ارزش والای شاهنامه / محمد امین ریاحی
اردیبهشت 7, 1395
درمقالات
نظر بدهید
اشاره: مرحوم استاد دکتر ریاحی اهمیت ویژهای برای شاهنامه قائل بود و چند اثر در این موضوع دارد که یکی از آنها کتاب «سرچشمههای فردوسیشناسی» است (چاپ مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی) و این نوشتار برگرفته از آن است. شاهنامه تجلی روح ملی ایران است؛ اما نباید تصور کرد که همه ارزش و اهمیت شاهنامه تنها به علت موضوع آن، حماسه ملی است. بلکه باید دانست که وسعت خیال فردوسی و عمق اندیشههای او و قدرت او در هنر شاعری، چیرهدستی او در دقایق داستانسرایی، توانایی او در آفرینش معانی لطیف در زمینههای گونهگون از حکمت و اخلاق و تغزل…
امتیاز کاربر: 4.6 ( 1 امتیازات)
0
اشاره:
مرحوم استاد دکتر ریاحی اهمیت ویژهای برای شاهنامه قائل بود و چند اثر در این موضوع دارد که یکی از آنها کتاب «سرچشمههای فردوسیشناسی» است (چاپ مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی) و این نوشتار برگرفته از آن است.
شاهنامه تجلی روح ملی ایران است؛ اما نباید تصور کرد که همه ارزش و اهمیت شاهنامه تنها به علت موضوع آن، حماسه ملی است. بلکه باید دانست که وسعت خیال فردوسی و عمق اندیشههای او و قدرت او در هنر شاعری، چیرهدستی او در دقایق داستانسرایی، توانایی او در آفرینش معانی لطیف در زمینههای گونهگون از حکمت و اخلاق و تغزل و وصف طبیعت، او را بزرگترینِ شاعران کرده است. اگر فردوسی به جای حماسه ملی و تاریخ گذشته ایران، در زمینههای دیگری هم شعر میسرود، اگرچه سخنش جلال و شکوه شاهنامه، و خود عزت و عظمت امروزی را نداشت، باز هم بزرگترین شاعر ایران بود. ایران شاعران بزرگی دارد که مایه سرافرازی این ملتاند: سعدی، حافظ، خیام، مولوی و نظامی و صدها شاعر کوچکتری که سخن هر یک رنگ و بوی خاص خود را دارد و به هیچ حال از سخن هیچ یک بینیاز نیستیم و قدر همه را میدانیم و در حفظ آثار همه آنها باید بکوشیم، اما سخن فردوسی چیز دیگری است.
من عاشق شعر حافظم و همیشه فکر میکنم که حافظشدن آسان نبوده، اما فردوسیشدن محال است. شعر حافظ، جلوه مینیاتورهای ایرانی، لطف و طراوت باغهای پرگل و لاله شیراز، تابناکی کاشیهای چشمنواز بناهای اصفهان، ظرافت قالیهای پرنقشونگار تبریز و اصفهان و کرمان و نایین را دارد، و شعر فردوسی، کاخ عظیم سر بر فلک افراشتهای است که شکوه و عظمت دماوند را دارد. از شعر حافظ، زمزمه مستیبخش جویباران بهاری به گوش میرسد، و از سخن فردوسی غریو و غرش امواج اقیانوس بیکران.
شاهنامه را بالاتر از شاهکار ادبی یک ملت، جزو شاهکارهای جهانی و بزرگترین حماسه عالم و از مواریث جاودانی بشری شمردهاند. و این را نه ما میگوییم، محققان و دانشمندان بزرگ خارجی که درباره شاهنامه تحقیق کردهاند، در مقایسه آن با شاهکارهای معروف جهانی به این نتیجه رسیدهاند؛ و به همین سبب آن را تقریباً به همه زبانهای زنده عالم (به سی زبان) ترجمه کردهاند و به هر زبان هم که ترجمه شده ارزندگی و والایی خود را حفظ کرده است؛ زیرا سخن فردوسی بیش از آنچه از زیبایی الفاظ مایه گیرد، از ژرفی و بلندی معنی و علو روح شاعر برخوردار است.
در میان داستانهای منظوم و منثور فارسی، شاید تنها داستانهای شاهنامه باشد که با معیارهای نقد ادبی جهان سازگار است، و به هر زبان که ترجمه شود ارزش والای خود را حفظ میکند؛ مثلاً داستانهای فردوسی را با داستانهای نظامی که در نوع خود کمنظیر و گوینده آنها پیشرو سرایندگان منظومههای غنایی و بزمی است، مقایسه کنید. شعر نظامی لبریز از خیالهای بدیع و رنگارنگ و مضمونهای باریک دلاویزی است که خواننده را سرمست لذت میسازد، اما مجموع داستان سلامت و استحکام و جاذبه داستانهای فردوسی را ندارد.
قدرت شگرف فردوسی در شناخت ژرفای روان انسانها، و تصویر عواطف و روحیات رنگارنگ بشری حیرتآور است. وقتی با نظر نقد علمی، برپایه اصولی که در دنیا برای فن نمایش مورد قبول است، در داستانهای شاهنامه مینگریم، میبینیم هر مرد و زن چهره روشن و مشخص و رفتار طبیعی با سن و سال و وضع و حال خود را دارد. هر قهرمان در هر مورد همان کاری را میکند و همان سخنی را بر زبان میآورد که از شخصیت او انتظار میرود. رفتار و گفتار رستم جلوههای فضیلت و خرد و جوانمردی و دلاوری و ایرانپرستی، و شایسته یک ایرانی آرمانی و درخور جهان پهلوان ایران است. سخن پدرش زال همه جا مظهر دانایی و خرد پیران است. اسفندیار همان را میگوید و میکند که برازنده یک شاهزاده جوان نامجوست. زندگی و شخصیت کاووس نمایش یک فرمانروای سبکسر، خودخواه و هوسباز است.
برخی از محققان به بهانه ستایش از امانت فردوسی در نقل مطالب و معانی، ادعا کردهاند که فردوسی به منابع خود وفادار بوده و عین «خداینامک» را به نظم درآورده است. این ادعا اگر در مورد بخش تاریخی (ساسانیان) تا حدودی درست باشد، در مورد داستانها خلاف واقع است و انکار هنر شاعری فردوسی است. به قرائنی که ذکر آنها به درازا میکشد، باید مطمئن باشیم که منابع فردوسی موجز و حاوی حوادث کلی و استخوانبندی داستانها بوده و پرداخت داستانها و آرایش و پیرایش صحنهها و گفتگوها میان قهرمانان حاصل آفرینندگی هنری و تخیل شاعرانه خود فردوسی است.
شاهنامه، نه تاریخ خشک حوادث و فرمانروایان، و نه افسانه و قصه محض است، بلکه سراسر آن بیان جهانبینی انسانی و خردمندانه فردوسی است. فردوسی بالاتر از یک شاعر بزرگ، حکیم بزرگ و معلم بزرگ ملت ایران، و تجسم یک ایرانی بزرگ آرمانی است. هر داستان شاهنامه حکمت ژرفی در خود نهان دارد، و در سرآغاز و سرانجام داستان هم والاترین و ژرفترین اندیشههای حکیمانه به لحن مؤثری بیان شده است.
جهان سر به سر عبرت و حکمت است
چرا زو همه بهر ما غفلت است؟
شاهنامه داستان پیکار پایای نیکی و بدی، روشنایی و تاریکی، داد و ستم، آزادی و بندگی، و نبرد ایران و انیران است. سراسر شاهنامه ستایش فضیلت و خرد و دانش و راستی و نیکی و آزادگی و جوانمردی و دلیری و داد و دهش، و عشق به ایران و عشق به انسان است و بیزاری از بداندیشی و بدکاری و خشم و آز و غرور و ستم و دروغ و زبونی و تسلیم و نابخردی و سنگدلی و خونریزی.
شاهکار حکیم طوس، داستان نبردهای بیپایان ایرانیان با بیداد و تباهی و جنگ و ویرانی و نمودهای اهریمنی است؛ مثلاً در داستان ضحاک، چیرگی ناپایدار اهریمن و بیدادگری و خونخواری بیگانه را با مردم ایران میبینم. پس آنگاه حماسه جاودانه قیام کاوه، پیکار و ستیز ملت ما را با نیروهای اهریمنی، و پیروزی نهایی داد و راستی نشان میدهد؛ و این همه چکیده حکمت باستانی ایران است.
شاهنامه گنج بیکرانی از آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی است. از: زندگی طبقات مختلف مردم، آیین کشورداری و لشکرآرایی ایرانیان، سنتهای سیاسی و ترتیبات سفیر فرستادن و سفیر پذیرفتن، و بزم و رزم و نخجیر و هنرها و جشنهای ایرانی و صدها جنبه گونهگون که این همه با لطف مضمون و قدرت بیان سروده شده، و غنیترین منبع برای پژوهش محققان در شناخت گذشتههای دور جامعه ایرانی است و خواهد بود. استواری سخن فردوسی و تناسب هر بیت با محل نیز چنان است که وقتی به بیتهای الحاقی میرسیم، خیلی زود حس میکنیم که اصیل نیست و افزوده دیگران است.
شاهنامه پشتوانه زبان ماست. استاد طوس با تسلطی که بر زبان فارسی داشته، و با قدرت بیان و توانایی در آفرینش تعبیرات و ترکیبات، اساس زبان را استواری بخشیده و راه گویندگان بعد از خود را هموار ساخته است. یک روز در مجمعی در خارج از کشور درباره زبان و ادب فارسی برای دوستداران فرهنگ ایران سخن میراندم. به اینجا رسیدم که گفتم امروز فارسیزبانان درس نخوانده و بیسواد هم شعر هزار سال پیش فردوسی را خوب میفهمند، در برخی نقاط ایران در قهوهخانه روستا یا در چادر ایلها، کسی داستانهایی از شاهنامه را میخواند و روستاییان و افراد قبیله با شوق و هیجان میشنوند و لذت میبرند.
