بازبینی کلی
پریسا ابراهیمی تالکانی
درگذشته هنگامیکه میخواستند بیگناه را از گناهکار شناسایی کنند، آن شخص باید از میان آتشِ داور عبور میکرد و اگر به سلامت بیرون میآمد نشانهی بیگناهی و پاکی بود. در استورهی ایرانیان، گذر از آتش، در داستان سیاوشدیده میشود که برای تهمتی بود که نامادریش سودابه به او زد، و در کنار آیینهایی که با آتش برگزار میشود، آیین خودسوزی و مرگ با آتش نیز دیده میشود که دو دیدگاه برای آن وجوددارد، یکی جنبهی الهی و عرفانی و دیگری خودسوزی و مرگ. در داستان سیاوش، جریره همسر سیاوش هنگامیکه مرگ پسرش را میبیند، گنجخانهی فرود را آتش میزند و خود را میکشد. آتش گاه به بشر جان میدهد و زندگی میبخشد،چون خورشید و گاه داور است و خالص را از ناخالص میشناسد و گاه جانگیر است و خود دیگران را میکشد. آتش در برخی ملل تا جایگاه خدایی میرسد مانند اگنی در هند و بر او فدیه و قربانی میکنند و اگر مردهی خود را با آن بسوزانند، ارزشی بس والا دارد و گاه در آیینی دیگر هرچیزی را بر این آتش پاک، نباید آمیخت و سبب آلودگی آن میشود.
واژه های کلیدی: سیاوش، آتش در ایران و هند، اگنی، ایندره، خودسوزی
پیشگفتار:
در این مقاله، نخست به بررسی داستان گذر سیاوش از آتش، خودسوزی جریره همسر سیاوش، بررسی برخی از شخصیت های داستان، مفهوم و معنی استوره آتش، آیینهایی که با آتش از دیرباز در ایران و هند برگزار میشده،میپردازیم سپس به سنجشی بین ارتباط استورههای ایرانی سیاوش، رستم و افراسیاب با خدایان هندی،اگنی ایزد آتش، ایندره، ایزد باران و وریتره، دیو خشکسالی و اپم نبات، ایزدآبها میپردازیم.
برای بررسی این استوره ملی تاریخی، بایست نخست از مفهوم خود واژهی استوره آغاز کنیم، سپس به خود پژوهش بپردازیم که از کدامین دیدگاه استوره شناختی به بررسی استوره سیاوش پرداختهایم.
استوره، از دیدگاه واژگانی، واژهای یونانی و به معنی داستان تاریخی است کهاینداستانهای تاریخی بر اثر گذشت زمان طولانی، و نبود زمان درست و مکانهای دقیق، با داستانهای وهمی، حماسی و شگفتانگیز ملتها آمیخته شدهاند و گاه با منشأیی مردمی و نااندیشیده که در آن گاه، کارگزارانی که در زمرهی انسان باشد، وجود ندارد و بیشتر نیروهای طبیعت و رویدادهای طبیعی چون سیل، آتش، زلزله و … هستند که پس از گذشت سالها دیگرگون شده و گاه مردمان دوران کهن این نیروها رانمیشناختند و آنها را موجوداتی خیالی انگاشتند، مانند اینکه در دوران کهن، کوهها را پرندگانی میدانستند که خدایان بالهای آنها را بریدند و برزمین ثابت شدهاند،و گاه طبیعت و انسانها را به سیمای جانداران یا موجودات فرازمینی نمودار شدهاند و کارها و ماجراهایشان معنایی رمزی دارند.(باستید، ۱۳۷۰: ۴۵) و این داستانهای کهن تاریخی گاه از منشورهای اخلاقی و دینی سخن میگویند و باورهای دیرینگانمان را به ما مینمایانند.(ن.ک. هینلز، ۱۳۶۸: ۲۴)استاد مهرداد بهار هر کیش و آیینی را بر چهار دستهی باورها، آیینها، مکانهای مقدس و پیروان بخش میکند و بر آن اساس استوره را چنین تعریف میکند: «استوره اصطلاحی کلی است و دربرگیرندهی باورهای مقدس انسان در مرحلهی خاصی از تطورات اجتماعی در عصر جوامع به اصطلاح ابتدایی، شکل میگیرد و باورداشت مقدس همگان میگردد. استوره حتا در سادهترین سطوح خود انباشته از روایاتی است که معمولا مقدس و دربارهی خدایان، موجودات فوق بشری ووقایع شگفتآوری که درزمانهای آغازین با کیفیاتی متفاوت با کیفیات زمان عادی ما، رخ داده و به خلق جهان وادار، آن انجامیده است یا در دورانهای دوردست آینده رخ خواهد داد. (بهار،۱۳۷۵: ۳۴۵)
استوره بازتابی از ماندگارترین جلوههای هنری و اندیشههای هر قوم و ملتی است که با دو رویه آشکار و پنهان، آشکارترین و پنهانترین آموزههای فرهنگی را در خود جای دادهاند و حقایق و ارزشهای معنوی در پی جلوههای ظاهری استورهها پنهان هستند.(ذکرگو، ۱۳۷۷: ۷)، فروید، اساتیر را با دیدگاه رویا،تفسیر میکند و میگوید: «اساتیر تهماندههای تغییر شکل یافته تخیلات و امیال اقوام و ملل و رویاهای متمادی بشریت در دوران جوانیاند. اسطوره در تاریخ حیات بشریت یعنی از لحاظ تکوین و تسلسل تیرههای حیوانی، مقام رویا در زندگانی فرد را دارد.» (باستید، ۱۳۷۰: ۳۳) و بر این اساس و باور که استورهها جایگاه و پرورشگاه ادیان و خدایان کهن هستند که خاستگاه باورهای ملی، مذهبی مردم براساس زندگی و پیرامون و طبیعت و شرایط آب و هوایی پیرامون آنها بوده میپردازیم که براساس این خاستگاه در دوران کهن نزدیک ۳۰۰۰هزار سالهی پیش از میلاد داستان سیاوش نزدیک خوارزم و بلخ امروزی پدید آمده است و همانندهایی کمی آن سوتر در کهن دیار هند دارد، داستان سیاوش در ادبیات ملی، شاهنامه، در داستان پادشاهان کیانی آمده، و از آن کهنتر در بندهش و اوستا نیز از وی سخن رفته است.
پیشینه ی پژوهش:
آریاییان بیش از سه هزار سال پیش به سرزمین هند تاختند، آنان سوارکارانی روشن پوست بودندکه با رفتنشان به هند آیینهای خود را نیز با خود به این کهن سرزمین بردند و پیوندی ژرف بین استورههای ملی ایران و هند از رویدادها، مذهب، جشنها و… پدید آمده است، پرسش مهم « بودن آیین آتش دادرسی و خودسوزی با آتش در دو سرزمین ایران و هند» و پیوندهایی است که این داستان با استورههای آتش در سرزمین ایران و هند دارد، را بررسی میکنیم، بدین منظور از کتابهای ارزشمندی چون «شناخت اساطیر هند» از «ورونیکا ایونس، ۱۳۷۳»، آثار دکتر مهرداد بهار چون «بندهش، ۱۳۹۰»، «پژوهشیدر اساطیر ایران، ۱۳۷۵»، «از اسطوره تا تاریخ،۱۳۸۶» و کتاب اوستا از استاد «پورداوود،۱۳۰۷» و «دوستخواه،۱۳۸۹» و کتاب «شناخت اساطیرایران» از «جان هینلز،۱۳۶۸» و «اسرار اساطیر هند» از «ذکرگو،۱۳۷۷»،«رمزپردازی آتش» از (ژان پیر بابار،۱۳۷۶) و کتابهای بیشمار دیگری بهره بردهایم. و کاری مستقل جدای از این استورهها و بیان مشابهتهای آنان است که کمتر بدانها به این شکل پرداخته شدهاست.
۱- استورهی سیاوش
۱-۱ چکیدهی داستان سیاوش:
در دوران پادشاهی کیکاووس، پسر کیقباد، پهلوانان ایرانی چون توس، گودرز، گیو در شکارگاهی نزدیک توران زمین، دختری زیبارو از کسان گرسیوز، برادر افراسیاب را دیدند، هریک از آنان خواست تا دختر از آن او باشد، و درگیرشدند و داوری نزد کاووس بردند. کاووس با دیدن دختر، دل در گرو او بست واو را به همسری خود برگزید و سیاوش زاده شد، رستم، سیاوش را دید از کاووس خواست تا او را با خود به سیستان ببرد و پرورش دهد، پس از مدتی سیاوش نزد پدر بازگشت، در همین دورانمادر سیاوش درگذشت، غم سیاوش با عشق بدفرجام سودابه همسر کاووس دوچندان شد- اما سیاوش درخواستهای او را که به شیوههای گوناگون قصد شیفته کردن او را داشت، رد میکرد (مانند خودنماییهای او در دیدار سیاوش از شبستان به بهانهی دیدار از خواهرانش، یا برگزیدن یکی از دختران شبستان به همسری) و هربار سیاوش خود را از این دامها میرهاند تا در صحنهای سیاوش قصد فرار داشت که با سودابه درگیر شد ودرباریان متوجه موضوعشدند و سودابه که در عشق شکست خورده بود با ترفند و نیرنگ، نزد کاووس رفت و گفت که سیاوش قصد دست درازی به او را داشته و سبب مرگ نوزادان او شده است، کاووس که از پاکدامنی پسر خود آگاه بود، گفتهی سودابه را نمیپذیرد و از سویی دل درگرو عشق سودابه زن زیباروی خود نیز دارد، سرانجام تن به آزمایش داور(ور گرم یا گذر از آتش) میسپارند وسیاوش سوار بر اسب سیاه رنگش با جامهای سپیداز میان خرمن آتش میگذرد و بیگناهیش را به نمایش میگذارد. سپس با میانجیگری سیاوش، کاووس از سیاست سودابه میگذرد. در همین روزگارافراسیاب به جنگ ایران میآید وسیاوش برای دوری از دربار، بههمراه رستم میرود وپیشنهاد سازش به نفع ایرانیان از سوی افراسیاب را میپذیردو این پیام را رستمبه آگاهی کاووس میرساند، اماکاووس به رستم پرخاش کرده و از او میخواهد که جنگ با افراسیاب را ادامه دهد، رستم نمیخواهد، پیمانشکنی کنند و کاووس خشمگین او را به سیستان میفرستدو برای سیاوش نامه میفرستد که با افراسیاب بجنگد، و اگر میخواهد پیمان شکنی نکند، سپاه را به توس بسپارد و سیاوش هنگامی که درخواست پدر را میفهمد، آن را نابخردانه مییابد، و پس از مدتی اندیشه و درنگ، و رایزنی با یاران خود، پیشنهاد پناهندگی به افراسیاب میدهد. افراسیاب به سفارش پیران ویسه(وزیرش)، این خواسته را میپذیردو سیاوش به سرزمین توران میرود. پیران، جریره، دخترشرا به همسری سیاوش در میآورد و صاحب پسری به نام فرود میشود وافراسیاب دختر خود، فرنگیس را به همسری سیاوش در آورده و او را حکمران خوارزم میکند. سیاوش، گنگ دژ را میسازد. گرسیوز، برادر افراسیاب برسیاوش رشک میبرد، و از او پیش افراسیاب بدگویی میکند. و سرانجام موجب میشود جنگی میان افراسیاب و سیاوش دربگیرد و منجر به دستگیری سیاوش و کشته شدن او گردد، به دستور افراسیاب،فرنگیس به بند کشیده میشود تا او و نوزاد درون شکمش را از بین ببرند، اما پیران او را آزاد کرده و کیخسرو به دنیا میآید. هنگامی که خبرکشته شدن سیاوش به ایران میرسد، و رستم خشمگین به دربارکاوس رفته و سودابه را میکشد و سپاه آماده کارزار میشوند، پس از آن، سپاه به فرماندهی توس به سمت توران حرکت کرده و در جنگی نابرابر، فرود پسر سیاوش به دست توس کشته میشود، گودرز در خواب میبیند که کیخسرو زنده است و با سپاه به توران میروند تا کیخسرو و مادرش را به ایران بیاورند که بعدها کیخسرو انتقام خون پدر خود، افراسیاب و گرسیوز را میکشد.
