تأثیر فردوسی بر آثار سعدی / گفتاری از منصور رستگار فسایی (بخش نخست )
آبان 26, 1396
درگفتار
نظر بدهید
تأثیر فردوسی بر آثار سعدی / گفتاری از منصور رستگار فسایی (بخش نخست ) سعدی شاهنامه را کتاب دستور زندگی، راهنمای حیات و تجسم نیک و بد روزگاران می داند / روح و معنویت شاهنامه در کالبد سعدی جان می گیرد و او با زبان استوار و زیبای خود آن را بازسازی میکند / او روان و منش فردوسی را در سراسر وجودش حس می کند / گاهی سعدی از روح حماسی فردوسی دور می شود و گرایشهای عرفانی بر ذهن و زبان او غلبه می کند / عصر سعدی با دوران غرور حماسی فردوسی فرق دارد. دوره او،…
امتیاز کاربر: 4.6 ( 1 امتیازات)
0
تأثیر فردوسی بر آثار سعدی / گفتاری از منصور رستگار فسایی (بخش نخست )
سعدی شاهنامه را کتاب دستور زندگی، راهنمای حیات و تجسم نیک و بد روزگاران می داند / روح و معنویت شاهنامه در کالبد سعدی جان می گیرد و او با زبان استوار و زیبای خود آن را بازسازی میکند / او روان و منش فردوسی را در سراسر وجودش حس می کند / گاهی سعدی از روح حماسی فردوسی دور می شود و گرایشهای عرفانی بر ذهن و زبان او غلبه می کند / عصر سعدی با دوران غرور حماسی فردوسی فرق دارد. دوره او، دوره سیاه یاس و وارفتگی است. همین است که سعدی از عهده بیان داستانی حماسی برنمی آید / سعدی بزرگوار، شاگرد فردوسی است اما این شاگردی و اثر پذیری در زبان و دریافتهای ناخودآگاه فرهنگی او و روحیه استنباطگر، نتیجهگیر و الگوساز فردوسی است

باشگاه شاهنامه پژوهان _ گفتار (منصور رستگار فسایی) : اگر بپرسیم که سعدی به کتاب شاهنامه چگونه نگاه می کند؟ باید چنین پاسخ داد که برای او شاهنامه، کتاب گذشتگان و آیینه عبرت آیندگان است. سعدی شاهنامه را کتاب دستور زندگی، راهنمای حیات و تجسم نیک و بد روزگاران می داند.
او وقتی او می خواهد عمر طولانی جهان و دیرینگی حیات را یادآور شود، برای نشان دادن درستی سخن خود، شخصیتهای شاهنامه را مثال میزند و سرگذشت بشر را آنچنان که در شاهنامه آمده، بازگو می کند. همین مسأله میزان تاثیرپذیری سعدی از شاهنامه را روشن می سازد. او عظمت سرزمین مادری خود را از راه شاهنامه می شناسد و ملا; و معیارش برای شناخت گذشته باستانی ایران، کتاب فردوسی است.
خواندن شاهنامه برای سعدی، ضایع و تباه نکردن ایام و عبرت گرفتن از گذر روزگار و زمانه است. روح و معنویت شاهنامه در کالبد سعدی جان می گیرد و او با زبان استوار و زیبای خود آن را بازسازی میکند. به همین دلیل در حکایتهایش فضای شاهنامه را به زیبایی انتقال و نشان می دهد که تا کجا وامدار فردوسی است.
این میزان از تاثیرپذیری، هیچ دلیلی جز این ندارد که بپذیریم، او روان و منش فردوسی را در سراسر وجودش حس می کند. از این رو بسیاری از اسطورهها و پهلوانان شاهنامه، در زبان سعدی، کارکردها و کاربردهای بسیار زیبایی پیدا می کنند.
شگفت است که بسیاری از این ضربالمثلها، اشارههای آشکاری به وزن شاهنامه در حکایتهای منظوم سعدی تاثیر بسیار دارد. البته روح عرفانی سعدی گاهی بر لحن و بیان او اثر می گذارد اما ابزار سخن و اصطلاحاتی که بکار می برد، همان است که در شاهنامه می یابیم قهرمانان و شخصیتهای شاهنامه دارند. یک نمونهاش آنجایی است که به سرگذشت بهمن و رفتن او به زابل اشاره می کند و می گوید «چو بهمن به زابلستان خواست شد/ چپ افکند آواز و از راست شد». این بیت که حکم ضربالمثل پیدا کرده، الهام گرفته از یکی از داستانهای شاهنامه است.
