دکتر سجاد آیدنلو کتاب خوب و محققانه و خوشخوانی نوشته است به نام «راز رویینتنی اسفندیار». بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار امسال آن را منتشر کرده است. میدانیم که بر اسفندیار هیچ ضربتی و حربتی کارگر نبود چون او رویینتن بود. نقل است که اسفندیار به برکت دعا و تعویذ زرتشت رویینتن شد. یا رویینتن شد چون زره زرتشت را بر تن کرد. یا در چشمۀ افسونشدۀ زرتشت غوطه خورد. یا زرتشت بر تنش دست سود یا بدنش به روغن مقدس زرتشت آغشته شد. در روایت معتبری نیز آمده که اسفندیار از اناری که زرتشت بر آن دعا خوانده بود،…
امتیاز کاربر: اولین نفر باشید!
0
دکتر سجاد آیدنلو کتاب خوب و محققانه و خوشخوانی نوشته است به نام «راز رویینتنی اسفندیار». بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار امسال آن را منتشر کرده است.
میدانیم که بر اسفندیار هیچ ضربتی و حربتی کارگر نبود چون او رویینتن بود. نقل است که اسفندیار به برکت دعا و تعویذ زرتشت رویینتن شد. یا رویینتن شد چون زره زرتشت را بر تن کرد. یا در چشمۀ افسونشدۀ زرتشت غوطه خورد. یا زرتشت بر تنش دست سود یا بدنش به روغن مقدس زرتشت آغشته شد. در روایت معتبری نیز آمده که اسفندیار از اناری که زرتشت بر آن دعا خوانده بود، خورد و رویینتن شد.
هرچه بود اسفندیار به یک معنا شد نماد قدرتی که به افسون دین و پشتوانۀ زرتشت توانمند و آسیبناپذیر شده؛ قدرتی بیمهار که در غلیان طغیان از بستن دست رستم و خوار کردن پهلوان پیر ایران نیز پرهیز نداشت. قدرتی که خللناپذیر و بیمرگ مینمود و اسفندیار را سخت غرّه کرده بود:
تو آنی که گفتی که رویینتنم
بلندآسمان بر زمین برزنم
اسفندیار رویینهتن اما به شکل شگفتآوری شکست خورد و کشته شد. به رهنمونی سیمرغ تیری شگرف و ویژه از کمان رستم بر چشمش نشست و پهلوان سبکسر شکستناپذیر را بیجان کرد. تیری خاص از چوب گز که به آب زر پرورده شده بود.
آیدنلو اینجا دربارۀ این تیر اسفندیارکش روایت نغزی یافته که تا کنون ندیده بودم. او بهدرستی حدس زده که این روایتی شفاهی و عامیانه است. افزودۀ مردم.
بر مبنای این روایت اسفندیار روزی با شاخۀ درختی بر چشم کودکی یتیم کوفت. کودک گریست. آن چوب را کاشت. درختی برآمد. پس از سالها رستم شاخهای از همین درخت برید و از آن تیر ساخت. همین تیر چشم اسفندیار را تیره کرد.
این یعنی در نگاه سازندگان این داستان اسفندیار هم که باشی و به افسون دین و تعویذ زرتشت رویینهتن هم شده باشی، آخرالامر شومی و گجستکی ستم بر کسی که جز خدا پناهی ندارد، ناکارت خواهد کرد. کورت خواهد کرد.
خدا میداند که کدام آدم ستمدیدهای، در کدام شب بیستارۀ سردی، با چشمان خیس و بغض گرهدرگره، این قصه را ساخته است. هرکه بوده با خلق این قصه، بر ژرفای داستان رستم و اسفندیار افزوده است و آن را برای مردم زندهتر و گرمتر کرده است.
این قصه حکمت بالغۀ مردم ایران است. مردمی که زادن خورشید را در اقصای دیریازترین و تاریکترین شب زمستان جشن میگیرند. مردمی که تاب میآورند. مردمی که تمام نمیشوند.
به نقل از برگه اینستاگرام دکتر میلاد عظیمی