سخنم که تمام شد، شنوندگان با همه کوششی که در مراعات دقایق مهماننوازی داشتند، با حیرت و ناباوری مرا به باد سؤال گرفتند که: ممگر ممکن است برای افراد درس نخوانده ملتی، آثار هزار سال پیش قابل فهم باشد؟!» حق داشتند. برای خود آنها درک نوشتههای پنجاه سال پیششان هم دشوار بود. جوابهایی دادم و دلایلی آوردم؛ ولی حس میکردم که همه حضار قانع نشدهاند و سکوتشان علامت رضا نیست، نشانه ادب و مهماننوازی است.
از آن به بعد مدام در این باره اندیشیدهام و به این نتیجه رسیدهام که واقعاً اینکه یک اثر هزارساله برای افراد ملتی مفهوم باشد یک چیز استثنایی است. این چیست؟ معجز سخن فردوسی است. نخست اینکه او از دشوارگویی پرهیز داشته و مطالب را به سادهترین زبان عصر خود بیان کرده است. و این نکته وقتی روشن میشود که سخن او را با آثار معاصران او یا یک نسل بعد از او مقایسه کنیم. آن وقت مثلاً میبینیم که «وامق و عذرا»ی عنصری یا «گرشاسبنامه» اسدی بهسادگی و روانی شاهنامه نیست. من از این نکته غافل نیستم که قدیمترین دستنویسهای شاهنامه بیش از دویستسال بعد از فردوسی بازنویسی شده و در نُسخ شاهنامه هم مثل هر متن کهن دیگر، کاتبان تعدادی از لغات و تعبیرات کهن را به الفاظ تازهتری بدل کردهاند و از بررسی دقیق دستنویسهای کهنتر تعدادی از واژههای کهن نامأنوس بهدست میآید. با این همه تعداد این واژهها و تعبیرات فراموش شده به حدی نیست که فهم شاهنامه را دشوار سازد.
دومین و اساسیترین علت آشنا ماندن زبان شاهنامه، این است که در هزار سال گذشته، مردم ایران مدام شاهنامه را خواندهاند و شنیدهاند و بیتهایی از آن را به خاطر سپردهاند، و تعبیرات آن را ناخودآگاه در گفتن و نوشتن به کار بردهاند، و از این راه نه تنها زبان شاهنامه از خطر فراموشی و نابودی رسته، بلکه زیربنای زبان فارسی قرار گرفته است. البته سیر تحول زبان هم از حرکت باز نایستاده، و بعدها لغاتی از آثار گویندگان دیگر یا از لهجههای محلی ایرانی یا زبانهای دیگر وارد زبان فارسی شده، و مجموع اینها این زبان را غنیتر و تواناتر ساخته است. اما زبان شاهنامه بهعنوان پایه و مایه زبان فارسی و پشتوانه اساسی آن برجای مانده است.
مرحوم استاد بدیعالزمان فروزانفر، که مظهر ذوق و دانش بود و نوشتههای سحرآسایش نمونه فصاحت و بلاغت و به تعبیر من «بهترین نمونه نثر فنی و آراسته امروزین» به شمار است، بارها میگفت: «ابتدا در زادگاه خود بشرویه، و بعد در مشهد به تحصیلات قدیمه پرداختم و به جایی رسیدم که خود را از استادان زمان بینیاز میدیدم. آنگاه به تهران آمدم. در اینجا وقتی در انجمنی نطق میکردم یا چیزی را که نوشته بودم میخواندم، احساس میکردم که سخنم برای شنوندگان خندهآور است و حالت مصنوعی و ترجمه از یک زبان دیگر را دارد. به اشارت یکی از ادیبان دانشمند آن روز به مطالعه شاهنامه پرداختم و آن را در یک سال، دو بار از اول تا آخر خواندم و ابیات نغز آن را به خاطر سپردم. تا روزی رسید که هر وقت چیزی مینوشتم یا نطقی میکردم، حس میکردم که حالا دیگر زبانم برای دیگران قابل قبول است».
گفتیم که فردوسی بالاتر از اینکه شاعر بزرگی باشد، حکیم بزرگ و معلم بزرگ و تجسم یک ایرانی آرمانی است. بزرگترین جنبه شخصیت فردوسی که کمتر بدان توجه شده، همین است که او نه تنها بزرگترین شاعر ایران، بلکه در همان حال حکیم و متفکر و راهنمای فکری بزرگی است. رمز اینکه در صد و پنجاه سال اخیر، و بلافاصله بعد از ترجمه نخستین قطعات از شاهنامه، جهانیان این همه توجه به عظمت مقام فردوسی و ارزش کار او یافتهاند، و دانشمندان عالم این همه کتاب و مقاله درباره او منتشر کردهاند، همین است. عظمت تفکر فردوسی، همیشه دوست و دشمن را به تحسین واداشته است. در آن قرنهای تعصب و اختناق پیش از مغول، که اندیشه و حکمت بشدت زیر فشار بود، و مخصوصاً صوفیان با خرد و حکمت بر سر ستیز و عناد بودند و فلاسفه را تکفیر میکردند، افسون سخن فردوسی و قدرت اندیشه او سبب شده بود که صوفیان خردستیز هم، یا تحت تأثیر عظمت اندیشه او، یا از سرناچاری و به ملاحظه علاقه عامه مردم به او، ستایشش کنند و نمونه این ستایشها را از گفتههای احمد غزالی و احمد جام و اسفندیار جالیزبانی و عطار خواهیم دید.
وقتی من سخن از حکمت فردوسی میگویم، نظرم فقط به سخنان حکیمانه و اندرزهایی که در طی داستانها میآید، و احتمالاً بخشی از آنها از منابع اصلی و اندرزنامههای بازمانده از عصر ساسانی نقل شده، و نیز به آنچه دانای طوس در آغاز و انجام داستانها آورده ـ و اینها سخن دل و روح اوست ـ نیست. نظائر آنها را در سخن سایر شاعران هم بیشوکم توان یافت. آنچه از اینها مهمتر است و در آثار شاعران دیگر کمتر میبینیم، و مقام فردوسی را به عنوان یک حکیم بزرگ بالا میبرد، این است که: در ژرفای شاهنامه، در ساخت و پرداخت تکتک داستانها، حتی در بخشهای تاریخی و در شرح ساده چندبیتی جلوس و مرگ یک پادشاه، جداجدا، و در مجموع شاهنامه یکجا، ژرفاندیشی و جهانبینی حکیمانه فردوسی پدیدار است. و این تجلی روح بلند ژرفاندیش آرمانگرای شاعر است که شاهنامه را اگر چه محتوای آن داستانهای جدا جدا و پراکندهای است، وحدت و کلیت میبخشد.
عوفی در لباب الالباب در وصف سخن فردوسی میگوید: «کمال صنعت در آن است که از اول تا آخر بر یک نسق رانده است، و بر یک شیوه گفته، و مختتم او ذوق مفتتح دارد. و این کمال قدرت و غایت استادی بود».
عوفی ظاهراً استادی فردوسی در هنر شاعری، و همواری و یکدستی اسلوب بیان او را در نظر دارد که بجای خود صحیح است، اما از آن گذشته این داوری در همه جنبههای اندیشه و کار دانای طوس هم صادق است. به این معنی که جهانبینی و ژرفنگری فردوسی در سراسر شاهکار او جلوهگر است. گذشت سالها و رسیدن از جوانی به پیری تغییری در اندیشه و آرمان او نداده است. در کتابی به این عظمت، فراتر از حوادث و داستانهای متعدد و متنوع آن، به قول حکما آنچنان وحدتی در کثرت هست که مجموع به صورت داستان واحد به هم پیوستهای است که گویی همه در یک روز و در یک حال سروده شده است.
گفتیم سراسر شاهنامه ستایش خرد و داد و راستی و مردانگی و نیکی و مهربانی، و ستیز با پلیدی و تباهی و دروغ و بیخردی و سنگدلی مخصوصاً ستمگری غاصبان بیگانه است. فردوسی، نقاش چیرهدست حالات و رفتارهای گونهگون بشری است. تصویر قهرمانان شاهکار خود را آنچنان طبیعی و زنده و جاندار ترسیم کرده که هر یک در حافظه مشترک مردم ایران بهصورت شخصیت معینی قرار گرفته که آفریده هنر فردوسی است. در شخصیت رستم مجموعه صفات عالی انسانی را میبینم؛ در داستان سیاوش مظلومیت او را، در سرگذشت کاوس بیخردی و سبکسری او را، و در افسانه ضحاک بیدادگری غاصبان بیگانه را. تصویری که اندیشه و هنر فردوسی از آن تازی ماردوش پرداخته، در طول قرنها نه تنها در ایران بلکه در خارج از ایران هم در قلمروهای نفوذ فرهنگ ایرانی نماد و نمود ستمگری و مردمکشی بیگانه بوده است….
وقتی که در نهصد سال بعد از فردوسی، اندیشههای او را در امپراتوری عثمانی تحمل نمیکردند، طبیعی است که در ایران عصر خود فردوسی ستمگران خودی و بیگانه نمیتوانستند شاهنامه را تحمل کنند. به همان نسبت که ایرانیان آزاده هواخواه فردوسی و سرودههای او بودند، عمال حکومت از کجتابی با او دریغ نمیکردند.
عظمت فردوسی در این است که او شاهکار خود را علیرغم سیاست فرهنگی حاکم بر ایران آن روز سروده است و بعد از فردوسی هم تا کابوس خلافت عربی بغداد دوام داشته او و اثرش مقبول فرمانروایان دستنشانده خلافت و قلم به دستان وابسته به آن دستگاهها نبوده است.
دشمنی با شاهنامه
تا خلافت بغداد برجای بود، شاهنامهستیزی سیاست پابرجای خاندانهای فرمانگزار خلافت بود. در آن روزگار همان گونه که دهقانان و آزادگان و نژادگان ایرانی و عامه مثل فردوسی میاندیشیدند و شاهکار او آیینه اندیشهها و دردها و آرزوهای آنان بود، حکام وقت و در درجه اول خلافت عباسی بغداد و کارگزاران آن با هر آنچه با ایران ارتباط داشت، کینه میورزیدند. این است که سیاست رسمی و دولتی نمیتوانست شاهنامه را تحمل کند.
