باشگاه شاهنامه پژوهان _ یادداشت : مادام که در حوزۀ سیاستگذاری زبان صحبت میکنیم، با واقعیات سروکار داریم، نه با رؤیا و خیالات، و نه با حسرتها و کامنیافتگیها. و اگر از دریچۀ واقعیت، که گاه ظالمانه صریح است، به وضعیت زبانهای محلی در ایران بنگریم، ناچاریم بپذیریم که آموزش به زبان مادری، گرچه رؤیایی شیرین است، جز ضرر و خسران بار نخواهد داشت. نتیجۀ محتوم نظریۀ آموزش به زبان مادری انزوای مطلق آموزشدیدگان از جامعۀ علمی ایران، و در افقی دورتر، جامعۀ علمی جهانی است. در روزگاری که بسیاری از دانشگاهیان و آکادمیسینها، علیرغم عشق وافر به زبان فارسی و پذیرش آن به مثابۀ یکی از ارکان هویت ملی، حتی فارسی را کافی و کمکرسان نمیدانند و طرفدار رسمیتبخشی به زبان انگلیسی در سطوح عالی آکادمیک و تحقیقاتیاند تا بتوانند بدون هیچ مانعی به جریان آزاد علم در جهان بپیوندند، دمیدن در سرنای آموزش به زبان محلی چه نفعی به حال گویشوران این زبانها دارد و جز قدمها پس رفتن و جدایی محرز از جامعۀ جهانی علم چه نصیب آنها خواهد کرد؟
فرض کنیم این برنامۀ خیالی صورت واقع بپذیرد و آموزش به زبان مادری به طور قانونی به مرحلۀ اجرا درآید. تصورش را هم نمیشود کرد که دایر کردن چنین نهادهایی به شمار اقوام متعدد ایران چه هزینۀ ملی هنگفتی طلب میکند و در مقابل، چه راندمان خُردی دارد. ساختمانها، تجهیزات، مدرسان، کتابخانهها، درسنامهها و واحدها و چه و چه. حالا اینها فراهم شود، تازه اول کار است: باید متون علمی و فنی به این زبانها درآیند، اما این زبانها توانایی واژهگزینی علمی و اصطلاحسازی را دارند؟ اصلاً تعداد نخبگان متکلم به این زبانها جوابگوی چنین نیازی هست؟ آیا مثلاً کردزبان حاضر است فارغالتحصیل یک دانشگاه محلی کردی باشد که بعد از آن هم ناچار است صرفاً در همان محدودۀ استانی کار کند؟ چطور ممکن است این دانشآموختگان بتوانند راهی دانشگاههای ممالک راقیه شوند؟ چطور تحقیقاتشان را بنویسند؟ چطور در کنفرانسها و سمینارها شرکت کنند وقتی هموطنان آنها هم نمیتوانند از نتیجۀ تحقیقاتشان استفاده کنند؟
به حلقۀ «روشنفکرانی» که سنگ زبان محلی را به سینه میزنند باید گفت چرا خودشان تا حال ترجیح دادهاند به زبان فارسی شعر بسرایند، مقاله بنویسند، سخنرانی کنند، در حالی که هیچکس مانع آنها نشده است که فرآوردههای علمی و ادبی خود را به زبان مادریشان منتشر کنند. شهریار میتوانست ده قطعۀ دیگر مانند حیدربابا به ترکی بسراید، چه کسی مانع بود؟ اما حجم اشعار فارسی دیوان شهریار کجا، اشعار ترکی کجا! نیما میتوانست ده دیوان دیگر هم از اشعار طبری خود را جمع کند، چه کسی مانع بود؟ چرا براهنی به ترکی درس نگفت و نقد ننوشت و شعر نسرود؟ وجهش معلوم است: آنان، مثل هر اثرآفرین دیگری، مخاطب را هرچه بیشتر میخواهند و قلمرو ﺗﺄثیر را هرچه وسیعتر. همین حالا هم این زبانها در سطح استانی رسانه دارند، مطبوعات دارند، کتاب منتشر میکنند، کنسرت موسیقی برپا میکنند و رادیو و کانال و چه و چه دارند و میتوانند آثار هنری خود را به زبان مادری تولید و منتشر کنند. اتفاقاً ظرافت هم در همین است: تولید هنری به زبان مادری. آنچه این زبانها را از انقراض نجات داده و از این پس هم نجات خواهد داد، آموزش در مدارس نیست، تولیدات هنری است: ترانهها، قصهها، لالاییها، اشعار و…. اصولاً زبانهای محلی از راه فرآوردههای هنری میتوانند عرض اندام کنند. حتی فارسی هم به پشتوانۀ فرآوردههای هنری و ادبی خود از خطر انقراض مصون مانده است، چراکه زبان علمی ما هم بیشتر همان زبان مشترک جهان اسلام، یعنی عربی، بوده است. سعدی در نظامیۀ بغداد به عربی درس خوانده، اما شعرش را به فارسی سروده، و همین شعر پشتوانه و تضمین بقای زبان فارسی در طول قرون متمادی بوده است. کاش اقوام ایرانی این واقعیت را درک کنند که باید انرژی محدود خود را صرف تولیدات ادبی گرانسنگ و تولیدات هنری ماندگار کنند تا این چرخ از گردش نایستدـ چنانکه تاکنون نایستاده است.
زبانهای محلی ـ ایرانی و غیرایرانی ـ در جای خود درست نشستهاند. نه فارسی مزاحم رشد و نمو این زبانهاست و نه آنها مضر به حال فارسی؛ سهل است که این زبانها در غنیسازی زبان مشترک همۀ ایرانیان نقشی بسزا دارند. زبان فارسی در سرتاسر قرون گذشته از ذخایر فرهنگی و زبانی این زبانها بار گرفته و از آبشخور آنها تغذیه کرده است. این همکناری خجسته را به مخاصمه تبدیل نکنیم، چرا که بازندۀ قطعی آن زبانهای محلی خواهند بود.
(چاپشده در مجلۀ اندیشۀ پویا، شمارۀ ۵۲، مرداد ۱۳۹۷)