گرسنهای را توشه دادن و برهنهای را پوشیدن رضا نامجو: «سنت» حالا کلمهای است که برای بسیاری از اهالی امروز، بوی کهنگی میدهد. شاید به همین واسطه باشد که این گروه، از هر چه نام «سنت» دارد، فراریاند. دلیل محکمی هم برای فراریبودن از سنت، نمیخواهند، شنیدههایشان کافیاست. «سنت» برای این گروه فراری، خاطرات زیادی از حرمانها و محرومیت دارد، محرومیت از برخی حقوق، حق بودن یا چیزی نظیر آن! دورهای که «سنت» ایرانی «پدرسالاری» را بر پیشانی خود داشت، کسانی بودهاند که زیر سنگینی چرخهای این سنت، له شدهاند یا حداقل خودشان…
امتیاز کاربر: اولین نفر باشید!
0
میرجلال الدین کزازی
گرسنهای را توشه دادن و برهنهای را پوشیدن
رضا نامجو: «سنت» حالا کلمهای است که برای بسیاری از اهالی امروز، بوی کهنگی میدهد. شاید به همین واسطه باشد که این گروه، از هر چه نام «سنت» دارد، فراریاند. دلیل محکمی هم برای فراریبودن از سنت، نمیخواهند، شنیدههایشان کافیاست. «سنت» برای این گروه فراری، خاطرات زیادی از حرمانها و محرومیت دارد، محرومیت از برخی حقوق، حق بودن یا چیزی نظیر آن! دورهای که «سنت» ایرانی «پدرسالاری» را بر پیشانی خود داشت، کسانی بودهاند که زیر سنگینی چرخهای این سنت، له شدهاند یا حداقل خودشان اینگونه میپندارند. همینها خاطراتی شده که توسط پیران به جوانان رسیده و آنها هم بدون اینکه تحلیل درستی از وضع زمانه داشتهباشند بیهیچ چون و چرا، موضعگیری سخت علیه هرچه نام سنت دارد را، بهعنوان نخستین و تنها انتخاب برگزیدهاند! غافل از اینکه اگر در این مرز و بوم، «سنت»هایی بد بوده، در کنارش انبوهی از سنتهای خوبوسنتهای «نیک» پیدا میشود که وقتی نقلهایی از آن میبینیم یا در فیلم و سریالی، بخشهایی از آن به تصویر کشیده میشود، دل آدم لک میزند برای بودنشان و آه و افسوس از نهاد برمیآید که چرا نیست و چرا نباید باشد؟ یاد «پهلوان خلیل» که میافتیم (در سریال پهلوانان نمیمیرند) یکایکاش برایمان باقی میماند. ایکاش حالا هم در هر محلهای پهلوان خلیلی بود که حرفش را گوش میکردند و بالای حرفش، حرفی نبود. دختری اگر پسری را میخواست میتوانست «پهلوان خلیل» را سنگ صبور خود بداند و به او اعتماد کند. یا پسری اگر مشکلی داشت، به او مراجعه میکرد. اگر مردم محله در مراودات خود دچار مشکل بودند یا در جامعه به همان اندازه کوچک در مقیاس یک محله، معضلی بروز میکرد، «پهلوان خلیل»، هم سنگ صبور بود و هم آنقدر مردم به او اعتماد داشتند که هر آنچه بود را به او بگویند و او هم هرآنچه به او گفته میشد را در صندوقچه اسرارش نگه میداشت. حالا سالها از دوران «پهلوان خلیل» و سنتهای نیک بسیاری که در دوره او بوده یا در دورههایی قبل از او، گذشته است. حالا پهلوان هم رنگ سنت به خود گرفته و امروزیها و تمام آنهایی که در پیچ و خم دالان زندگی مدرن گیر افتادهاند، او را هم کهنه میبینند.
