«کلامی دربارهٔ کلاسیکها و دیداری کوتاه با سعدی در آینهٔ فردوسی» / مهری بهفر
اردیبهشت 2, 1399
دریادداشت ها
«کلامی دربارهٔ کلاسیکها و دیداری کوتاه با سعدی در آینهٔ فردوسی» به مناسبت یکم اردیبهشت ماه، روز سعدی مهری بهفر «تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا؟» همانطور که ماهی از آبی که همهٔ دنیایش را ساخته است و زندگیاش بدان بازبسته است سیر نمیشود، ما هم غوطهوریم در آبِ کلامِ کلاسیکها و هیچگاه هم این آثار را شرح و بیانِ شافی و کافی نتوانیم داد؛ زیرا برای ماهیِ مستغرق در دریا «فزون ز شرح و بیانست آن یکی» معنی. همهٔ ما که ادبیات کلاسیک میخوانیم و از آن مینویسیم، هرجا که باشیم، خواه اینجا…
امتیاز کاربر: 3.45 ( 2 امتیازات)
0
«کلامی دربارهٔ کلاسیکها و دیداری کوتاه با سعدی در آینهٔ فردوسی»
به مناسبت یکم اردیبهشت ماه، روز سعدی
مهری بهفر
«تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا؟» همانطور که ماهی از آبی که همهٔ دنیایش را ساخته است و زندگیاش بدان بازبسته است سیر نمیشود، ما هم غوطهوریم در آبِ کلامِ کلاسیکها و هیچگاه هم این آثار را شرح و بیانِ شافی و کافی نتوانیم داد؛ زیرا برای ماهیِ مستغرق در دریا «فزون ز شرح و بیانست آن یکی» معنی.
همهٔ ما که ادبیات کلاسیک میخوانیم و از آن مینویسیم، هرجا که باشیم، خواه اینجا باشیم و دربارهٔ سعدی و به مناسبت روز سعدی بگوییم، خواه در هرجای دیگری از این جهانِ در قرنطینه، و از شاعر و نویسندهٔ کلاسیک دیگری بگوییم وبشنویم از هومر و دانته و میلتون و شکسپیر و سروانتس و دیگران، همه حواسمان هست که، «ما جمع ماهیانیم، بر روی آب رانیم» و واقفیم به این امر که پیش از ما بیش از ما دربارهٔ این نویسندگان و شاعران گفته و شنیدهاند، اما ما بنا به نیاز خود و به حکمِ «بهنوعی دیگرش شرح و بیان کن»، در آب و با همان آبْ از آب مینویسیم، بیآنکه با شرح و بیانِ ما معنیِ آب یا رهیافتِ ما بهآن پایان گیرد؛ چون «هرکه چون ماهی نباشد جوید او پایان آب».
***
من هیچوقت نتوانستم بوستان سعدی را بخوانم و از درون آن فردوسی را نبینم، و رابطهٔ بینامتنی و جهانِ مرتبطِ این دو را درحینِ خواندنِ متن از یاد ببرم. و البته این دیدنِ متنی از درونِ متنی دیگر جز لذت و کشف، آرام آرام چیزهای دیگری هم از جنسِ پیوندِ دنیاها و سرشتِ معناها و حسیّاتْ میانِ نویسندگانی که محبوب آدماند آشکار میکند. و از این راه دریافتم در هر شاعر و نویسندهای که در قرونِ بعد از این دو سر برآورْد و در دستهٔ محبوبانِ من جای گرفت قدری فردوسی و سعدی هست. اگر بخواهم از عرصهّهای نامرتبطْ در بیانِ این ارتباط نمونه بدهم خواهم گفت: از میان معاصرانْ ایرج پزشکزاد در داستان، الهی در روزنامهنگاری، فروغی در تمام آثار و احوالش، بهمنبیگی در روایتهایش از آموزش عشایر و تقیزاده و عباس اقبال آشتیانی در تحقیقاتشان و… قدری فردوسی و سعدی در خود نهفتهاند.
و اما در اینجا و به مناسبت روز سعدی میخواهم با چند نمونه، بوستان سعدی را از راه رابطهٔ بینامتنیاش با شاهنامه و شاهنامه را با تفسیر سعدی مرور کنم.
خطوطِ اصلیِ مبانیِ اخلاقِ سیاسی که در فرهنگ ایرانی از راه تأملات فردوسی در لابهلای روایتِ داستانهای باستان بازتعریف شده، معیاری برای سنجشِ اخلاق سیاسی به دست ما داده است و آینهای شگفت به دست خودکامه تا بتواند چهرهٔ خود را از میان چهرهٔ خودکامگانِ اسطورهشده بجا بیاورد و در عواقبِ شوم و ویرانگرِ خودکامگی بهژرفی بنگرد.
در شاهنامه چندین لایهْ اسطورهسازیِ روایت و شخصیت درهمتنیده است و یکی از این لایهّها صرفاً از تأملاتِ خودِ فردوسی شکل گرفته است. او در این لایه، اسطورهسازیِ متنِ اصلی را برای بنانهادنِ اسطورهٔ دیگری به کار میگیرد. به عبارت دیگر، فردوسی با تأملاتش از سنگِ اسطورههای خود متنْ در درونِ همان متنْ پیکرهٔ اسطورهٔ دیگری را میتراشد و مفهوم اخلاق سیاسی و مبادیِ تعلیمیِ فرمانروایان را که از اندرزنامههای باستان بدو رسیده بود بنایی نو میدهد.