۲-۱ پیشینهی داستان سیاوش:
داستان سیاوش پیشینهای۳۰۰۰ساله دارد و در تاریخ بخارا گفته شده، مردم بخارا بر کشتن سیاوش سرودهای شگفتانگیزدارند و مغان با قوالان، بر سوگ او میخوانند و بیست و هشتمین لحن از سی لحن باربد نیز کین سیاوش نامیده شده است.(ن. ک هینلز، ۱۳۸۳ :۳۲۸) ابوریحان بیرونی آغاز بنای خوارزم را ۹۸۰سال پیش از اسکندر میداند و پس از آن به ورود سیاوش و پادشاهی کیخسرو و دودمان او، در خوارزم تاریخ گذاشتند و این ۹۹سال پس از ساختن خوارزم بود.( بیرونی، ۱۳۵۲: ۵۸) و درتاریخ بخارا، ابوبکر محمدبن جعفر حصار ارگ بخارا یا قهندز بخارا را کنگ دژ دانسته و گور سیاوش را « در این حصار بدان موضع که از در شرقی اندر آئی و آن را دروازه غوریان خوانند و او را آنجا دفن کردند و هرسال هر مردی آنجا یکی خروس بکشد(مدرس رضوی،۱۳۶۲ :۲۷)ودر بندهش جای گنگ دژ را، به سوی خراسان چند فرسنگ دورتر از دریای فراخکرد یاد کرده و نام آن را به شکل کنگهه(Kangha) آورده و در همین دژاست که کیخسرو پادشاهی را به لهراسپ واگذار میکند.(ن.ک زندآکاسیه،۲۴۵، ۲۷۴، ۲۷۸) در مینوی خرد، جای این دژ در سوی مشرق نزدیک دریاچه ستویس در مرز ایرانویج یاد شده و سودهایی که به سیاوش نسبت داده شده و از سودهایی که به سیاوش نسبت داده یکی زادن کیخسرو و دیگری ساختن گنگ دژ است(تفضلی،۱۳۵۴: ۴۵و۸۰) در زند وهومن یسن، کنگ دژ از ساختههای سیاوش آمده که رستاخیز از آنجا آغاز میشود، و هنگام هوشیدر اورامزدا ایزد نریوسنگ و ایزد سروش را بدانجا میفرستد تا به پشوتن پسر گشتاسب بگوید به دههای ایران برود و مراسم دینی را بجابیاورد.(هدایت،۱۳۳۲ :۶۰) و مارکوارت براین باور است که کنگ دژ در بخارا و درزبان چینی، سمرقند را کهنگ گویند.(ن.ک.صفا، ۱۳۶۳: ۶۱۳)(برای آگاهی بیشتر دربارهی داستان سیاوش به این کتاب ها نگاه کنید:زندآکاسیه،۲۷۴؛ بهار، ۱۳۵۲: ۱۰۴؛ شاهنامه،ج۳،ص۷-۲۴۹؛ مدرس رضوی،۱۳۶۲: ۲۷)
۳-۱ سیاوش:
سیاوش، اوستا به شکل سیاوَرَشن syâvaršan به معنی دارنده اسب گشن یا سیاه و درپهلوی سیاوخش syâvaxš یا سیاوش syâvaš و در فارسی نیز سیاوش گفته میشود. در فروردین یشت، فروهر پاکدین کیسیاوش مورد ستایش قرار گرفته است(پورداوود،۱۳۰۸: ۱۰۳)سیاوش شخصیت فروتن، بردبار و خردمندی را درکنار چهره بسیار زیبایش دارد و در داستان با همه بدیها و زشتیها با خردمندانهترین شیوه برخورد میکنددر جاهایی چون نادیده گرفتن نیرنگها و عشوهگریهای سودابه برای رسیدن و کامجویی از او و سپس نابود کردن وی، بیخردیهای پدرش، ترک جنگ با توران پس از پیروزی بر آنان، آزاد کردن اسیران تورانی، پناهنده شدن به توران، فروگذاشتن نبرد در رویارویی با نیرنگهای گرسیوز و دسیسهچینیهای او که افراسیاب را به جنگ با سیاوش و کشتن او واداشت، همگی بیانگر شخصیت خردمند، بردبار و مداراگر او با اوضاع دشوار پیش آمده برای یافتن و داشتن خوشبختی، تندرستی، پیروزی و سربلندی هستند که او آگاهانه بدانها دست میزند.اهل کینهورزی و ستیزهجویی نیست اما در آخر نابرابر و با بیخردی کشته میشود و مردمان در سوگ این مرگ نابرابر سدههاست در سوگش میگریند و سوگوارند. هنوز درایران، ترکیه، عراق، افغانستان و… برای او سوسوگ یا سیاووشان برگزار میشود. در یشتها در دعایی از دُرَواسپ(خدای اسپان) میخواهد تا کمک کند کین سیاوش را بگیرند: «ای دُرَواسپ!ای نیک! ای تواناترین! مرا این کامیابی ارزانی دار که افراسیاب تباهکار تورانی را به زنجیر کشم و او را بسته به زنجیر، کشان کشان برانم و (همچنان) در بند، نزد کیخسرو، پسر خونخواه سیاوش برم تا او را در کرانهی دریاچهی ژرف و پهناور «چیچست» به خونخواهی سیاوش نامور– که ناجوانمردانه کشته شد- و به کینخواهی «اغریرث» دلیر، بکشد.» (دوستخواه، ۱۳۸۹: ۳۴۸) و باز در اوستا، در گوش یشت و ارت یشت، هوم، از ایزدان یادشده، درخواست دارد تا به او کامیابی به بند کشیدن افراسیاب را دهند و او را نزد کیخسرو برده و به کین سیاوش، بکشد.(پورداوود، ۱۳۰۷: ۳۸۱؛ ۱۳۰۸: ۱۹۴) .
به طور نمادین در استورهشناسی ایران، سیاوش را نماد سرسبزی و سرزندگی نیز به حساب میآورند، که پس از کشته شدنش از خون اوگیاه سیاووشان میروید. و این دیدگاه متاثر از استورهی مرگ و زندگیِ دیگربار و خزان سیاوش با مرگ وی و بهار او با زایش گیاهی که از خون او میروید و زایش کیخسرو پس از مرگ اوست؛ همانگونه که رفتن سیاوش با اسب به درون آتش خزان وی و زنده بیرون آمدن او از آتش، بهار اوست. در روایت ایرانیتوتم اسب و گیاه خدا یگانه میشوند و آنچه در شاهنامه میآید، متاثر از اسطوره سیاوش در آیین زرتشتی است. استوره سیاووش چون گیاه خدا به عصر نوسنگی و آغاز این دوره یعنی اعجاز گیاه و رویش و ناپدید شدن گیاه و پیدایی شگفتآور گیاه در فصل بهار بازمیگردد سیاووش با توتم گیاه خدا زمان مرگش سوگواری و زمان زایش دوبارهاش در بهار با جشن همراه است. « در روایت فرشته باران در جایی تیشتر و در اینجا سیاوش پیوند دارد. در اساتیر ماوراءالنهر نقش توتمی اسب بودن سیاووش برجای میماند و القاب شهریاران افریغی و سکه نقشهای آنان این نکته را تایید میکند و با این همه با رسیدن سیاووش به شهریاری نقش توتمی را کمرنگ میشود و سفالهای خوارزم و فرسکهای پنج کند و افراسیاب این نکته را تایید میکند.(هینلز،۱۳۸۳: ۳۳۰)
۴-۱افراسیاب:
افراسیاب در اوستا «فرنگرَسین» به معنی «هراس انگیز» است و در پهلوی فراسیاو، پسر پشنگ، در اوستای نو از جمله زامیادیشت او جزو اژدهایان و دیوان است نه پادشاه. (ن. ک. دوستخواه، ۱۳۸۹ :۹۲۲) دوران پادشاهی افراسیاب و پیران در توران برابر است با پادشاهی منوچهر، نوذر، زو، گرشاسپ، قباد، کیکاووس، و کیخسرو در ایران. افراسیاب « مردی است دلاور و بیباک، سرداری بزرگ؛ به عنوان قهرمان جبهه بدی، تا حدی جانشین ضحاک، ولی سیمای نفرت بار ندارد. در عین سنگدلی، گاه به گاه از جوانمردی بیبهره نیست. او تنها پادشاهی است که در برابر ایرانیان میایستد، و با آنکه شاه بدکاره قلمداد شده است، شخصیت نیرومند او، گاه نمیتواند که تحسین برنینگیزد.» (اسلامی ندوشن،۱۳۸۱: ۱۰۶) اگر دوره پادشاهی افراسیاب را به سه دسته برتری، میانه، و ضعیف بخش کنیم، او تا کشتن نوذر، پادشاه ایران، برتر است، سپس با قباد صلح میکند و در عهد کاووس همچون دیگران با او برخورد میکند، پس از آن در دوره سیاوش و کیخسرو ضعف بر او چیره میشود. او مسایل را یا سیاه میبیند یا سپید و با تغییر میانهای ندارد، کشتن اغریرث نامدار به دلیل مدارا با ایرانیان، کشته شدن نوذر پادشاه ایرانی به دستور او، دروغگویی و فریب دادن سهراب در نیرنگی ناجوانمردانه برای داغدار کردن رستم در کشتن فرزندش یا غلبه بر رستم و ایرانیانی که خود توان پیروزی بر آنان را ندارد، گوش نهادن به سخنان نابخردانه گرسیوز (در اوستا کِرِسَه وَزَد به معنی لاغر، کم دوام است که در شخصیت ناپایدار و سست ارادهای نیز دارد)، برادرش و لشکرکشی داخلی کشورش بر سیاوش و کشتن سرانجامین او، کوشش برای کشتن فرنگیس دخترش و فرزندش کیخسرو با نادیده گرفتن همه پیوندهای عاطفی و انسانی و تنها برای اینکه با نسل سیاوش پیوستگی یافتهاند، نمونههایی از تغییرناپذیری او هستند و اندک نرمش و سازشی که در داستان سیاوش دارد به یاری پیران و با راهنماییهای او انجام میشود.
در استورههای هند نیز مانند استورههای ایران، سخن از نبرد خدای باران با دیوخشکسالی است. و اگر افراسیاب را دیو خشکسالی در نظر بگیریم که دورههای بیشماری ایرانیان گرفتار آن بودند، و در نبردهای ایران هماره رستم به جنگ افراسیاب رفته و پیروز بازگشته است، و این خشکسالی با جنگ کیخسرو برای همیشه به پایان میرسد، در استورههای هند و ایرانی، دیو خشکسالی وریتره(veritra) و ایزد باران ایندره (indra) میباشد، « دشمن اصلی ایندره، وریتره به صورت ماری بر کوه کیهانی بر ناف زمین چنبره زده و خفته است و آبها را پس میراند. ایندره، وریتره را شکست داد و باران را رها و کوهها را متلاشی کرد. این عمل موجب آزادی گاوهایی شد که در کوه کیهانی محبوس بودند.» تعبیر این روایت استورهیی اینگونه باید باشد، ماری که بر سر کوه کیهانی هست و آبها را پس میزند، لکههای ابر روی قلهی کوه هستند که زمانی که ایستا هستند، همچون زندانی به نظر میرسند و این پدیده بیشتر هنگام غروب آفتاب روی میدهد و گاوهایی که پس از شکست وریترا با ایندره آزاد میشوند، ابرهای بارانزا هستند؛ چرا که گاو نماد باروری و زایش است (قرشی، ۱۳۸۰: ۱۴) نبرد میان گاو شیر در شماری از نقش برجستههای ایرانی (از جمله تخت جمشید) از دید برخی مفسرین، چنین ستیزی نماد نبرد فصلهاست. تابستان (شیر) و باران (گاو) را مورد هجوم قرار میدهد.