«سنت» اما چیست که تا این میزان موضع منفی با خود همراه دارد. گفته میشود «سنت» یا «تراداد» عبارت از باور یا رفتاری است که در یک گروه یا جامعه از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، دارای معنای نمادین یا اهمیت ویژهای است و ریشه آن به گذشته برمیگردد. تعطیلات عمومی و نیز لباسهای غیرمنطقی اما به لحاظ اجتماعی معنیدار (مانند کلاهمویی که قضات در برخی کشورهای غربی در دادگاهها بر سر میگذارند) نمونههای بارزی از سنت هستند. حتی هنجارهایی نظیر سلام و احوالپرسی کردن نیز سنت تلقی میشوند. سنتها میتوانند در طول هزاران سال به حیات خویش ادامه دهند یا اینکه گسترش پیدا کنند. در عین حال سنتهایی هم هستند که به دلایل سیاسی یا فرهنگی در طول مدتکوتاهی ایجاد شدهاند.
«میر جلالالدین کزاری» استاد ادبیات دانشگاه تهران که بیشتر او را با نوع گویشش میشناسند (گویشی یک سره فارسی که بیتردید میتوان گفت واژههای بیگانه در آن یافت نمیشود) شاید یکی از مناسبترین افرادی باشد که میتوانستیم با او درباره سنتهای ایرانی صحبت کنیم. با او به بحث نشستیم و از سنتهای نیک ایرانی پرسیدیم. بهویژه این سوال که چگونه میتوان سنتهای نیک گذشته را احیا کرد؟ همان سنتهایی که امروز جایش در زندگی مدرن، خالی است و گاهی ریشسفیدان میگویند ایکاش چنین بود…
میرجلال الدین کزازی
آقای کزازی، گاهی در زندگی امروزی به نقطهای میرسیم که خلأ سنتهای نیک اخلاقی اجتماعی ایرانیان به شدت احساس میشود؛ آن هم با نگاهی به گذشته تاریخی که در آن مردمان این سرزمین به واسطه زندگی اجتماعی در هم تنیده، با یکدیگر مهربانتر بودند. درباره چرایی حفظ سنتهای نیک ایرانی صحبت کنید. بهنظر شما چرا باید سنتهای نیکمان را که در آستانه محو کامل هستند ،حفظ و حراست کنیم؟
آنچه من در پاسخ به این پرسش میتوانم گفت آن است که بیگمان میباید ترادادها یا سنتهای کهن را پاس داشت. دستکم از دو دید: یکی آن است که ما با پاسداشت آنها میتوانیم پیشینه و فرهنگ ایرانی خود را پاس بداریم زیرا این سنتها نشانههایی روشن و گویا از چیستی ایرانی ما میتوانند بود. از دست رفتن این سنتها بدین چیستی گزندی گران خواهد زد. نیازی که ما ایرانیان داریم به اینکه چونان ایرانی بر خود بنازیم و بر جهان سربرافرازیم از آنجاست که ما در این جهان، جهانی بیگانه با خویشتن، جهانی که به سوی یکپارچگی، یکنواختی، همسانی، دو اسبه میتازد بیش از هر زمان بدان نیاز داریم که ایرانی بمانیم. چگونه ایرانی میتوانیم ماند؟ پاسخی که من به این پرسش ناگریز بنیادین میدهم این است: با شناخت ایران. من بیگمانم که هر ایرانی اگر ایران را، تاریخ و فرهنگ آن را، به درستی بشناسد، به ناچار دل به ایران خواهد باخت؛ آن را آنچنان گرامی، والا، پرفروغ، دلربا خواهد یافت که آگاهانه از سر شناخت، نه با شور و دلبستگی کور، آن را سرزمینی خواهد دانست که در بسیاری از زمینههای فرهنگی، اجتماعی، انسانی، در جهان در تاریخ بیمانند است. پس، به ناچار از آنچه این بخت بلند بهین را داشته است که ایرانی باشد، در این سرزمین سپند اهورایی که سرزمین فر و فروغ و فرزانگی است بزاید و بزید، سرافراز خواهد بود و نازان، اگر او آگاهانه بدین سرافرازی و نازانی برسد، ناگفته پیداست به آسانی در برابر فرهنگهای دیگر