باشگاه شاهنامه پژوهان _ گفتار(حسن بلخاری) : حکمتی که در شاهنامه تجلی دارد، مصداق آن بوذرجمهر حکیم و جاماسب است؛ همان حکمت شرقی که مبنایی گستردهتر از یک نظام فلسفی دارد و در رساله اخوانالصفا نیز به آن اشاره شده است. شاهنامه نسبت مستقیم با فلسفه ایران باستان دارد و در مسلک اندیشه حکمایی چون بوذرجمهر و جاماسب بروز کرده و حکمت و فلسفه را به شکل زیبایی به تصویر کشیده است. به صراحت می توان گفت که شاهنامه کتاب فلسفه نیست، زیرا از ماهیت وجود و مراتب وجود بر ماهیت، سخن به میان نرفته است و از مسائلی نظیر…
امتیاز کاربر: 4.25 ( 1 امتیازات)
0
باشگاه شاهنامه پژوهان _ گفتار(حسن بلخاری) : حکمتی که در شاهنامه تجلی دارد، مصداق آن بوذرجمهر حکیم و جاماسب است؛ همان حکمت شرقی که مبنایی گستردهتر از یک نظام فلسفی دارد و در رساله اخوانالصفا نیز به آن اشاره شده است. شاهنامه نسبت مستقیم با فلسفه ایران باستان دارد و در مسلک اندیشه حکمایی چون بوذرجمهر و جاماسب بروز کرده و حکمت و فلسفه را به شکل زیبایی به تصویر کشیده است. به صراحت می توان گفت که شاهنامه کتاب فلسفه نیست، زیرا از ماهیت وجود و مراتب وجود بر ماهیت، سخن به میان نرفته است و از مسائلی نظیر کثرت، وحدت، بسیط و مرکب به نحوی در ساحت شاهنامه خبری نیست. بحث حکمایی فلسفی، تشکیک نور و مراتب نور است و شیخ بزرگ اشراق آن را در حکمت اشراق بروز کرده است و در شاهنامه نیز مصداق آن را در بوذرجمهر حکیم مشاهده میکنیم. شاهنامه کتاب حکمت و فلسفه نیست بلکه کتاب تاریخ، اسطوره و حماسه است و از کیومرث نخستین انسان میرا آغاز میشود ولی بدان معنا نیست که کتاب حکمت نباشد.
شاهنامه کتابی نیست که بتوان در آن تنها به دنبال مباحث تاریخی، حماسی، داستان و اسطوره بود بلکه کتاب حکمت نیز بهشمار می رود و در اندیشه بوذرجمهر حکیم و جاماسب بروز کرده است. بوذرجمهر به عنوان مهمترین مصداق حکمت در شاهنامه فردوسی است و شاهنامه نخستین متنی نیست که در تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان از بوذرجمهر سخن گفته شده است، بلکه مقدم بر شاهنامه، در رساله اخوانالصفا در سال ۴۰۰ هجری به جایگاه این شخصیت و الا اشاره شده است.
بوذرجمهر به عنوان مصداق کامل حکیم در شاهنامه فردوسی، برآمده از منطقهای است که حکمت به ساحت عمل نزدیکتر است تا ساحت نظر. اگر چه در ساحت نظر عمیق و غنی است ولی ساحت عمل نیز در اندیشه حکمای آن روزگار بروز کرده است. معنای حکمت در شاهنامه، اعتقاد به یک نظام حقوقی مسلم است که به دنبال تطبیق رفتار انسان با سرشت اوست نه تبیین اسرار سر به مهر عالم. در شاهنامه حکمت به معنای عملی وجود دارد، نه نظری. سالهای سرایش شاهنامه در دهههای پایانی قرن چهارم و اوایل قرن پنجم، معاصر با دورهای مهم در تاریخ حکمت و فلسفه ایرانی- اسلامی است، دورهای که فارابی به عنوان بزرگترین فیلسوف اسلامی، فلسفه اسلامی را بنیانگذاری کرد و ابنسینا نگارش عظیمترین متون فلسفی را به عهده داشت. مفاهیم فلسفی این دوره حساس و سرنوشتساز در تاریخ فلسفه اسلامی، در شاهنامه حضور و ظهور چندانی ندارد. حکمت در شاهنامه، بازتاب مفهومی خاص از حکمت عملی است که در آن فکر و اندیشه، ابزار معرفت نیستند بلکه وسیله عمل بهشمار می آیند.