نکتهی دیگری که در داستان افراسیاب هست، حرص و آزی است که ذره ذره وجود او را میخورد، در آیینهای ایران باستان، آز، از جملهی دیوان و اهریمنی است، در اوستا به شکل ازی(Azi) و با صفت دیوداد یاد شده است. در وندیداد، دیو آز، رقیب ایزد آذر است: «آذر اهورامزدا، در ثلث نخستین شب، صاحبخانه را به یاری خود خواند، و چنین میگوید: برخیز ای صاحبخانه، کمربند خود را به بند، دستها را به شوی، هیزم برای آتشگاه فراهم کن و نزد من بیاور، و در من فروغ پاک هیزم را روشن نما این است آز دیوآفریده، دیوی است که میخواهد جهان را ترک کنم.» (رضی، ۱۳۴۶: ۵۸) و در بندهش آمده: « آز دیوی است که همه چیز را فرو برد، اگر چیزی نصیبش نه شود خود را به خورد، او پلیدی است که اگر تمام اموال جهانی به او داده شود، او را قانع نسازد، گفته شده است، چشم آزمند، دامی است که جهان در آن فانی است. ( انگلساریا، ۱۹۵۶: ۲۳۱؛ پورداوود، ۱۳۰۷: ۲۰۴)
۵-۱کی کاووس:
کیکاووس پسر کیقباد، ناتوانترین و بیخردترین شاه شاهنامه است، در نام کیکاووس دوبار واژهی «کی» وجود دارد، «کی» یا «کوی» به معنی پادشاه است و «کاوس» یا «کاهوس» در گزارش پهلوی به معنی خرسندی آمده و بارتولومه آن را «دارندهی چشمهها» و اشپیگل و یوستی آنرا «آرزومند ، بااراده، و توانا» معنی کردهاند. (ن. ک دوستخواه، ۱۳۸۹: ۱۰۲۸) در معنای واژهی کیکاووس دوبار نام شاه دیده میشود، اما کیکاووس بیخردترین شاه کیانی است تا جایی که پس از پرواز او به آسمان فرّ از اوستانده میشود اوبدترین دوران شاهنامه را رقم میزند از شیوه رفتارش با سیاوش و سودابه، اسیر شدن او به دست دیوان مازندران، عاشق سودابه شدن و دربند شاه هاماوران گرفتارشدن، آزردن رستم در آغاز نبرد توران و ایران به سرکردگی سهراب و ندادن نوشدارو به رستم، از جمله بیخردیهای اوست و پیش از افراسیاب اوست که شرایط مرگ او را فراهم میکند و به جای اینکه درحالی که اوزنده است و کین سیاوش را بخواهد این کار به دست کیخسرو پسرسیاوش انجام میشود. « چون شاهنامه نمیخواهد جانبداری قومی و نژادی داشته باشد، همه حقها را به ایرانیها نمیدهد. از اینرو کیکاووس پادشاه خوبی قلمداد نمیشود. سبکسریهایی دارد… در مقابل در صف توران، به افراد قابل احترام برمیخوریم. اغریرث (برادر افراسیاب)، پیران و پیلسم از (خانواده تور)، نمونههایی هستند که در جریان جنگ کینخواهی، صفات انسانی را از خویش دور نمیدارند. به حکم وظیفه باید از کشور خود دفاع کنند، ولی برخلاف میل خود اینکار را نمیکنند. بارسنگینی از ناآرامی درونی بر دوش دارند.» (اسلامی ندوشن،۱۳۸۱:۱۵)
۶-۱ داستان فرود و جریره:
فرود نام پسر جوان و دلاور سیاوش از همسر نخستینش «جریره» است که دژبان مرزی توران زمین بود. اما از تورانیان دل خوشی نداشت و همواره جویای فرصتی برای کینخواهی پدر بود .پس از مرگ سیاوش، کیخسرو بر تخت شاهی ایران مینشیند و به کینخواهی پدر میپردازد. در نخستین گام سپاهی گران گرد آورده و توس را به سالاری برمیگزیند واو را پند و فرمان میدهد که به سوی فرود نرود چرا که ممکن است جنگی میان این دو روی دهد و فرجام چنین جنگی جز بدبختی نباشد.توس هنگامیکه به دوراهی کوهستان و بیابان میرسد، دست به نافرمانی میزند و از راه کوهستانی میرود که فرود آنجاست. پهلوانان ایران از جمله گودرز فرمان کیخسرو را یادآوری میکنند. چون فرود دانست که آن سپاه فرستادهی برادرش هستند، خواست تا با آنها همراه شود و به بالای کوه رفت که سپاه را ببیند. توس گمان کرد که جاسوسند. و خواست تا کسی برود و آنها را بیاورد و اگر نیامدند آنها راهلاک کند. بهرامِ گودرز، فرود را دیدو شناخت و به فرودگفت: ایشهریار،توس،انسانخردمندینیستوباخاندانشماسریاری ندارد و خود درهوای شاهی است. ازو خواست به درون دژ برود و توس با آنکه میدانست او فرود است اما رو به پهلوانان کرد و گفت یکی را میخواهم بهسویآنتورانی رفتهسرشپیشمنآورد. جنگ در گرفت. پس از نبردی نابرابر فرود به درون دژ رفت و شب هنگام جریره در خواب آتشی بلند در دژ دید که همه در آن سوختند. و خواب را برای پسرش گفت. فردا دوباره جنگ درگرفت و فرود کشته شد، زنان و کودکان از بلندای دژ خویشتن را بر زمین افکندند.جریره، همهی گنجها را به آتش سپرد، پس اسبان را شکمشان بدرید. و دشنه را بر شکم خود فرو برد. سپسایرانیان دخمهای شاهوار در آن کوهسار بنا کردند، تن و بدن فرود را بیاراستند،آنان را به دخمه سپردند.
در داستان فرود، او و مردمانش گرفتار حرص و آز درونی توس سردار بیخرد و خیره سر ایرانی میشوند که قدرت طلبیاش از درون، او را چون آتش میسوزاند و این خیرهسری نمیگذارد تا شاهزادهای چون فرود را ببیند و او را چون دشمن میکشد در کنار این که این خودخواهی او، فرزندان و پهلوانان دیگر ایران را نیز به کشتن میدهد. در داستان گفته میشود بعد از خودکشی اهل بارگاه فرود، و از بین دارایی او در آتش و کشتن اسب ها که نشان دهندهی سوز درونی اهل خانوادهی فرود است، و با این خودسوزی همراه با فرود راهی دیار باقی میشوند. و از گذاردن فرود درون دخمه سخن به میان میآید که در بخش آتش خواهیم گفت دخمه جای سوزاندن مردگان در ایران باستان است و به معنای سوزاندن است و هنوز در دورهی سیاوش آیین زرتشتی در ایران رواج نداشته و در دورهی گشتاسپ نواده کیخسرو این آیین در ایران رواج مییابد.
۷-۱ پیران ویسه
پیران ویسه که در بخش بزرگی از فرمانروایی افراسیاب او را یاری و دستوری میکند از نقاط قوت تورانیان و افراسیاب بهحساب میآید. او شخصیت خردمند و نیکمنش تورانیان است و برخی از برمنشیهای او سبب میشود که ایرانیان، خردمندی و رفتار او را بستایند، به ویژه دربارهی سیاوش که زمینه زندهماندن او را پس از پناهنده شدن به توران فراهم میکند. و سخنان اوست که سبب نرمش افراسیاب نسبت به سیاوش میشود و بدو میگوید که پس از کاووس، او پادشاه ایران است و بودن سیاوش در توران سبب خواهد شد تا تو دو کشور را داشته باشی و هدف پیران در اصل، چیرگی توران بر ایران است، نه حمایت از سیاوش. و سیاوش دیدگاه مثبتی به پیران دارد و او را راستگوی و اهل مهر و وفا میداند و در داستان نیز پیران درسرزمین توران بدو وفاداراست و زمینهسازرهایی همسران و پسران سیاوش میشود، پیران، با ماندن سیاوش در توران، با یک تیر سه نشان میزند: نخست، سیاوش شاهزادهی ارجمند را از مرگ میرهاند، دوم از نجات، بخشی از اسرای توران در جنگ باایرانیان، قدردانی میکند و سوم، این که در آینده، کشور ایران را از آنِ سیاوش میداند و چیرگی بر او را، چیرگی بر این ایران میداند. پیران پس از آمدن سیاوش به توران نخست دخترش-جریره- را به همسری سیاوش درمیآورد که دارای پسری به نام فَرود میشوند و بعدتر فرنگیس دختر افراسیاب را به همسری اودرمیآورد و هنگامی که نمیتواند جلوی دسیسهچینیهای گرسیوز را بگیرد، بر پیکر بیجان سیاوش موی میکند و بیهوش میشود و پس از آن، جان فرنگیس را که گرفتار کین پدر شده، نجات میدهد و پس ازبزرگ شدن کیخسرو دررسیدن او به ایران او را یاری میدهد و در داستان سخنی از آزار دختر و نوهی او از سوی افراسیاب نیست.
در ریگ ودا خطاب به الهه سَرَسوَتی که با آناهیتا در ایران همانند است از اومیخواهد تا از نطفه نگهداری کند: « ای سرسوتی، نطفه را نگهداری فرما» (قرشی،۱۳۸۰: ۹)و در این داستان نیز پس از مرگ سیاوش، فرنگیس که توانایی دفاع از خود را ندارد و این پیران است که او و نوزاد درون شکمش را نجات میدهد.(الهه سرسوتی، همسر برهما، و ایزدبانوی آفرینش و خدای رودهاست).
۲- آتش در هند و ایران
۱-۲ آتش داور یا ور گرم
در زمان گذشتهی باستانی و استورهای بشر، هنگامی که شناسایی گناهکار از بیگناه دشوار بوده است از آزمایش وَر گرم یا آیین دادرسی استفاده مینمودهاند که آن انسان باید با فرورفتن در روغن داغیا آتش آزمایش میشد. (ن.ک. به پورداوود، ویسپرد،گفتارسوگند).واژهی «ور»پهلوی است و در اوستا بدان «وَرَنگهَه»میگویند، و خود واژهی «ور» به معنی گرمی و حرارت(فرهنگ معین) است.
و این آزمایش برای این بود که آتش پاککننده و یابندهی پاک از ناپاک شمرده میشده است. «خدای الهام(سویتریSavitri)اولین ادارهکنندهی هوش و فکر برای حق آتش را تشخیص داد و آن را به زمین آورد»(رضازاده شفق، ۱۳۴۵: ۴۲۲)
وجود واژهی ordalic(ورگرم)نشاندهندهی کهن بودن این شیوهی دادرسی در جهان هندواروپایی است. درسانسکریت پاوک(pâvaka-پاک و آتش)برنامی از برای اگنی(خدای آتش)بوده، از ریشهی pu-/pav-به معنی پاک کردن و پاک بودن.
