بازبینی کلی
باشگاه شاهنامه پژوهان _ ویدئو :
شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه براساس شاهنامه مسکو (بخش نهم)
بپرسید کاین چاره با من بگوی
نتابم ز رای تو من هیچ روی
به خورشید سر برفرازم ترا
یکی بوستان بود بس دلگشای
ز بهر پرستش بیاراستی
پرستنده با او ببردی چراغ
یکی ژرف چاهی به ره بر بکند
به خاشاک پوشید و بسترد راه
شب آمد سوی باغ بنهاد روی
شد آن نیکدل مرد یزدانپرست
به فرزند بر نازده باد سرد
بدو بود شاد و بدو داد گنج
بگشت از ره داد و پیوند او
ز دانا شنیدم من این داستان
به خون پدر هم نباشد دلیر
پژوهنده را راز با مادرست
بدین چاره بگرفت جای پدر
بر ایشان ببخشید سود و زیان
چو ابلیس پیوسته دید آن سخن
یکی بند بد را نو افگند بن
ز گیتی همه کام دل یافتی
نپیچی ز گفتار و فرمان کنی
دد و مردم و مرغ و ماهی تو راست
یکی چاره کرد از شگفتی شگفت
سخنگوی و بینا دل و رایزن
نبودش به جز آفرین گفت و گوی
یکی نامور پاک خوالیگرم
ز بهر خورش جایگه ساختش
بدو داد دستور فرمانروا
که کمتر بد از خوردنیها خورش
خورشگر بیاورد یک یک به جای
بدان تا کند پادشا را دلیر
به فرمان او دل گروگان کند
بدان داشتش یک زمان تندرست
مزه یافت خواندش ورا نیکبخت
که شادان زی ای شاه گردنفراز
کز او باشدت سربهسر پرورش
که فردا ز خوردن چه سازد شگفت
بسازید و آمد دلی پر امید
سر کم خرد مهر او را سپرد
بیاراستش گونه گون یکسره
خورش ساخت از پشت گاو جوان
همان سالخورده می و مشک ناب
شگفت آمدش زان هشیوار مرد
چه خواهی بگو با من ای نیکخوی
همیشه بزی شاد و فرمانروا
همه توشهٔ جانم از چهر تو است
و گرچه مرا نیست این پایگاه
ببوسم بدو بر نهم چشم و روی
نهانی ندانست بازار اوی
بلندی بگیرد از این نام تو
همی بوسه داد از بر سفت او
کس اندر جهان این شگفتی ندید
عمی گشت و از هر سویی چاره جست
سزد گر بمانی بدین در شگفت
برآمد دگر باره از کتف شاه
همه یک به یک داستانها زدند
مر آن درد را چاره نشناختند
به فرزانگی نزد ضحاک رفت
بمان تا چه گردد نباید درود
نباید جز این چارهای نیز کرد
مگر خود بمیرند از این پرورش
چه کرد و چه خواست اندر این جستجوی
که پردخته گردد ز مردم جهان
از آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
گسستند پیوند از جمّشید
به کژی گرایید و نابخردی
یکی نامجویی ز هر پهلُوی
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته