بازبینی کلی
باشگاه شاهنامه پژوهان _ گفتار: داستان رستم و شغاد در شاهنامه استاد توس، پایان زندگی قهرمان بزرگ حماسه جاودان فردوسی و فرجام بخش پهلوانی است و یکی از گیراترین و دلنشینترین بخش شاهنامه به شمار می رود.
هنگامی که رستم از شاهنامه برود، کلام فردوسی، فضای حاکم بر داستانها و شکوه سخن فردوسی رنگی دیگر می گیرد. اینها عواملی هستند که صحنهآرایی داستان شاهنامه را عوض می کند، فردوسی را غمی فرا می گیرد و از این روست که در آغاز آن داستان از تنگحالی و اندوه سخن می گوید و کوتاه بیان می کند و زمینه را برای بیان مرگ رستم آماده می سازد.
اندوه از مقدمه داستان آشکار است و بی حوصلگی شاعر احساس کردنی است، اما نفوذ غم در خواننده دیده نمی شوذ بلکه بی ارزشی جهان، گذرایی زمان و بدعهدی روزگار بیشتر آشکار است. مرگ رستم نیز مانند زندگانی او حماسی است. رستم همراه با اسب باوفایش رخش، در چاهی پر از نیزه و خنجر که نابرادری او، شغاد بر سر راه او کنده بود، می افتد و پیش از آنکه بمیرد، شغاد را با یک تیر به درختی در فراز چاه می دوزد. داستان رستم و شغاد ۳۴۸ بیت از شاهنامه را در برمی گیرد و یکی از جذابترین و گیراترین بخش از شاهنامه فردوسی به شمار می رود. عظمت رستم در شاهنامه به گونهای است که بعد از مرگ رستم، خود فردوسی نیز دیگر دل بسته زندگی نیست و تمایل دارد شاهنامهاش را به پایان برساند لذا این معنی را میتوان از فضای پایانی داستان رستم و شغاد بعد از نابودی خاندان زال دریافت. وقتی رستم در فضای شاهنامه نیست، سراینده و خواننده شاهنامه احساس تنهایی می کند و خود را نومید و بی یاور می بیند.
به خوبی می توان دریافت که مقدمه داستان رستم و شغاد از درونی دردمند و پراندوه برمی خیزد. از این روست که سخت کوتاه است؛ گویی گوینده می خواهد به عنوان یک رویداد آن را به قلم آورد.راوی داستان، خود از خاندان رستم است و نژادش به سام نریمان می کشد و نه تنها راوی است بلکه راوی روایتهای رستمی نیز هست و زبانی نغز و دلی آکنده از خرد دارد. در سراپرده زال، کنیزی بود نوازنده رود و سخنور که هنگامی که رودابه فرزندی به دنیا آورد، ستارهشناسان اختر او را تباه دیدند و زال غمگین از آنچه شنیده، با اندوه او را شغاد نام نهادند. شغاد هنگامی که توانا می شود، سپهدار کابل، دختر خویش را به همسری او درمی آورد و این یادآور پیوند رودابه دختر مهراب کابلی با زال پدر رستم و شغاد نیز هست و می تواند از مقوله انتقال عوامل اسطورهای به اسطوره دیگر نیز باشد. بدین سان شغاد در دربار شاه کابل عزت می یابد و قدر می بیند.کابل باجگزار رستم است و شغاد اکنون که دختر شاه کابل را به همسری گرفته است، انتظار دارد که برادر از این پس باج را ببخشد اما رستم چنین نمی کند و این مسأله مهتر کابل را سخت گران می آید. شغاد با مهتر کابل، گله خویش به گونهای باز می گوید که متضمن نوعی توهین به رستم نیز هست و این دو نفر شبانه با هم رایزنی می کنند و بر نابودی رستم همداستان می شوند.
این تدبیر و همداستانی، رستم را به جنگ امیر کابل می کشاند. شاه کابل از رویارویی با رستم بیمناک است، بنابراین تا او را می بیند، فریبکارانه او را می ستاید و از کرده ناسنجیده خویش درباره شغاد پوزش می خواهد. شگفتا که رخش، یار همیشگی رستم، خاک ریخته و تازه را می شناسد و از رفتن بازمی ماند اما رستم، شیر میدان رزم که اسیر تقدیر است، او را با تازیانهای به حرکت اجباری وامی دارد و به مرگجای هدایت میکند. گام نهادن بر رخش همان و سپاه و سوار به چاه درافتادن همان و فردوسی اینجاست که مرگ قهرمان را کوتاه، راست و پرتأثیر بیان می کند. از دیدگاه فردوسی، سخن گفتن هرچه کوتاهتر از مرگ قلب تپنده مردی مردانه که به تنهایی هویت ایرانی در گستره تاریخ و پهنه زمین بهشمار می رود، سنجیدهتر و بهتر است.
برگرفته از ایبنا
رستمی که به چاه شغاد می افتد رستم هفتخوان مازندران نیست پیروز ساسانی است که خود یکی از رستم های زمانه خود بوده است:
پیروز پادشاه ساسانی در سمت افغانستان قرار دادی با خشنواز هپتالی می بندد که از آن ناراضی بوده است. خشنواز متعاقباَ حمله پیروز را پیش بینی می کند و در نزدیکی قرار گاهش با کندن چاهها و بر افراشتن نیزه ها درون آن به انتظار پیروز می نشیند و پیش بینی و تدبیرش درست در می آید پیروز که در رأس سپاه می تاخته به یکی از این چاه ها می افتد و کشته میشود. تصور من این است که نامهای شغاد (شغا-دَ، تیردان کنندۀ [چاه و خندق]) و شاه کابل در اصل همان خشنواز منظور است و منظور از این رستم خود همان پیروز ساسانی.