دربندهشن نیز، آتش را داور میخوانند: «آذر در گیتی به مایه آن سه مینو است: فرنبغ، گشنسپ و بُرزین مهر؛ سپس، دیگر آتشاناند که به دادگاه نشینند که به نابود ساختن و از میان بردن دروغ و نگهبانی آفریدگان، آفریده شدهاند»(بهار،۱۳۹۰: ۱۱۲)و نیز، هفت پاکی که دروغ را از بین میبرند:«هفت دیدنی و ناگرفتنی که چون خورشید و ماه و ستارگان و ابر و باد و آتش وازِشت و آتشان است که گذرند و دُروج را از میان برند.»(همان،۱۲۵). دراوستا از ور گرم با نام آزمون گدازان یا آهن گدازان نام برده میشود که آزمایشی است برای بازشناختن کِرفِهکار از گناهکار و اَوَن از دُروَند در روز پسین که در گاهان چندین بار در کنار «آزمون آذرفروزان» از آن یاد شده، و یک بار هم به صورت «آهن روان» آمده است. (در یسنا هات ۳۰،بند۷، هات۳۱بندهای۳و۹،۴۳بند۴، ۴۷بند۶ سخن ازرستاخیز و آزمون آهن گدازان و آذرفروزان به میان میآید.)مانند« پاداش و پادافرهی هر دو گروه از مردان: مزدیسنان و دیویسنان یا پیروان دین راستین و پیروان کیش دروغین، پس از این آزمایش داده خواهد شد. نیکی و بدی و کرفه و گناه مانند زرِ سره و ناسره در برابر زبانهی آذر مینوی و تابش آهن گداخته هویدا خواهد گردید. در آن روز، پاک از ناپاک شناخته خواهد شد و آن گاه آسیب پیروان دروغ و رستگاری پیروان راستی نشانهی آن آزمایش بزرگ خواهد بود.(پورداوود،۱۳۳۷: ۱۴۰،۱۴۱)
آیین بازشناسی گناهکار از بیگناه را «پِساخت» و «چارهی آتشان» نیز میخواندهاند.(دوستخواه،۱۳۸۹: ۹۰۲) نقش آتش به عنوان ابزار راز آشنایی، بیتردید در اسرار میترا که هشتاد آزمون-یا مکافات وَر داشت، نمایانتراست و ظاهرا نخستین آزمون، آزمون آتش است. فرفوریوس(porphyre)، بالا رفتن تا چهارمین درجه، به نام مرتبهی شیر را شرح داده است: «بردست کسانیکه به چهارمین درجهی شیر منصوب میشوند، به جای آب،عسل میریزند و از آنان میخواهند که دستانشان را پاک نگاه دارند و به چیزهای اندوهبار و زیانبخش و پلید نیالایند.» درنظرEitrem، عسل، خواص آتش مذاب را دارد. این تعمید با آتش در منزل یا برج اسد صورت میگیرد، زیرا شیر، حیوان سوزانی است که نماد آتش است و کسانی که تا این درجه بالا میروند، نمودگاری از آتش میشوند.(بایار،۱۳۷۶: ۱۱۱و ۱۲)
در دوران کهن از شناخته شدهترین استورههایی که دربارهی گذر از آتش وجود دارد: یکی داستان سیاوش است که به دستور کاووس،پدرش، از آتش میگذرد؛ داستان ویس و رامین که شیفته هم بودند و برای اثبات بیگناهیشان به دستور موبدان از آتش میگذرند؛ داستان رفتن زرتشت در آتشو ریختن فلز گداخته بر سینهی او و افسردن آن و نمایشدهندهی پاکی زرتشت است؛ داستان ابراهیم نبی(ع) و داستان رام همسر سیتا که برای نشان دادن پاکی خود از آتش میگذرد و نیز همانندهای این گونه آزمایشها را درداستان ارداویراف و آذرپادمهر اسپندان، دیده میشوند.
در استوره اگنی در هند، اگنی(آتش) به راستگویی شناخته میشود، و در گذر از آتش، آتش دروغ گناهکاران را آشکار مینماید و تنها راستی و ماهیت درونی هرچیزی است که به جا میماند. در اوپه نیشادها دانش را آتش میخواند، «همانطور که آتش چوب را میسوزاند علم گناه شخص را از بین میبرد… »(رضازاده شفق،۱۳۴۵: ۴۲۲)
۲-۲ اگنی
اگنی(Agni) خدابانوی آتش، جزو شش خدای برتر هند در کنار زمین، باد، هوای محیط، خورشید و آسمان(رضازاده شفق،۱۳۴۵: ۱۱۸) میباشد و رقیب بزرگ ایندره(Indraخدای توفان و رعد) که از دیاووس و پریتوی(فرزندآسمان و زمین)زاده شدند. بر اثر مالش دوهیزم آتشزنه نر و ماده، یکی بر فراز و دیگری درزیر، آتش پدید آید،اگنی نیز چون برادر خود ایندره کامل زاده شد و بیآنکه به نوشیدن شیر نیازی داشته باشد شروع به خوردن غذاهای ویژهی پدر و مادر خویش کرد و پس از آن که همانند ایندره به نوشیدن سومه روی آورد، او نیز به خوردن کره پالوده شدهیی(اگنی هرتهAgnihorta)که برآتش خاص مراسم قربانی میریختند، اگنی برای لیسیدن این فدیه هفت زبان دارد و هر زبان نامی جداگانه دارد، در کتاب اَتَر وَ ویدا، «زمین نشستنگاه برهما(خدای مطلق) و هواشکم او و آسمان سر او و آفتاب و ماه چشمان او و آتش دهان او وباد نَفَس او مجسم شده»(همان: ۲۱ )
به روایتی دیگر، اگنی بازآفریننده سه جهان و فرمانروای همه خدایان است. میگویند او را زایشی است سهگانه و پس از زاده شدن در آسمان و خورشید دیگر زاده میشود؛ نخستین زایش او، زایش پیوستهی نورانی خورشید است، دومین زایش او، دردریای توفانی ابرها غرق شده و به شکل آذرخش زاده شد و بر زمین فرود آمدو سومین زایش اگنی، زمانی بود که پس ازبرافروخته شدن در مراسم قربانی به دست کاهنان و مردمان سوخت و دیرباز فروزان شد،در اوپه نیشادها میپرسد «اگر آفتابو ماه هر دو غروب کنند آدمی چه نوری خواهد داشت؟ به حقیقت آتش نور اوخواهد بود زیرا وی با نور آتش مینشیند وگردش میکند و کار میکند و بازمیگردد»(همان۱۳۵) ودستان مردمان را گرمی اجاق آنان را روشن ساخت ودود این آتشهای زمینی در آسمان به شکل ابر نمایان شد.
اگنی با شکل همیشگی خود کهانسانی سرخ رنگ با سه شعله ور، سه پا، هفت دست وتاجی از گلها و میوههاست به شکل کرویادها با دندانهای گرازی در میآید.
گوشتخواری در اساتیر هند رفتاری زشت است، اما اگنی را یارای آن است که آلودگی گوشت را از میان بردارد و خود و دیگران را از آن بهره میسازد! در ریگ ودا قربانیها با فرزانهیی بهنام بهریگو(Bahrgu) به پیشگاه اگنی و خدایان پیشکش میشود.(«وسوها از آنچه نخستین شیره است توسط اگنی که به مثابه دهان آنهاست زندگی میکنند. بهراستی خدایان نه میخورند و نه مینوشند بلکه آنها فقط با دیدن شیره سیر میشوند»، « آتش دهان دیگر توست و با آن عالم را میخوری مرا با آن دهان غذاخور کن»(همان: ۲۱۳و۳۴۰))اگنی الههیی هم زمینی و هم ایزدی است و هنگامی که فدیهها را بر آن میریزند بر این باورند که آتش واسطه میان انسان و خدایان است و در این جا، دوجهان به یکدیگر پیوند مییابند اگنی خدایی است که در هیأت آتش قربانی را دریافت و چون کاهنیبه خدایان پیشکش میکند. اگنی خدای دانش نیز هست و تعلیمات سرِ برهمایی کتاب پنج آتشpançagnividyaپنج اگنی ویدیا نام دارد(همان:۵۱)
بهریگو دختری را که نامزد اسوریانی اهریمن بود، دزدید و اسورا که اگنی را از همه چیز آگاه میدانست جای نامزد خود را از او پرسید، اگنی کهبه راستگویی شهرت داشت محل مخفی کردن دختر اسورا را گفت بهریگو برای همین، اگنی را نفرین کرد که خوراک او پاک و ناپاک باشد و چنین شد. اگنی بهریگو را گفت چون یک خدا نمیتوانست به اسورا دروغ بگوید و بهریگو برای از میان برداشتن نفرین خویش، به اگنی نیروی پالودن و پاککنندگی را ارزانی داشت. در پایان عصر ودایی و زمانی که ایندرا بر او پیشی گرفت، اگنی به خدای توفان و پدیدآورنده ابر از دود آتش و بارنده باران و سرانجام در نشیب و فرازهای خود به نقش خدای آتش و قربانی نمایان می شود.(ن.ک. ورونیکا۱۳۷۳،بخشهای مربوط به اگنی)
یکی دیگر از ویژگیهای اگنی، خدای آب بودن است و ترکیب آب و آتش خود رمز است، «این دو عنصر به هم میپیوندند و معلوم میدارند که همه فرضیات، به هم میرسند و مکمل هماند»(بایار، ۱۳۷۶: ۱۳۶)؛ «بدان که حقیقت آتش، حرارت است واحراق. و آن چه تو آن را آتش دانی، صورت آتش است وخاصیتش اضاءت است و آتش ضد آب است به طبیعت واجتماع ضدین محال است. هرگز نتواند بود که آب و آتش جمع شوند در یک مکان دوهمتا. و چون این بدانستی، بدان که در آب گرم، آتش موجود است به ضرورت و آن آتش است که دست میسوزد و دانستهای که آتش و آب در یک مکان هرگز جمع نشود. معلوم شد که آتش در میان آب مکانی دیگر دارد و جز مکان آب، و در مکان آب آتش نیست، و در مکان آتش آب نیست، زیرا که اگر آب و آتش در یک مکان باشند اجتماع ضدین لازم آید و آن محال است. اما این دو مکان به یکدیگر به غایتنزدیکاند، هیچ جزوی نیست از آب گرم که توان گفت که این آب است بیآتش، یا آتش است بیآب؛ و هر یک از ایشان از یکدیگر جدا، نه متصل بهم و نه نیز منفصل از هم.»(نجیب مایل هروی،۱۳۶۸: ۶۴)
در سانسکریت نام اگنی و ایندره با هم آمده و این طبیعی است زیرا ایندره خدای برق است و مناسبت برق و آتش روشن است. گاه گفته شده که ایندره اگنی را از کنار سنگ بیرون آورد و در سرود دیگر گفته شده که اگنی را که پنهان بود، پیدا کرد. اگنی(ایزد آتش) در شبه قاره باقی ماند و پیشرفت کرد، درحالیکه در نجد لقب او یعنی آتر(آترش، آتش)اهمیت یافت. در ریگ ودا، اگنی بعد از ایندرا قرار گرفت و همراه با ایندرا و سوریا(نام خدای خورشید برابربا هور فارسی) تثلیث ودایی را در آغاز ورود آریاییان در شمال شبه قارهبهوجود آورد: اهورامزدا-میثرا-آناهیتا(تثلیث مزدایی دردوران ماد و هخامنشی)
«از سنجش این دو سهگانه پرستی بر میآید که در شبه قاره ایندرا جای اهورامزدا، سوریا جای میثرا و اگنی جای آناهیتا را گرفته است و این که در اساطیر هند یکی از جایگاه های اگنی/آتش همان آب است و در تثلیث ودایی نه با خورشید کهبا آب ارتباط دارد. اگنی بر باد سوار است و مقامش در آب است هفت رودخانه بزرگ جهان از اگنی نیرو میگیرند.(قرشی،۱۳۸۰: ۲۳۵)
۳-۲ اپام نبات
اپام نباتApâmnapât نیز یکی دیگر از خدایان کهن هندوایرانی است در سرودهای ودا، بازشناسندهی برق و گاه با اگنی ربالنوع آتش برابر است، وی خدایی است که بیهیمه روشن است ودر میان آبها جای دارد(پیدایی برق در میان ابرها). خدایی است زرینفام و درخشان که برق جامهی اوست و از اندیشه سریعتر است. نام این خدا به معنی «فرزند آب» است و این که «زادهی آب» در سرودهای ودا صفت آتش است نیز تاکیدکنندهی پیوند بسیار نزدیک اپام نبات و آتش است. (ن.ک. مکدانل،۱۳۹۳ : ۶۹-۷۱)
۴-۲ ایزد ایندره:
ایندره(Indra) از خدایانی هندی است که در فضای زمین و آسمان جای دارد. او از خدایان بسیار دوست داشتنی ریگ وداست و نامش در بیش از یک چهارم سرودهای ودا(۲۵۰سرود) از او سخن به میان آمدهاست. ایندره هزار ماه و هزار پاییز در زهدان مادر است و سرانجام همزمان با سپیدهدم به شکل اریب از شکم مادر زاده میشود.(ن.ک. ذکرگو،۱۳۷۷: ۱۵۴) بسیار بزرگ جثه است و زورمند، پرهیبت، جنگآزما، اندازهی او از زمین حتی ده برابر این میبود، نیز بزرگتر است. دو جهان نصف اوست و به حجم از زمین و فضا و آسمان برتر است زمین و آسمان برای کمربند او کافی نیست. چهره و زلف و ریشش بور است و بازوان بلند و رسا و خوشنما دارد و شکمش بسیار بزرگ است. ایندره با حاصلخیزی، رشد دانهها، ثمردهی درختان رابطهی تنگاتنگ دارد او شیرهی حیات را در عروق جهان به جریان میاندازد. (ن.ک. ذگرکو، ۱۳۷۷: ۱۵۳و۱۵۴؛ شایگان،۱۳۸۹ :۶۶) در اوپه نیشادها، جایگاه ایندره اینگونه توصیف میشود: « تار و پود عوالم خدایان روی چیست؟ روی عوالم ایندر»؛ « ایندر کدامست؟ به حقیقت تندر ایندر است و قربانی پرجابتی(حیوانات) است»(رضازاده شفق،۱۳۴۵: ۱۰۹و ۱۱۸) در استورههای ودایی از خشکسالی بزرگی یاد شده که به هنگام زاده شدن ایندره پدید آمده است، مردم به پیشگاه خدایان گریه میکنند و از آنان یاری میجویند تا وریترهی(Vritra) اهریمن را که عامل خشکسالی بود را چیره کند و گاوان ابری را که در زندان او اسیر بودند رها سازند. ایندره به هنگام زادن، زاری مردمان را که «چه کسی به یاری ما میشتابد» شنید و به کمک شتافت با سلاح رعدآفرین خود وجره(vajra) را از تواشتری(tvaštra) آهنگر خدایان ستاند و سوار بر گردونهای دو اسبه به نبرد با وریتره شتافت ایندره سرمست از سومای (هوم) بسیاری که نوشیده بود و برانگیخته با سرود کاهنان زمینی و فدیهها و قربانیهای آنان بر زمین، با سلاح خویش توفان و رعدی برانگیخت و نود و نه دژ وریتره را ویران کرد و رو در روی او قرار گرفت و او را شکست داد و از میان برد و گاوان ابر از بند رها شدند و باران باریدن گرفت و نود و نه دژ وریتره را ویران کرد و رو در روی قرار گرفت و او را شکست داد و از میان برد. دومین کار ایندره در افتادن با پدر خویش بود. او رود در روی پدر ایستاد و قوزک او را در چنگ گرفت و او را بر زمین کوبید و کشت. (ورونیکا، ۱۳۷۳: ۱۸و ۲۰)
در اوستا، تیشتر ایزد باران برابر با ایندره و اپوش دیو خشکی برابر با وریتره است. این دو نام به شکل داستان بسیاری جذابی در اوستا به جا مانده است. تیشتر که ستارهی شعرای یمانی(Sirius) است در اوستا ایزد باران است و یشت هشتم در ستایش اوست. تیشتر در تیرماه نزدیک به صبح طلوع میکند و در فصل بارانی خزان به روشنی تمام در آسمان میدرخشد(ن.ک. پورداوود،۱۳۰۸: ۳۲۴-۳۳۱) و دیو خشکی اپوش نام دارد و نبرد آنها در تیشتر یشت آمده که ستارهی تیشتر ده شب اول (پس از طلوع) به صورت جوان پانزده سالهای با دیدگان درخشان و بالای بلند ظاهر میشود وده شب سوم در هیئت اسب سفید زیبایی با گوشهای زرین و لگام زر نشان جلوه میکند و به جانب دریای فراخکرت برای طلب آب روان میشود دیو اپوش به صورت اسبی سیاه و دم کل و ترسناک به مقابلهی تیشتر برمیخیزد. (دوستخواه،۱۳۸۹: ۳۳۴) تیشتر از ترس عقب مینشیند و هزار گام از فراخکرت دور میافتد، سپس خروش برمیآورد و به درگاه هرمزد مینالد و یاری میخواهد، هرمزد وی را توانایی میبخشد، آنگاه تیشتر به آپوش حمله میبرد و او را میشکند و هزار گام از فراخکرت دور میراند، چون آپوش شکست مییابد دریا به تلاطم درمیآید و موجها برمیخیزد و از جانب کوه هند مه بلند میشود و ابر به جنبش درمیآید و باران و تگرگ بر دشتها میبارد؛ «تیشتر ستارهی رایومند فرّهمند را میستاییم که تخمهی آب در اوست؛ آن توانای بزرگ نیرومند تیزبین بلندپایهی زبردست را، آن بزرگواری را که از او نیکنامی آید و نژادش از اپام نبات است.(همان: ۳۳۰)
ایندره بزرگترین خدای ودایی، خدای برق و تندر و ربالنوع جنگ و پیروزی و پروردگار ملی هندیان است، (ودا یا ویدا، در زبان سانسکریتvid به معنی دانش است و در اصطلاح پیروان و گروندگان آن دانشی همراه با بینش عرفانی است و این دانش از راه šruti(شنیدن) یعنی سینه به سینه به دست آمده است. (ن.ک. رضازاده مشفق، ۱۳۴۵: دیباچه۱۴) شباهت میان آیین ودا و مذهب یشتها که شناسانندهی آیین کهنتر ایرانیان است، بسیار نزدیک است. در اوستا تنها دوبار از ایندره نام برده شده و از او به عنوان دیو نام برده شده، در جزو نهم فرگرد دهم وندیداد، دعایی که برای راندن دیوان آمده: «من ایندرا را میرانم، من سورو(saurvaبرابر با shavraخدای هندی) را میرانم، من نانگهثیا (vahaithya برابر با nâsatya سانسکریت، از خدایان هندی) را میرانم…» و در جزو چهل و سوم از فرگرد نوزدهم، چنین آمده: « آنان(دیوان) پیش میروند و پس میروند، امیدوار و ناامید میشوند: اهریمن مرگبار دیو دیوان، ایندرا دیو، سورو دیو، نانگهثیا دیو، توروی دیو و زایدی دیو، دیو خشم با تیغ زخم زن…»(دوستخواه،۱۳۸۹: ۸۷۳) و دیو نامیدن این خدایان از آن روست که با آمدن هر دین و آیین جدید در ایران، نام خدایان آیینهای کهنتر، دیو گذاشته میشد.
در شاهنامه، رستم، نقش ایندره، خدای تندر، جنگجو و بارانی را ایفا میکند، مهرداد بهار بر این باور است که شخصیت رستم در حماسه ملی ایران برگرفته از خدای بزرگ تمدن هندوایرانی، ایندره است. (ن.ک. بهار،۱۳۸۶ : ۳۸) و افراسیاب را برخی نماد اپوش، دیو خشکسالی دانستهاند(ن.ک. منشیزاده، ۱۳۶۸: ۲۰) و گروهی دیگر چون بهار، او را گونهای اژدها میدانند که مانند وریتره اژدهای اساتیر هندو ایرانی است و جنگهای رستم و افراسیاب و کشته شدنش به دست کیخسرو را شکل دیگری از اساتیر ایندره و ریتره میدانند. دوران بلندمدت پادشاهی افراسیاب نشاندهندهی دورههای بلندمدت خشکسالی در این مناطق است. همانندیهای رستم و ایندره:
۱- گرز رستم و ایندره که هر دو از پدرانشان دریافت میکنند.
۲- رستم در نخستین نبرد خود با افراسیاب میجنگد و ایندره نیز پس از به دنیا آمدن به جنگ وریتره، دیو خشکسالی میرود.
۳- هنگام به دنیا آمدن رستم و ایندره از پهلوی مادر به دنیا میآیند.(ن.ک. بهار،۱۳۸۶: ۲۸)
رستم یا ایندره «خدای حاصلخیزی و نیروی محرک که آبها را به زمین خشک بازمیگرداند و رودهای آسمان را از نو به جریان میاندازد و نظم و تعادل بر باد رفته را دیگر بار استوار میسازد» (شایگان،۱۳۸۹: ۶۶)
و در بندهش دربارهی افراسیاب و خشکسالی، در دوران پس از منوچهر، چنین میگوید: «چون منوچهر درگذشته بود، دیگربار افراسیاب آمد، بر ایرانشهر بس آشوب و ویرانی کرد، باران را از ایرانشهر بازداشت، تا زاب تهماسپان آمد، افراسیاب را بپسوخت و باران آورد، که آن را نوبارانی خوانند.» (بهار،۱۳۹۰: ۱۳۹)
۵-۲ آتش، مرده سوزی و خودسوزی
واژهی آتش در زبان و فرهنگهای گوناگون ارزشمند و مقدس بوده است و در معنای خود جدای از نور، گاه معنی پاکی، گرما، سوختن را نیز در برداشته است.در سانسکریت پاوک(Pâvaka- پاک و آتش) لقبی ازبرای اگنی بوده، از ریشهی Pu-/pav-به معنی پاک کردن، پاک بودن. و مأخذ ریشهی اگنی روشن نیست. تنها در زبانهای اسلاو این واژه به جاماندهاست؛ در روسی agon به معنی آتش و agni به معنی آتشهاست. و در سایر زبانهای هند و اروپایی تبار واژههای گوناگونی برای آتش پدید آمدهاست. Feu در فرانسوی، fire در انگلیسی، و آتش/ آذر در فارسی.واژهی آتش از همان آترش(Atar-š) است که/r/ ساکن پیش از/š/در آن افتاده است.آذر و هیزم در فارسی از ریشهی هندواروپایی Ie*aidh-(مشتعل شدن) میباشند. در اوستا aésma(هیزم) و átur(آتش) از همین ریشهاند. در این واژه تقدس نهفته است، و همچون اگنی که پیدا نیست ریشهی آن چیست، مقدس بوده است. در دوران هخامنشی همزمان با جشن سده، که جشن آتش بوده، در ماه هخامنشی ایسادیا (Asiyadaya-)، جشنی در پارس برگزار میشده، اسی در نام این ماه برابر با اتری در ایرانی باستان(آذر+ Yad-به معنی پرستیدن). چنین جشنهایی در همه اقوام هند و اروپایی برگزار میگردید. (ن.ک. بویس،۱۳۷۵،ج۲: ۴۲)
آتش در کتاب اوستا به شکل آترشAtaršیا آترÃtar در فارسی باستان Ãtarیا Ãθarو در پهلوی آتور Ãtur یا آتخشÃtaxš و یا آتش Ãtašیا آذر یا آتش آمده است. فرشته نگهبان آتش در پهلوی، آتوریزت، ودر فارسی آذر ایزد، نامیده میشود. و برای ارزشی که دارد پسر اهورامزدا خوانده میشود.در ایران خدای اگنی کمرنگ شد و شاخه هندو آریایی آن را نگاه داشت. در ایران، آتش بهرام ارزشمندشد و در هر کوره یک آتش بهرام وجود داشت که یک موبد آن را سرپرستی میکرده است. برخی آتشکدهها برنامهای بزرگی داشتهاند مانند: «ورته ستار(varta-star) در نزدیک بلخ به معنی ستارهی سرخ/گلی.» (قرشی،۱۳۸۰: ۱۳۹)؛ در اوستا هنگامیکه از صفت بهرام سخن میگوید وی را به گرازی کشنده تیزچنگال و تیزدندان مانند میکند که این ویژگی در اگنی نیز دیده میشود:«آنکه بهرام اهوره مزدا آفریده، همچون گراز نرینه تیزچنگال و تیزدندان و تکاوری پیشاپیش او روان شود؛ که به یک زخم بکشد؛ خشمگینی که بدو نزدیک نتواند شد؛…» (دوستخواه،۱۳۸۹: ۳۷۰)
در استوره ایران در دوران پادشاهی هوشنگ شاه، برای دور کردن مار، هوشنگ از سنگی سیاه استفاده میکند که سنگ بر سنگی دیگر خورده و آتش در گیاهان میگیرد و از آنجا آتش را میشناسند و برای پاسداشت یافتن آتش از آن پس آن روز را جشن سده یا جشن آتش میگیرند، مردم دوران کهن، آتش را با شعلههایی که در اثر برخورد صاعقه ابر بر درخت شکل میگرفت، میشناختند و یا دود و شعلهیی که از آتشفشان برمیخاست و آتشی که بر اثر گرمای نورخورشید و بازتاب آن شکل گرفت و انسان نخستین از همان آغازین روزهای شکلگیری بشریت پی به نیروی فرازمینی آتش بردند و آنرا تا جایگاه خدایی پیش بردند و او را گاه نور خدا و خود خدا خواندند. چرا زایش و حیات وابستگی بیچون و چرا به این نیروی فرابشری داشت و دارد؟ آنها دو چهره برای آتش قائل بودند آتشی روشن و آتشی سیاه یا آتشی که نمیسوزاند و انسان را به اوج میبرد. آتشی که منشأش از خورشید است.
