خانه / زنان شاهنامه / معرفی زنان شاهنامه / هُمای و به ­آفرید؛ دختران گُشتاسپ
کلیک کنید

معرفی زنان شاهنامه / هُمای و به ­آفرید؛ دختران گُشتاسپ

معرفی زنان شاهنامه: قسمت هجدهم هُمای و به ­آفرید؛ دختران گُشتاسپ  پژوهش و نگارش: سمیه ارشادی همای و به­ آفرید، دختران گُشتاسپ و خواهران اسپندیار که در منابع گوناگون با نام­ های متفاوتی از آن­ها یاد شده؛۱ بنا بر شاهنامه، دخترانی­ «خردمند»، «فرخ» و «پُرمایه»­­اند که «باد هوا هرگز، روی­شان را ندیده»، اما سرنوشت آنان را «با درد و داغ، و رخساری چون چراغ» در بند ترکان گرفتار می ­کند: همـای خردمند و به ­آفــرید که بــاد هوا روی ایشـان ندید به ترکان اسیرند با درد و داغ پیاده دوان و دو رُخ چون چراغ۲ (جلد سوم، گُشتاسپ، ۸۹: ۱۲۵۵-…

بازبینی کلی

امتیاز کاربر: 4.9 ( 1 امتیازات)
0

معرفی زنان شاهنامه / هُمای و به ­آفرید؛ دختران گُشتاسپ

معرفی زنان شاهنامه: قسمت هجدهم

هُمای و به ­آفرید؛ دختران گُشتاسپ

 پژوهش و نگارش: سمیه ارشادی

همای و به­ آفرید، دختران گُشتاسپ و خواهران اسپندیار که در منابع گوناگون با نام­ های متفاوتی از آن­ها یاد شده؛۱ بنا بر شاهنامه، دخترانی­ «خردمند»، «فرخ» و «پُرمایه»­­اند که «باد هوا هرگز، روی­شان را ندیده»، اما سرنوشت آنان را «با درد و داغ، و رخساری چون چراغ» در بند ترکان گرفتار می ­کند:

همـای خردمند و به ­آفــرید که بــاد هوا روی ایشـان ندید
به ترکان اسیرند با درد و داغ پیاده دوان و دو رُخ چون چراغ۲

(جلد سوم، گُشتاسپ، ۸۹: ۱۲۵۵ ۱۲۵۶)

نقش و حضور این دو دختر در جریان داستان، کوتاه و فرعی است و به جز یک صحنه، تأثیرگذاری چندان خاصی در کنش ­ها و گفتارهای آنان دیده نمی ­شود؛ البته در این میان، نقش همای به مراتب، بسیار پررنگ­تر از خواهرش به ­آفرید است؛ همچنان­که فردوسی دو مرتبه از او با عنوان «فرخ ­همای» و یک مرتبه نیز «همای خردمند» یاد کرده و بیشتر نقش­ ها را نیز به او نسبت داده است؛ از طرفی، پیش از جریان به اسارت درآمدن این دو خواهر، ما تنها نام همای را می­ شنویم و خبری از به ­آفرید نداریم. نام به ­آفرید هم زمانی در کنار خواهرش همای قرار می ­گیرد که هر دو به­ اسارت درمی ­آیند؛ همچنین نقش به­ آفرید در هیچ صحنه­ ای به تنهایی معنا ندارد، بلکه در کنار خواهرش همای است که این شخصیت تعریف می­ شود.

همای و به ­آفرید برخلاف بسیاری از زنان شاهنامه که به خودی خود، نقش ­آفرین و پیش ­برندهٔ وقایع داستانی ­اند، نقش و موجودیتشان بیشتر، زیر سایه و حمایت ­های مردانه معنا پیدا می­ کند و با وجود آنکه در چند صحنه کوتاه، شاهد تلاش ­ها، رفتارها و سخنانی از سوی آنان هستیم، اما همین اندک ­موارد نیز به جز یک صحنه، تأثیر چندانی در روند و جریان داستان ندارند. بر این مبنا، در شخصیت این دو دختر، نیاز بیشتری به حمایت مردان گنجانده شده و به نوعی، نقش آنان زیر سایه مردان گُم شده است؛ چه پیش از به اسارت درآمدن­شان و چه پس از آن؛ همچنان­که در جبهه خودی، سبب تهییج و تحریک سپاهیان به سلحشوری­ اند­؛ برای نمونه، در نخستین ابیاتِ ورودِ یکی از این دو خواهر (همای) به صحنه داستان، با پیشنهاد گُشتاسپِ پدر مواجه می­ شویم که وعده به همسری درآوردن دخترش را پاداش داوطلبی تعیین می­ کند که توان و شجاعت گرفتن کینِ برادرش زریر را از لشکر ارجاسپ داشته باشد:۳

