بازبینی کلی
معرفی زنان شاهنامه: قسمت هجدهم
هُمای و به آفرید؛ دختران گُشتاسپ
پژوهش و نگارش: سمیه ارشادی
همای و به آفرید، دختران گُشتاسپ و خواهران اسپندیار که در منابع گوناگون با نام های متفاوتی از آنها یاد شده؛۱ بنا بر شاهنامه، دخترانی «خردمند»، «فرخ» و «پُرمایه»اند که «باد هوا هرگز، رویشان را ندیده»، اما سرنوشت آنان را «با درد و داغ، و رخساری چون چراغ» در بند ترکان گرفتار می کند:
همـای خردمند و به آفــرید | که بــاد هوا روی ایشـان ندید | |
به ترکان اسیرند با درد و داغ | پیاده دوان و دو رُخ چون چراغ۲ |
(جلد سوم، گُشتاسپ، ۸۹: ۱۲۵۵– ۱۲۵۶)
نقش و حضور این دو دختر در جریان داستان، کوتاه و فرعی است و به جز یک صحنه، تأثیرگذاری چندان خاصی در کنش ها و گفتارهای آنان دیده نمی شود؛ البته در این میان، نقش همای به مراتب، بسیار پررنگتر از خواهرش به آفرید است؛ همچنانکه فردوسی دو مرتبه از او با عنوان «فرخ همای» و یک مرتبه نیز «همای خردمند» یاد کرده و بیشتر نقش ها را نیز به او نسبت داده است؛ از طرفی، پیش از جریان به اسارت درآمدن این دو خواهر، ما تنها نام همای را می شنویم و خبری از به آفرید نداریم. نام به آفرید هم زمانی در کنار خواهرش همای قرار می گیرد که هر دو به اسارت درمی آیند؛ همچنین نقش به آفرید در هیچ صحنه ای به تنهایی معنا ندارد، بلکه در کنار خواهرش همای است که این شخصیت تعریف می شود.
همای و به آفرید برخلاف بسیاری از زنان شاهنامه که به خودی خود، نقش آفرین و پیش برندهٔ وقایع داستانی اند، نقش و موجودیتشان بیشتر، زیر سایه و حمایت های مردانه معنا پیدا می کند و با وجود آنکه در چند صحنه کوتاه، شاهد تلاش ها، رفتارها و سخنانی از سوی آنان هستیم، اما همین اندک موارد نیز به جز یک صحنه، تأثیر چندانی در روند و جریان داستان ندارند. بر این مبنا، در شخصیت این دو دختر، نیاز بیشتری به حمایت مردان گنجانده شده و به نوعی، نقش آنان زیر سایه مردان گُم شده است؛ چه پیش از به اسارت درآمدنشان و چه پس از آن؛ همچنانکه در جبهه خودی، سبب تهییج و تحریک سپاهیان به سلحشوری اند؛ برای نمونه، در نخستین ابیاتِ ورودِ یکی از این دو خواهر (همای) به صحنه داستان، با پیشنهاد گُشتاسپِ پدر مواجه می شویم که وعده به همسری درآوردن دخترش را پاداش داوطلبی تعیین می کند که توان و شجاعت گرفتن کینِ برادرش زریر را از لشکر ارجاسپ داشته باشد:۳
که هر کز میانه نِهد پیشْ پــای | مر او را دِهم دختـــــرم را همـــای | |
ز لشکر نیاورد کس پــایْ پیش | نجمبید ازیشان کس از جایِ خویش |
(همان ۶۳– ۶۴: ۶۲۶– ۶۲۷)
در «یادگار زریران» هم وعده ازدواج با همایِ خوبروی، چنین داده می شود: «ولی از شما ایرانیان کیست که شود، و کین زریران خواهد؛ تا که دخترم همای را به زنی او دهم؛ که اندر همه کشور ایران، زن از او خوب چهره تر نیست». (یادگار زریران، ۱۳۹۲: ۳۲) در ادامه هم میبینیم که گُشتاسپ، پس از شکست ارجاسپ و بازگشت به ایران، همای را به پسر بزرگ خود اسپندیار می دهد:
چو شاه جهان بازشد بازِ جای | به پورِ مهین داد، فرخ همای۴ |
(همان، ۷۰: ۸۰۰)
افزون بر اشاره یادشده، حتی در بخشی از داستان، بر حمایتگری و مراقبت مردانه از این دو خواهر نیز تأکید می شود؛ همچنانکه در ماجرای سپاه آراستن و تاختن ارجاسپ به ایران، بر پاسبانان کاخ همای، به عنوان تنها نیروهای جنگی و پدافندی بلخ اشاره می شود: «جز اینها، به بلخ اندرون نیست کس/ از آهنگ داران همین اند و بس؛ مگر پاسبانانِ کاخ هُمای/ هَلا زود برخیز و چندین مپای». (همان، ۷۹: ۱۰۱۱)