درریگ ودا(I، ۱۱۵،۵) خورشید را دوگونه میشناساند: خورشیدی تابناک و رخشان و خورشیدی سیاه و نامرئی. فولکانلی در نوشتهاش میگوید:«به اعتقاد راسخ کیمیاگران، به حسب مآخذ سنتی، «خورشید اختری سرد است و پرتوهایش، تیرهاند.» این خورشید اثربخش و نافذ پرستیده میشود اما تنها تعداد کمی از بودن این ستاره ی تاریک آگاهند و راز را دربرخی مراسم و آیین ها برملا میکنند، درریگ ودا اسبان خورشید، سیاهاند و کریشنا به رنگ آبی تیره است، آن چنان که به سیاهی میماند. (ن. ک. بایار، ۱۳۷۶: ۹۹و۱۰۰)
از سویی به باور پیشینیان ایران، جهان از چهار آخشیج پدید آمده است: آب، آتش، خاک، باد. و در همه پدیدهها یک جزو آتش است. «بدانک آتش همه عالم را گرفته است و هیچ سنگی و چوبی از آتش خالی نیست. گرجاهلی چوبی بردارد، گوید آتش کجاست، گوییم طریق استخراج هرچیزی ظاهر است، چنانک دو چوب را برهم زنند از وغ و عفار، آتش ظاهر گردد، یا سنگ بر آهن زنند… پس آتش در اجزاها پنهانست، چنانک عسل در شکم زنبور…»(ستوده، ۱۳۴۵: ۷۱و۷۲) به باور مکتب جین با رهبری مهاویرا(۵۰۰سال پیش از میلاد) و چاروکا (çaravaka) بانی مکتب لوکایاتا «جهان تشکیل شده است از چهار عنصر خاک، آب، آتش و هوا»(شایگان،۱۳۸۹: ۲۰۳و ۲۱۴) و بوداییان بر این باورند که همهی عناصر از ذرات تشکیل شدهاند.«ذرات یا اتمهای زمین درشت و منجمدند و حالت ظهور آنان، مقاومت است؛ ذرات آب به هم پیوسته و مجهز به نیروی جاذبه هستند؛ ذرات آتش چون حرارت نمایان میشوند؛ و ذرات هوا نیز متحرکاند، این چهار عنصر بزرگ در کلیهی اشیاء به نسبت متساوی ظاهر میشوند. برای مثال، در آب همان اندازه عنصر آتش هست که درچوب یا آب وجود دارد. درنتیجه، یگانه وجه تمایز این عناصر، شدت و ضعف کیفی ذرات موجود در آنان است.» (همان، ۳۶۱)
در اوستا، بخش یسنا، هات۶۲ به ایزد آذر اختصاص دارد و در یسنا۱۷ بند۱۱از پنج گونه آتش سخن گفته شده است.(ن.ک. پورداوود،۱۳۳۷: ۱۹۷):
۱- آتش بِرزی سونگهه Berezisavanghaکه به معنی آتش بسیار سودمند است و به گفته بندهش این آتش سرچشمهاش در آسمان، و برابر اهورامزدا، و آتش آتشکدهها، ازپرتو آن است.
۲- آتش وهوفریانهváhufryánaکه به معنی دوستدار نیکی است و در تفسیر آن، آن را آتش غریزی یا آتشی که در تن مردمان و چارپایان است، توصیف شده است.
۳- آتش اوروازیشته که معنی شادمان بخشندهتر و در تفسیر پهلوی، آتشی است که در نباتات و گیاهان است.
۴- آتش وازیشتهvázištaکه به معنی سودمندتر، پیش برندهتر است و آتش برق یا آتشی کهدر ابرهاست، توصیف شده است.
۵- آتش سپنتشته Spentištaکه به معنی مقدستر، و آن آتشی است که در گرازمان یا بهشت برین در برابر اهورامزدا است، آتشی که در زمین به کاربرند و آتش بهرام ازوست.
در اساتیر ایران از آنجایی که همه چیز دو بنی است، یعنی هم جنبهی نیک و اهورایی هست و هم جنبهی بد و اهریمنی، بنابراین آتش نیز این گونه است، در بندهشن آمده که آتش در آغاز پاک و روشن بود، اما اهریمن بر او حمله کرد، و با آلودگی و دود آمیخته شد(هینلز،۱۳۸۳: ۱۹؛ زندآکاسیه،۱۹۵۶: ۵۲)
در اوپه نیشادها(استوره هند) آتش را این گونه میشناساند:
ای گوتمه در واقع ابر باران یک نوع آتش قربانیست و سال سوخت آنست و ابرهای رعد دود آن و برق شعلهی آن و صاعقه زغال آن و تگرگ شرارههای آنست در این آتش خدایان (سومه) تقدیم میکنند و از این عمل باران برمیخیزد.
به راستی آدمی آتش قربانیست و زمین در واقع سوخت آن و آتش دود آن و شب شعلهی آن و ماه زغال آن و ستارگان شرارههای آن است. در این آتش خدایان باران قربانی میکنند و از آن فدیه غذا به عمل میآید.
به راستی آدمی آتش قربانیست و دهان باز سوخت آن، نفس دودآن، نطق شعلهی آن، چشم زغال آن، و گوش شرارههای آنست در این آتش خدایان غذا فدیه و تقدیم میکنند و از آن فدیه نطفه برمیخیزد.
زن به راستی آتش قربانیست عضو تناسل او به حقیقت سوخت و گیسوان دود و عضوهای دیگر شعله و از این قربانی که خدایان نطفه تقدیم میکنند آدمی به وجود میآید.
زندگی میکند بعد میمیرد او را به آتش میبرند و او سوخت و هر دو شعله و زغال و شراره میگردد و در این آتش خدایان شخص را فدیه میکنند. و از این فدیه آدمی برمیخیزد که رنگ نور دارد… (رضازاده شفق، ۱۳۴۵: ۱۶۲)
برهمنان نگاهبان آتش، همراه زنش، آتش مقدس را روشن میکنند، همسر وی نقش مهمی برعهده دارد، زیرا بخش زبرین چوب(جنگل) آتشزنه)arani)به مردسپرده شده، و بخش زیرینش به زن. و آتش فقط از راه جفتگیری این دو پدید میآید: و این چنین به دواصل که گائیتا (Guaita) شرح کرده و نیز به رمزگرایی جفت نرینه و مادینه میرسیم. در دانش روانکاوی، مفهوم بوتهی (زرگری)، بخش زیرین کورهی ذوب فلزات و آتش جادویی برخاسته از شور و شهوت و خفت و خیز را گسترش داده است؛ باتوجه به اینکه آتش در ماده هست، پس درپیکر انسان نیز نهفته است. آتش، ذاتی زنی است که بارمیگیرد و مرد باید آن را بیرون کشد.(ن.ک. بایار، ۱۳۷۶: ۱۸۱و۱۸۲)
لیموژن دوسن دیدیه (Limojon de saint-Didier) بر این باور است که آتش طبیعی چیزی را نمیسوزاند: «آتش طبیعی، آتش بالقوه است که دست را نمیسوزاند، اما به محض آن که آتش خارجی اندکی تحریکش کرد، تاثیرش آشکار میگردد.» پیداست که منظور او از این آتش، خود آتش نیست، بلکه روح و نفس همه هستی است که آن را یگانه عامل همهی جهشهای ماده تعریف کرد. واین آتش، نفس و روان است که با سوختن به نور الهی هستی میرسد. (ن.ک.همان،۱۵۹)
در هندو کشورهای شرقی، مرده را میسوزانند، و بر این باورند که نیک وبد مردگان با در آتش سوختن از هم جدا میشوند؛ آنچه در آتش میسوزد، پاک و ناب است و با آتش پالودهتر میشود، ازآنجا رخشان،چون خدایان به تن مرده بازمیگردد و مرده شادمان و بالزنان به دیاریمه راه مییافت و مورد استقبال نیاکان قرارمیگرفت و آنچه ناپاک و آلوده است به شکل خاکستر برجای میماند. آتش راهی است که هر مرده چه بخواهد به دیار یمه برسد و یا به نزد خدایان برود، باید از آن بگذرد. (ن.ک. ورونیکا۱۳۷۳: ۵۲)
ودر سرود مخصوص مرده سوزان کتاب ریگ ویدا و در بریهد در باره مرگ در آتش گوید: «صدای مرده میرود به آتش و نفسش به باد .و دیدگانش به آفتاب و عقلش به ماه و سامعهاش به اکناف آسمان و بدنش به زمین و روحش به فضا و موی سرش به نباتات و موی تنش به درختان و خونش به نطفه»(رضازاده شفق،۱۳۴۵: ۲۲)
آتش در نزد بوداییان و یوگا، فراتر رفتن از وضعیت بشری است یا کارماkarma که به زندگی بدون شرط زنده میگردند و برای رسیدن به هفت آسمان و اوج زهد و ریاضت، و خودشناسی باید از آتش گذشت. در آیین برهما، برهما(خدای یگانه) به شکل خشتر، ویسَ وشو درظهور نور در میان خدایان به شکل اگنی(آتش) و در میان مردم به صورت برهمن ظاهر شد. بنابراین مردم آرزو دارند در میان خدایان توسط اگنی ودر میان بشر توسط برهمن(روحانی) مقامی کسب کنند. زیرا برهما بالخاصه به شکل این دو ظهور کرد.(رضازاده شفق،۱۳۴۵: ۷۶)
گذر از آتش موجب نامیرایی ابدی و جاودانش شدن است. که در عرفان شرق، ققنوس، phénixاین مرغ آتش پس از مرگ، از درون آتش دوباره زاده میشود.
به گفتهی مارسیانوس کاپلا(Martianus Capella) گذر از آتش، یکی از هفت وسیله کسب فضیلت بیمرگی و جاودانگی است. آتش با سوختن، عنصر الهی را آزاد و رها میسازد، و چنین تغییر و گشتاری، ارتقاء یا نیل آدمی مستقیما به تمامیت و کمال ذاتش نیست، بلکه والایش بخشی از وجودش، بر اثر وانهادن همه چیزهای زمینی و مادی هستی است.» (بایار،۱۳۷۶: ۳۶)
در عرفان شرق، خودسوزی با در آتش افکندن یا غرق شدن در آب انجام میگیرد که گاه با عملی جادویی برای خداوند یا ربالنوع مقدسشان، جسم یا هرچیز دیگری در آتش در راه خدا قربانی میشوند یا بر آتش فدیه و قربانی میدهند و خاکستر میگیرند. «آن جهان در واقع آتش قربانی است و آفتاب سوخت آن و اشعهی نور دود آن و روز شعلهی آن و اقطار آسمان زغال و اقطار فاصل شرارههای آنست.در این آتش خدایان فدیه و آب میدهند واز این فدیه سومه (ماه) برمیخیزد»(رضازاده شفق،۱۳۴۵: ۱۶۲)در جابالا-اوپه نیشاد(Jâbâla-Upanishad) برهمنان هم با آب(خفگی) و هم با آتش(خودسوزی) را مرگ دلاورانه میخوانند، و پیشتر گفتیم اگنی هم ایزد آب است هم آتش. در سرودی ودایی، پارسادا(Parsada)، میخوانیم: « ای آب پاک، بیتو هیچ چیز وجود نمیتواند داشت زیرا همهی موجودات زنده از پیوند تو با آتش(گرما) زاده شدهاند؛ ای آب پاک، نخستین اندیشه در صلبت، نخستین بذر را افشاند. باشد که زنان کاهنه، دختران گندمگون آدیتی(Aditi)، ترا بر قربانگاه (محراب)، بپاشند (اهراق جرعه) (بایار،۱۳۷۶: ۱۳۹)
در کتاب اوستا نیز، « اهورامزدا در پاسخ اینکه آیا آب و آتش کشنده هستند، میگوید که آب و آتش کشنده نیستند، بلکه این دیو ائوئیدات(دیو مرگ) است که آدمی را در برابر آتش و آب میکشد. (دوستخواه،۱۳۸۹: ۱۱۸)
در آیین برهمایی، آتش پسر آب است، بنابراین باران که گیاهان را میرویاند، نیروی دوگانهای دارد.
