امروز با وجود تمام مشکلاتی که دارم و همه ایرانیان در این روزها دارند نور امیدی دیدم که تمام باورهای امیدوارانه ام را برای ایران تایید و تثبیت کرد. در کاخ نیاوران برای کودکان کار (بارکش های بازار تهران) از شاهنامه گفتم. از شاهان و پهلوانان شاهنامه. از جشن های سده و نوروز و مهرگان. آن بچه های زحمت کشیده و پخته و پیر شده در کودکی و نوجوانی به وجد آمده بودند. سوال می پرسیدند. مودب می نشستند و به بچههای شلوغ تر چشم غره می رفتند. گفتم ما همه ایرانی…
امتیاز کاربر: 4.14 ( 4 امتیازات)
0امروز با وجود تمام مشکلاتی که دارم و همه ایرانیان در این روزها دارند نور امیدی دیدم که تمام باورهای امیدوارانه ام را برای ایران تایید و تثبیت کرد.
در کاخ نیاوران برای کودکان کار (بارکش های بازار تهران) از شاهنامه گفتم. از شاهان و پهلوانان شاهنامه. از جشن های سده و نوروز و مهرگان.
آن بچه های زحمت کشیده و پخته و پیر شده در کودکی و نوجوانی به وجد آمده بودند. سوال می پرسیدند. مودب می نشستند و به بچههای شلوغ تر چشم غره می رفتند.
گفتم ما همه ایرانی هستیم و ایران وطن ماست.
چند نفر گفتند: ما افغانستانی هستیم. گفتم: ایران و افغانستان یکی است. هموطنیم.
همه یک صدا تایید کردند. ایرانی ها و افغانی ها.
وقتی جلسه تمام شد. بچه ها برخاستند. چند نفر جلو آمدند. تشکر کردند و خداحافظی. وقت رفتن دیدم که صندلی ها را یکی یکی سرجا می گذارند.
امروز روز دیدن نور امید ایران برای من بود. نوری که هست و من باور دارم که در آینده ای نزدیک پرفروغ خواهد شد.
پاینده ایران!
تصمیم گرفتم برای کودکان کار شاهنامه بخرم و در حد امکان برایشان آموزش بدهم. دریغا که در زمانه تنگدستی و گرفتاری به سر می برم و همه به سر می بریم. اگر کسی توان و رغبتش را داشت کاری ارزنده و ماندگار کرده است.