در آن همه سال، سکوت فراگیری درباره شاهنامه بر ایران سایه افکنده بود. حماسه ملی ایران در دیوان و مدرسه راه نداشت و خواندن شاهنامه گناهی عظیم به شمار میرفت. وقتی در سال ۴۲۰ محمود ری را گرفت و مجدالدوله دیلمی ـ حاکم ری ـ را دستگیر کرد، در بازپرسی از او، شاهنامه خواندن او را به تعریض یاد کرد! ارباب قدرت از امیران و وزیران و فقیهان و دیگران، اگر هم در خلوت خود شاهنامه میخواندند و از آن لذت میبردند، اما در مجلس و محفل و در منظر عام آن را نادیده میگرفتند و شاید حتی با خشم و نفرت به آن مینگریستند….
در متون مربوط به تاریخ عصر فردوسی، در تاریخ بیهقی و زینالاخبار و تاریخ یمینی، انسان توقع دارد که ذکری از فردوسی و کار عظیم او باشد که نیست. شاید مورخ باانصاف بیغرض ابوالفضل بیهقی در مجلدات گمشده کتاب خود چیزهایی نوشته بوده… افسوس مجلدات مربوط به تاریخ عصر محمود که گویا «تاریخ محمودی» نامیده میشده، باقی نمانده است.
ستیزه با شاهنامه آنچنان گسترش داشت که حتی در متون مهمی که در قرنهای پنجم و ششم به نام فرمانروایان و بزرگان وقت تألیف شده، کمتر نامی و شعری از فردوسی هست. در ترجمانالبلاغه و حدایقالسحر و لطائفالامثال رشید وطواط و قابوسنامه و سندبادنامه و آثار محمد غزالی هم نامی و شعری از فردوسی نیامده است. در کلیلهودمنه نصرالله منشی که شعرهای فراوانی چاشنی نثر گردیده، دلیلش واضح است که چرا شعری از فردوسی نیست؛ زیرا مؤلف کتاب خود را به نام بهرامشاه ـ از اخلاف محمود غزنوی ـ نوشته و با سابقه رنجش میان فردوسی و محمود، معلوم میشود هنوز در دربار غزنویان هند هم فردوسی مغضوب بوده است. این معنی از شهریارنامه مختاری غزنوی هم برمیآید…
در دستگاه سلجوقیان ایران هم دشمنی با فردوسی مشهود است. معزّی با اینکه داستان زندگی فردوسی را به لحنی آمیخته به احترام برای نظامی عروضی روایت کرده، اما در مدح ملکشاه سلجوقی برای خوشامد او از نکوهش فردوسی بزرگ دریغ نکرده است:
من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ
از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر؟
برخی از صوفیان عصر هم، یا برای خوشامد حکام وقت یا به دلیل اینکه سخن فردوسی بر مبنای دانش و خرد است و آنان جانب عشق را میگرفتند و با عقل و حکمای خردگرا میانهای نداشتند، به این بهانه که شاهنامه ستایش گبرکان است، آن را نکوهش میکردند. آن داستان که پیکر پاک شاعر را به گورستان راه ندادهاند، یا صوفی شهر حاضر نشده برای جنازه او نماز بخواند معروف است. آوردن این حکایت در اسرارنامه عطار هم، برعکس آنچه محققان استنباط کردهاند، به نیت ستایش فردوسی نیست، بلکه برای بیان آمرزندگی خداوندی در حق یک شاعر گناهکار است!
در میان تودههای مردم
در آن سالهای تازیگرایی و شاهنامهستیزی، اگر شاهنامه راهی به دربارها و دیوانها و مدرسهها نداشت، اما به زندگی خود در میان تودههای مردم ادامه میداد. جای دیگر گفتهام که در آن قرون سهگونه شعر و ادب در ایران رواج داشته است: دیرسالترین آنها که ریشه در ادب کهن ایران داشته، شعر محلی و روستایی بوده که نمونههای آن به نام «فهلویات» در جُنگها و مجموعهها برجای مانده است. دیگر ادبیات خواص که مخصوص دربارها و مدرسهها بوده و دیوانهای قصاید شعرا و نثرهای مصنوع آراسته نمونههای آنهاست، سوم ادبیات دلپذیر و دلنشین همگان که شاهنامه فردوسی رایجترین نمونه آن بوده است.
ایرانیان پاکدل و آزادهای که کاری به سیاست فرمانروایان وقت نداشتند و از ادبیات دیوانی و مدرسهای لذت نمیبردند، دل به داستانهای ملی خود بسته بودند و جویای شاهنامه بودند. در خانههای ساده روستائیان، در خیمههای عشیرهها و همهجا مردم شبهای دراز را به خواندن و شنیدن داستانهای شاهنامه میگذرانیدند. کودکان در کوی و برزن بیتهای فردوسی را به آواز میخواندند. دستنویسهایی که خوانده میشده طبعاً نسخ نفیس ممتازی که به حمایت ارباب قدرت و توانگران کتابت شده باشد، نبوده؛ نسخی بوده که در گوشه و کنار به دست افراد پرشور کمسواد از عامه مردم رونویس شده بوده است. از اینجاست که اغلاط فراوانی در آنها راه داشته….
شاهنامهخوانها
علاوه بر آنکه شاهنامه و داستانهای آن در خانهها و خانوادهها خوانده و نقل میشد، کسانی هم به نام شاهنامهخوان بودند که در کوی و بازار و در مراسم و اجتماعات داستانهای شاهنامه را با لحن هنرمندانه میخواندند. این سنتی بود که شاید از «گوسان»های اشکانی به یادگار مانده بود.۱ به تحقیق مری بویس،۲ گوسان به صورت «غاشوق» وارد زبان ارمنی شده است و من تصور میکنم کار «عاشق»هایی که در آذربایجان قصههای منظوم را روایت میکنند، ادامه سنت گوسانهای پارتی باشد و لفظ «عاشق» در آذربایجان ـ که در هیچ لهجه ترکی ریشه و مشابهی ندارد ـ ظاهراً از آن گرفته شده است.۳
نام و یاد بسیاری از شاهنامهخوانها که در قرون مختلف میزیستهاند، در کتابها آمده و شاید قدیمترین آنها که میشناسیم، کاراسی شاهنامهخوان (احتمالاً تاجالدین احمد قراسی قزوینی) باشد۴ که در اوایل قرن پنجم و اندکی بعد از پایان نظم شاهنامه میزیسته است. در کتاب «نقض» میبینیم که کسانی در کوی و بازار داستانهای شاهنامه را برای مردم بازمیگفتهاند و مردم با شوق و لذت به آنها گوش میدادهاند. در «اسکندرنامه» (از نوشتههای قرن ششم) راوی داستان بارها به داستانهای شاهنامه اشاره میکند و میگوید: «چنان که در شهنامه، فردوسی نظم داده و اغلب خوانندگان را معلوم است».
اسکندربیگ منشی در «عالمآرای عباسی» از طبقه ملازمان درگاه و اردوی شاه عباس از «طبقه قصهخوانان و شاهنامهخوانان» چند تن را نام میبرد و از جمله میگوید: «مولانا فتحی، شاهنامهخوان بیمثل بود. شعله آوازش بیتکلف و اغراق، یک فرسخ زبانه میکشید، در نهایت پیچیدگی و نمک تحریر، مجملاً این شیوه را به سرحد کمال رسانیده بود.»۵
سنت شاهنامهخوانی در دستگاه سلجوقیان در روم که دور از سلطه خلافت بغداد فرهنگ ایرانی را پاس میداشتند، معمول بوده و بعد از تشکیل امپراتوری عثمانی نیز شاهنامهخوانی جزو مناصب رسمی دربار آنان بوده۶ و علاوه بر اینکه شاهنامه خوانده میشده، منظومههایی نیز به تقلید شاهنامه در تاریخ پادشاهان عثمانی بهنظم درآمده است. شناخت سنت شاهنامهخوانی و بیان تاریخ آن، تحقیق درازدامنی میخواهد. این اشاره مختصر در اینجا مقدمهای برای ذکر این نکته است که به نظر من قدیمترین پردازندگان و راویان و ناقلان افسانههای مربوط به فردوسی، شاهنامهخوانان قرنهای نزدیک به او هستند.
ریشه افسانههای زندگی فردوسی
برای انبوه شنوندگان، که گوش به آواز شاهنامهخوان و دل به داستانهای فردوسی سپرده بودند، این کنجکاویها و پرسشها مطرح بود که: فردوسی گوینده بزرگ این داستانها که بوده و چگونه زیسته است؟ اینهمه داستانهای دلاویز را از کجا به دست آورده؟ در روزگاری که هر شاعری منظومه خود را به تشویق و حمایت یکی از بزرگان عصر میسروده، کتابی به این عظمت به فرمان کدام پادشاه فراهم آمده است؟ چرا آن پادشاه قدر شاعر و منظومهاش را نشناخته است؟
شاهنامهخوانها برای ارضای تشنگی شنوندگان، ناچار خبرهای مبهمی را که از گوشه و کنار شنیده بودند، با آب و تاب روایت میکردند. این روایتها زبان به زبان میگشته و در این سیر و گشت با نیروی خیال عامه مردم شاخ و برگهایی بر آنها افزوده میشده و به صورت افسانههای مدونی درمیآمده است. بعدها شاهنامهخوانها که احتمالاً نخستین کاتبان نُسخ شاهنامه بودهاند (و آن را برای رفع نیاز و به عنوان ابزار کار خود رونویس میکردهاند)، این افسانهها را به صورت مقدمه بر آغاز نسخه خود میافزودهاند. از این راه مقدمههای متعددی فراهم آمده که چهار صورت از آنها در این مجموعه منتشر میشود، و این امید هست که با بررسی محققان، شاید مقدمههای دیگری هم در نسخ خطی شاهنامه بهدست آید. در قرون بعد تذکرهنویسان که اطلاعات معتبری درباره سرگذشت فردوسی در متون کهنتر نزدیک به عصر او نمییافتهاند، به همین مقدمهها اعتماد کردهاند و مطالب متناقض آنها را بازگفتهاند.
