سفرنومچۀ تبریز / ابوالفضل خطیبی
آبان 16, 1397
دریادداشت ها
سفرنومچۀ تبریز دیروز صبح زود همراه با حضرت علی دهباشی راهی تبریز شدیم برای سخنرانی در «شب تبریز و شاهنامه»، از سلسلسه شبهای بخارا. دوستان نازنین ما در تبریز به ویژه جواد رنجبر درخشیلر و دکتر رفیعیان مثل پارسال در مهماننوازی سنگ تمام گذاشتند. دوست شاهنامهشناسم دکتر سجاد آیدنلو نیز از اورمیه آمده بود و دوست تبریزی دیرینم دکتر چنگیز مولایی هم حضور داشت. نوبت که به سخنرانی من رسید، نخست دربارۀ خداینامه و شاهنامه سخن گفتم و گفتم که از زمان ساسانیان تا کنون هردو کتاب پشتوانۀ فرهنگی همۀ اقوام ایرانی بوده است برای حفظ و صیانت از ایرانشهر،…
امتیاز کاربر: 4.75 ( 1 امتیازات)
0
سفرنومچۀ تبریز
دیروز صبح زود همراه با حضرت علی دهباشی راهی تبریز شدیم برای سخنرانی در «شب تبریز و شاهنامه»، از سلسلسه شبهای بخارا. دوستان نازنین ما در تبریز به ویژه جواد رنجبر درخشیلر و دکتر رفیعیان مثل پارسال در مهماننوازی سنگ تمام گذاشتند. دوست شاهنامهشناسم دکتر سجاد آیدنلو نیز از اورمیه آمده بود و دوست تبریزی دیرینم دکتر چنگیز مولایی هم حضور داشت. نوبت که به سخنرانی من رسید، نخست دربارۀ خداینامه و شاهنامه سخن گفتم و گفتم که از زمان ساسانیان تا کنون هردو کتاب پشتوانۀ فرهنگی همۀ اقوام ایرانی بوده است برای حفظ و صیانت از ایرانشهر، و پس از اسلام، درست است که سرزمین یکپارچهای به نام ایران وجود نداشته، ولی به واسطۀ شاهنامه و دیگر آثار برجستۀ زبان فارسی، کشور یکپارچۀ ایران با میراثی شکوهمند از گذشته در ذهن و ضمیر نخبگان ایرانی همواره حضور داشته است. بیجهت نیست که از اواخر عصر ایلخانی تا عصر صفویه که دوباره ایرانِ یکپارچه به تدریج شکل میگیرد، شاهنامهنویسی و شاهنامه نگاری هم اوج میگیرد. سپس به بحث تجزیهطلبی وارد شدم و گفتم که از آن یوزپلنگ آسیا، اکنون گربهای برای ما مانده است و حالا اقلیتی میخواهند سرِ این گربه را نیز جدا کنند. در زمانهای که در کشورهای پیشرفته مرزها کمرنگ و کمرنگتر می شوند، اقلیتی میخواهند در ایران مرزهای تازهای آن هم بر اساس قوم و نژاد و زبان برپا کنند. نژاد خالص مثل زبان خالص افسانهای بیش نیست و آنچه به من مربوط است، نسبم «شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد». بر فرض، فکر تجزیۀ آذربایجان پیروز شد، مرزهای آذربایجان جدید کجاست: زنجان؟ قزوین؟ کرج؟ دربندِ تهران؟ در همۀ این شهرها و بسیاری شهرهای دیگر آذریهای عزیز ما حضور دارند. ما هنوز یاد نگرفتهایم چگونه از اصطلاحات سیاسی استفاده کنیم. در مجلس ما فراکسیون نمایندگان ترک زبان تشکیل میدهند و برخی میخواهند تجزیۀ یک استان کشور را به رفراندم بگذارند. مگر کاتولونیا در اسپانیا و اقلیم کردستان با رفراندم کاری از پیش بردند؟! سخنان من هنوز به پایان نرسیده بود و تازه میخواستم به