باشگاه شاهنامه پژوهان _ گفتار : هویت ملی دو رکن بسیار مهم دارد؛ یکی رکن زبان فارسی و دیگری مجموعهای از فرهنگ، تمدن، رسمها و آیینهاست که در شاهنامه به بهترین صورت، تبلور یافته است. فردوسی سنگ بنایی گذاشت که باعث ماندگاری ایران شد. نکته اینجاست که در زمانی که شاهنامه سروده شد نشانی از ایرانشهر با مرکزیت واحد وجود نداشت و هر گوشهای از ایران در دست حکومتی مستقل بود. دولتهای سامانی، غزنوی و سلجوقی هرگز بر سراسر ایران حاکم نبودند و تنها بر بخشهایی از این سرزمین حکم می راندند. در چنین…
امتیاز کاربر: اولین نفر باشید!
0
ابوالفضل خطیبی
باشگاه شاهنامه پژوهان _ گفتار : هویت ملی دو رکن بسیار مهم دارد؛ یکی رکن زبان فارسی و دیگری مجموعهای از فرهنگ، تمدن، رسمها و آیینهاست که در شاهنامه به بهترین صورت، تبلور یافته است. فردوسی سنگ بنایی گذاشت که باعث ماندگاری ایران شد. نکته اینجاست که در زمانی که شاهنامه سروده شد نشانی از ایرانشهر با مرکزیت واحد وجود نداشت و هر گوشهای از ایران در دست حکومتی مستقل بود. دولتهای سامانی، غزنوی و سلجوقی هرگز بر سراسر ایران حاکم نبودند و تنها بر بخشهایی از این سرزمین حکم می راندند. در چنین زمانی که ایرانشهر در دست دولتهای متعدد بود، فردوسی سنگ بنایی گذاشت که باعث ماندگاری ایران شد. این که می گویند فردوسی ایران را زنده کرد، اشاره به همین معنا دارد.
فردوسی دهقان زادهای بود که در قرن چهارم ایرانیان را با پیشینه خود آشنا کرد و در شاهنامهاش نشان داد که چه فداکاری ها و پهلوانی ها از گذشتههای دور در ایران شده است تا این سرزمین پایدار بماند. تفکر و اندیشه ایران متحد و یکپارچه از فردوسی آغاز و در سدههای بعد در ادبیات ما حفظ شد. به همین دلیل است که شاعری مانند نظامی هنگامی که کتاب خود را به اتابک آذربایجان تقدیم می کند، او را «خسرو ایران» می نامد؛ چون در ذهن او اندیشه ایران یکپارچه وجود داشت. اندیشه یکپارچگی ایران تا به روزگار صفویان ادامه یافت و به دست آنها ایرانی متحد دوباره شکل گرفت. صفویان در کنار یکپارچگی ایران، به دو رکن دیگر هم توجه داشتند و آنها را در کنار اندیشه ایران متحد می گذاشتند؛ آن دو رکن، یکی تشیع بود و دیگری تصوف. به خاطر همین است که می بینیم در دوره شاه طهماسب صفوی یکی از بهترین شاهنامههای مصور به نام «شاهنامه طهماسبی» پدید می آید. چون شاهان صفوی به شاهنامه بسیار اهمیت می دادند؛ در عین حال که پایبند به تشیع هم بودند.
من می خواهم روایتی از یک کتاب عربی که در قرون اولیه هجری نوشته شده است، بازگو کنم که در آن نویسنده سعی کرده است ایرانیان را تحقیر کند. این کتاب نوشته «جهشیاری» نویسنده نامدار کتاب الوزرا و الکتاب است . بنا بر این روایت : «ایرانیان گروهی کاتب و دیوانسالار هستند، نه نیزهداران و مردان جنگ». در حقیقت او با این سخن می خواهد ایرانی را کوچک کند. چون آنچه در نزد اعراب جاهلی اهمیت داشت، شمشیر و نیزه بود، نه فرهنگ و قلم. اما در همین زمان، به گواه شاهنامه، آنچه در ایران اهمیت داشت سواد و علماندوزی بود. تنها کافی است به این بیتها و مصراعهای شاهنامه توجه کنیم: «به فرهنگ باشد روان تندرست» یا «که فرهنگ آرایش جان بُود» یا «دبیری بیاموز فرزند را» جای دیگر میگوید: «میاسای ز آموختن یک زمان/ ز دانش میفکن دل اندر گمان/ گذشته سخن ها یاد دارد خرد/ به دانش روان را همی پرورد».
این که برخی می گویند در ایران باستان دانشاندوزی مخصوص طبقات خاصی بوده است و بعد این داستان را می آورند که انوشیروان به فرزند کفشگری اجازه نداد دانش بیاموزد، سخن درستی نیست. در این داستان بحث بر سر این نیست که انوشیروان مخالف سواد آموزی پسر کفشگر بود؛ بحث بر سر این است که کسی از طبقات پایین اجتماع نمی توانست به مقام دبیری دربار برسد. این بسیار تفاوت دارد با این که می گویند انوشیروان با دانش اندوزی مخالفت می کرد. به این روایت هرگز نمی توان استناد کرد. سراسر شاهنامه نشان می دهد که در زمان ساسانیان بسیار به دانش اندوزی اهمیت میدادند.