که هر کز میانه نِهد پیشْ پــای مر او را دِهم دختـــــرم را همـــای
ز لشکر نیاورد کس پــایْ پیش نجمبید ازیشان کس از جایِ خویش

(همان ۶۳ ۶۴: ۶۲۶ ۶۲۷)

در «یادگار زریران» هم وعده ازدواج با همایِ خوب­روی، چنین داده می­ شود: «ولی از شما ایرانیان کیست که شود، و کین زریران خواهد؛ تا که دخترم همای را به زنی او دهم؛ که اندر همه کشور ایران، زن از او خوب­ چهره ­تر نیست». (یادگار زریران، ۱۳۹۲: ۳۲) در ادامه هم می­بینیم که گُشتاسپ، پس از شکست ارجاسپ و بازگشت به ایران، همای را به پسر بزرگ خود اسپندیار می ­دهد:

چو شاه جهان بازشد بازِ جای به پورِ مهین داد، فرخ ­همای۴

(همان، ۷۰: ۸۰۰)

افزون بر اشاره یادشده، حتی در بخشی از داستان، بر حمایت­گری و مراقبت مردانه از این دو خواهر نیز تأکید می­ شود؛ همچنان­که در ماجرای سپاه آراستن و تاختن ارجاسپ به ایران، بر پاسبانان کاخ همای، به ­عنوان تنها نیروهای جنگی و پدافندی بلخ اشاره می­ شود: «جز این­ها، به بلخ ­اندرون نیست کس/ از آهنگ ­داران همین­ اند و بس؛ مگر پاسبانانِ کاخ هُمای/ هَلا زود برخیز و چندین مپای». (همان، ۷۹: ۱۰۱۱)

این حمایت ­گری­ ها به­ ویژه در ماجرای اسارت آنان به ­عنوان یک زن، نمود بسیار بیشتری پیدا می­ کند و جامعه مردان را به تکاپو و تلاش برای نجات­ آن­ها و حفظ شرافت و حیثیت خودشان وامی­دارد. بر این اساس، می ­توان گفت اسارت این دو دختر و تلاشی که برای آزادی آن­ها صورت می­ گیرد، نخستین نقش مهم و جدی آن­ها در شاهنامه است که بسیاری از صحنه ­های داستانی را هم به دنبال خود می­ کشاند. در این راستا و با وجود آنکه دو مرتبه بر این مسئله تأکید می ­شود که حتی باد هم، روی آن­ها را ندیده: «که باد هوا هرگز او را ندید» و نیز: «که باد هوا روی ایشان ندید»؛ وبا توجه به نگهبانان کاخ همای که نشان می ­دهد مراقبت از این دو دختر بسیار زیاد و با دقت انجام می­ شده، اما سرنوشت، آنان را به­ عنوان غنیمت جنگی، از تخت زرین، پایین می­ کشد و در قالب اسیر به مشکوی ارجاسپ می­ فرستد. همسر گشتاسپ خبر به اسارت درآمدن دختران را به پدرشان چنین بازگو می­ کند:۵

ببردند پس دختــرانت اسیــر چنین کارِ دشخوار، آسان مگیر!
اگر نیستی جز شکستِ همای خـردمند را دل نرفتی ز جــای،
دگر، دخترِ شــاه، به ­آفـــرید که بــادِ هـــوا هرگز او را ندید،
که از تختِ زرینْش بـرداشتند بـر او یــاره و تــاج نگـذاشتند

(همان، ۸۴: ۱۱۳۴)

