بازبینی کلی
باشگاه شاهنامه پژوهان _ ویدئو :
شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه براساس شاهنامه مسکو (بخش هشتم)
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب
در تندرستی و راه گزند
جهان را نیامد چون او خواستار
ز کشور به کشور گرفتی شتاب
ندید از هنر بر خرد بسته چیز
ز جای مهی برتر آورد پای
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
ز هامون به گردون برافراشتی
نشسته بر او شاه فرمانروا
شگفتی فرومانده از بخت او
مر آن روز را روز نو خواندند
بر آسوده از رنج روی زمین
می و جام و رامشگران خواستند
به ما ماند از آن خسروان یادگار
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
میان بسته دیوان به سان رهی
ز رامش جهان پر ز آوای نوش
ندیدند جز خوبی از کردگار
نشسته جهاندار با فرّهی
به گیتی جز از خویشتن را ندید
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
چه مایه سخن پیش ایشان براند
که جز خویشتن را ندانم جهان
چو من نامور تخت شاهی ندید
چنان است گیتی کجا خواستم
همان کوشش و کامتان از من است
که گوید که جز من کسی پادشاست
چرا کس نیارست گفتن نه چون
بگشت و جهان شد پر از گفتوگوی
شکست اندر آورد و برگشت کار
چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
همی کاست آن فرّ گیتیفروز
یکی مرد بود اندر آن روزگار
ز دشت سواران نیزه گذار
ز ترس جهاندار با باد سرد
به داد و دهش برترین پایه بود
ز هر یک هزار آمدندی به جای
همان تازی اسب گزیده مری
به دوشیزگان داده بد پاکدین
بدان خواسته دست بردی فراز
کش از مهر بهره نبود اندکی
دلیر و سبکسار و ناپاک بود
چنین نام بر پهلوی راندند
بود بر زبان دری ده هزار
ورا بود بیور که بردند نام
ز روی بزرگی نه از روی کین
بیامد به سان یکی نیکخواه
جوان گوش گفتار او را سپرد
پس آنگه سخن برگشایم درست
چنان چون بفرمود سوگند خورد
ز تو بشنوم هر چه گویی سخن
چه باید همی با تو اندر سرای
یکی پندت را من بیاید شنود
همی دیر ماند تو اندر نورد
تو را زیبد اندر جهان گاه او
جهاندار باشی یکی پادشا
ز خون پدر شد دلش پر ز درد
دگر گوی کاین از در کار نیست
بتابی ز سوگند و پیمان من
شوی خوار و ماند پدرت ارجمند
سر مرد تازی به دام آورید
چنان شد که فرمان او برگزید