فرو نخواهد شکست، خود را در برابر دیگران خوار و بیارج نخواهد دانست، به گونهای با دیگر فرهنگها و دیگر مردمان رفتار خواهد کرد که شایسته انسانی است که ایرانی نامیده میشود از تاریخ و فرهنگ و منشی دیرینه، درخشان، نازش خیز برخوردار است. در آن زمان آنچه را از فرهنگهای دیگر سودمند و شایسته میداند و مییابد، میستاند؛ از آن بهره میبرد. اما آنچه را زیانبار است و ناساز با فرهنگ و منش خویش به کنار مینهد. ما هنگامی میتوانیم از دیگران به درستی به شایستگی بهره ببریم که در جایگاهی برابر با آنان باشیم. انسان ناخویشتن شناس که خود را نمیشناسد؛ به خود باور ندارد، سراپایه زندگی است. هر آنچه را بدو بدهند، بیسنجش، بیارزیابی و بیگزینش خواهد ستاند. ایران ما در درازنای تاریخ خود سرزمینی بوده است که نمونهای برای، بهین، بهآیین از فرهنگ و فرزانگی فرهزیش شمرده میشده است. به گونهای که فرزانگان و دانایان کشورهای دیگر بدان دستان (مثل) میزدهاند. میکوشیدهاند که از آنچه ایرانیان میاندیشیدهاند، میآفرینند، میبویند از شیوه زندگانی ایرانی بهره ببرند. ایران نمونه سرزمین به سامان و به آیین بوده است برای دیگران. پرسمان امروز ایرانیان آن است که تاریخ و فرهنگ و پیشینه خویش را بهدرستی نمیشناسند؛ در پی آن، خویشتن را. اگر ما سنتهای سرزمینمان را به بسندگی بشناسیم، من به استواری میگویم و به آواز بلند، هرگز سرزمینی دیگر را به جای آن برنخواهیم گزید. من هرگز نمیگویم که ایران بهشت برین است. سخن من این است که اگر با نگاهی فراخ، با نگاهی همهسویه و همهرویه، به تاریخ، فرهنگ و زندگی ایرانی در درازنای زمان بنگریم، در آن، نیکیها، زیباییها، شایستگیها، ارزندگیها را بسیار بیش از بدیها، زشتیها، ویژگیهای ناشایسته و بیارزش خواهیم یافت. من نشانههایی را در این روزگار، آشکار میبینم که نوید بخشند و امید آفرین. ایرانیان، بهویژه جوانان ایرانی که ایران فردا به دوشهای ستبر و پرتوان آنان نهاده خواهد آمد در تکاپوی آنند که ایران را بشناسند و در پی آن خویشتن را. دو دیگر این است که این سنتها در درازای هزارانسال پدید آمدهاند. از بوته آزمونزمان گذشتهاند. بیگمان پایداری و ماندگاری آنها از آنجاست که سنتهایی بودهاند سودمند و کارآمد وگرنه به کناری نهاده میشدهاند. ما امروز که روزگار گسترش دانشنو و ابزارسازی و فناوری است میبینم که دیگربار سنتهای باستانی، ارج و ارزشی فراوان یافتهاند. ما امروز روشهای بسیار کهن را دیگربار به کار میگیریم زیرا آشکارا میبینیم که سودمنداند و کارساز. اگر بخواهم نمونهای بیاورم، میتوانم به روشهای پزشکی و درمان بازگردم و بر آنها انگشت بنهم. ما امروز میبینیم که در کنار پزشکی نو یا پزشکی دانشگاهی، روشهایی که هزار سال در پزشکی ترادادی یا سنتی کاربرد داشته است دیگر بار به کار گرفته میشوند. نمونهای بسیار آشنا از آن شیوهای است در پزشکی کهن چینی که آن را تب سوزنی مینامند. دیگر بار در ایران هم پزشکی کهن ایرانی که میتوان آن را بر پایه نام پزشک و دانشور نامبردار ایران پورسینا، پزشکی سینایی نامید، اندکاندک گسترش و روایی یافته است. پس این سنتها را از هرگونه میباید پاسداشت زیرا هم بخشی از چیستی ایرانی و فرهنگ باستانی ما است، هم پارهای از آنها نیازهای امروزین ما را برمیآورند.