از سویی، می­ توان گفت، صحنه­ های مربوط به آزادی­ همای و به ­آفرید، مهم­ترین بخش از سایه حمایتی یک مرد بر این دو دختر است؛ با این وجود، پس از رفتن اسپندیار به سوی خواهران اسیرش، شاهد آغاز حضور و عملکردهای این دو دختر هستیم. آنان در این مقطع زمانی، برای رهایی خود از اسارت و کنیزی، تلاشی ستودنی دارند و به جای تسلیم شدن، خود را باختن و پذیرفتن شرایط ناگوار موجود، می­ کوشند تا خبری از خود به ایرانیان دهند و خود را رها سازند؛ همچنان­که در نخستین اقدام و پس از رسیدن اسپندیار به نزدیکی رویین­ دز، همای و به ­آفرید، پس از غروب خورشید و با خالی شدن اطراف اسپندیار از خریدارانِ بازارگاه، نالان و در حالی که سبویی بر دوش دارند، از ایوان به کوی می­روند؛ و اگرچه خوار و ذلیل شده ­اند و دلی پراندوه­ دارند، اما به نزدیک بازرگانِ ایرانیِ پرآوازه (درواقع اسپندیار) می ­آیند تا شاید نشان و خبری از ایران و شاه و اسپندیار بیابند:

دو خواهرش رفتند از ایوان به کوی غِریوان و بر کتف ­هـابر سبوی
بـــه نــــزدیکِ اسپندیـــار آمدند خَلیـــده ­دل و خاکسار آمدند

(جلد سوم، گشتاسپ، ۱۲۲: ۵۳۵ ۵۳۶)

همای و به ­آفرید به اندازه توان­، تلاش دارند تا خود را از شرایط بدی که به آن دچارند، رها سازند و شاید بتوان گفت تنها نقش تأثیرگذارشان در پیشبرد داستان، همین صحنه است که برادر را از وجود خود آگاه می­کنند:

بـرفتند هر دو به نـزدیک اوی ز خون برنهاده به رخ­بر دو جوی
به خواهش گرفتند بیچارگـان بر آن مــــایه ­ورمـردِ بازارگـــان

(همان، ۵۳۹ ۵۴۰)

در این میان، باز هم این همای، خواهر بزرگ­تر (مهتر) است که لب به سخن گشوده و از بازرگان (اسپندیار) می­خواهد تا اگر خبری از ایران و گشتاسپ و اسپندیار دارد، بگوید:

چُنین گفت مهتر که ای سارْوان نَخست از کجا رانده­یی کـارْوان؟
که روز و شبان بر تو فرخنده باد همه مهتـــران پیش تو بنده بـــاد!
از ایران و گُشتاسپ و اسپندیار چه آگــاهی­ست ای گَـوِ نامـدار۶

(همان، ۱۲۲: ۵۴۱ ۵۴۳)

روایت همای و به ­آفرید از حال و روزشان در مدت اسارت، حکایت از کنیزی و بردگی و شرایط بسیار بد آنان دارد؛ اینکه دختران پادشاه ­اند، اما در دست ناپارسایی اسیرند و با سر و پای برهنه، بر دوش خود، آب می­ کشند و برهنه بر سر هر انجمن می دوند و حسرت کسانی را می­ خورند که تنشان را با جامه می ­پوشانند؛ به جهت همین شرایط ناگوار است که آنان از بازرگان (اسپندیار) می­ خواهند که دردشان را درمان کند و اگر آگاهی و خبری از ایران دارد به آن­ها بگوید:

بدینســان دو دختِ یکی پـــادشـا اسیـــریـم در دستِ نـــــاپــارســا
بـرهنــه سـروپــای و دوش آبکَش پـدر شادمان روز­ و،­ شب خفته خَوش
بــــرهنه دوان بــر ســرِ انجمــن خُنک آنکــه پـــــوشـد تنش را کفن
بگرییم چندی به خونین ­ســـرشک تو بـــاشی بــدین دردْ ما را بــزشک
گر آگــــاهیی گویی از شهـــرِ ما بر این بـــومْ تـــریـــاک شد زهرِ ما

(جلد سوم، گشتاسپ، ۱۲۲: ۵۴۴ ۵۴۶)