قسمتی از اشعار الحاقی در شاهنامه، و کاست و فزود در ادبیات آن را هم شاید بتوان کار شاهنامهخوانان دانست. این گروه که با شاهنامه زندگی میکردهاند و برخی از آنان طبع شعری هم داشتهاند و در طول سالها ممارست درخواندن شاهنامه، به زبان فردوسی آشنایی یافته بودند، گاهی برای افزودن بر شور و هیجان و تأثیر داستان، خود ابیاتی میسرودهاند و جایجای بر نسخه خود میافزودهاند. برخی از آنان هم قطعاتی مفصلتر یا حتی داستانهای مستقلی از سایر داستانهای منظوم ایرانی به نام فردوسی و جزو شاهنامه روایت میکردهاند و بر نسخه خود میافزودهاند. آنچه در این زمینه میگوییم، حدس و گمانهایی است که تحقیق و تأمل پژوهندگان تیزبین میتواند میزان صحت و سقم آنها را در هر مورد جداجدا روشن کند. اکنون نگاهی به افسانهها بیندازیم.
نخستین سؤال این بوده که کتابی با این عظمت با اینهمه افسانه و داستان و تاریخ، از کجا آمده و بهصورت منبع کار فردوسی تدوین شده است؟ خبری شنیده بودهاند که تاریخ پادشاهان باستانی ایران، در اواخر ساسانیان تنظیم شده بوده و در خزانه سلطنتی در تیسفون نگهداری میشده است. از این روایت این افسانه ساخته شده که در هجوم تازیان آن کتاب به دست مهاجمان افتاده و سعدبن وقاص که خزانه را به غنیمت گرفته بوده، شاهنامه را نزد عمر فرستاده است. در تقسیم غنایم، شاهنامه سهم حبشیها شده و به دستور پادشاه حبشه آنرا ترجمه کردهاند و در حبشه و هند متداول گردیده است.اما چگونه نسخه آن به ایران رسیده است؟
در آن روزگار تألیف کتاب و حتی استنساخ آن کار آسانی نبوده و تهیه کتابی هم که تاریخ پادشاهان و نامش هم شاهنامه باشد، تنها از دست شاهان برمیآمده است. این بود که این افسانه پرداخته شد که یعقوب لیث نسخه کتاب را از هند به ایران آورده و دستور ترجمه و تکمیل آن را داده است. مگر نه اینکه انوشیروان کلیله و دمنه را از هند به ایران آورده بود؟ مگر نه اینکه یعقوب لیث در برابر استیلای تازیان برخاسته بود و به فکر احیای استقلال ایران بود و شاعران را به سرودن شعر فارسی تشویق میکرد؟ پس چه قهرمانی شایستهتر از او برای زنده کردن تاریخ و داستانهای از یاد رفته میشد یافت؟ این افسانه را نخستین بار در مقدمه شاهنامه بایسنغری میبینیم که با تحریف گزارش کار تدوین شاهنامه ابومنصوری، که آن را از مقدمه کهن همان شاهنامه گرفتهاند، این کار بزرگ را به یعقوب لیث نسبت دادهاند.
افسانهای قدیمتر از آن که عمری هشتصد ساله دارد و پیش از اوایل قرن هفتم (یعنی پیش از ۶۱۴ تاریخ کتابت شاهنامه فلورانس) پرداخته شده، به دست آمدن شاهنامه منثور را از خزانه پادشاهان دیلمی در شیراز بیان میکند. افسانهپردازان تصور کردهاند که تاریخ پادشاهان کهن حتماً باید در خاندانهای بازمانده از آنان باقی مانده باشد و چون دیلمیها تبار خود را به ساسانیان میرسانیدهاند، نامزد مناسبی برای چنین انتخابی بودهاند….
فردوسی شاهنامه را در شهر خود، و به اراده خود، و سالها پیش از به قدرت رسیدن محمود آغاز کرده و سروده است. اما این حقیقت برای قصهگویان پذیرفتنی نبود. مگر میشد تصور کرد که کسی سی یا سیوپنج سال کار و زندگی را رها کند و در خانه خود بنشیند و کتابی به این عظمت را به نظم درآورد؟ در آن روزگار سفارش تألیف کتابها، جزو اسباب حشمت بزرگان و برنامههای تبلیغاتی حکومتها بود. پادشاهان و امیران و وزیران و توانگران به همانسان که شاعرانی در پیرامون خود داشتند که قصاید و مدایحی میسرودند و صله میگرفتند، دانشمندان و ادیبان و شاعران هم کتابهایی به نام پادشاه تصنیف میکردند، و این از موجبات نیکنامی بزرگان در حیات آنها و بقای نامشان پس از مرگ شمرده میشد؛ و چون در شاهنامه فردوسی، پانزده بار نام محمود و مدح او هست، پس این تصور در ذهن افسانهپرداز راه مییابد که در همه این سیوپنج سال شاعر در کنار پادشاه و برخوردار از مراحم شاهانه مشغول کار خود بوده است؟
اما چگونه به حضور شاه راه یافته است؟ لابد در شهر خود از عامل خراج ظلم دیده و عرصه بر او تنگ شده و برای شکایت راه غزنین در پیش گرفته است. گذشتن از سد تشریفات و بگیر و ببندها و راه یافتن به حضور سلطان مقتدر زمان به این آسانیها نبود. اما بخت و سرنوشت یاریها کرد. مقدر این بود که این شاهکار عظیم جاودانی به فرمان محمود و بهوسیله فردوسی سروده شود. از بهافتادِ کار، در یکی از باغهای بیرون پایتخت، شاعران دربار به شادخواری نشسته بودند. دهقان غریب طوسی را با اکراه در بزم خود راه دادند و برای اینکه معلوم شود شایستگی همنشینی با شاعران بزرگ عصر را دارد یا نه، او را با سرودن مصراعی از یک رباعی ـ که به ادعای افسانهپرداز قافیه دشوار دیریابی داشت ـ آزمودند؛ و چون از این آزمون پیروز برآمد، راهش به درگاه سلطان گشوده شد. برخی افسانهپردازان هم این طبعآزمایی را در بارگاه سلطان پنداشتهاند.
اما اینکه محمود غزنوی سفارش سرودن شاهنامه را به فردوسی داده، نه کتاب دیگری را، بیمقدمه نمیتوانست باشد. امروز مسلم شده است که محمود هیچگونه علاقهای به مفاخر و مآثر گذشته ایران نداشته و به همین دلیل وقتی شاهنامه فردوسی به دست او رسیده قدرش را نشناخته است. در دیوانهای شاعرانی مثل فرخی و عنصری ـ که مجموعه اشعار مورد پسند محمود و ملاک ذوق ممدوح است ـ آشکارا میبینیم که ستایش پادشاهان و پهلوانان باستانی ایران را نمیپسندیده و ترجیح میداده که مثلاً بگویند در سپاه او صد کیخسرو و رستم هست!
اما خیال افسانهپردازان کاری با حقیقت نداشت. آنها ذوق و خواست خود را به محمود نسبت میدادند و میگفتند: محمود یک دل نه صد دل عاشق به نظم درآمدن شاهنامه بود؛ دربهدر دنبال متن منثور شاهنامه میگشت تا به مدد طالع، آن را از خوره فیروز شاهزاده دیلمی یا از حکام کرمان به دست آورد. افسانه کم دروغتر و راست مانندتر و نزدیکتر به عصر محمود میگوید که او آن را از خزانه سامانیان حاصل کرده است. طبق افسانهها، محمود بعد از آنکه متن منثور کتاب را به دست آورده، سالهایی هم در جستجوی شاعری بوده که شایستگی و توانایی نظم چنین کتابی را داشته باشد. این بود که سرودن هفت داستان را به هفت شاعر واگذار کرده بود. نام چند شاعر را ذکر کردهاند و برای اینکه رقم افسانهای هفت تکمیل شود، چند نام ناشناخته را هم افزودهاند. در این مسابقه، عنصری برنده شده بود. آخر او ملکالشعرای دربار و استاد همه شاعران عصر بوده و شاید شنیده بودهاند که او چند مثنوی داستانی هم سروده بوده است. اما در لحظه سرنوشت، قهرمان اصلی داستان فردوسی از راه میرسد و قرعه فال به نام او میافتد.
از زندگی فردوسی، یک حقیقت از همان روزگار او بر سر زبانها بود و آن اینکه محمود شاهنامه را نپسندیده و فردوسی را محروم کرده است. اما این حقیقت هم بهسادگی برای افسانهپردازان پذیرفتنی نبود. مگر میشد پادشاهی که عاشق بیقرار نظم شاهنامه بوده و آنهمه در جستجوی منبع کار و انتخاب شاعر کوشیده بوده و آنهمه سال با بیصبری انتظار پایان کار عظیم فردوسی را کشیده بوده، وقتی شاهد مقصود را در کنار میدیده، بیسبب آن را از در براند؟
پادشاهی با آن شهرت شعردوستی و شاعرنوازی که چهارصد شاعر را در دربار خود جمع کرده بوده و جوال جوال زر به صله شعر به هر یک از آنان میبخشیده، چرا قدر این شاهکار عظیم را ندانسته است؟ شاهکاری که هر عامی بیسوادی هم کار و زندگی را رها میکند و روزها و شبها چشم و گوش به لب و دهان شاهنامهخوان میدوزد و از بیتبیت داستانهایش غرق سرمستی شور و لذت میشود؟ برای یافتن جواب این سؤال، حقیقت و افسانه به هم آمیخته و علل گونهگونی ذکر شده است: شیعه اسماعیلی بودن شاعر، معتزلی بودن او، ستایش پهلوانان ایران و نکوهش تازیان و…
اما هیچ یک از این بهانهها، کشف نویافتهای برای پادشاه غزنه نمیتوانسته باشد و محمود تنها پس از گذشت سی سال که (طبق افسانهها) فردوسی در کاخ او مشغول کار خود بوده، در پایان کار بدانها پی برده باشد. اگر فردوسی شیعه یا اسماعیلی بوده از روز اول این مذهب را داشته و اگر کتابش مدح گبرکان و پهلوانان ایران است، قطعاً بخشهایی از آن در آنهمه سال به گوش پادشاه رسیده بوده است. پس معما را چگونه باید حل کرد و گرد قدرنشناسی را از دامن محمود چگونه باید زدود؟
آخر محمود پادشاه بزرگی بود، حکومت مشروع از جانب خلافت بغداد داشت، فتوحات زیادی در هند کرده بود، بتخانههای هندوان را ویران کرده و لقب سلطان غازی یافته بود، از غنائم هند صلات فراوان به مداحان خود داده بود و قصاید شاعران در مدح او در دست بود. از اینجاست که در افسانههای پیش از مغول و نزدیک به عصر محمود او را بیگناه شمرده و گناه را به گردن حاسدان و بدگویان انداختهاند.