سوال اساسیتر که بنمایه آن درون توضیحات شما به منظور پاسخ به سوال پیشین نیز وجود داشت آن است که در شرایط کنونی و زندگی در دوران مدرن، در دورهای که تکنولوژی به جایجای زندگی ما وارد شده، چگونه میتوان درصدد احیای این سنتها برآمد؟
در پاسخ به این پرسش که ما چگونه میتوانیم این سنتها را پاس بداریم آنچه من بهگونهای فراگیر میتوانم گفت این است که نخست باید آنها را بشناسیم. در پیشینه ادب پارسی ما به آبشخورها، سرچشمهها و کتابهایی بازمیخوریم که در این زمینه نوشته شدهاند. در این کتابها شیوهها و روشهای گوناگونی را که نیاکان ما برای برآوردن نیازهای زندگی به کار میگرفتهاند در بخشهایی گوناگون نوشتهاند و برای ما به یادگار نهادهاند. این کتابها میتوانم گفت که گونهای از «دانشنامه فرهنگ کاربردی مردمی» هستند. من چند کتاب را نمونهوار یاد میکنم. یکی کتابی است به نام «فرخنامه جمالی» که ابوبکر مطهر جمالی یزدی نوشتهاست. دو دیگر کتابی است به نام «تحفه الغرائب» از نویسندهای که چندان نامدار و شناخته شده نیست به نام محمد بن ایوب الحاسب طبری. کتاب دیگری در این زمینه که از دو کتاب دیگر گستردهتر است «نوادر التبادر لتحفه البهادر» نامیده میشود که نوشته شمسالدین محمد ایوب دنیسری است.
ما نخست باید آبشخورهایی که در این زمینه به یادگار مانده است را بیابیم. اگر هنوز به چاپ نرسیدهاند آنها را ویرایش کنیم و به چاپ برسانیم، سپس در آنها بپژوهیم، این روشهای کهن را بیرون بکشیم، آنها را بیازماییم تا بدانیم که آیا در این روزگار هم به کار ما میتوانند آمد یا خیر. حتی اگر این روشها امروز کاربرد نداشته باشند، چونان بخشی از پیشینه فرهنگ ما همچنان ارزشمنداند. ما بسیار چیزها را گرامی میداریم، آنها را به بهای گزاف میستانیم، در دیرین کدههاو گنجخانهها و موزهها مینهیم. آنها در این روزگار به هیچ کار ما نمیآیند، اما چون ارزش تاریخی دارند، گذشته درخشان و دیرباز ایرانزمین را در آنها میتوانیم یافت، در چشم ما گرامیاند. روشهای گونهگون، هنجاری زیستی، شیوههای پختوپز، پوشاک، جامه، باورها، افسانهها، هر آنچه نشان از گذشته دارد و مهر زمان بر آن زده شده است میتواند ارزشمند باشد. این را ما گاه در پدیدههایی میبینیم که مایه شگفتی بسیار ما میشوند. من نمونهای برای شما بیاورم. پاره کاغذی خرد و نگارین که نه خود هرگز در زمانی که به کار برده میشده است ارزشی داشته و نه در این زمان ارزشی میتواند داشت. ارزش آن پارهکاغذ در روزگاری که پدید آمده بوده ارزشی گوهرین نبوده است. به سخن دیگر ارزش آن به کاغذ باز نمیگشته است، ارزشی بودهبر پایه برنهادگی و قرار داد. خواست من از این پاره کاغذ خرد، «تمبر» است. گاهی میبینیم همین تمبر را به بهای بسیار هنگفت میخرند. چرا؟ زیرا زمانبر آن گذشته است و در گونه خود بیهمتاست. اگر همان پاره کاغذ را امروز پدید بیاورند و به چاپ برسانند به پشیزی نمیارزد. این نمونه را از آن روی آوردم تا روشن بدارم هرآنچه با زمان پیوند میگیرد و در میآمیزد میتواند ارزشمند باشد. زیراکه نمیتوان همتا و نمونهای برای آن یافت. سنتها و ترادادها از هرگونهای باشند درست از همین روی که مهر زمان بر آنها زده شده است، حتی اگر امروز نیازی را از ما بر نیاورند، کارکردی نداشته باشند، چونان نشانههایی از گذشته و فرهنگ ایرانی ما ارزندهاند و میبایدشان پاسداشت.