در شاهنامه نام و ننگ/ نام نیک نه فقط یک مفهومِ عمیقِ اخلاقیِ کلیدی و اصلی است که نوعی راهکارِ عملی هم بهشمار میرود. نیکنامی عمر جاوید است و تنها سلاحِ روبهرویی با مرگ برای آدم فانی. نیکنامی ارزشی برابر با زندگی بزرگترین قهرمانان شاهنامه دارد. نام نیک گوهری است چنان گرانبها که هیچ خردمندی در شاهنامه آن را با بهترین چیزهای جهان مبادله نمیکند. و بیخردانی که نیکنامی را در پیِ کردار بدشان از دست میدهند در شاهنامه و متنهایِ بنیانیافته از تعالیم آن، مایهٔ عبرتاند. نیکنامی، این اصطلاح اخلاقی و هستیشناسانه، مفهوم مهم و کلیدیِ نگرشِ تعلیمی- اخلاقیِ شاهنامه است. و سعدی در همسخنی و گفتگو با شاهنامه، این مفهومِ بنیادیِ اخلاقی را بازتولید کرده است؛ به نمونههای زیر از شاهنامه و بوستان سعدی بنگرید:
نباشد جهان بر کسی پایدار/ همه نام نیکو بود یادگار (شاهنامه فردوسی، چاپ هرمس ۱۳۸۶، ۱۳۷)
چو برگردد این چرخ ناپایدار/ ازو نام نیکی بود یادگار (همان، ۲۰۳)
به گیتی ممانید جزنام نیک/ وگر کارها را سرانجام نیک (همان، ۲۲۴)
بد و نیک مردم چو می بگذرد/ همان به که نامت به نیکی برند(کلیات سعدی چاپ هرمس۱۳۸۵ ، ۳۱۸)
نیامد کس اندر جهان کو بماند/ مگر آن کزو نام نیکو بماند(همان، ۳۲۰)
سعدی بزرگترین شاعر و نویسندهٔ ادبیات تعلیمی ایران، که در بوستان بهکرّات مضامین تعلیمی شاهنامهای را، چنانکه در چند نمونهٔ پیشتر دیدیم، مکرّر کرده است، در بیان سبب و کارکردِ داستانهای شاهنامه در بوستان تفسیری جالب به دست میدهد:
بس بگردید و بگردد روزگار / دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن/پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامهها آوردهاند/ رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک /کز بسی خلق است دنیا یادگار(سعدی،۱۳۸۵ کلیات چاپ هرمس: ۹۶۴)
سعدی چنانکه دیدیم در ابیات بالا میگوید، داستانهای شهنامه برای این سروده شدهاند که این آگاهی را به خداوندان مُلک و صاحبان/حاکمانِ امروزِ دنیا بدهند که این دنیا با شما آغاز نشده و با شما هم پایان نمیگیرد. پادشاهانی بزرگتر از شما آمده و رفتهاند و این دنیا بس گشته و همچنان بگردد. امروز که از دستت برمیآید، کار نیکی کن، پیش از آنکه فرصتت برای همیشه از دست رود و نام بد برای همیشه از آنِ تو گردد… .
تفسیر سعدی از سببِ اصلی و معنیِ حقیقیِ داستانهای شاهنامه دو چیز را نشان میدهد؛ یکی اینکه فهم سعدی و قرائت او از شاهنامه چیست، اصل آن را چه میداند و فرعش را چه، و دیگر اینکه این فهم و دریافتِ او از شاهنامه چگونه در شکلدادن به معانیِ اخلاقی در آثارِ خودِ او کار کرده است.
سعدی از میان لایههای مختلف شاهنامه لایهٔ تأملاتِ خودِ فردوسی را که به دورِ روایت و شخصیت و اندیشهٔ موجود در داستانها تنیده بود، یعنی آن جوهرهٔ فهمِ فردوسی را در صورتبندیِ معانیِ داستانهایِ باستانْ معنیِ حقیقی و اصلِ آن تأویل کرده است. این تفسیرِ سعدی از شاهنامه هم بر چهرهٔ خود او و اثرش پرتو میاندازد و هم وجهِ مفاهمه و همسخنیاش با فردوسی را روشن میکند و هم فاصلهٔ او را از جنبههای دیگر روایت شاهنامه معلوم میدارد.
و برای همین هم هست که وقتی سعدی میخواهد در عدل و تدبیر و رایِ حاکمان حکایتی بگوید، شخصیتها و نامهای شاهنامه را دستمایهٔ حکایتش میکند و در همان میدانِ سخن قلم میزند که پیشتر فردوسی پدید آورده بود:
شنیدم که جمشید فرخ سرشت/به سرچشمهای بر به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند/برفتند چون چشم بر هم زدند…(همان، ۳۲۷)
یا:
چنین گفت شوریدهای در عجم/به کسری که ای وارث ملک جم
اگر ملک بر جم بماندی و بخت/ترا کی میسر شدی تاج و تخت… (همان، ۳۴۲)
سعدی شاهنامه فردوسی مهری بهفر 1399-02-02