پینوشتها
۱٫ پیش از آفرینش شاهنامه هم، سنت گوسانها در روایت داستانهای شاهنامه، حتی در خارج از ایران دیده شده است.
۲٫ مری بویس: گوسان پارتی و سنت نوازندگی در ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، تحقیق و بررسی، توس، ۱۳۶۹، ص۶۴٫
۳٫ فرهنگستان زبان ترکیه در سالهای اخیر کلمه اوزان Ozan را به معنی شاعر یافته و پذیرفته و در فرهنگهای جدید آن زبان وارد کرده است که این بیتردید صورتی از گوسان پارتی است.
۴٫ نزههالمجالس: ص۶۴، ص ۶۲۸٫
۵٫ عالمآرای عباسی، اسکندربیگ منشی چاپ ۱۳۳۴، ج۱، ص۱۹۱٫
۶٫ زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، چاپ ۱۳۶۹، صص ۱۴۸-۱۴۴٫
منابع کهن که نظر مساعدی درباره محمود داشتهاند، و میخواستند که دامن او را از گناه حقناشناسی درباره حکیم طوس بشویند، تفتین درباریان را از موجبات خشم محمود شمردهاند. بدیهی است که بدگویان میبایست مسائلی را بهانه بدگویی قرار دهند تا به نتیجه برسند و بحث ما در چگونگی آن مسائل است.
این مسائل ممکن است با تغییر سیاست فرهنگی دستگاه محمود، بعد از عزل فضل بن احمد اسفراینی وزیر ایراندوست، و نشستن احمدبن حسن میمندی برجای او ارتباط داشته باشد. اسفراینی از پروردگان دستگاه سامانیان و از حامیان فرهنگ ایرانی بود که مکاتبات دیوانی را از تازی به پارسی برگردانید. در مقابل، احمدبن حسن میمندی با اینکه مورخان او را به شایستگی و کاردانی و شاعرنوازی ستودهاند اما توجه لازم را به زبان و فرهنگ ایرانی نداشت و همه علاقهاش به زبان عربی بود. دلیل روشنش این است که زبان رسمی دیوان را از سر نو از پارسی به تازی برگردانید و با این وصف طبیعی است که نمیتوانسته به شاهنامه علاقهای داشته باشد….
بعضیها هم شیعه بودن فردوسی و تعصب محمود را در مذهب اهل سنت علت خشم او پنداشتهاند. در اینجا باید این نکته را بگویم که شیعه بودن فردوسی مسلم نیست. حکیم طوس به علت اختناق ناشی از سیاست خلافت بغداد نمیتوانسته است عقاید خود را صریحاً بگوید. هیچیک از آنچه هم که نویسندگان قدیم یا محققان متأخر درباره عقاید دینی او نوشتهاند، متکی به دلائل قوی و عاری از تأثیر عقیده و احساس نویسنده نبوده؛ نتیجه اینکه داوریها از دایره حدس و گمان فراتر نمیرود. قاضی نورالله شوشتری دو قصیده از سرودههای عصر صفوی را مؤید تشیع فردوسی قرار داده و پرفسور محمود شیرانی هم ابیاتی از مقدمه شاهنامه را که امروز در الحاقی بودن آنها تردیدی نیست، قرینه زیدی بودن او شمرده است. گمان من این است که آیندگان بهجای کنجکاوی در عقاید مذهبی دانای طوس در جهانبینی و اندیشههای فلسفی او بحث خواهند کرد.
تازه بفرض اگر هم شیعه بودن فردوسی مسلم شود، این بتنهایی نمیتوانسته است موجب اصلی ماجرا باشد زیرا اصولاً در آن دوره، و تا پیش از تشکیل دولت صفوی، تضاد و تناقض میان شیعه و سنی در آن حد نبوده و اختلاف آنها از بحثهای کلامی میان فقیهانشان تجاوز نمیکرده است. وانگهی، محمود دین و ایمان درستی نداشت. او تنها به فکر پیشرفت کار خویش بود و ملاک کفر و ایمان را مخالفت با خود یا اطاعت از خود میدانست و شاعرانش این تمایل او را صریحاً بیان میکردند.
عنصری خلاف او را چونان خلاف ایزد و عین کفر میدانست و کافران موافق او را مؤمن میشمرد:
ایـا مـخـالـف شـاه عـجم بـترس از کفر خـلاف او را چـونـان خـلاف ایــزددان
***
کافری را که موافق شد به دل مؤمن شود مؤمنی را کو مخالف شد بهدل کافر شود!
فرخی در فتحنامه ری میگوید: هر کس با او عصیان ورزد، اگر از اولیا هم باشد کافر است!
هـر کــه تــو را عـصـیـان آرد پـدیــد کـافــر گــردد، اگــر از اولـیــاســت!
محمود یکی از دختران خود را به منوچهربن قابوس از امرای آل زیار که شیعه بودند داده بود و شرح خواستگاری و بردن عروس را در تاریخ طبرستان (ج۲صص ۱۴-۱۵) در دست داریم. گفتیم که برای غضائری رازی شاعر شیعه صلات گرانی از غزنه به ری فرستاد. از کسایی مروزی، شاعر دیگر شیعه نیز اشعاری در مدح او موجود است.*
بنابراین، برخلاف آنچه تصور شده است، مسئله تمایل فردوسی به تشیع و تعصب محمود در تسنن تأثیر ناچیزی میتوانسته در روابط آنها داشته باشد. اصولاً مسئله، مسئله تضاد شخص محمود با شخص فردوسی نبوده، سئله تضاد «ایران» و «انیران» بوده است. دشمنی محمود با فردوسی و شاهنامه، انعکاس سیاست خلافت عربی بغداد در دشمنی با ایران و فرهنگ ایرانی و استقلال ایران بوده است.
فردوسی کاخ بلند شاهنامه را بهعنوان مجموعهای از زبان و فرهنگ و تاریخ و آداب و رسوم و سنن ملی و خاطرات روزگاران سرافرازی ایران و ایرانیان، و بهصورت سدی ناشکستنی در برابر سیل بلای انیران برافراشت. دستگاه خلافت عربی چشم دیدن آن را نداشت و با تعبیرات خاص خود چون رفض و الحاد و قرمطیگری و مدح گبرکان آن را میکوبید. محمود و سایر دستنشاندگان بغداد نیز همان ساز را کوک میکردند.
در دشمنی با فردوسی، محمود تنها نبود. سایر متعصبان و فریفتگان خلافت بغداد هم چه در عصر فردوسی و چه بعدها به بهانههای گوناگون با او و سخنش کینه میورزیدند.
تا کابوس خلافت عربی بغداد بر این سرزمین سایه افکنده بود، حکام بظاهر مستقل دستنشانده آن روی خوشی به شاهنامه نشان نمیدادند. از یکطرف در قصاید شاعران مدحپیشه جای جای تعریضات و کنایاتی به شاهنامه و پهلوانان آن فراوان است که نمونههایی از آنها را دیدیم. از طرف دیگر گفتیم در متونی که به نام آن امیران تألیف شده برخلاف انتظار نام و یادی از فردوسی و شعری از شاهنامه نیست.
به همان نسبت که دستگاه خلافت ضعیفتر و به زوال نزدیکتر میشد، و نفوذ آن در اطراف و اکناف کاهش مییافت، اندکاندک کینهها و تعصبهای ضد ایرانی هم کاستی میگرفت، و شاهنامه که در میان عامه مردم ایران جایگاه خود را داشت اما خوشایند طبقه حاکم بر ایران نبود، از فشار دیوان و مدرسه رهایی مییافت.
بعد از سقوط خلافت
با درهم ریختن بساط خلافت عربی بغداد و حکومتهای مجری سیاست آن، و فروکش کردن امواج تعصبات، شاهنامه زندگی نوی آغاز کرد و فردوسی بهعنوان بزرگترین شاعر ایران و شاهنامه بهصورت عزیزترین کتاب فارسی جای خود را بازیافتند.
با وجود آنهمه غرضها و کینهها، و سیاستهای ضد ایرانی حکام و اهل مدرسه، کاخ بلند حماسه حکیم طوس از باد و باران حوادث و اغراض گزندی نیافت و چون کوه البرز استوار و سربلند برجای ماند. حتی قرنبهقرن چیزهایی بر آن افزوده شد. درحالیکه صدها دیوان گویندگان عصر او و پیش و پس از او از میان رفت و از هر شاعری بیتهای معدودی برجای ماند و از شاعران بسیاری فقط نامی ماند چون سیمرغ و کیمیا.
میبینید از نخستین شاعر بزرگ ایران، آن تیره چشم شاعر روشنبین، رودکی کمتر از هزار بیت در دست است، درحالی که تا قرن ششم دیوان صد هزار بیتی او موجود بوده و همشهریش رشیدی سمرقندی گفته است: «شعر او را برشمردم سیزده ره صدهزار» و پیش از آن اسدی طوسی در قصیده مناظره تفضیل عجم بر عرب آن را بیش از صدوهشتاد هزار بیت دانسته بود….