امروزه متفکران می خواهند بین حکمت و فلسفه خط بکشند. حکمت الهی یا فلسفه الهی به سادگی اجازه کاربرد همزمان و معنایی مشترک نمی دهد. حکمت قصه خاص خود را دارد و فلسفه نیز مسائل خاص خود را داراست. در قرن سوم و چهارم، فرهنگ ایرانی اسلامی اوج می گیرد و در اوایل قرن چهارم توسط کسانی چون فارابی بنیان گذاری میشود. فارابی نخستین فیلسوف جهان اسلام است و قبل از او کندی را داریم ولی کندی آن تأمل و تتبع فارابی را ندارد. فارابی فلسفه اسلامی را بنیانگذاری کرد و با ابداعات خود مفاهیم جدیدی را وارد فلسفه اسلامی کرد. تا پیش از فارابی قوه خیال قادر به پرواز تا نهایت نبود ولی فارابی برای اثبات جریان نبوت و وحی، قوه تخیل انسان را چنان فرا می برد که قادر به سیر در فوق قمر نیز هست.
بعد از فارابی ابنسینا را داریم که در قرن چهار و پنج هجری نقش بسیار برجستهای دارد و دوران بسیار مهمی بهشمار می آید و اصطلاح حکمت و فلسفه جابهجا در مترداف معنوی نیز به کار می رود.پیش از فردوسی گروهی داریم که کمتر از آنها صحبت می شود ولی بسیار مهماند مانند اخوانالصفا. مواردی که او مطرح می کند، تأثیر بسیار زیادی بر حکمت و فلسفه ما گذاشته است. گرایش اخوانالصفا ایرانی بوده است و اهل تحقیق و مطالعه به شدت گرایش ایرانی داشتهاند.در ساحت موسیقی سه تئوری پرداز داریم؛ صفی الدین، عبدالقادر مراغی و قطبالدین شیرازی که قطبالدین شیرازی یکی از مهمترین اشراق بهشمار می آید. فردوسی ارسطو را تنها حکیم می داند زیرا ارسطو عالم مثل را قبول ندارد و حضور روح قبل از ماده را نمی پذیرد. ما ارسطو را فیلسوفی می دانیم که چندان دغدغه خدا ندارد و نمی توانیم او را حکیم الهی بنامیم ولی فارابی دغدغه خدا را دارد و می توان او را فیلسوف الهی نامید.
فردوسی تابع فرهنگ حاکم عصر خویش است و برای هنرمندان و متفکران فرهنگشان، بوی زمان و مکانشان را می دهد و برای افرادی که در فلسفه بحث می کنند، این یک اصل است و دیدگاهها، ایدههای اصلی هستند و فردوسی نیز مستثنی از این نظر نیست. فردوسی نیز گاهی با همین معنا، حکمت و فلسفه را بهکار می برد. حکیم در شاهنامه فردوسی کسی است که علم لدنی دارد و مورد قبول حکمت الهی است و تنها دنبال فلسفهورزی صرف نیست و نتیجه عمل برایش مهم است. اینها همه بازتاب فلسفه ایران باستان است و معنا و مبنایی گستردهتر و وسیعتر از نظامی است که در فلسفه امروز دریافت می کنیم. حکیم شاهنامه، حکیم رازگشا به زبان عقل نیست، بلکه به دنبال تطبیق رفتار انسانها با اشه زرتشتی است و ذات فلسفه نیز تبیین ماهیت الهی است که اشه زرتشتی در مهمترین بخش از یسنا آن را به روشنی بیان کرده است.
کیانیان و نوذریان و گودرزیان شاهنامه شکل افسانه به خود گرفتۀ مادها، هخامنشیان و اشکانیان هستند. مقاله شجره نامۀ تطبیقی کیانیان و نوذریان با مادها و هخامنشیان که در آکادمیا قرار داده ام:
https://www.academia.edu/31085955/_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%D9%87_%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D9%85%D8%B7%D8%A7%D8%A8%D9%82%D8%AA%DB%8C_%D9%86%D9%88%D8%B0%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D9%88_%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D8%A8%D8%A7_%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%A7%D8%AF_The_Conformity_genealogy_of_Kianians_and_Nozarians_with_the_Medes_and_Achaemenids_