بازبینی کلی
باشگاه شاهنامه پژوهان _ سخن: فردوسی هنگامی سرودن شاهنامه را آغاز میکند که هنوز امیدها زیاد است و اگر چه « زمان سرایی پر از جنگ است و به جویندگان جهان تنگ » و هر چند خراسان و توس همانند بسیاری از مناطق ایران ، میدان تاخت و تاز و کشمکش همیشگی مدعیان و حریفان است ، ولی هنوز سامانیان نیرویی دارند ، غلامان ترک چیرگی نیافته اند ، فردوسی خود شکوه و ثروتی دارد ، جوان است با همسری با فرهنگ و پهلوی دان ، و در توس از پشتیبانی دوستان و میهن پرستان بی بهره نیست . لیک بزودی سامانیان به شوند (علت) سیاستهای نادرست خود و چنان که دیدیم به سبب (دلیل) بدرفتاری با غلام / سردار وفاداری چون آلبتگین سقوط می کنند ، و نه تنها زمانه « جای سختی و بلا و نشستن گه اژدهای تیز چنگ » میشود ، بلکه جوانی فردوسی نیز به پیری همراه با تنگدستی می گراید ، آنچنان که گاهی به نان و گوشت و هیزمی گرمازا نیز نیاز دارد و این مرد والامنش ناچار میشود این را به خواننده یادآور شود . یا در پایان کتاب و پس از شرح ماجرای مرگ یزدگرد سوم چنان از تنگدستی می نالد که مرگ را بر بارش تگرگ ترجیح میدهد و از کمترین هیزم و گندم و گوشت بی بهره است . حال میگذرم از توصیف هایی دیگر که خود از عوارض پیری ، سپید شدن موها و خم شدن پشت و کم سو شدن چشم و آسیب های گوش و پا در کنار تهی دستی در سن ۶۵ سالگی از زندگی پر رنج می سراید .
اکنون ، چنین ابرمردی که در زمانه ای پر از تفرقه و جنگ ، بی امید و با تنگدستی ، سرود پیکار شادمانه ی ایرانیان با بدی ها و زشتی ها را سراییده است ، ناچار است در غم « ناشهی » چون محمود غزنوی باشد که هم دشمن شعوبیان ایران پرست است و هم دشمن شیعیان . افزون بر اینکه از ارزش های درونی شاهانه نیز بیزاری می جوید . حال آن که دست به قلمان دیگر در دربار محمود و جانشینانش از مکنتی شاهانه برخوردارند و در برابر ستایش آن غلام زاده و نکوهش همه ارزشهای ارجمند میهن خویش ، پیاپی صله های شاهانه می ستانند . درست همان هنگامی که فردوسی با جا به جایی قدرت ها ، چندی شاهنامه ی گران قدرش را نهان می کند و سرانجام ناچار میشود آن را پس از « خودسانسوری » به دربار محمود بفرستد تا هم شاه کار خود را از نابودی برهاند و هم از تنگدستی خود بکاهد ، کسی چون عنصری در مدح محمود ، آیین های کهن ایران و جشن سده را به ریش خند می گیرد و زرتشتیان را « گبرکان » میخواند ( که در این جا به معنای «کفار» است ) و میگوید :
تو مرد دینی و ایــن رسم ، رسم گبران است
روان داری بـــــــر رسم گبرکان رفتن
جهانیان بـــــــه رسوم تـــــــو تهنیت گویند
تــــو را به رسم کیان تهنیت نگویم من
نه آتش است سده ، بلکه آتش آتش توست
که یک زبانه به تازی زند یکی به ختن
و فرخی ، مداحی دیگر در مدح مسعود و محمد ، پسران محمود غزنوی ، شاهان و پهلوانان ایران باستان را از کم ترین بندگان سلاطین ترک نیز پست تر می شمارد :
گرد آمده بــــر در گــــــه او از پی خدمت
صد شاه چو کیخسرو و صد شیر چو رستم
یا :
کمتر حـــــاجب تو را چو جم و چو کسری
کم تـــر چاکر تو را ، چو گیو و چو بیژن
و چه شباهتی حیرت انگیز است بیان این علمه های ظلم و دست به قلمان نادان و استخوان جوی با دست به قلمانی که همه ی ما سالمندترها در درازای زندگانی خود گواه نادانی ها صله جویی هایشان بوده ایم ، یا خود چه بسا دریغ ، یکی همانند ایشان .
#مرتضی_ثاقب_فر