ممکن است گفته شود که آن دیوانها بیشتر متضمن مدح فرمانروایان بوده و شعر مدیحه دلنشین و نگهداشتنی نیست، پس بقای شاهنامه مرهون داستانهای آن است. مقدمه این سخن درست است اما نتیجهگیری درست نیست. زیرا آنهمه مثنویهای داستانی شاعران قرن چهارم و پنجم نیز همه از میان رفته است. از مثنوی وَرَقه و گُلشاه عیوقی فقط یک نسخه مانده، از وامق و عذرای عنصری ملکالشعرای عصر تنها یازده برگ، آن هم به طفیل تجلید کتابی دیگر (بهعنوان مقوای جلد) به عصر ما رسیده است. از مثنوی یوسف و زلیخا که قرنها آن را به نام فردوسی بسته بودند نسخ معدودی (در سایه نام فردوسی) مانده، ولی تردید دارم که کسانی باشند که اندک ذوقی داشته باشند و آن را با میل و رغبت خوانده باشند.
حتی آثار شاعران بزرگ دیگری هم که از راهی دیگر با ستم و بیداد حاکم ستیزه میکردند، رواج سخن فردوسی را نیافته است. دیوان ناصرخسرو لبریز از نکوهش خلیفگان عباسی بغداد است و علیرغم آنها به ستایش خلیفگان فاطمی مصر پرداخته، و با اینکه اسماعیلیان به حفظ آن کوشیدهاند، چندان مورد رغبت نبوده، و نسخ معدودی از آن مانده است. کسایی مروزی هم نکوهشهای کوبندهای درباره عباسیان داشته که از آنهمه فقط دو قصیده را من از جنگهای کهنه یافتم و منتشر کردم.۱۳
با اینکه با گذشت زمان و دگرگشت زبان، طبیعی این بود که میان شاهنامه و نسلهای بعدی فاصله افتد، بههمانسان که سایر متون عصر فردوسی بتدریج رو به فراموششدگی نهاد، اما برعکس شاهکار حکیم طوس قرن به قرن شهرت و عظمت بیشتر یافت.
اگر در عصر تعصبات، رواج شاهنامه چنانکه گفتیم بیشتر در میان تودههای مردم بود و شناخت او از راه افسانههای شفاهی بود که کاتبان آنها را در مقدمه شاهنامه ثبت میکردند، اینک در محافل بالای اجتماع هم شاهنامه جایگاه رفیع خود را باز مییابد و ستایش فردوسی متون ادبی و تذکرهها را تسخیر میکند. مضامین برگرفته از شاهنامه و نام و یاد پهلوانان و پادشاهان ایران سخن شاعران را رونقی تازه میبخشد. بهترین نمونه شعر حافظ است که در جای دیگر درباره آن سخن گفتهام۱۴ و اینجا به همین اشاره اکتفا میکنم.
دیدیم که در متون قرنهای نزدیک به فردوسی بندرت نامی و نمونهای از شعر او به میان میآمد، اما این بار حکیم بزرگ و شاهکار جاویدان او در اوج عزت و عظمت جای میگیرد، و در ورق زدن هر تذکرهای میبینیم که میان او و دیگر شاعران فاصله بسیاری است. این معنی را مثلاً در بررسی مجمل فصیحی و مجالسالمؤمنین یا هر تذکره دیگر از قرن هشتم به بعد در مقایسه حجم مطالب مربوط به فردوسی و شاعران دیگر آشکارا میتوان دید.
در اوایل قرن هشتم حمد مستوفی دستنویسهای فراوانی از شاهنامه را مقابله و نسخهای تدوین و تصحیح میکند که آن را امروز در حاشیه ظفرنامه او در دست داریم. البته نباید توقع داشته باشیم حاصل کاری که شش قرن و نیم پیش بدون کمترین آشنایی بهفن نقد و تصحیح متون و با هدف تلفیق نسخهها و رساندن شمار ابیات شاهنامه به شصت هزار انجام گرفته نسخهای صحیح و قابل قبول از آب درآمده باشد. با اینهمه چون نسخ کهنتری مبنای کار او بوده که امروز دیگر در دست نیست، در نسخه او گاهی ضبطهای کهنی هست که مورد استفاده مصححان شاهنامه میتواند باشد. اما مهمتر اینکه کار مستوفی نشانهای از تحول در وضع شاهنامه و سرآغاز توجه محافل بالای اجتماع به حماسه ملی است.
صد سال پس از او، در دستگاه بایسنغر میرزا شاهزاده تیموری، با جمعآوری و مقابله دستنویسهای متعدد، نسخهای از شاهنامه فراهم میشود و مقدمه مفصلی (با تلفیق محتویات مقدمههای پیشین و آنچه در کتب مختلف درباره فردوسی آمده بوده) تحریر میشود. آنگاه نسخ نفیس آراستهای از آن بهدست خوشنویسان و نقاشان و هنرمندان دستگاه سلطنتی تکثیر میشود.
این را باید بگوییم که شاهنامه بایسنغری از نظر کثرت غلطها و داشتن اشعار الحاقی، به هیچ روی قابل مراجعه و استفاده و استناد نیست، و وجود مقدمه بایسنغری در ابتدای هر دستنویسی دلیل کافی بر بیاعتباری آن از نظر علمی است. اما حقی که فراهمآورندگان این نسخه برگردن فرهنگ ایرانی دارند این است که تدوین آن موجب رواج و رونق بیشتر شاهنامه در ایران و جهان گردید.
در قرن بعد با روی کار آمدن صفویان و اعتقاد آنان به اینکه فردوسی شیعه بوده، شاهنامه اعتبار تام و تمام یافت. پادشاهان صفوی در هر صورت خود را پادشاهان ایران میدانستند، پس دیگر بهانهای برای تحریم تاریخ باستانی ایران و افتخارات ایرانیان باقی نمانده بود.
دشمنی با فردوسی و شاهنامه پایان یافت. با اینهمه در هر قرن در گوشه و کنار هنوز خشکمغزان و کوردلانی پیدا میشدند که با دشمنی با شاهکار جاودانی ملی ایران با ایران دشمنی میورزیدند۱۵، ولی ملت ایران داوری نهایی خود را کرده بود و شاهنامه را بهعنوان عزیزترین و عظیمترین کتاب به زبان ملی خود شناخته بود.
در دو قرن اخیر
با رواج صنعت چاپ و انتشار چاپهای متعدد شاهنامه و تحقیقات دانشمندان به زبانهای مختلف، بتدریج ارزش واقعی شاهنامه آشکار گردید.
با معمول شدن روش نقد و تصحیح متون، ابتدا در خارج و بعد در ایران عدهای از دانشمندان خارجی و ایرانی عمرها در راه تصحیح شاهنامه صرف کردند و با مقابله دستنویسهای کهن و تحقیق در آنها برای تهیه متن بالنسبه صحیحی از شاهکار عظیم فردوسی کوشیدند….
نخستین دوره کامل شاهنامه که براساس چندین نسخه موجود در هند مقابله و تدوین شده به توسط ترنر ماکان۱۶ انگلیسی در سال ۱۸۲۹ میلادی در چهار جلد در کلکته منتشر شد و اساس چاپهای متعدد سنگی هند و ایران قرار گرفت و بعدها به کوشش آقای دکتر محمد دبیرسیاقی دو بار در سالهای ۱۳۳۵ و ۱۳۴۴ (در ۶ جلد) در تهران تجدید چاپ گردید.
اندکی بعد چاپ عالی و ممتاز ژول مُل۱۷ که حاصل کار چهل ساله آن دانشمند فرانسوی آلمانیتبار است و به امر پادشاه فرانسه فراهم آمده در هفت مجلد به قطع سلطانی بزرگ بهمدت چهل سال از ۱۸۳۸ تا ۱۸۷۸ در پاریس منتشر شد.
امتیاز دیگر چاپ مل این است که ترجمه کامل فرانسوی کتاب را همراه دارد. متن فارسی در صفحات دست راست و ترجمه فرانسوی روبروی آن در صفحات چپ جای دارد.
در سالهای بعد همسر آن دانشمند ترجمه فرانسوی کتاب را جداگانه منتشر کرد. این ترجمه که کاملترین و دقیقترین ترجمه شاهنامه به یک زبان خارجی است و هنوز اعتبار خود را حفظ کرده اساس کار کلیه ایرانشناسانی است که درباره شاهنامه بحث و تحقیق کردهاند و ولف۱۸ آلمانی که سی سال صرف تألیف فرهنگ شاهنامه کرده از این ترجمه بهره برده است.
ژول مل مقدمهای هم بر چاپ خود متضمن شرح حال فردوسی و تدوین شاهنامه نوشته که با تحقیقات بعدی اینک دیگر ارزش زیادی ندارد.
چاپ مل (متن و ترجمه) دومین بار در سال ۱۳۵۶ شمسی به تشویق و کمک بنیاد شاهنامه فردوسی به قطع وزیری به تعداد محدودی در پاریس بهصورت افست منتشر شد.
شاهنامه مصحح مل که هنوز اهمیت و اعتبار دارد، در ایران دوبار در سالهای ۱۳۴۴ و ۱۳۵۳ به قطع جیبی جزو انتشارات سازمان کتابهای جیبی، و نیز دوبار به قطع وزیری در ۱۳۶۹ به همت انتشارات علمی و یک مؤسسه دیگر به چاپ افست رسید.
ولرس۱۹ زبانشناس آلمانی با مقابله چاپهای ترنر ماکان و ژول مل در سالهای ۱۸۷۷ تا ۱۸۸۴ کمتر از نیمی از شاهنامه را (در ۳جلد) در لیدن به چاپ رسانید و کار او ناتمام ماند.
ولف ایرانشناس آلمانی فرهنگ شاهنامه خود را بر مبنای سه چاپ ماکان، مل، ولرس تدوین کرد. فرهنگ او جایگاه رفیعی در شاهنامهشناسی و تحقیق در زبان شاهنامه دارد.
به مناسبت جشنهای هزاره فردوسی، چاپ دیگری از شاهنامه براساس کار ولرس به همت کتابفروشی بروخیم از سرگرفته شد و به کوشش زندهیادان مجتبی مینوی، عباس اقبال، سلیمان حییم و سعید نفیسی متن کامل شاهنامه در ده جلد (که جلد آخر ملحقات است) در ۱۳۱۵ انتشار یافت. (جلدهای اولی از متن ولرس و بقیه حاصل مقابله مجدد چاپهای ماکان و مل بود).
