (۲) نیز بخشی را به اسطوره ضحاک اختصاص داده ام.). اینکه چگونه سه مغز مجزا می توانند در هماهنگی با هم عمل کنند اصلا موضوع بحث اسطوره ها نیست. سرشت اسطوره بدین صورت است که چنین موجودات هیبریدی ای بنا به ماهیت اسطوره ای خود مجوز وجود پیدا می کنند.لذا هر گونه تفسیر فیزیولوژیک از چگونگی ایجاد چنین موجوداتی کاملا خطا خواهد بود . اما وقتی که ما می خواهیم اسطوره ها را نه بازتفسیر بلکه در جهان جدید قدمی به جلو ببریم، یعنی در قالب اسطوره های قبلی اسطوره های جدیدی را تولید کنیم که در ساحتهای مورد بحث انسان امروزی بتوانند مفید واقع شود، چنین سوالاتی نیز محلی از اعراب پیدا می کند.اگر اسطوره قرار است در جهان پیش رو که جهان هوش مصنوعی ، سایبورگ و علوم اعصاب است دوام آورده و در عین حال حیطه های جدیدی را نیز به روی ما بگشاید لذا باید بتوان در بازخوانی هایِ جدید جنبه هایی را در آن کشف نمود که مربوط به جهان پیچیده ی جدید نیز باشد. این با تفسیر اساطیر بر اساس یافته های علمی کاملا متفاوت است. تفسیری که همانطور که ذکر شد کاملا غلط بوده و عملا ما را به اشتباه می اندازد.
اما مغز سه گانه یا بهتر بگوییم سیستم اعصاب سه گانه در یک فرد چیزی است که شاید در آینده مورد توجه قرار گیرد. هر مغز توانایی خاصی برای پردازش دارد. هر مغز بسته به جهتی که در جهان قرار می گیرد بینش خاص خود را کسب می نماید. و لذا ما در بیان جدیدِ اسطوره ضحاک، با فردی روبرو هستیم که می تواند سه بینش متفاوت از جهان داشته و بر اساس ترکیب آنها به تعامل با جهان پیرامونی بپردازد.ما اصلا به چگونگی ایجاد آن کاری نداریم. فضای اسطوره ای آن را بوجود آورده است. اما همین موجود اسطوره ای بعلت این خاصیت مورفولوژیک می تواند بصورتهای گوناگون فکر کند. یعنی درون او مملو از چند بینش است نه یک بینش. لذا کشتن چنین موجودی نه آسان بوده و نه به مصلحت باشد. چنین قابلیتِ متفاوت اندیشیدن، باید بماند تا در آخرالزمان -یعنی در آن نبرد بزرگ- انسان مینوی را به بزرگترین چالش خود بکشاند.
شاید این چند گونه بودن ضحاک در همان تفسیر سنتی از چرایی عدم کشته شدن وی نیز نهفته باشد: اینکه او در صورت مرگ تکه تکه خواهد شد و هر تکه یکی از جانداران موذی ای خواهد بود که جهان را پر می کند. انگار در تفسیر سنتی، ضحاک انباشته ای از هزاران چشم و گوش و مغز می باشد. بسیار جالب و بحث انگیز است.
منابع:
۱- سجاد آیدنلو، نکته هایی از روایات پایان کار ضحاک، کاوش نامه زبان و ادبیات فارسی (کاوش نامه) : بهار و تابستان ۱۳۸۸ , دوره ۱۰ , شماره مسلسل ۱۸
۲- عبدالرضا ناصر مقدسی، رستاخیز اسطوره (نگاهی به رابطه مغز و اسطوره در جهان پیچیده ی جدید)، انتشارات فرهامه، تهران، ۱۳۹۵٫