این حمایت گری ها به ویژه در ماجرای اسارت آنان به عنوان یک زن، نمود بسیار بیشتری پیدا می کند و جامعه مردان را به تکاپو و تلاش برای نجات آنها و حفظ شرافت و حیثیت خودشان وامیدارد. بر این اساس، می توان گفت اسارت این دو دختر و تلاشی که برای آزادی آنها صورت می گیرد، نخستین نقش مهم و جدی آنها در شاهنامه است که بسیاری از صحنه های داستانی را هم به دنبال خود می کشاند. در این راستا و با وجود آنکه دو مرتبه بر این مسئله تأکید می شود که حتی باد هم، روی آنها را ندیده: «که باد هوا هرگز او را ندید» و نیز: «که باد هوا روی ایشان ندید»؛ وبا توجه به نگهبانان کاخ همای که نشان می دهد مراقبت از این دو دختر بسیار زیاد و با دقت انجام می شده، اما سرنوشت، آنان را به عنوان غنیمت جنگی، از تخت زرین، پایین می کشد و در قالب اسیر به مشکوی ارجاسپ می فرستد. همسر گشتاسپ خبر به اسارت درآمدن دختران را به پدرشان چنین بازگو می کند:۵
ببردند پس دختــرانت اسیــر | چنین کارِ دشخوار، آسان مگیر! | |
اگر نیستی جز شکستِ همای | خـردمند را دل نرفتی ز جــای، | |
دگر، دخترِ شــاه، به آفـــرید | که بــادِ هـــوا هرگز او را ندید، | |
که از تختِ زرینْش بـرداشتند | بـر او یــاره و تــاج نگـذاشتند |
(همان، ۸۴: ۱۱۳۴)
از سویی، می توان گفت، صحنه های مربوط به آزادی همای و به آفرید، مهمترین بخش از سایه حمایتی یک مرد بر این دو دختر است؛ با این وجود، پس از رفتن اسپندیار به سوی خواهران اسیرش، شاهد آغاز حضور و عملکردهای این دو دختر هستیم. آنان در این مقطع زمانی، برای رهایی خود از اسارت و کنیزی، تلاشی ستودنی دارند و به جای تسلیم شدن، خود را باختن و پذیرفتن شرایط ناگوار موجود، می کوشند تا خبری از خود به ایرانیان دهند و خود را رها سازند؛ همچنانکه در نخستین اقدام و پس از رسیدن اسپندیار به نزدیکی رویین دز، همای و به آفرید، پس از غروب خورشید و با خالی شدن اطراف اسپندیار از خریدارانِ بازارگاه، نالان و در حالی که سبویی بر دوش دارند، از ایوان به کوی میروند؛ و اگرچه خوار و ذلیل شده اند و دلی پراندوه دارند، اما به نزدیک بازرگانِ ایرانیِ پرآوازه (درواقع اسپندیار) می آیند تا شاید نشان و خبری از ایران و شاه و اسپندیار بیابند:
دو خواهرش رفتند از ایوان به کوی | غِریوان و بر کتف هـابر سبوی | |
بـــه نــــزدیکِ اسپندیـــار آمدند | خَلیـــده دل و خاکسار آمدند |
(جلد سوم، گشتاسپ، ۱۲۲: ۵۳۵– ۵۳۶)
همای و به آفرید به اندازه توان، تلاش دارند تا خود را از شرایط بدی که به آن دچارند، رها سازند و شاید بتوان گفت تنها نقش تأثیرگذارشان در پیشبرد داستان، همین صحنه است که برادر را از وجود خود آگاه میکنند:
بـرفتند هر دو به نـزدیک اوی | ز خون برنهاده به رخبر دو جوی | |
به خواهش گرفتند بیچارگـان | بر آن مــــایه ورمـردِ بازارگـــان |
(همان، ۵۳۹– ۵۴۰)
در این میان، باز هم این همای، خواهر بزرگتر (مهتر) است که لب به سخن گشوده و از بازرگان (اسپندیار) میخواهد تا اگر خبری از ایران و گشتاسپ و اسپندیار دارد، بگوید:
چُنین گفت مهتر که ای سارْوان | نَخست از کجا راندهیی کـارْوان؟ | |
که روز و شبان بر تو فرخنده باد | همه مهتـــران پیش تو بنده بـــاد! | |