یک دوره ۹ جلدی از شاهنامه هم در سالهای ۱۹۷۱-۱۹۶۰ از طرف انستیتوی خاورشناسی آکادمی علوم شوروی در مسکو بهچاپ رسید و جلدهای اول و دوم آن با تجدیدنظر اساسی در تهران انتشار یافت. ارزش این چاپ با اینکه شهرتی یافته و مورد مراجعه بعضی پژوهندگان است کمتر از شهرت آن است.
در اینجا از چاپهای مزین شاهنامه معروف به امیر بهادری و چاپ عکسی و ممتاز نسخه نفیس بایسنغری هم باید نام ببریم و نیز چاپ نفیسی که به همت انتشارات امیرکبیر در ۱۳۵۰ انتشار یافته است.
گذشته از تصحیح و چاپ متن شاهنامه، در صدوپنجاه سال اخیر تحقیقات فراوانی درباره فردوسی و شاهنامه نخست در اروپا و بعد در ایران انجام گرفته است. نخستین کار قابل ذکر، مقدمه مفصل ژول مل بر شاهنامه است۲۰٫ اگرچه آن زندهیاد بر مندرجات تذکرهها و مقدمه بایسنغری اعتماد کرده و به نتایج ناصحیحی رسیده و امروز با پیشرفت شاهنامهشناسی ارزش بسیاری از استنباطهای او کاستی گرفته، اما فضل تقدم او همواره مورد احترام خواهد بود.
حماسه ملی ایران تألیف نولدکه،۲۱ که حاصل دانش وسیع و روش علمی صحیح و دقتنظر خاص محققان آلمانی است نکتههای دقیق مهمی دارد که تا سالیان دراز ارزش خود را حفظ خواهد کرد، با اینهمه از خطاهایی خالی نیست.
تحقیقات پروفسور محمودخان شیرانی (در گذشته ۱۹۴۶) به زبان اردو متأسفانه در ایران ناشناخته مانده است. مقاله یوسف و زلیخای او۲۲ ارزش بسیار دارد. آن محقق هوشمند با تسلط حیرتانگیز خود بر دقایق زبان فارسی و سبک سخن فردوسی، بهدلیل سستی اشعار یوسف و زلیخا و سبک و زبان و تعبیرات، انتساب آن را به فردوسی مردود شمرده است. سالها بعد از او عبدالعظیم قریب۲۳ و مجتبی مینوی۲۴ هم با دسترسی به نسخ کهنتر آن مثنوی به دلائل تاریخی بطلان انتساب آن را به فردوسی ثابت کردند.
نخستین تحقیق مهم به زبان فارسی سلسله مقالات سیدحسن تقیزاده است که در سالهای ۲۱-۱۹۲۰ در مجله کاوه در برلن به چاپ رسیده و در ۱۳۴۹ به اهتمام حبیب یغمایی در مجموعه فردوسی و شاهنامه او تجدید چاپ شده است. تقیزاده دنباله کار نلدکه را گرفته و برخی خطاهای نلدکه و مهمتر از همه اعتماد بر اصالت انتساب یوسف و زلیخا به فردوسی در نوشته او تکرار شده، و اضافه بر آن این تصور است که دومین تدوین شاهنامه در ۳۸۹ پایان گرفته و استنباطهای ناصحیح بر آن اساس۲۵؛ با اینهمه، تحقیق تقیزاده از مزایای ارزنده خالی نیست و برخی حدسها و استنباطهای او راهگشای محققان میتواند باشد. علامه محمد قزوینی با تصحیح مقدمه کهن شاهنامه ابومنصوری و تحقیق عالمانه خود آن را کهنترین نثر فارسی اعلام کرد.
مقدمهای که استاریکف بر ترجمه روسی شاهنامه نوشته و به فارسی هم ترجمه شده۲۶ با وجود تعهد نویسنده به مکتبی خاص از نکتههای سودمند خالی نیست.
ساختمان آرامگاه فردوسی و برگزاری جشنهای هزاره فردوسی در ۱۳۱۳ و آیینهای هزاره تدوین شاهنامه در ۱۳۶۹ و برنامههایی که در فاصله این دو رویداد مهم فرهنگی و علمی برگزار گردیده، فردوسی و شاهنامه را حیاتی تازه بخشیده و نه تنها محققان بلکه همه ایرانیان را با عظمت مقام فردوسی و شاهنامه او آشنا کرده است.
در هفتاد سال اخیر دهها کتاب و صدها مقاله در این زمینه به چاپ رسیده که علاقهمندان به کموکیف آنها میتوانند به کتاب بسیار سودمند «کتابشناسی فردوسی»۲۷ گردآوری آقای ایرج افشار مراجعه نمایند.
آنچه در این زمینه گفتنی است این است که بیشتر آثار ارزنده محققان در زمینههای تاریخی و زبانشناسی است، و آثار اصیل در زمینه نقد هنری شاهنامه و آفرینندگی فردوسی محدود است. مایه شادمانی است که در این سالها نسل جوان به شاهنامه روی آورده است و مقالاتی در نقد و تحلیل داستانهای شاهنامه به قلم نویسندگان جوان منتشر میشود. اما دریغا که در این میان آثار قابل قبول فراوان نیست. نقد هنری و ادبی شاهکارها کار آسانی نیست و چنین مینماید که بیشتر نویسندگان توان لازم را برای انجام چنین کاری ندارند. در بررسی برخی از این نوشتهها چنین احساس میشود که نویسنده خود را جای فردوسی و شخصیتهای داستانهای او گذاشته، و تصورات خود را بهعنوان اندیشه و هنر فردوسی و نفسانیات قهرمانان شاهنامه به روی کاغذ آورده است.
برای توفیق در این راه، از یک سو تسلط کافی بر زبان و ادب و فرهنگ اصیل ایرانی و انس و الفت دائم با شاهنامه (با سراسر شاهنامه) لازم است، و از دگر سو وقوف کامل بر اصول و شیوههای نقد هنری جهانی و آشنایی هرچه نزدیکتر با آثار فرنگیان در نقد شاهکارهای معروف جهانی، تا بتوان راهی برای سازگار کردن شیوههای نقد فرنگی با ادب اصیل ایران یافت.
تصحیح شاهنامه
لازمترین و اساسیترین کار درباره شاهنامه تحقیق و تصحیح آن با روش علمی و با استفاده از همه امکانات و چاپ متن صحیحی است که مورد قبول همه محققان باشد. از ترنر ماکان و ژول مل تا امروز محققانی در ایران و خارج از ایران در این راه کوشیدهاند، اما هنوز در نیمه راهیم.
کتابی است با پنجاه و چند هزار بیت که نزدیک به هزار سال از آفرینش آن میگذرد و بیش از هزار نسخه از آن در گوشه و کنار کتابخانههای عالم و مجموعههای خصوصی موجود است که هیچ دو نسخه از آنها در ترتیب ابیات و سیاق سخن نظیر هم نیست. پیداست که در حیات شاعر بهدست خود او و بعدها با خطای کاتبان یا تعمد آنها تغییراتی در نسخهها راه یافته است. فراهم آوردن نسخهای حتیالمقدور نزدیک بدانچه از طبع و اندیشه حکیم طوس تراویده، ارادهای استوار و همکاری گروهی از محققان شایسته و صرف وقت و دقت بسیار و سرمایهای کافی میخواهد.
برای انجام این منظور در ۱۳۵۱ بنیاد شاهنامه فردوسی به سرپرستی علمی شادروان استاد مینوی بهوجود آمد. آن بنیاد عکسهای کهنترین دستنویسهای شناخته شده شاهنامه را گرد آورد و پژوهشگران جوان با هدایت مستمر علمی آن بزرگمرد به مقابله نسخهها پرداختند. بخشهای مقابله شده در هیئتی مرکب از چهار تن از استادان و پژوهشگر مقابلهکننده و خود استاد مینوی بررسی و آماده چاپ میشد و بدینترتیب داستانهای رستم و سهراب و فرود در حیات آن مرحوم منتشر شد.
بعد از وفات آن زندهیاد نیز که این جانب افتخار خدمت تمام وقت در بنیاد را یافتم کار جلسات بررسی نهایی با شرکت استادان بزرگوار دکتر عباس زریاب خویی، دکتر سیدجعفر شهیدی، دکتر احمد تفضلی و اینجانب بهطور منظم ادامه یافت و داستان سیاوش که بررسی نهایی آن به نیمه رسیده بود بعد از تحقیق و تأیید نهایی هیئت برای چاپ تحویل چاپخانه دانشگاه تهران شد که بعدها انتشار یافت.
و نیز با بررسی فهرستهای نسخ خطی کتابخانههای مهم داخل و خارج و انتخاب نسخ و سفارش میکروفیلمهای آنها تعداد قابل ملاحظهای عکس از دستنویسهای قرون هشتم و نهم و آنچه به دلیل نداشتن مقدمه بایسنغری و قرائن دیگر حدس زده میشد که از اصل کهنتری رونویس شده باشند جمعآوری گردید که در ادامه کار مورد بررسی و استفاده قرار گیرد اما مُقدر نبود که این کار خیر به انجام رسد.
اینک جای شکر و شادمانی است که شاهنامهشناس ارجمند دکتر جلال خالقیمطلق با همت بلند خود و بدون توقع کمک از دستگاهی شاهنامه را با مقابله ۱۲ دستنویس اصلی و ۳ دستنویس فرعی آماده چاپ کرده، و مجلدات اول و دوم آن که نمونه روش صحیح تحقیق و حاکی از دقت و دانش و هوشیاری محقق است به همت استاد دکتر یار شاطر در خارج از ایران منتشر گردیده و اخیراً نیز تجدید چاپ آن (اگرچه به تعداد محدود) در ایران آغاز شده است.
چاپ دکتر خالقی با ثبت اختلافات نسخ کهن متعدد، تا سالها مورد استفاده محققان خواهد بود و دوستداران شاهنامه سپاسگزار مصحح و ناشر خواهند بود. ولی قطعاً خود ایشان نیز قبول دارند که تا تهیه متن نهایی آرمانی شاهنامه هنوز باید راه درازی پیموده شود.