پس از بانگ بلند اسپندیار بر سر دو دختر، و راندن مصلحتی آنان، باز هم این همای است که لحن صدای برادر را می­ شناسد؛ اما می ­داند که اسپندیار برای اینکه شناسایی نشود، چهره خود را پوشانده و آنان­ها را از خود رانده است؛ در ادامه، باز هم این موقعیت­ شناسی و زیرکی همای است که حرفی نمی­زند تا مبادا راز برادر، فاش گردد. تنها کاری که از دست همای برمی ­آید این است که دلخسته، در پیش برادر بماند و از دیدگان، اشک ­ببارد؛ در حالی که همه جامه ­هایش، پاره و دو پایش خاک ­آلود­اند و ترس از ارجاسپ تمام وجودش را فراگرفته؛ اینجاست که اسپندیار می ­فهمد که خواهرش همای او را شناخته است:

چــن آواز بشنید فـــــرخ ­همــــای بدانست و آمد دلش بــازِ جــــای
چو خــــواهر بــــدانست آوازِ اوی بپوشیــــــد بر خویشتــن رازِ اوی
چنــــان داغ­دل پیشِ اودر بمــــاند سرشک از دو دیــده به رخ برفَشاند
همه جامه چاک و دو پایش به خاک از ارجاسپ جانش پُر از بیم و باک
بــدانست جنگــــاور پـــــاک­رای که او را همی بــازدانـــد همـــای

(همان، ۱۲۳: ۵۵۳- ۵۵۷)

بازهم زمانی که اسپندیار در سرای ارجاسپ می­ خروشد،­ ابتدا این همای است که آواز برادر را می­شنود و به همراه خواهرش به آفرید به پیش اسفندیار آزاده می­ دَود. دو خواهر خون می­ گریند و هنگامی که برادر به آن­ها نزدیک می­ شود و آن دو پوشیده ­رویِ همچون نوبهار را می بیند به ایشان می­ گوید که هرچه زودتر خود را به بازارگاه برسانند و در رزمگاه نمانند و درنهایت نیز آنان را بر اسب نشانده و به ایران بازمی ­گرداند:

چو زخم و خروش آمد از درسرای دوان پیشِ آزادگـان شد همــای
ابا خـــواهــر خویش به ­آفـــرید به خون مـژه هر دو رخ نــاپدید
چن آمـــد به تنگ­اندر اسپندیـار دو پوشیـده را دید چون نوبهـار،
چُنین گفت با خواهران، شیرمرد کـزایدر بپویید برســـان گَـــرد،
بدانجا که بــازارگــــــاه منست بسی زرّ و سیم­ست و گاه منست

(همان، ۱۲۶: ۶۴۰ ۶۴۴)

نکته جالب توجه دیگر آنکه، اسپندیار با وجود گذر از هفت خان و دلاوری ­ها و فداکارهایی که در حق همای و به ­آفرید کرده، از نقش خواهری خواهران خود خشنود نیست؛ همچنان­که وقتی جاماسب به اسپندیار می­گوید که خواهرانش در بند ارجاسپ گرفتارند، او از خواهران خود، گلایه می ­کند؛ اینکه چرا باید جان خود را به خطر اندازد، در حالی که وقتی در بند و زندان گرفتار بود، هیچ­یک از خواهرانش به دیدارش نیامدند! اینکه چرا همای، در بند و زندان، یک روز هم از او یاد نکرده؟! و یا به ­آفرید که گویی هرگز برادر را در گیتی ندیده و نمی­شناخته است!:

چنین داد پاسخ که روزی همای ز من یاد کرد اندرین تنگ­ جـای؟
وُگــــر نیز پــرمــــایه ­به ­آفـرید که گفتی مرا در جهان، خود ندید!

(همان، ۸۹: ۱۲۵۷ ۱۲۵۸)

گلایه اسپندیار، چندان هم نابه­ جا نیست؛ همای و به­ آفرید، تنها پس از مرگ برادر است که در برابر پدر از او دفاع می­ کنند که البته این اعتراض آنان هم، سودی ندارد. آن­ها پس از مرگ برادر و شیون بر او،۷ و هنگامی که سرای شاه از بزرگان تهی می­ شود، به پیش پدر می­روند و از دردِ برادر، روی می­ خراشند و موی می­ کَنند؛ سپس در روی پدرمی­ ایستند و با تندترین لحن او را به باد سرزنش می­ گیرند. جسارت، رک­ گویی و لحن تند خواهران که البته در صاحب عزا و فشار و ناراحتی وارده بر او، امری عادی است، جالب توجه است:

به گُشتاسپ گفتند کــای نامــدار نیندیشی از کـــارِ اسپنـدیـــار…
نه سیمرغ کشتش، نه رستم، نه زال تو کشتی مر او را، چو کشتی منال
تو را شـــرم بـادا ز ریشِ سپیــــد که فــــرزند کُشتی ز بهــرِ امیــد
جهـــاندار پیش از تو بسیــار بود که بر تختِ شــاهی سَــزاوار بود
به کشتـــن نـدادنــد فـــرزند را نه از دوده و خــــویش پَیــوند را

(همان، ۱۹۸: ۱۵۸۱ ۱۵۹۶)

قدمعلی سرامی در این ­باره آورده است: «سخنان همای و به آفرید، دختران گشتاسپ، خطاب به این پادشاه پس از کشته شدن اسفندیار بر دست رستم نیز، سرشار از صلابت مردانه، آگنده از مهربانی خواهرانه و آمیخته با صراحت حق­ گویانه است». (سرامی، ۱۳۹۲: ۷۰۲) جالب توجه است که حضور و نقش جسورانه خواهران در برابر پدر در «تاریخ ثعالبی» و «تاریخ طبری» و… دیده نمی ­شود و این صحنه تنها در شاهنامه آمده است.

لازم به یادآوری است که همای و به ­آفرید در زمان اسارت خود نیز از پدر شکایت داشتند. این اشاره نشان می­ دهد که روابط آن­ها با گشتاسپ، همچون رابطه برادرشان با پدر، چندان صمیمی و خوب نبوده؛ تا آنجا که معتقدند، پدرشان روز و شب شادمان است و به خوشی می­ خوابد؛ حال آنکه دخترانش اسیر و در بندِ ترکانند:

بـرهنــه سـروپــای و دوش آبکَش پـدر شادمان روز­ و­ شب خفته خَوش

(جلد سوم، گشتاسپ، ۱۲۲: ۵۴۵)

پی­ نوشت

۱. در اوستا نام همای به شکل­های «هومایا»، «هومایه»، و «هومیَه» ضبط شده است که به معنی فرخنده و همایون می­باشد. در پهلوی به این نام، «هماک» گویند. (پورداود، ۱۳۰۷، ج۱: ۳۹۱) نام به ­آفرید نیز در یشت­ها به صورت «وارِیذکنا» آمده است: «من دگرباره همای و واریذکنا را از مملکت خیون­ ها به خانه برگردانم…». (همان) برطبق یادگار زریران این نام به شکل Humāg ضبط شده است. (یادگار زریران، ۱۳۹۲: ۵۶) طبری این دو دختر را «خمانی و باذافره» (طبری، ۱۳۶۲، ج۲: ۴۷۹) بلعمی «همای و بادافره» (بلعمی، ۱۳۵۳، ج۲: ۶۶۳) ثعالبی نام همای را «خمای» (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۱۸۴) و ابن­اثیر «خمانا» یاد کرده­ است. (ابن اثیر، ۱۳۸۳، ج۱: ۳۱۶)

۲.  این ابیات از زبان جاماسپ نیز در گفتگوی خود با اسپندیار بیان می­ شود. در «گِوش یَشت»، کرده هفتم از اوستا در این ­باره آمده است: «مرا این کامیابی ارزانی­دار که «تَثریاوَنت» دُژدین را براندازم، که «سپینجَ اوروشکَ»یِ دیوپرست را براندازم، که دیگرباره «همای» و «واریذکَنا» را از سرزمین خیون­ها به خانمان بازگردانم». (اوستا، ۱۳۸۵، ج۱: ۳۵۱) تَثریاوَنت: لفظاً به­ معنای تیره و ظلمانی و یکی از دیویسنان است. او با عده ­ای از قبیله خیون وابسته به تورانیان در برابر کی­ گشتاسب ایستاد و مغلوب وی گردید. (اوشیدری، ۱۳۷۱: ۲۱۳)