بحث خودمختاری و زبان مادری وارد شوم که دختری جوان با صدای بلند اعتراض کرد و در میان شلوغی سالن از صحبتهای او چیزی دستگیرم نشد و پس از وقفهای پنج دقیقهای علی دهباشی به دخترخانم تبریزی گفت: در پایان جلسه شما اجازه دارید پنج دقیقه سخن بگویید. باری، به سر سخن بازگشتم، ولی دهباشی گفت: وقت شما تمام شد و من هم مثل بچۀ حرفگوشکن سخنانم را نیمهکاره رها کردم و سر جایم نشستم. نوبت به دخترخانم تبریزی که رسید، گفت: شاهنامه ضد قومهاست و ضد زن است و برای ما نمیتواند پشتونۀ فرهنگی باشد. شما (خطیبی) توهین کردید به قوم ترک و گفتید پشتوانۀ فرهنگی ندارند. پس دیوان فضولی چیست؟ ددهقوردقورد چیست و سخنانی از این دست. سپس علی دهباشی به من وقت داد چند کلمۀ سخن بگویم. گفتم: خواهر من! من هیچگاه نگفتم ترکان پشتوانۀ فرهنگی ندارند. به فرهنگ و زبان و ادبیات آذریهای عزیز و همۀ قومهای ایرانی احترام میگذارم. تقابلِ میان اقوام، مثل فارس و ترک، کرد و فارس جدید هستند و در گذشته نبودند. در مورد شاهنامه نخست باید به لحاظ نسخهشناسی ثابت شود که بیتهای زنستیزانه بیتهای اصلی است یا جعلی و یا باید دید در چه بافتی به کار رفتهاند. بیتهای نژادپرستانه هم همینطور. مثلاً در بسیاری بیتهای شاهنامه ترک معادل تور است از نژاد ایرانی. آخرین سخنران مجلس آقای حمیدی باقری بازهم به برخی از سخنان من پاسخ داد، از جمله اینکه در کتاب مثیو آرنولد که ترجمهای است به انگلیسی از داستان سهراب و رستم، دقیقاً سهراب «ترک» خوانده شده است. نگاهی به سجاد افکندم و همزمان سجاد هم نگاهی به من افکند و غیر از آنکه سری به نشان افسوس تکان دهیم، کاری نکردیم. ما که نمیتوانیم خود را به بیت به بیت شاهنامه سنجاق کنیم. سخنران ما افتخارش این بود که به جای متن فارسی شاهنامه از ترجمههای انگلیسی آن مثل مثیو آرنولد و اتکینسون استفاده میکند! چه بگویم؟! در پایان مراسم تبریزیهای خونگرم و با دانش و فرهیختۀ تبریزی لطفها به من داشتند، ولی از آن میان انتقاد یک بانوی تبریزی مرا سخت تحت تأثیر قرار داد: شما که از مرکز میآیید، چرا به این موضوعی که در اینجا اهمیت چندانی ندارد وارد میشوید. ما خودمان بلدیم پاسخ این اقلیت پانترک را بدهیم. چرا این کار را به عهدۀ خودِ ما واگذار نمیکنید؟ پاسخ دادم: حق با شماست. سخن آخر اینکه، بازهم تکرار میکنم: با وجود شخصیتهای ایراندوست و شیفتۀ شاهنامه در آذربایجانِ عزیزتر از جان، من از سازهای ناکوکِ جداسری در آن دیار زرخیز هیچ نگرانی ندارم. باید با عزیزان هموطنی که ساز جداسری مینوازند، از هر راهی درهای گفتگو را گشود. با آنها صحبت کرد، دلایل آورد و سند نشان داد. کاش آنها نیز از دایرۀ تنگ حوصلۀ خویش بیرون بیایند و بیشتر مطالعه کنند و گفتگو. پاینده ایران و آذرآبادگان.
ابوالفضل خطیبی بخارا تبریز شاهنامه شب بخارا شب شاهنامه و تبریز فردوسی 1397-08-16