میرجلال الدین کزازی
اگر از میان این سنتها بخواهیم به سنتهای خیر اشاره کنیم سنتهای نیکی نظیر گلریزان که به دستگیری افراد نیازمند میانجامید تا همین چندسال پیش هم وجود داشت اما امروز کمتر میتوان سراغی از آنها گرفت. آیا میشود کاری کرد که در مورد سنتهای خیر به این سنتها که محصولشان به نفع اجتماعی میانجامید رجوعی دوباره کرد؟
من در پاسخ پیشین سخت کوتاه به اینگونه سنتهای درونی و وابسته به خویوخیم پرداختم. گفتم این سنتها منش ایرانی ما را پایدار میگردانند. سنتهایی که به منش بازمیگردند مانند سنتهای دیگر ارزشمند هستند. حتی از دیدی این سنتها ارج بیشتری میتوانند داشت زیرا که پایههای خویو خیم شایسته ایرانی را میریزند. یکی از ویژگیهای بنیادین در منش ایرانی جوانمردی، پهلوانی، دیگردوستی، یاریرساندن به نیازمندان و بینوایان و به فریاد ستمرفتگان رسیدن است. گرسنهای را توشه دادن است و برهنهای را پوشیدن. این ویژگیهای والا به ویژه در منش پهلوانی ایرانی کارکردی بنیادین و ساختاری و ناگزیر داشتهاست. پس ما اگر دیگر بار به این خوی و خیم بازگردیم بسیاری از کژیها، کاستیها، کژ رویها و نامردمیها در جامعه ایرانی از میان خواهد رفت. انسان ایرانی انسانی خواهد بود بهینه و برازنده. بیگمان این سنتها میباید پاسداشته بشوند. زیرا دوباره میگویم هنگامی که ما از این سنتها دوری بجوییم و با آنها بیگانه شویم، اندکاندک چیستی ایرانی خود را از دست خواهیم داد.
اینکه چگونه میتوان آنها را پاسداشت، درگسترد و زمینه را فراهم کرد تا جوانان ایرانی، کودکان ایرانی اندکاندک با آنها پیوند بگیرند و با آنها ببالند، به نوجوانی، جوانی و سالیان شکوفایی برسند زمینهای است که به گستردگی میتوان درباره آن سخن گفت. یک این است که ما بتوانیم نهادها، جایگاهها یا ابزارهایی را که با این سنتها در پیوندهستند دیگر بار پدید بیاوریم، به یاری فناورینو، به یاری رسانهها آنها را به همگان بشناسانیم. زورخانه ازجمله همین سنتهاست. کسیکه با زورخانه آشناست و از سالیان خردی همراه با پدر خویش که پهلوانی بوده و به زورخانه میرفته، گام در این جایگاه مینهاده، با روشها و رفتارهای پهلوانی آشنایی میجسته، هنگامی که میدیده پدر که مردی بالابلند و تنومند بوده هنگامیکه میخواهد به زورخانه درآید از آن روی که در کوتاه بوده به ناچار بالا میخمانیده، سر فرود میآورده به نشانه فروتنی، فروتنی را از پدر میآموخته است.
مدیران فرهنگی در این مسیر چه وظایفی به عهده دارند؟
افسانههای کهن، رزمنامهها، بزمنامهها و رازنامهها را اگر به شیوهای سنجیده و به آیین و هنری بهرهجوی از توانشها و ابزارهای کنونی به نمایش درآوریم، پویانمودههایی بر پایه آنها بسازیم یا فیلمهایی سینمایی که در خور و شایسته آنها باشند یا آنها را به صحنه نمایش ببریم، اندکاندک ایرانیان با این ارزشها و والاییها آشنا خواهند شد، بدانها خوی خواهند گرفت و از آسیب نوگرایی بندشکن هنجار گریز، رهایی خواهند یافت. در همان هنگامکه در این جهان که جهانی است دیگرسان، میزیند در برون انسانهایی در جهان نواند، در منش و نهاد و درون در پیوند و وابسته به منش و فرهنگ ایرانی میمانند.
روزنامه شهروند