از ایران و گُشتاسپ و اسپندیار | چه آگــاهیست ای گَـوِ نامـدار۶ |
(همان، ۱۲۲: ۵۴۱– ۵۴۳)
روایت همای و به آفرید از حال و روزشان در مدت اسارت، حکایت از کنیزی و بردگی و شرایط بسیار بد آنان دارد؛ اینکه دختران پادشاه اند، اما در دست ناپارسایی اسیرند و با سر و پای برهنه، بر دوش خود، آب می کشند و برهنه بر سر هر انجمن می دوند و حسرت کسانی را می خورند که تنشان را با جامه می پوشانند؛ به جهت همین شرایط ناگوار است که آنان از بازرگان (اسپندیار) می خواهند که دردشان را درمان کند و اگر آگاهی و خبری از ایران دارد به آنها بگوید:
بدینســان دو دختِ یکی پـــادشـا | اسیـــریـم در دستِ نـــــاپــارســا | |
بـرهنــه سـروپــای و دوش آبکَش | پـدر شادمان روز و، شب خفته خَوش | |
بــــرهنه دوان بــر ســرِ انجمــن | خُنک آنکــه پـــــوشـد تنش را کفن | |
بگرییم چندی به خونین ســـرشک | تو بـــاشی بــدین دردْ ما را بــزشک | |
گر آگــــاهیی گویی از شهـــرِ ما | بر این بـــومْ تـــریـــاک شد زهرِ ما |
(جلد سوم، گشتاسپ، ۱۲۲: ۵۴۴– ۵۴۶)
پس از بانگ بلند اسپندیار بر سر دو دختر، و راندن مصلحتی آنان، باز هم این همای است که لحن صدای برادر را می شناسد؛ اما می داند که اسپندیار برای اینکه شناسایی نشود، چهره خود را پوشانده و آنانها را از خود رانده است؛ در ادامه، باز هم این موقعیت شناسی و زیرکی همای است که حرفی نمیزند تا مبادا راز برادر، فاش گردد. تنها کاری که از دست همای برمی آید این است که دلخسته، در پیش برادر بماند و از دیدگان، اشک ببارد؛ در حالی که همه جامه هایش، پاره و دو پایش خاک آلوداند و ترس از ارجاسپ تمام وجودش را فراگرفته؛ اینجاست که اسپندیار می فهمد که خواهرش همای او را شناخته است:
چــن آواز بشنید فـــــرخ همــــای | بدانست و آمد دلش بــازِ جــــای | |
چو خــــواهر بــــدانست آوازِ اوی | بپوشیــــــد بر خویشتــن رازِ اوی | |
چنــــان داغدل پیشِ اودر بمــــاند | سرشک از دو دیــده به رخ برفَشاند | |
همه جامه چاک و دو پایش به خاک | از ارجاسپ جانش پُر از بیم و باک | |
بــدانست جنگــــاور پـــــاکرای | که او را همی بــازدانـــد همـــای |
(همان، ۱۲۳: ۵۵۳- ۵۵۷)
بازهم زمانی که اسپندیار در سرای ارجاسپ می خروشد، ابتدا این همای است که آواز برادر را میشنود و به همراه خواهرش به آفرید به پیش اسفندیار آزاده می دَود. دو خواهر خون می گریند و هنگامی که برادر به آنها نزدیک می شود و آن دو پوشیده رویِ همچون نوبهار را می بیند به ایشان می گوید که هرچه زودتر خود را به بازارگاه برسانند و در رزمگاه نمانند و درنهایت نیز آنان را بر اسب نشانده و به ایران بازمی گرداند:
چو زخم و خروش آمد از درسرای | دوان پیشِ آزادگـان شد همــای | |
ابا خـــواهــر خویش به آفـــرید | به خون مـژه هر دو رخ نــاپدید | |
چن آمـــد به تنگاندر اسپندیـار | دو پوشیـده را دید چون نوبهـار، | |
چُنین گفت با خواهران، شیرمرد | کـزایدر بپویید برســـان گَـــرد، | |
بدانجا که بــازارگــــــاه منست | بسی زرّ و سیمست و گاه منست |
(همان، ۱۲۶: ۶۴۰– ۶۴۴)