به باور فریزر مانهارت(Mannhardt)، «این مرگ و رستاخیز همان آیینهای مربوط به فصول سال و کشت و برز است، بدین معنی که آن اعمال، تجدید حیات رستنیها را که گویی مرده بودند، ولی پس از سپری شدن، با تابش نخستین اشعهی گرم آفتاب، زنده میشوند،نمودار میسازند. این سوزاندن(ربالنوع)،جشنی برزیگرانه است و نمایشگر«پیروزی خورشید بهاری» بر سرمای زمستان»(بایار،۱۳۷۶: ۳۸)
«مرتاض و زاهد هندو، سوای انگیزهی بازیابی جوانی، به میل و رضای خویش در آتش هیمه میسوزد تا به زندگانی بهتری، چشم بگشاید. این امر متضمن بهرهگیری از قدرت دوگانهی آتش است، یعنی: کنش منفی ویرانساز و نیز ارزش مثبت بازآفرینیاش. آدمی ازبرکت این خودسوزی ارادی، به زندگانی متعال دست مییابد. به همین دلیل خود را طعمهی شعلههای آتش ساختند. این بینش هندوان یعنی (پذیرش) مرگ ارادی و اختیاری، مولود نومیدی و به منزلهی گریز از قبول مسئولیت و خودکشی به معنایی که اروپایی درمییابد نیست، بلکه مبین کوشش خودآگاه آدمی برای حصول کمال برتر از موقعیت بشری است، اما البته باید نخست به طورمطلق از تعلقات دنیوی، چشم پوشید دست شست و دنیا را ترک گفت، تا بتوان از طریق مرگ و سوختن در آتش(agnipravésa)، زندگانی جاوید یافت؛ برهمن نسبت به همه چیز زندگی ما آدمیان، بیاعتناست و از جسم خود غافل است و دیگر نه شادی احساس میکند و نه درد و اندوه»(همان،۴۱و۴۲)
آقای دوشن(Des Chesne) و دوستانش بر روی خاکستر برگهای گزنه آزمایش کردند تا ببینند آیا پس از سوختن برگهای گزنه کامل از بین میرود آنها نمک خاکستر را خارج نموده و محلول را از صافی گذراندند، صبح روز بعد، در هوای زمستانی، دیدند که محلول یخ زده و شکل برگهای گزنه در آن نمودار است، «خاکستر، اشکال نجومی(siderál) را به خود میگیرد»(همان،۴۷)
انسان نیز چون الماس در آتش میسوزد، آتشی که زاینده است، پر زاد و ولداست و در ذات خود بارور است چراکه با نور او که از خورشید تابانیده میشود، زندگی به حرکت درمیآید و میبالد و هم میرایی ازوست هم نامیرایی و جوان شدگی.در آیین دیگری در هند با نام مرگ کالانوس(Calanos) بر این باورند که زاهد و مرتاض کهنسال، در آتش هیمه دوباره جوان میشود.(ن.ک. همان،۵۸)
در رامایانه(III، ۷۴) آمده: «پارسازنی، ساباری sabarîنام، با تصدیق و تایید راما (Râma)، خود را در آتشی انبوه میافکند و میسوزد و «درخشان چونشعله یا اخگریا شراره» به آسمان برمیشود و «بسان آذرخشی تابناک و فروزان، آسمان را روشن میکند.» ساباری و سارابهانگا(Sarabhanga)، به وساطت مرگ ارادی در آتش هیمه، جاودانگی یافتهاند. این نعمت با زایایییا احیاء و تجدید حیات، با روح و ذات کیش و دینتوافق دارد»(همان، ۶۲)
هندیان جدا از سوزاندن و قربانی کردن خود در آتش، بر آتش فدیه و قربانی نیز پیشکش میکنند در اساتیر ودایی، در آتش سوزاندن قربانی را ماتاریسوان (Mâtarsvan) میآورد و چنین مینماید که ماتاریسوان درریگ ودا، صورت مردم نمای(تشخص) آذرخش است که از آسمان به زمین افتاده، آتش میافروزد. و این تجدید همان مفهوم یا تصور فرود آمدن و نزول آتش از آسمان برزمین است. آذرخش، آتش سوزاندن قربانی را کهKravyâdنام دارد، روشن میکند، اما درحقیقت آگنی همه جا ودر همه چیز هست.(dorjé، آذرخش به زبان تبتی، نماد آتش، بُنمایهایست که در تزیین اشیاء مورد استعمال در برگزاری مراسم آئینی از قبیل خنجر برای دور کردن ظلمات (Pʼoubou) بهکار میرود.(ن.ک. همان،۱۷۶و۱۷۷)
در هند، رسم agnicayana یا سوزاندن اجساد مردگان با رسم agnipravésa یعنی خودسوزی ارادی باهم فرق دارندو این خودسوزی به معنی خودکشی نیست چرا که همراه با شادی و نشاط است و راهی است برای رسیدن به زندگی برتر. رامایانه خودسوزی ارادی Sarabhangaو Sabarîرا میستایدو برهمنان کهنسال به دنبال کالانوس(Calanos)، مرگ را بیترس و لحظهای درنگ انجام میدهند و باشادمانی و خوشنودی در خرمن آتش میسوزند. (ن.ک رمزپردازی آتش،۲۲۷و۲۲۸)
ودا، از چهل و چهار نوع آئین گوما(Goma) که واژهای سانسکریت به معنای «شعلهی سوزان» است، یاد میکند. اما ما فقط به دو جنبهی اساسی گوما میپردازیم. یکی درونی و بیشکل که راهب یا کاهن بر اساس آن، جهان را با آتش عقل که از راه اندیشیدن و مراقبهی ژرف و خلسهآمیز(Sâmadhi) به دست میآید، پاک میکند. و دیگر، گومای بیرونی و باشکل، و آن آئین عبارتست از سوختن تکههای چوبی که به روغن خاص آغشته شده و در اجاق میگذارند. «آتش دانای همه کهدر نهاد دو چوب آتش افروزیست مانند جنینی است که از زن حامله زاییده میشود او شایسته پرستش روزانه است که مردم بیار با تقدیم فدیهی روغن به جا میآورند…» (رضازاده شفق،۱۳۴۵: ۳۸۰) و Ka-tensخدای آتش، موانع را از سر راه برمیدارند و Foudô Mio-hôبرترین خدای آیین گوماست. فلیکس گیراند(Felix Guirand)، قدرت Myôôرا که مظهری ترسناک و عامل اجرای اراده و عزم خدایان است، و اصلی است که در خدمت پنج بودای بزرگ است. Dai-Itoku-Myôô، مظهر Amida با شش سر و شش دست و شش پا، و بر مسندی در میان حلقهی آتش نشسته است Fudô-Myôô که برترین میو از میوهای بزرگ پنجگانه، مظهر Daïnichi، مهمترین خدای فرقههای باطنی و نهانبین است و شعلههای آتش که نماد فضایل اویند، در میانش گرفتهاند.Kongo-Yasha-Myôô مظهر دهشتناک Fukû، نیز در حلقهی آتش محاط است و معمولا به دو گل لوتوس، به پاخاسته و پای چپش را بلند کرده و گاه سه سر و شش دست دارد و زمانی یک سر و چهاردست، اما به هرحال دارای پنج چشم است.(بایار،۱۳۷۶: ،۲۴۴)
در آیین بودا، برای بوداشدن و پاک بودن، از آتش Râکه از رمز آتش است و ناپاکیها را میسوزاند، استفاده میکنند وبا کمی آب مقدس، متبرک شده و با این شیوه، کاهن ریشهی شهوات موجودات زنده را میسوزاند و همه را با هم برابر میکند و بودا میشوند.(ن.ک. همان،۲۴۵)
آتش هم در بهشت میسوزد و هم در دوزخ و جهنم.آتش هم انسان را به خدا میرساند و هم جان او را میگیرد. هندوان از این دوگانگی چهره آتش دلآگاهی داشتند که همواره اگنی را به صورت خدایی دوچهره میدیدند. و ازدواج و نیایش و رقص و جشنهای هندوان پیرامون آتش است. در رقص شیوا که تانداوا (Tândava) نام دارد، یعنی رقص بزرگ کیهانی. حلقهای از آتش این خدای هندو را در میان گرفته است. بانو ه.س. در مقاله ای با عنوان تانداوا درباره این پایکوبی میگوید: باید این رقص شیوا را چون ضرباهنگی که به قلب جهان و همهی کائنات جان میبخشد، فهم کرد. شعلهیی که باپویایی، به نوبت یکی پس از دیگری، آتش تریوواچیچی(Triruvachchi) را پیرامون خدای رقصنده روشن میکند، نماد گردش زندگی در عالم عین و غیب است. تانداوا محاط در «تریوواچی چی» زندگانی است که به رقص دایرهوارش، جان میبخشد و نیز به همهی اشکال و صور قابل تصور که طبیعتا از قوهی فهم ما که محدود به سه بعد است، خارج است. تانداوا بهعلاوه، پیوند تریمورتی(Timûrti) یعنی گردش حیات در افلاک است، ضرباهنگ دَوَرانیای که موجب پیوند اضدادی است که ما زندگی و مرگ، مینامیم. (همان،،۹۱)
در هند و ایران مردهسوزی رواج داشت و در باورهای دینی آنها بر آن تاکید میشد، اما کم کم در ایران با روی کار آمدن آیینهای چونزرتشتی مردهسوزی جزو گناهان شمرده میشود، که به آن «نَسو» میگویند، در وندیداد دربارهی گناه کسی که مرده میسوزاند، پرسیده میشود: «اهورامزدا پاسخ داد: آنان باید کسی را که مردار میسوزاند، بکشند. باید مردارسوز را بیچون و چرا بکشند. (دوستخواه،۱۳۸۹: ۷۶۲) بودن واژهی دخمه به معنی داغگاه یعنی جاییکه مردگانرا در آن میسوزانند، ریشهی این واژه که «دگ» باشد، به معنی سوزانیدن است و واژه «داغ» از همین ماده است. از خود اوستا هم این گونه فهمیده میشود که در قدیم، ایرانیان لاشهی مردگان را میسوزانیدهاند. در وندیداد، از چرم سوزاندن لاشه در آتش سخن رفته و تکلیفی دینداری که خود دیده مرده را در آتش میسوزانند، معین شده است. فردوسی در شاهنامه در بخش نبرد جمشید و ضحاک، از این رسم کهن سخن گفته است:
همی هر کسی هر سو آتش فروخت/ یکی خسته بست و یکی کشته سوخت(ن.ک. پورداوود، ۱۳۰۷: ۵۰۹)
نتیجه گیری:
از نکتههای قابل توجه پژوهش میتوانبه همانندیهای زیر اشاره کرد:
در دانش فیزیک گفتیم که هرچیز که میسوزد، در ظاهر نیست میشود و اما به طور فیزیکی آسیبی نمیبیند و شکل آن همچنان محفوظ است و در آیین برهما، برهمنان دانسته یا نادانسته از این قانون فیزیک، خودسوزی میکنند تا روحشان به برهمای بزرگ برسد و خاکستر جسمشان در باد و آب پخش میکنند و با توجه به این که در ذات هرموجودی چهار آخشیج آب،باد، خاک و آتش وجود دارد، این چهار آخشیج، پس از سوختن هرکدام به جای خود در طبیعت باز میگردد و در موجودی دیگر حلول میکند، مانند رشد دوبارهی گیاهان. در آیین برهما، دوباره زاده شدن هست و نامیریایی. و در داستان سیاوش نیز او دوباره زاده میشود یک بار که از آتش میگذرد و انگار دوباره زاده میشود و یک بار زمانی که خونش بر خاک میریزد و از آن خون سیاوشان میروید.