سعدی به اهمیت ضربالمثل در روان و جسم ایرانی، آشناست و می داند، چگونه این مثلها روح او را تسخیر می کنند، چرا که پشت هر کدام از این ضربالمثلها، واقعیتهای فرهنگی و تاریخی نهفته است. این جا است که حکمت جاری و زنده سعدی با حکمت باستانی شاهنامه درآمیخته می شود. او در حکایتهایش از پهلوانان و پادشاهان شاهنامه یاد می کند تا فرهنگ ملی خود را زنده نگهدارد.
در حکایات سعدی به موارد بسیاری می توان برخورد که او در قالب داستانی کوتاه، خصوصیات نیک و بد پادشاهان را نقل می کند و زمینهای فراهم می آورد تا رفتار آنان را نقد کند. او تاریخ را به چشم عبرت می نگرد تا سرگذشت پیشینیان برای مردم روزگارش درس زندگی باشد. سعدی در مدایحش هم همین شیوه را برمی گزیند. شیوه او برای فهم گذشته و استفاده از آن برای زمان حاضر، راه و روشی است که در ادبیات پس از او بارها بکار رفته است. به هر حال بسیاری از این پادشاهان که سعدی زندگی و رفتار آنان را به دیده عبرت می نگرد، همان شخصیتهای آشنای شاهنامهاند همانند انوشیروان، فریدون و دیگران.
همه اینها نشان می دهد که سعدی برای شناخت ریزهکاریهای فرهنگ ایران چقدر وامدار شاهنامه است. پختگی و انسجام کلام او نیز نتیجه تاثیرپذیری آشکار او از فردوسی است. این را جز به پیوند روحانی شگفت میان فردوسی و سعدی، به چیز دیگری نمی توان نسبت داد. البته گاهی سعدی از روح حماسی فردوسی دور می شود و گرایشهای عرفانی بر ذهن و زبان او غلبه می کند.
استفاده سعدی از شاهنامه، فقط محدود به پادشاهان و پهلوانان نمی شود. او گاه از موجوداتی که اسطورهای اند و ویژگیهای فرا انسانی دارند نیز یاد میکند. مثلا آنجایی که در بیتی، از اژدها نام می برد و می گوید « گر چه کس بی اجل نخواهد مرد / تو نرو در دهان اژدها». در حکایتهای سعدی نمونههای فراوانی می توانیم بیابیم که او به اژدها، پریان و دیوان اشاره می کند. از سویی دیگر، سعدی نام بسیاری از جنگ افزارها و سلاحهای نبرد را از شاهنامه می گیرد و به صورتهای مختلف بهکار می برد. چنین کاری به سخن او لحنی حماسی می دهد. هنگامی که چنان بیتهایی را می خوانیم، می پنداریم که شاهنامه را گشودهایم و با بیتهای فردوسی رودرروییم.
پیداست که او نمی توانست از تاثیر چنان زمانهای برکنار بماند. پس تعجبی ندارد اگر کلام حماسی سعدی، گاه یکباره از اوج فرو می افتد و روح تسلیم به خود می گیرد. اما نتیجهگیری هایی که در پایان بیتها می کند، تفاوتی با فضای شاهنامه و روح حاکم بر آن ندارد و استواری پندها و سخن فردوسی را در بسیاری از آن بیتها می توان حس کرد. این حالتهای طبیعی بیان، در نزد سعدی، به آنجا می رسد که حتی غزلیات و قصاید او هم از یک سو تحت تاثیر کلام فردوسی و فضای شاهنامه قرار می گیرد و از سوی دیگر بیانگر زمانه و عصر سعدی می شود که به دور از جلوههای حماسی است.
سعدی وزن شاهنامه را گاه بهکار نمی گیرد؛ اما کلامش سرشار از بیان حماسی است. به عبارت دیگر، درون مایه سخن او بیش از ظاهر کلامش رنگ حماسی دارد. مثلا آنجایی که می گوید «جوشن بیار و نیزه و برگستوان رزم/ تا روی آفتاب معفر (خاک آلود) کنم به گرد»، همه ابزارهای حماسی را بکار می گیرد اما وزن آن، وزن شاهنامه نیست. در اینجا کلام او نقص و ایرادی ندارد و محتوایی شاهنامهای دارد، اما وزن آن از شاهنامه دور است. این نکته نشان می دهد که او چگونه می تواند کلامش را در هر قالبی که می خواهد، بریزد. در چنین حالتی است که در می یابیم، سخن سعدی حتی اگر در وزن شاهنامه نباشد، می تواند به هر خوانندهای شهامت و جرات را القاء کند. به هر حال در این گونه جای ها زبان او سراپا حماسی است اما همانگونه که گفتم، در قالب معمول فردوسی نیست.
بسیاری گفتهاند، باب پنجم بوستان سعدی، تقلیدی از داستانهای شاهنامه و زبان حماسی فردوسی است و گویا او خواسته، در این بخش به معارضه و دشمنی با فردوسی برخیزد. داستان اینگونه است که سعدی میگوید، که حسودی مرا به استادی سخن ستایش کرد و گفت که سعدی فکر بلیغی در شیوه زهد و طامات و پند دارد، اما در شیوه دلاورانه و حماسی اینگونه نیست «که این شیوه ختم است بر دیگران». «دیگران» در اینجا یعنی فردوسی. سعدی میی گوید که من نمی خواهم از جنگ سخن بگویم و الا مجال سخن، بر من تنگ نیست و ادامه می دهد که می توانم تیغ زبان برکشم و داد سخنوری بدهم اما زمانه من زمانه جنگ و آویز نیست. با این همه به آن مدعی حسود پاسخ می دهد، «بیا در این شیوه «چالش» کنیم». و سپس روی به بیان داستانهایی حماسی و تقلید از فردوسی می آورد اما راست این است که کلام او یکباره از اوج فرو می افتد. چرا که تربیت سعدی متناسب با حماسهگویی نیست.
عصر سعدی با دوران غرور حماسی فردوسی فرق دارد. دوره او، دوره سیاه یاس و وارفتگی است. همین است که سعدی از عهده بیان داستانی حماسی برنمی آید. با این همه سعدی واقعیت تاریخ روزگار خود را میشناسد و میداند که در زمانه او پهلوانان، دیگر جایی ندارند و قدرتهای زمانهاش پهلوانانی رستم وار نیستند. بنابراین تسلیم می شود. همه حکایتهایی که در باب پنجم بوستان وجود دارد، ظاهر حماسی دارند اما معنای حماسی را در آنها نمی توان یافت.
واقعیت این است که آن سخنهای سعدی هنرنمایی و رقابت با فردوسی نیست. چون سعدی مدیون فردوسی و زاده و دست پرورده زبان اوست و آگاه است که عصر او، از عصر حماسهپردازی دور شده است. پس تلاش برای حماسهگویی عیبی برای او نیست. اگر عیبی هست، عیب تفکر غنایی روزگار اوست. اندیشهای که بر آن روزگار حاکم بود، مقاومت را از مردم می گرفت و آنها را زبون و تسلیم شده بار می آورد.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد آن است که سعدی در نثر هم حماسهوار سخن می گوید. آنگونه که احساس می کنیم، او نه تنها قادر است، بیان فردوسی را در شعر غنایی خود بازسازی کند، بلکه در نثر هم توانایی انجام چنین کاری را دارد. داستانهای منثور او صورتی حماسی دارند و بسیاری از آنها نمایش صحنههایی رزمی و دلاورانهاند. همان تصویرهایی که فردوسی در شاهنامه با التهاب و هیجان می آفریند، سعدی در نثر گلستان پدید می آورد.
به این ترتیب می توانیم به این نتیجه برسیم که سعدی بزرگوار، شاگرد فردوسی است اما این شاگردی و اثر پذیری در زبان و دریافتهای ناخودآگاه فرهنگی او و روحیه استنباطگر، نتیجهگیر و الگوساز فردوسی است. بیان و تفکر فردوسی، نمایانگر روزگار حماسی اوست و اندیشه و زبان سعدی، نشان دهنده عصری که او در آن می زیسته است. سعدی بر رخش سخن فردوسی، سوار می شود اما در میدانهای روزگار خود می تازد و مرد زمانه خود است.
ارادت سعدی به فردوسی، ارادت زبانی و تعارفآمیز نیست. سخن فردوسی و اندیشه او، چنان تاثیری در ناخودآگاه سعدی گذاشته که او در لحظههای رهایی و عروج به گذشته و هنگامی که زلال سرزمین خود را به یاد می آورد، بی تردید از داستانهای شاهنامه متاثر می شود و الگو می پذیرد.
منبع : ایبنا
همراه با ویرایش و تغییرات
حماسه سعدی شاهنامه شعر فردوسی منصور رستگار فسایی 1396-08-26