نکته جالب توجه دیگر آنکه، اسپندیار با وجود گذر از هفت خان و دلاوری ها و فداکارهایی که در حق همای و به آفرید کرده، از نقش خواهری خواهران خود خشنود نیست؛ همچنانکه وقتی جاماسب به اسپندیار میگوید که خواهرانش در بند ارجاسپ گرفتارند، او از خواهران خود، گلایه می کند؛ اینکه چرا باید جان خود را به خطر اندازد، در حالی که وقتی در بند و زندان گرفتار بود، هیچیک از خواهرانش به دیدارش نیامدند! اینکه چرا همای، در بند و زندان، یک روز هم از او یاد نکرده؟! و یا به آفرید که گویی هرگز برادر را در گیتی ندیده و نمیشناخته است!:
چنین داد پاسخ که روزی همای | ز من یاد کرد اندرین تنگ جـای؟ | |
وُگــــر نیز پــرمــــایه به آفـرید | که گفتی مرا در جهان، خود ندید! |
(همان، ۸۹: ۱۲۵۷– ۱۲۵۸)
گلایه اسپندیار، چندان هم نابه جا نیست؛ همای و به آفرید، تنها پس از مرگ برادر است که در برابر پدر از او دفاع می کنند که البته این اعتراض آنان هم، سودی ندارد. آنها پس از مرگ برادر و شیون بر او،۷ و هنگامی که سرای شاه از بزرگان تهی می شود، به پیش پدر میروند و از دردِ برادر، روی می خراشند و موی می کَنند؛ سپس در روی پدرمی ایستند و با تندترین لحن او را به باد سرزنش می گیرند. جسارت، رک گویی و لحن تند خواهران که البته در صاحب عزا و فشار و ناراحتی وارده بر او، امری عادی است، جالب توجه است:
به گُشتاسپ گفتند کــای نامــدار | نیندیشی از کـــارِ اسپنـدیـــار… | |
نه سیمرغ کشتش، نه رستم، نه زال | تو کشتی مر او را، چو کشتی منال | |
تو را شـــرم بـادا ز ریشِ سپیــــد | که فــــرزند کُشتی ز بهــرِ امیــد | |
جهـــاندار پیش از تو بسیــار بود | که بر تختِ شــاهی سَــزاوار بود | |
به کشتـــن نـدادنــد فـــرزند را | نه از دوده و خــــویش پَیــوند را |
(همان، ۱۹۸: ۱۵۸۱– ۱۵۹۶)
قدمعلی سرامی در این باره آورده است: «سخنان همای و به آفرید، دختران گشتاسپ، خطاب به این پادشاه پس از کشته شدن اسفندیار بر دست رستم نیز، سرشار از صلابت مردانه، آگنده از مهربانی خواهرانه و آمیخته با صراحت حق گویانه است». (سرامی، ۱۳۹۲: ۷۰۲) جالب توجه است که حضور و نقش جسورانه خواهران در برابر پدر در «تاریخ ثعالبی» و «تاریخ طبری» و… دیده نمی شود و این صحنه تنها در شاهنامه آمده است.
لازم به یادآوری است که همای و به آفرید در زمان اسارت خود نیز از پدر شکایت داشتند. این اشاره نشان می دهد که روابط آنها با گشتاسپ، همچون رابطه برادرشان با پدر، چندان صمیمی و خوب نبوده؛ تا آنجا که معتقدند، پدرشان روز و شب شادمان است و به خوشی می خوابد؛ حال آنکه دخترانش اسیر و در بندِ ترکانند:
بـرهنــه سـروپــای و دوش آبکَش | پـدر شادمان روز و شب خفته خَوش |
(جلد سوم، گشتاسپ، ۱۲۲: ۵۴۵)
پی نوشت
۱. در اوستا نام همای به شکلهای «هومایا»، «هومایه»، و «هومیَه» ضبط شده است که به معنی فرخنده و همایون میباشد. در پهلوی به این نام، «هماک» گویند. (پورداود، ۱۳۰۷، ج۱: ۳۹۱) نام به آفرید نیز در یشتها به صورت «وارِیذکنا» آمده است: «من دگرباره همای و واریذکنا را از مملکت خیون ها به خانه برگردانم…». (همان) برطبق یادگار زریران این نام به شکل Humāg ضبط شده است. (یادگار زریران، ۱۳۹۲: ۵۶) طبری این دو دختر را «خمانی و باذافره» (طبری، ۱۳۶۲، ج۲: ۴۷۹) بلعمی «همای و بادافره» (بلعمی، ۱۳۵۳، ج۲: ۶۶۳) ثعالبی نام همای را «خمای» (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۱۸۴) و ابناثیر «خمانا» یاد کرده است. (ابن اثیر، ۱۳۸۳، ج۱: ۳۱۶)