در داستان افرادی چون افراسیاب، کاووس، سودابه، توس و گرسیوز گرفتار دیو آز هستند و از درون میسوزند و مانند آتش فزونتر میخواهند و این زیادهخواهی جز خودشان به دیگران را نیز آسیب میزند و این دیوصفتی، وجود و سرزمینشان را به سوی خشکسالی و قحطی پیش میبرد و حرص و آز از درون آنها چون آتش میخورد و میسوزاند(چهره تاریک و ویرانگر آتش) و سیاوش که فرزند کاووسی است که فرّ ازو ستانده شده، با دور شدن از دو دیو کاووس(جاه طلبی و بلندپروازی) و سودابه(شهوت و زیبایی) به سوی سرزمین توران رفته و با دختر افراسیاب و پیران ازدواج میکند و در باور بودا و برهما، در وجود زن آتش وجود دارد و این مرد است که این آتش را بیرون میکشد و از این ازدواجها دو شاهزاده پدید میآید که یکی قربانی دیوآز توس میشود و خونش بیگناه ریخته میشود چون پدر، و به مانند قربانیای است که بر آتش فدیه داده میشود و فزایندهی نیروی خدایان است و کیخسرو آتش و آبی چون اگنی و آتشی چون صاعقه ایندره، به شکل باران رحمت بر سرزمین ایران و توران باریدن میگیرد. دو زن سیاوش به مانند زنان برهمن که بر آتش فدیه میدهند ونگاهبان آتش هستند، هر دو در تلاشند که فرزندان سیاوش را نگاهداری کنند که یکی با کمک پیران و گودرز موفق میشود و کیخسرو را به سلامت به ایران میرساند و این آتش زنده میماند و دیگری اما، ناتوان در برابر توس، و با وجودیکه خواب دیده آتش سرای او را گرفته، با دیدن خاموشی آتش فرود، خود را میکشد که نتوانسته این آتش را روشن نگاه دارد( بهمانند خودسوزیساباری، مرگ ارادی). اسبان فرود که شکم دریده میشوند به مانند قربانیانی که بر آتش فدیه میدهند. و فرود نیز به مانند پدر و برادر شعلهای فروزان است که به دست توس خاموش میشود(گفتیم دیو آز دشمن ایزد آتش است). کیخسرو نیز جرقهی آتشی است که دو سنگ آتشزنه سیاوش و فرنگیس دختر افراسیاب پدید آمده و در آخر گریبان خود افراسیاب را میگیرد و میسوزد.
از سویی دیو خشکسالی که در توران زمین بود و حالا گریبان ایران را نیز میگیرد،مرگ شاهزاده سیاوش، و فرود، میتواند همان نظام خشک و سنتی و ستمگرانهی حاکم بر این دو سرزمین باشد که روشنگریها و نوریکه از سیاوش زاده میشود را نمیبینند و دست به دست هم میدهند و آن را خاموش میکنند.
درریگ ودا، گفتیم خورشید اسبان سیاه و تیرهای دارد و سیاوش نیز جدای از نامش که دارندهی اسب سیاه است،در داستان گفته میشود که با اسب سیاهش از آتش ور میگذرد و نکتهی دیگر در تاریخ بخارا، مردمان این سرزمین بر دروازه شهر خروس قربانی میکنند و نیز در بخش اگنی گفتیم که دندان گراز دارد و چون گرازی وحشی است و در آتش بهرام نیز او چون گرازی دمان میدود و پیش میرود، این جانداران، اسب سیاه با یالهای به رنگ و شکلشعلههایآتش، خروس، با تاجی به رنگ و شکل آتش،و گراز جانوری تازنده با سرعت آتش، جاندارانی هستند که در باور و استورهی میثرا و اگنی دیده میشوند و یکسان هستند. و در تاریخ آمده که سیاوش اسب خود را برای کی خسرو به ارث میگذارد. و توتم سیاوش به شکل اسب در بخارا و خوارزم یافته شده است.
در داستان، افرادی چون کاووس و افراسیاب دو چهره دارند، چهرهیی با توانایی،بلندپروازی و نیکی که چهرهی جانبخش، نورانی و گرمابخشی آتش و چهرهیی دیگر بیرحم، کوتهفکر و تیره چون چهرهی تیره، تاریک و دودی آتش. و در این داستان سیاوش، این دو شاه قدرت تصمیمگیری مستقل ندارند کاووس که به سخنان سودابه دل سپرده و افراسیاب که سخنان گرسیوز را میپذیرد و چون آتشی که آلوده و ناپاک شدند و فروغ ایزدی را از دست میدهند.
سیاوش نیز، چون هر پدیدهیی چهار آخشیج را درون خود دارد و آتش درون او از جنس آتش ور است که او را نمیسوزاند و آتش درون او هم دیگران را نمیسوزاند و گرمابخش و نوردهندهی دیگران است که نمیتوانند و برنمیتابند و او را خاموش میکنند، از سویی سیاوش چون برهمن و بودا، ریاضت کشیده و از درون سوخته و خود را ساخته و مس درون او چون زر گداخته است که آتش ور در برابر آتش ریاضت و پختگی سیاوش سرد استو بی تاثیر. و از سوی دیگر، اگر سیاوش نماد گیاه خداباشد، گیاهان نیز در درون خود عنصر آتش را دارند و با گرمای آتش خورشید میبالند و رشد میکنند و در کشاورزی برای بهتر بارورشدن زمینها، گیاهان را آتش میزنند که دربهار گیاهان تازه بهتر و نیرومندتر رشد میکنند که در داستان سیاوش نیز این گونه است.
گفتیم آتش دروغ نمیگوید و ذاتی پاک دارد، همانگونه که اگنی دروغ نگفت در داستان بهریگو، و آتش ماهیت هرچیز را آشکار میکند و پلیدیها و زشتیها کنارمیرود و ذات هرچیز آشکار میشود. سیاوش نیز، یک خداست و این خدا دروغ نمیگوید و خدایان گناه نمیکنند و با نور درون خود به دیگران روشنایی و پاکی میبخشد. در اوپه نیشادها آمده که : «آنکه در آتش ساکنست ولی غیر از آتش است او را آتش نمیشناسد آتش تن اوست آتش را از دروناداره میکند – او نفس شماست- مدیر باطنی است غیرفانیست.»(رضازاده شفق،۱۳۴۵: ۱۱۷) و سیاوشنیز این گونه است و مدیریتیبینقص، آرام و کنترل شده دارد و غیرفانی.
سودابه را اگر نماد آب بگیریم(آبی ناپاک و آلوده) و سیاوش را آتش(آتش پاک)، از نوعی که در کنار هم نمیتوانند باشند و سبب از بین رفتن دیگری میشوند به شکل دو ضد، و گفتیم آتش گندآور است و پهلوان. و سیاوش نیز روحیه پهلوانانه دارد نزد بزرگ پهلوان ایران بزرگ شده و بعد بزرگ پهلوان توران، پیران. و پیران ویسه، که گفتیم همان سرسوتی است، به مانند رودی آرام و روزیبخش درزمینهای خشک و بایر سرزمین توران است که به سیاوش یاری میرساند و در سیلاب باران نبرد کیخسرو، پس از مرگ دیو خشکسالی افراسیاب او نیز نابود میشود.
در زمان کیخسرو، وی آتشکدهی بهرام(ایزد آتش) را میسازد که همان اگنی است، و در زمان نوادهی او زرتشت پیامبر میشود، کهگفتیم در بهشت میان آتش نورانی نشسته بود و بر سینهی او آهن گدازان ریختند و بر او سرد و فسرده شد، مانندôDai-Itoku-Myô مظهر Amida، و آتش این بار به شکلی دیگر در آیین زرتشتی ستایش شد.
منابع:
۱- اسلامی ندوشن، ایران و جهان از نگاه شاهنامه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۱
۲- اشنوی، تاج الدین، مجموعه آثار فارسی ابومحمد بن خداداد بن یوسف مشهور به تاج الدین اشنوی، تصحیح و مقدمه نجیب مایل هروی، تهران، طهوری، ۱۳۶۸
۳- ایونس، ورونیکا، شناخت اساطیر هند، ترجمه باجلان فرخی، تهران، اساطیر، ۱۳۷۳
۴- باستید ، روژه، دانش اساطیر، جلال ستاری، تهران، توس، ۱۳۷۰
۵- بایار، ژان پیر، رمزپردازی آتش، مترجم جلال ستاری، تهران، نشرمرکز، ۱۳۷۶
۶- بهار، مهرداد، فرنبغ دادگی بندهش، تهران ، توس، ۱۳۹۰
۷- بهار، مهرداد، اساطیر ایران، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۲
۸- بهار، مهرداد، از اسطوره تا تاریخ، گردآوری و یراستاری ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران، چشمه، ۱۳۸۶
۹- بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، آگاه، ۱۳۷۵
۱۰- بویس، مری، تاریخ کیش زردشت، ترجمه همایون صنعتی زاده، تهران، توس، ۱۳۷۵
۱۱- بیرونی، ابوریحان، ترجمه آثارالباقیه، اکبر داناسرشت، تهران،ابن سینا، ۱۳۵۲
۱۲- بی نام، گزیده اوپه نیشادها، مترجم رضازاده شفق، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۵
۱۳- پورداوود، ابراهیم، یسنا، تهران، بخش نخست، ۱۳۳۷
۱۴- پوداوود ، ابراهیم، یشتها، بمبئی، جلد یک و دو، ۱۳۰۷و۱۳۰۸
۱۵- تاریخ بخارا، تصحیح مدرس رضوی، تهران، توس، ۱۳۶۲
۱۶- تفضلی، مینوی خرد، تهران، توس، ۱۳۵۴
۱۷- تهمورث،بهرام گور، زنداکاسیه بندهش انگلیسی، بمبئی، ۱۹۵۶
۱۸- دوستخواه، جلیل، اوستا، تهران، مروارید، ۱۳۸۹
۱۹- ذکرگو، امیرحسین، اسرار اساطیر هند، تهران، فکر روز، ۱۳۷۷
۲۰- رضایی، مهدی، آفرینش و مرگ در اساطیر، تهران، اساطیر،۱۳۸۳
۲۱- رضی، هاشم، فرهنگ نام های اوستا، تهران، فروهر، ۱۳۴۶
۲۲- زند وهومن یسن، پژوهش صادق هدایت، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۲
۲۳- شایگان، داریوش، ادیان و مکتب های فلسفی هند، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۹
۲۴- صفا، ذبیح الله، حماسه سرائی درایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳
۲۵- طوسی، محمدبن محمودبن احمد، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، به اهتمام منوچهر ستوده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۵
۲۶- عفیفی، رحیم، اساطیر و فرهنگ ایران، تهران، توس، ۱۳۸۳
۲۷- قرشی، امان الله، آب و کوه در اساطیر هند و ایرانی، تهران، هرمس، ۱۳۸۰
۲۸- مارکوارت، ژوزف، وهرود وارنگ: جستارهایی در جغرافیای اساطیری و تاریخی ایران شرق، ترجمه داوود منشی زاده، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،۱۳۶۸
۲۹- مدرس رضوی، تاریخ بخارا، تهران، توس، ۱۳۶۲
۳۰- مکدانل، آرتور آنتونی، عصر ودایی: باورها، ایزدان و مراسم آیینی، ترجمه ناهیدالسادات قائم مقام فراهانی، قم، مجمع ذخائر اسلامی،۱۳۹۳
۳۱- هینلز، جان راسل، شناخت اساطیر ایران، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران، نشر چشمه، ۱۳۶۸
۳۲- هینلز، جان راسل، شناخت اساطیر ایران، مترجم باجلان فرخی، تهران، اساطیر، ۱۳۸۳
a
فرود سیاوش و فرود که در مرز توران به دست افراسیاب (مادیای سکایی) کشته میشوند همان فرائورت فرمانروای کشورگشای ماد است که در شهر گنجه اران (کنگ دژ سیاوش) به دست مادیای اسکیتی کشته میشود و خود مادیای اسکیتی بعد از گذشت ۲۸ سال کنار دریاچه ارومیه توسط کیاخسار (کیخسرو) غافلگیر شده و به قتل میرسد:
https://www.academia.edu/11795708/%D8%A7%DB%8C%D9%86_%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D9%85%DA%A9%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D9%86%D8%A7%D9%85_%D9%88_%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%A7%D8%AF_%D8%A8%D8%A7_%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86
https://www.academia.edu/31085955/_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%D9%87_%D9%86%D8%A7%D9%85%DB%80_%D9%85%D8%B7%D8%A7%D8%A8%D9%82%D8%AA%DB%8C_%D9%86%D9%88%D8%B0%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D9%88_%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B7%DB%8C%D8%B1%DB%8C_%D8%A8%D8%A7_%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%A7%D8%AF