۳. جالب است که وعده دادن دختر در «تاریخ ثعالبی» از زبان ارجاسپ به گرگسار دیده می­شود: «ارجاسپ به او گفت: اگر چنین کنی… دخترم را به زنی تو خواهم داد». (ثعالبی، ۱۳۶۸: ۱۹۰)

۴. در ترجمه بنداری هم آمده: «دختر خود همای را به رسم آن زمان به پسر خود اسفندیار داد». (بنداری اصفهانی، ۱۳۸۲: ۳۰۰)

۵. این خبر را که ضربه روحی بسیار مهلکی بر روان ایرانیان است، زنی به گُشتاسپ می­دهد که خالقی مطلق درباره آن معتقد است: «عبارتِ زنی بود رهنمون بر این است که این زن، همان کتایون نیست وگرنه شاعر نام او را می ­آورد. دور نیست که در سرگذشت این زن نشانه ­ای از سرگذشت هوتس برجای مانده باشد». (خالقی مطلق، ۱۳۹۱، ج۱۰، بخش دوم: ۲۴۲)

۶. صحنه برخورد خواهران اسپندیار با برادر، یادآور صحنه برخورد منیژه با رستم است. (خالقی مطلق، ۱۳۹۱، ج۱۰، بخش دوم: ۲۶۴)

۷. چون مادر و دختران و خواهران اسپندیار از مرگ­ او آگاه شدند، همگی با سری برهنه و پایی پر از گَرد و خاک، و جامه­ هایی که بر تن چاک کرده بودند از ایوان بیرون آمده و با دلی پرخون، رخسار برادر را دیدند که پر از مشک و با ریشی سیاه است و پس از آن هم بیهوش شدند:

چُن آگاه شد مادر و خـواهران از ایـــوان بـــرفتند با دختــران،
بَرهنه سر و پای، پُرگرد و خاک به تن­بر همه جامه­ها کرده چاک!

(همان، ۱۹۶: ۱۵۵۲ ۱۵۵۳)

منابع

ابن­اثیر، عزالدین، (۱۳۸۳)، «تاریخ کامل»، ترجمه سیدمحمدحسن روحانی، جلد اول، تهران: انتشارات اساطیر.

اوستا، (۱۳۸۵)، ترجمه جلیل دوستخواه، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات مروارید.

اوشیدری، جهانگیر. (۱۳۷۱). دانشنامه مزدیسنا، تهران: نشر مرکز.

بلعمی، ابوعلی محمد، (۱۳۵۳)، «تاریخ بلعمی»، به تصحیح ملک الشهرای بهار، جلد دوم، تهران: نشر زوار.

بُنداری اصفهانی، (۱۳۸۰)، «تحریر عربی شاهنامه فردوسی»، ترجمه عبدالحمید آیتی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.

پورداود، ابراهیم، (۱۳۰۷)، «یشت­ها»، جلد اول، تهران: انتشارات انجمن زرتشتیان ایرانی.

ثعالبی نیشابوری، عبدالملک بن­ محمدبن ­اسماعیل، (۱۳۶۸)، «تاریخ ثعالبی»، با دیباچه مجتبی مینوی و مقدمه و ترجمه محمد فضائلی، تهران: نشر نقره.

خالقی مطلق، جلال، (۱۳۹۱)، «یادداشت­ های شاهنامه»، جلد ۱۰، تهران: مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژو­هش­های ایرانی اسلامی).

سرامی، قدمعلی، (۱۳۹۲)، «از رنگ گل تا رنج خار (شکل­شناسی داستان­های شاهنامه)»، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

طبری، محمدبن جریر، (۱۳۶۲)، «تاریخ طبری»، جلد دوم، چاپ دوم، تهران: انتشارات اساطیر.

فردوسی، حکیم ابوالقاسم، (۱۳۹۸)، «شاهنامه»، پیرایش: جلال خالقی مطلق، بخش یکم (چهارجلدی)، چاپ چهارم، تهران: نشر سخن.

یادگار زریران، (۱۳۹۲)، برگردان ژاله آموزگار، تهران: انتشارات معین.

کلیک کنید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

کلیک کنید
باز کردن چت
باشگاه شاهنامه پژوهان
درودبرشما

اگر برای سفارش از فروشگاه باشگاه شاهنامه پژوهان پرسشی دارید پیام خود را بگذارید


با سپاس