باشگاه شاهنامه پژوهان _ گفتار(محمدتقی راشد محصل) : داستان رستم و شغاد در شاهنامه استاد توس، پایان زندگی قهرمان بزرگ حماسه جاودان فردوسی و فرجام بخش پهلوانی است و یکی از گیراترین و دلنشینترین بخش شاهنامه به شمار می رود. هنگامی که رستم از شاهنامه برود، کلام فردوسی، فضای حاکم بر داستانها و شکوه سخن فردوسی رنگی دیگر می گیرد. اینها عواملی هستند که صحنهآرایی داستان شاهنامه را عوض می کند، فردوسی را غمی فرا می گیرد و از این روست که در آغاز آن داستان از تنگحالی و اندوه سخن می گوید و کوتاه بیان می کند و زمینه…
بازبینی کلی
0
امتیاز کاربر: 0.55 ( 1 امتیازات)
0
باشگاه شاهنامه پژوهان _ گفتار(محمدتقی راشد محصل) : داستان رستم و شغاد در شاهنامه استاد توس، پایان زندگی قهرمان بزرگ حماسه جاودان فردوسی و فرجام بخش پهلوانی است و یکی از گیراترین و دلنشینترین بخش شاهنامه به شمار می رود. هنگامی که رستم از شاهنامه برود، کلام فردوسی، فضای حاکم بر داستانها و شکوه سخن فردوسی رنگی دیگر می گیرد. اینها عواملی هستند که صحنهآرایی داستان شاهنامه را عوض می کند، فردوسی را غمی فرا می گیرد و از این روست که در آغاز آن داستان از تنگحالی و اندوه سخن می گوید و کوتاه بیان می کند و زمینه را برای بیان مرگ رستم آماده می سازد. اندوه از مقدمه داستان آشکار است و بی حوصلگی شاعر احساس کردنی است، اما نفوذ غم در خواننده دیده نمی شوذ بلکه بی ارزشی جهان، گذرایی زمان و بدعهدی روزگار بیشتر آشکار است. مرگ رستم نیز مانند زندگانی او حماسی است. رستم همراه با اسب باوفایش رخش، در چاهی پر از نیزه و خنجر که نابرادری او، شغاد بر سر راه او کنده بود، می افتد و پیش از آنکه بمیرد، شغاد را با یک تیر به درختی در فراز چاه می دوزد. داستان رستم و شغاد ۳۴۸ بیت از شاهنامه را در برمی گیرد و یکی از جذابترین و گیراترین بخش از شاهنامه فردوسی به شمار می رود. عظمت رستم در شاهنامه به گونهای است که بعد از مرگ رستم، خود فردوسی نیز دیگر دل بسته زندگی نیست و تمایل دارد شاهنامهاش را به پایان برساند لذا این معنی را میتوان از فضای پایانی داستان رستم و شغاد بعد از نابودی خاندان زال دریافت. وقتی رستم در فضای شاهنامه نیست، سراینده و خواننده شاهنامه احساس تنهایی می کند و خود را نومید و بی یاور می بیند.
به خوبی می توان دریافت که مقدمه داستان رستم و شغاد از درونی دردمند و پراندوه برمی خیزد. از این روست که سخت کوتاه است؛ گویی گوینده می خواهد به عنوان یک رویداد آن را به قلم آورد.راوی داستان، خود از خاندان رستم است و نژادش به سام نریمان می کشد و نه تنها راوی است بلکه راوی روایتهای رستمی نیز هست و زبانی نغز و دلی آکنده از خرد دارد. در سراپرده زال، کنیزی بود نوازنده رود و سخنور که هنگامی که رودابه فرزندی به دنیا آورد، ستارهشناسان اختر او را تباه دیدند و زال غمگین از آنچه شنیده، با اندوه او را شغاد نام نهادند. شغاد هنگامی که توانا می شود، سپهدار کابل، دختر خویش را به همسری او درمی آورد و این یادآور پیوند رودابه دختر مهراب کابلی با زال پدر رستم و شغاد نیز هست و می تواند از مقوله انتقال عوامل اسطورهای به اسطوره دیگر نیز باشد. بدین سان شغاد در دربار شاه کابل عزت می یابد و قدر می بیند.کابل باجگزار رستم است و شغاد اکنون که دختر شاه کابل را به همسری گرفته است، انتظار دارد که برادر از این پس باج را ببخشد اما رستم چنین نمی کند و این مسأله مهتر کابل را سخت گران می آید. شغاد با مهتر کابل، گله خویش به گونهای باز می گوید که متضمن نوعی توهین به رستم نیز هست و این دو نفر شبانه با هم رایزنی می کنند و بر نابودی رستم همداستان می شوند.
این تدبیر و همداستانی، رستم را به جنگ امیر کابل می کشاند. شاه کابل از رویارویی با رستم بیمناک است، بنابراین تا او را می بیند، فریبکارانه او را می ستاید و از کرده ناسنجیده خویش درباره شغاد پوزش می خواهد. شگفتا که رخش، یار همیشگی رستم، خاک ریخته و تازه را می شناسد و از رفتن بازمی ماند اما رستم، شیر میدان رزم که اسیر تقدیر است، او را با تازیانهای به حرکت اجباری وامی دارد و به مرگجای هدایت میکند. گام نهادن بر رخش همان و سپاه و سوار به چاه درافتادن همان و فردوسی اینجاست که مرگ قهرمان را کوتاه، راست و پرتأثیر بیان می کند. از دیدگاه فردوسی، سخن گفتن هرچه کوتاهتر از مرگ قلب تپنده مردی مردانه که به تنهایی هویت ایرانی در گستره تاریخ و پهنه زمین بهشمار می رود، سنجیدهتر و بهتر است.
رستمی که به چاه شغاد می افتد رستم هفتخوان مازندران نیست پیروز ساسانی است که خود یکی از رستم های زمانه خود بوده است:
پیروز پادشاه ساسانی در سمت افغانستان قرار دادی با خشنواز هپتالی می بندد که از آن ناراضی بوده است. خشنواز متعاقباَ حمله پیروز را پیش بینی می کند و در نزدیکی قرار گاهش با کندن چاهها و بر افراشتن نیزه ها درون آن به انتظار پیروز می نشیند و پیش بینی و تدبیرش درست در می آید پیروز که در رأس سپاه می تاخته به یکی از این چاه ها می افتد و کشته میشود. تصور من این است که نامهای شغاد (شغا-دَ، تیردان کنندۀ [چاه و خندق]) و شاه کابل در اصل همان خشنواز منظور است و منظور از این رستم خود همان پیروز ساسانی.
رستمی که به چاه شغاد می افتد رستم هفتخوان مازندران نیست پیروز ساسانی است که خود یکی از رستم های زمانه خود بوده است:
پیروز پادشاه ساسانی در سمت افغانستان قرار دادی با خشنواز هپتالی می بندد که از آن ناراضی بوده است. خشنواز متعاقباَ حمله پیروز را پیش بینی می کند و در نزدیکی قرار گاهش با کندن چاهها و بر افراشتن نیزه ها درون آن به انتظار پیروز می نشیند و پیش بینی و تدبیرش درست در می آید پیروز که در رأس سپاه می تاخته به یکی از این چاه ها می افتد و کشته میشود. تصور من این است که نامهای شغاد (شغا-دَ، تیردان کنندۀ [چاه و خندق]) و شاه کابل در اصل همان خشنواز منظور است و منظور از این رستم خود همان پیروز ساسانی.