تحقیق همهجانبه درباره حماسه ملی ایران، و تصحیح نهایی آن بهعنوان مقدمه لازم برای همه کارهای اساسی در این زمینه، باید یک برنامه ملی اعلام شود و از کوشش و صرف وقت و سرمایه در این راه دریغ نگردد.
از همین حالا، بدون فوت وقت و پیش از آنکه دست روزگار آنچه را که امروز هست تا فردا نابود کند، باید میکروفیلمهای نسخ معتبر و بالنسبه معتبر از هر گوشه جهان در مؤسسه خاصی جمعآوری شود تا بموقع با بررسی کافی نسخ معتبر از میان آنها انتخاب گردد.
در کاربرد نسخ برای مقابله شاهنامه، توجه دقیق به این نکته لازم است که آن نسخ از اصلهای مختلف باشند و به اصل مشترک واحدی برنگردند، و پیش از آغاز کار درجه خویشاوندی دستنویسها شناخته شده باشد و این مشکل اصلی کار است.
بطوری که گفتهایم خود فردوسی شاهنامه را چند بار تدوین کرده و کاتبان تدوینهای چندگانه را بهم آمیختهاند. از طرف دیگر حدس زدیم که شاهنامه ابتدا در هفت مجلد و بعدها با تحول خط و کتابت بترتیب در چهار مجلد و دو مجلد و سرانجام در یک مجلد کتابت میشده است.
چنین مینماید که گاهی کاتبان سراسر کتاب را نه از یک نسخه واحد بلکه اجزاء و داستانهای آن را از مجلدات پراکنده رونویس کردهاند. در نتیجه بطوریکه دکتر خالقی هم نوشته است گاهی دیده میشود که نسخهای در اوایل کتاب با یک نسخه خویشاوند است و در اواسط با نسخهای دیگر، و در اواخر با نسخهای دیگر. این است که طبقهبندی دستنویسها از اول تا آخر بهطور کامل در داخل گروههای معینی امکانپذیر نیست. چاره کار در این است که پژوهنده، هر داستان یا هر بخش را در دستنویسها جداگانه با هم بسنجد و در جستجوی خویشاوندی میان اجزاء شاهنامه باشد.
از جستجو و کشف نسخههای کهن معتبر نومید نباید بود. جسته گریخته خبر از نسخههای کهنی داریم که هفتاد هشتاد سال پیش در دست بوده، و امروز دریغ فقدان آنها را میخوریم. در اینجا چند نمونه را ذکر میکنیم:
۱ـ در ۱۳۰۴ شمسی قدیمترین نسخه شاهنامه در دست یک عتیقهفروش فرانسوی بوده که به حدس علامه قزوینی در حدود ۵۵۰ تا ۶۵۰ کتابت شده بوده و آن مرحوم دو دوره از عکسهای ۵ برگ از آن را به زحمت تهیه کرده و یک دوره را برای مرحوم ذکاءالملک فروغی فرستاده و یک دوره را برای خود نگه داشته بوده است.۲۸ قزوینی در نامه دیگری درباره آن اوراق مینویسد «بطور قطع در حدود ۵۰۰ تا ۵۵۰ هجری نوشته شده است، چنانکه از وضع خط و املا و کهنگی کاغذ و غیره واضحاً مشهود است».۲۹
من بعد از سالها تکاپو، نشانی و اثری از آن نسخه و ۵ برگ عکس آن نیافتم:
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا مـن خبـر نـدارم یا او نشان ندارد
۲ـ شاهنامه معروف به دموت که به حدس و تحقیق قزوینی در حدود سال ۷۰۰ کتابت شده، معروف است. این نسخه از ایران به خارج رفته و یکی از عتیقهفروشان پاریس یکی دو سال پیش از جنگ جهانی اول آن را خریده و اوراق مینیاتوردار آن را به این و آن فروخته و بقیه اوراق را گموگور کرده است. دموت در ۱۹۲۴ در هنگام شکار به تیر یکی از دوستانش کشته شد و مرحوم قزوینی آن عالم بزرگ با دلسوختگی و خشم مقدسی مینویسد که آن تیر غیبی بوده و مجازات اینکه آن شاهنامه نفیس را مثله کرده و اصل نسخه را به هیچ کس نشان نداده است.۳۰
برگهای مصور شاهنامه دموت در موزهها پراکنده است و من میکروفیلم ۷۷ برگ از آنها را برای بنیاد شاهنامه تهیه کردم.
۳ـ مقارن با برگزاری کنگره هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳، نسخه کهنی از شاهنامه مربوط به قرن هشتم در تهران در اختیار شخصی بهنام دکتر سعید کردستانی بوده که استاد محیط طباطبایی آن را دیده و در مقالات خود از آن نقل میکند. اما امروز خبری از آن هم نیست.
۴ـ مرحوم حبیب یغمائی میگفت نسخه کهنی در تصرف شخصی به نام خاکپور (ساکن چهار راه آب سردار) بوده و آن را نسخه پدر مینامیدند و در صندوقی نگهداری میکردند و وقتی که مرحوم محمدعلی فروغی سرگرم تهیه منتخب شاهنامه بود با همه جلالت قدر به منزل مالک نسخه میرفت و مشکلات کار را به کمک آن نسخه حل میکرد.
تا سال ۱۳۵۶، این نسخه هنوز در اختیار وراث مرحوم خاکپور بود و برای خرید یا تهیه میکروفیلمی از آن برای بنیاد شاهنامه اقدام شد اما روزگار فرصت نداد.
این چند نمونه را برای این ذکر کردم که دوستداران شاهنامه در جستجوی این نسخهها باشند و نیز این احتمال را از نظر دور ندارند که ممکن است هنوز در گوشه و کنار دستنویسهای کهن ناشناخته دیگری از شاهنامه موجود باشد و عالم علم از وجود آنها بیخبر مانده باشد بههمانسان که نسخه مورخ ۶۱۴ فلورانس با اینکه در یک کتابخانه دولتی نگهداری میشد تا این اواخر مورد توجه شاهنامهشناسان و شاهنامهجویان قرار نگرفته بود.*
و باز تکرار میکنم که تا دیر نشده است برای جمعآوری میکروفیلمهای نسخ مهم شاهنامه جستجو و کوشش مستمر باید انجام گیرد، وگرنه سالها بعد افسوس و دریغ سودی نخواهد داشت و آیندگان ما را سرزنش خواهند کرد.
در گردآوری منابع تصحیح شاهنامه، از قطعات و ابیات منقول از آن در جنگها و کتابهای دیگری هم که نسخ کهنی از آنها در دست است غافل نباید بود.
مرحوم جلال همایی در شهریارنامه عثمان مختاری (نسخه ناقص در موزه بریتانیا) قسمتی از داستان رستم و اسفندیار شاهنامه را نشان داده و نوشته است که «۱۳۷ بیت از داستان اسفندیار در شهریارنامه آمده که ۵۱ بیت که آن هم علیالتحقیق از خود فردوسی است بر نسخ متداول شاهنامه علاوه دارد»۳۱
نمونه دیگر فرائدالسلوک تألیف شمس سُجاسی است۳۲ که به سال ۶۰۹ در آذربایجان تألیف شده، و در نسخه کهنی مورخ ۶۴۱ از این کتاب که مدتی به امانت نزد من بود۳۳ ابیات فراوانی به بحر متقارب هست که ۶۵ بیت از آنها را من در شاهنامه یافتم. در آن میان، ضبطهای کهن و درستی از برخی ابیات هست که بر صورت معروف آنها ترجیح دارد. مثلاً مصراع دوم بیت معروف:
مــیــازار مــوری کـه دانـهکـش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
بدینصورت است «که او نیز جان دارد و جان خوش است» و برتری مسلم این ضبط بر آنچه از نسخ دیگر بر سر زبانها افتاده نیازی به توضیح ندارد.
از نسخ کهن شاهنامه که بگذریم، مهمترین منابع برای تصحیح شاهکار فردوسی سایر منظومههای حماسی و داستانهای کهن ایرانی است چون: گرشاسبنامه، فرامرزنامه، بهمننامه، برزونامه، کوشنامه، بیژننامه، آذربرزین نامه، بانوگشسبنامه، شهریارنامه، لهراسبنامه، جهانگیرنامه و نیز داستان کک کوهزاد که به قول مؤلف مجملالتواریخ و القصص «شاهنامه فردوسی اصلی است و کتابهای دیگر که دیگر حکما نظم کردهاند… همه شعبههای آن اصل».
درباره این منظومهها، استاد دکتر ذبیحاله صفا در کتاب گرانقدر خود «حماسهسرایی در ایران» بحثهای لازم را کرده است و علاقهمندان به آنجا رجوع میکنند. آنچه با بحث ما مربوط است اینکه وجود چاپهای منقحی از این منظومهها برای تصحیح متن شاهنامه و تحقیق در داستانهای آن ضرورت تام دارد. در سال ۱۳۵۶ بنیاد شاهنامه فردوسی قراردادهایی برای تصحیح و نشر تعدادی از آنها براساس نسخ موجود در لندن و پاریس با محققان ایرانی بست و افسوس میخورم که این کار به سامان نرسید.
وجود ابیات اصیل گمشده شاهنامه را در شهریارنامه از نوشته مرحوم جلال همایی نقل کردیم. عکس مسئله هم مهم است که به گمان من منشأ بیشتر ابیات سست الحاقی به شاهنامه را در همان مثنویها باید جست.
از طرف دیگر سرایندگان این مثنویها پیروان و مقلدان فردوسی هستند و زبان آنها به زبان شاهنامه بسیار نزدیک است و با دقت و تأمل در تعبیرات آنها شاید بتوان تعدادی از مشکلات شاهنامه را حل کرد.
شور و شوق و رغبت مردم ایران به شاهنامه، در طی قرون موجب فراموششدگی سایر داستانهای منظوم شده، ولی امروز وجود آنها مددکار محققان در احیاء شاهنامه میتواند باشد.
منبع: روزنامه اطلاعات
شاهنامه شاهنامه خوانان فردوسی محمدامین ریاحی 1395-02-07