۲. این ابیات از زبان جاماسپ نیز در گفتگوی خود با اسپندیار بیان می شود. در «گِوش یَشت»، کرده هفتم از اوستا در این باره آمده است: «مرا این کامیابی ارزانیدار که «تَثریاوَنت» دُژدین را براندازم، که «سپینجَ اوروشکَ»یِ دیوپرست را براندازم، که دیگرباره «همای» و «واریذکَنا» را از سرزمین خیونها به خانمان بازگردانم». (اوستا، ۱۳۸۵، ج۱: ۳۵۱) تَثریاوَنت: لفظاً به معنای تیره و ظلمانی و یکی از دیویسنان است. او با عده ای از قبیله خیون وابسته به تورانیان در برابر کی گشتاسب ایستاد و مغلوب وی گردید. (اوشیدری، ۱۳۷۱: ۲۱۳)
۳. جالب است که وعده دادن دختر در «تاریخ ثعالبی» از زبان ارجاسپ به گرگسار دیده میشود: «ارجاسپ به او گفت: اگر چنین کنی… دخترم را به زنی تو خواهم داد». (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۱۹۰)
۴. در ترجمه بنداری هم آمده: «دختر خود همای را به رسم آن زمان به پسر خود اسفندیار داد». (بنداری اصفهانی، ۱۳۸۲: ۳۰۰)
۵. این خبر را که ضربه روحی بسیار مهلکی بر روان ایرانیان است، زنی به گُشتاسپ میدهد که خالقی مطلق درباره آن معتقد است: «عبارتِ زنی بود رهنمون بر این است که این زن، همان کتایون نیست وگرنه شاعر نام او را می آورد. دور نیست که در سرگذشت این زن نشانه ای از سرگذشت هوتس برجای مانده باشد». (خالقی مطلق، ۱۳۹۱، ج۱۰، بخش دوم: ۲۴۲)
۶. صحنه برخورد خواهران اسپندیار با برادر، یادآور صحنه برخورد منیژه با رستم است. (خالقی مطلق، ۱۳۹۱، ج۱۰، بخش دوم: ۲۶۴)
۷. چون مادر و دختران و خواهران اسپندیار از مرگ او آگاه شدند، همگی با سری برهنه و پایی پر از گَرد و خاک، و جامه هایی که بر تن چاک کرده بودند از ایوان بیرون آمده و با دلی پرخون، رخسار برادر را دیدند که پر از مشک و با ریشی سیاه است و پس از آن هم بیهوش شدند:
چُن آگاه شد مادر و خـواهران | از ایـــوان بـــرفتند با دختــران، | |
بَرهنه سر و پای، پُرگرد و خاک | به تنبر همه جامهها کرده چاک! |
(همان، ۱۹۶: ۱۵۵۲– ۱۵۵۳)
منابع
ابناثیر، عزالدین، (۱۳۸۳)، «تاریخ کامل»، ترجمه سیدمحمدحسن روحانی، جلد اول، تهران: انتشارات اساطیر.
اوستا، (۱۳۸۵)، ترجمه جلیل دوستخواه، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات مروارید.
اوشیدری، جهانگیر. (۱۳۷۱). دانشنامه مزدیسنا، تهران: نشر مرکز.
بلعمی، ابوعلی محمد، (۱۳۵۳)، «تاریخ بلعمی»، به تصحیح ملک الشهرای بهار، جلد دوم، تهران: نشر زوار.
بُنداری اصفهانی، (۱۳۸۰)، «تحریر عربی شاهنامه فردوسی»، ترجمه عبدالحمید آیتی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
پورداود، ابراهیم، (۱۳۰۷)، «یشتها»، جلد اول، تهران: انتشارات انجمن زرتشتیان ایرانی.
ثعالبی نیشابوری، عبدالملک بن محمدبن اسماعیل، (۱۳۶۸)، «تاریخ ثعالبی»، با دیباچه مجتبی مینوی و مقدمه و ترجمه محمد فضائلی، تهران: نشر نقره.
خالقی مطلق، جلال، (۱۳۹۱)، «یادداشت های شاهنامه»، جلد ۱۰، تهران: مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهشهای ایرانی اسلامی).
سرامی، قدمعلی، (۱۳۹۲)، «از رنگ گل تا رنج خار (شکلشناسی داستانهای شاهنامه)»، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
طبری، محمدبن جریر، (۱۳۶۲)، «تاریخ طبری»، جلد دوم، چاپ دوم، تهران: انتشارات اساطیر.
فردوسی، حکیم ابوالقاسم، (۱۳۹۸)، «شاهنامه»، پیرایش: جلال خالقی مطلق، بخش یکم (چهارجلدی)، چاپ چهارم، تهران: نشر سخن.
یادگار زریران، (۱۳۹۲)، برگردان ژاله آموزگار، تهران: انتشارات معین.