سیاوش کسرایی / سایه اقتصادی نیا
بهمن 24, 1397
دریادداشت ها
تودهای و ایراندوستی؟ اغلب محال مینماید، اما کسرایی اجتماع نقیضین بود: تودهایِ وطنپرستی که صدای شیپور انترناسیونالیسم چندان دورش نبرده بود که بانگ آرش و نالۀ سیاوش را نشنود. گوش و چشم به فرمان برادر بزرگ داشت و دل در خرّمهوای ری و نیشابور. جمع ضدین در او ممکن شده بود و این را از راه مقایسۀ اشعار او با اشعار رفقایش میتوان دریافت: در اشعار و نوشتههای شعرایی که دل در گرو حزب توده و بهطورعام آرمانهای چپ داشتند، وطن اغلب غایب است و آنچه پیداست آرمان آزادی است و عدالت اجتماعی؛ اما اشعار کسرایی، حتی پیش از تبعید…
امتیاز کاربر: 4.47 ( 6 امتیازات)
0
تودهای و ایراندوستی؟ اغلب محال مینماید، اما کسرایی اجتماع نقیضین بود: تودهایِ وطنپرستی که صدای شیپور انترناسیونالیسم چندان دورش نبرده بود که بانگ آرش و نالۀ سیاوش را نشنود. گوش و چشم به فرمان برادر بزرگ داشت و دل در خرّمهوای ری و نیشابور. جمع ضدین در او ممکن شده بود و این را از راه مقایسۀ اشعار او با اشعار رفقایش میتوان دریافت: در اشعار و نوشتههای شعرایی که دل در گرو حزب توده و بهطورعام آرمانهای چپ داشتند، وطن اغلب غایب است و آنچه پیداست آرمان آزادی است و عدالت اجتماعی؛ اما اشعار کسرایی، حتی پیش از تبعید هم، سراسر از اساطیر و مایهها و عناصر ایرانی رنگ پذیرفته است: آرش و تهمتن و سیاوش و تختی و خورشید سرخ دماوند. پس از تبعید هم که با فریب حزب چشمدرچشم شد، سرآخر آن مایه راستی در وجودش بود که همان وطنش، نه هیچکس و هیچچیز دیگر را، خطاب کند و بسراید:
وطن، وطن
نظر فکن به من که من
به هر کجا غریبوار
که زیر آسمان دیگری غنودهام،
همیشه با تو بودهام، همیشه با تو بودهام…
و بعد که شرح این هجران و این خون جگر را به سر میبرد، گویی اشک از چشم ترش میگیرد و دل صاف میکند تا شعر را با «امید» تمام کند:
وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرندهای مهاجرم که از فراز باغ باصفای تو
به دوردست مه گرفته پر گشودهام
گویی خویشکاریاش همین بود؛ همین که «شبان بزرگ امید» باشد و به جای مرثیهخوانی برای این وطن مرده، از نور و شور و غرور شعر بگوید.
کسرایی را از نمایندههای راستین شعر نیمایی میدانند و حق هم همین است. او در شعر نیمایی گل کرد و در توسع مضامین مناسب این قالب و پدید آوردن نمونههایی موفق و مانا در قالب نیمایی نقش معتنابهی داشت: «غزل برای درخت» و «شکفتن» از آن جملهاند. اما کسرایی در امر ادبی دیگری هم نقش داشت که شاید بدواً کمتر به دید میآید و آن جانبخشی به قالب رباعی و دوبیتی در اوج تاختوتازِ شعر نوست. دفتر سنگ و شبنم، با اینکه طبعآزماییهای شاعر در غزل را هم درمیگیرد، بزنگاه درخشش او در رباعی و دوبیتی است. گویی کسرایی، با زبان امروزی و سادهاش، آب خنک و تمیزی بر این ایوان قدیمی میزند و زمین آن را تروتازه میکند، بعد گلیمی شسته در آن پهن میکند و آن بالا مینشیند به انتظار مهمان. رباعیها و دوبیتیهای کسرایی صفای روح او را خوب نشان میدهند:
میان چشمهای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن آب گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
و:
پرستوی فراری از بهارم
یک امشب میهمان این دیارم
چو ماه از پشت خرمنها بیاید
به دیدارم بیا چشمانتظارم
با آنکه تفکیک زندگی سیاسی کسرایی از زندگی شاعرانهاش تقریباً ممکن نیست، اما چهرۀ او از میان گردوغبار تاریخ ادبیات با دو جلوه نمایان میشود و ما را به دو ساحت متفاوت فرامیخواند: یکی صورت جدّی شاعری حزبی که بر وفا به آرمانهایش پای فشرد و چهبسا دیرتر از رفقای دیگرش از حزب کناره گرفت، یکی شمایل انسانی رقیقالقلب و نازکاحوال، که «مرگ هیچ عزیزی را باور نمیکند» و بر جان ازکفرفتۀ تکتک جوانان وطن و تلف شدن شور و استعداد و قابلیتهای آنان در مبارزههای سیاسی مویههای جانگداز سر میدهد:
بسیار گل، که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمیکنم،
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم.
کسرایی، خود نیز یکی از هزاران هزار گلی بود که باد از کف ما برد. گلهایی که باید بر خاک این زمین میماندند و باغ ما را بهاران میکردند، سرمایۀ عمر عزیز را توشۀ انتظاری ابدی برای آزادی کردند. آزادی، این طلعت ناپیدا، که هرچه بیشتر بدان دست یازیدیم، دورتر رفت و هرچه بیشتر به چنگ فشردیمش پوچتر شد. بُوَد آیا که آزادی صدای شاعری را که تا آخرین روزهای حیات غربتآلودش در تبعید دست از فراخواندنش نکشید بشنود، شال و کلاه کند، بالهای سفیدش را بگشاید و برایمان دانههای آسمانی و مائدههای بهشتی بیاورد؟
آزادی
ای آرزوی گمشده، گل کن
تا بلبلِ تو را
در باغِ درشکسته نفس هست
آخر تو نیستی و در اینجا
بس بیم خو گرفتنِ به قفس هست
بشنو! فغان و نالۀ شبگیر است
بشنو! صدای جانِ به زنجیر است
اینک بیا به یاری آزادی
فردا برای آمدنت دیر است.
ایران دوستی سایه اقتصادی نیا سیاوش کسرایی 1397-11-24