باشگاه شاهنامه پژوهان _ یادداشت : محمدجعفر یاحقی در یادداشتی درباره ثبت جهانی توس نوشت : ما را چه شده است که صدای تاریخ را نمیشنویم؟ فریاد پدرانمان دیگر در گوشمان نمیپیچد؟ نکند خویشتن را از یاد بردهایم؟ یا که نه، از کار و کردار پدران عار داریم و نمیدانیم که: «هرکه از پدران ننگ داشت ناخلف است»! به همین سرزمین خاکنشانِ طوس گوش بسپارید. چه میشنوید؟ همهمۀ سمکوب دشمنان و متجاوزان در پیشانی تهاجمات بیابانگردان خداناشناس؟ هنگامۀ رفتوآمد کاروانیان کالا و معرفت؟ یا که نه، زمزمۀ درس و بحث و علم و ادب و اندیشه ومراوده و آمدورفتِ عالمان…
امتیاز کاربر: 4.56 ( 1 امتیازات)
0
باشگاه شاهنامه پژوهان _ یادداشت : محمدجعفر یاحقی در یادداشتی درباره ثبت جهانی توس نوشت : ما را چه شده است که صدای تاریخ را نمیشنویم؟ فریاد پدرانمان دیگر در گوشمان نمیپیچد؟ نکند خویشتن را از یاد بردهایم؟ یا که نه، از کار و کردار پدران عار داریم و نمیدانیم که: «هرکه از پدران ننگ داشت ناخلف است»!
به همین سرزمین خاکنشانِ طوس گوش بسپارید. چه میشنوید؟ همهمۀ سمکوب دشمنان و متجاوزان در پیشانی تهاجمات بیابانگردان خداناشناس؟ هنگامۀ رفتوآمد کاروانیان کالا و معرفت؟ یا که نه، زمزمۀ درس و بحث و علم و ادب و اندیشه ومراوده و آمدورفتِ عالمان و دانشوران و طالبان اندیشه و دانش و دلآگاهی؟ صدای نالۀ غزالی که توبرۀ داناییاش به غارت رفت؟ صدای آوارگی ابن سینا در کوههای هزارمسجد؟ یا که نه، خِش وخِش جابهجایی گروهیِ یاران و مریدان بوسعید که با کوهی از نگاه بالابلند عارفانه در مسیر نیشابور در کوه و کمر و پناهگاهها و روستاهای آن با مردمان کمنام و بینشان همزانو و همکاسه شده و پرچم آزادمنشی و گشادهدلی افراشتهاند؟ فردوسی در پس مرغزارهای آن در شبی «روی شسته به قیر» در کورسوی شمعی که یار مهربانش گیرانده است، بیژن و منیژه میسراید، نظامالملکش از فراسوی رادکان تدبیر نظامیهها در سر میپروراند، شیخ ابوجعفر(طوسی)ش با استبصاری جانانه به تهذیب اعتقاد مردمانش کمر بسته است. نصیرالدینش افلاک را به تسخیر خود درآورده و خانان خونآشام مغول را در آستانۀ رصدخانهاش به خاک مذلت نشانده است! عارفان ابرده و فارمدش برای مریدان آن سوی جیحون نحلهسازی کردهاند!
این همه گردنان علم و شعر و حماسه و ادب وعرفان و فقاهت و حدیث و هندسه و نجوم و تاریخ و تفسیر که از این دیار به دیاران دیگر صادر شده و پرتوهای دانش این سرزمین را به اقصای عالم از قندهار تا قیروان گسترانیدهاند، اگر کم باشد همین امام رضایش که خدای مسلمانان او را از مدینه به اینجا کشاند، یا نه همین فردوسی و خالق شاهنامهاش ما را بس که بگوییم، یا که نه بگویند: طوس باید جهانی بشود. طوس جهانی هست باید به رسمیت شناخته شود. چه کسی و چه نهادی باید به رسمیتش فتوا دهد؟ در عرف جهان امروز، یونسکو.
ومن که از پنجاهواندی سال پیش سر بر آستان طوس نهاده و دمی از آن غافل نبودهام و امروز یا فردا بر خاک خوب آن برای همیشه سرخواهم نهاد، از همان روزهای آغازین چنین دغدغهای داشته و چنین وسوسهای را در سر میپروراندهام: اگر در دانشگاه فردوسی با فردوسی زبان باز کردهام، اگر نخستین نوشتههایم از پنجاه سال پیش دربارۀ فردوسی بوده، اگر در سال ۱۳۶۹ نخستین شمارۀ کتاب پاژ را به نام فردوسی منتشر کردهام، اگر اندکی بعد با یارانم برای معرّفی طوس و فردوسی کتابچه نوشته و شمارۀ ۱۳ و ۱۴ پاژ را اختصاصاً به طوس بخشیدهام، اگر چند سال بعد از تعطیلی ناخواستۀ پاژ مرکز خراسانشناسی راه انداخته و چند سال در عرصۀ تاریخناک طوس و خراسان پوییدهام، اگر با دغدغۀ فردوسی از سالها پیش قطب علمی ادبیات خراسان و فردوسی را به دانشگاه فردوسی کشانیدهام، اگر از فرهنگسرای فردوسی اینک به خردسرای فردوسی و از کتاب پاژ به فصلنامۀ پاژ منتقل شدهام، اگر سالها پیش در حضور سفیر کشورمان در مقر یونسکو در باب فردوسی داد سخن دادهام، اگر زمانی که دکلهای بیقوارۀ شرکت برق موی دماغ آرامگاه فردوسی شده بود در مطبوعات و رسانهها فریاد وامصیبتا برآوردهام، و دهها اگر و مگر دیگر؛ همه برای آن بوده است که طوس جهانی بشود.
اینک از همۀ دردمندان تاریخ و فرهنگ و اصالت و شرافت و آزادگی و قدرشناسی و قدرِ خوددانان ایران و جهان میخواهم که یکصدا فریا برآورند: طوس باید ثبت جهانی شود. نه یک حرف کم نه یک کلمه زیاد!
محشره بنده هم امیدوارم این شهر به شهرموزه تبدیل شده و شهر جهانی شود. خدایا شکرت به خاطر چنین شهر گهرباری که به ما اعطا کردی…