«مرد در سفر بر مراد خود ظفر یابد و اهل ظاهر و باطن و حق و باطل را فرق کند و جسم از جان و یقین از گمان امتیاز دهد. دل او آرام گیرد و خاطرش صفا پذیرد و حیرت و تردد از وی برخیزد». این سخن از زینالعابدین شیروانی است، از اقطاب سلسلۀ نعمتاللهی، ملقب به مستعلیشاه. شیروانی، در کسوت درویشی، عمر به سیاحت گذراند و حاصل دنیاگردی متصوفانۀ خویش را در سه جلد کتاب گرد آورد. عبارت فوق از یکی از این کتابها، به نام بستانالسیاحه نقل شده و گویای حالتی است که در اثر «سیر آفاق و…
امتیاز کاربر: 4.68 ( 2 امتیازات)
0
«مرد در سفر بر مراد خود ظفر یابد و اهل ظاهر و باطن و حق و باطل را فرق کند و جسم از جان و یقین از گمان امتیاز دهد. دل او آرام گیرد و خاطرش صفا پذیرد و حیرت و تردد از وی برخیزد».
این سخن از زینالعابدین شیروانی است، از اقطاب سلسلۀ نعمتاللهی، ملقب به مستعلیشاه. شیروانی، در کسوت درویشی، عمر به سیاحت گذراند و حاصل دنیاگردی متصوفانۀ خویش را در سه جلد کتاب گرد آورد. عبارت فوق از یکی از این کتابها، به نام بستانالسیاحه نقل شده و گویای حالتی است که در اثر «سیر آفاق و انفس» در سالک متجلی میشود. پیران طریقت سالکان را به سیر آفاق و انفس توصیه میکردند. مراد از آفاق، سیاحت بلدان و عالم ظاهر است و مراد از انفس عالم باطن.
«کاشان، روایت یک عشق جاودانه»، کتابی که نشر نظر بهتازگی منتشر کرده، شرح «سیر آفاق و انفس» است. نویسنده و عکاسی به نام سعید شریفی که از آلمان به کاشان سفر کرده و عکسها و شرح تجربیات سفرش را در کتابی چشمنواز گرد آورده بیآنکه ادعایی داشته باشد، تجربۀ سلوکی معنوی را شرح میدهد و خواننده را هم با خود به کاشان میبرد. نه آن کاشانی که توریستهای عجول و چشمهای گرسنۀ خریداران ملک و عتیقه و فرش آن را چون یک سکۀ اشرفی در قلب کویر نشانه رفتهاند. آن کاشانی که جادویش نویسنده را از پی سالها دوری رها نکرده و به خود بازکشانده است. کاشانی که سیاحت آن نهفقط برای نویسنده، که برای خواننده هم مصداق درست «سیر آفاق و انفس» است.
شریفی مینویسد که در چهاردهسالگی یکروز از مدرسه فرار میکند و به کاشان میرود. میگوید: «با اینکه سفرهایی از این دست برای نوجوانی در سن من خالی از خطر نبود، تسلیم نشدم. با این رویه کنار نمیآمدم که به ماندن در زادگاهم، تهران، بسنده کنم. میدانستم که دنیا بیش از آن دارد که من تا آنوقت تجربه کرده بودم. میخواستم بیشتر بیاموزم. یک روز از مدرسه دررفتم و سوار اتوبوسی شدم که راهی کاشان بود در دویستوچهلکیلومتری تهران، در جنوب. وقتی به مرکز شهر نزدیک شدیم چیزی دیدم شبیه یک تپۀ شنی غولآسا. نزدیکتر که شدیم دیدم آن مناظر شگفتانگیز شنی، خانههاییاند با بامهای قوسی و گنبدی، که طوری به هم وصل میشدند تا تو را از یک طرف شهر به طرف دیگر برسانند. انگار سرابی را در چشمانداز میدیدم.»
جادوی کاشان، چنان در جان او میماند که سی سال بعد او را از ماوراء بحار بازمیگرداند. حالا او در آلمان است و سر سفرۀ هفتسین، با آرزوی دیدار کاشان: «میگویند اگر آدم در لحظۀ تحویل سال از صمیم دل آرزویی بکند، برآورده میشود. رسمی هزارساله است؛ گیرم که خیلیها رسوم را تماموکمال به جا نمیآورند. من اما تصمیم گرفتم به زندگیام انگیزهای بسزا ببخشم و اینگونه به پیشواز سال نو بروم. ساعت را برای نواختهشدن در زمان تحویل سال تنظیم کردم، پیراهن سفیدم را پوشیدم، برای خودم چای دم کردم، چند شمع روشن کردم، سر سفرۀ هفتسین نشستم و منتظر لحظهای ماندم که میخواستم آرزویم را بر زبان بیاورم.» آرزوی او برآورده میشود و او به کاشان باز میگردد اما در بدو ورود چه میبیند؟ «شهر مسخشده».
شهری که او در یادهایش داشت، دیگر وجود ندارد. بعضی از محلههای شهر با خاک یکسان شده و نام خیابانها به نام شهدا تغییر کرده است. از دل شهر قدیمی فقط بازار باقی مانده. او مثل آدمی که گمشدهای دارد به دور خود میچرخد و شهری را میبیند که در کام نیستی گم شده است. همهچیز برایش حزنانگیز است و ملالتبار و بیمعنا. از حد و اندازۀ ویرانی دچار وحشت میشود. بغض میکند و میگرید. اما باز دوباره خود را پیدا میکند و تجربۀ انفسیاش را جلا میبخشد. استادان قدیم، زنان قالیباف و خوشنویسان ساکت را این گوشه و آن گوشۀ شهر پیدا میکند و با مدد نیروی روحانی آنها خویشتن خویش را بازمییابد.
نویسنده، تجربۀ سیر روحانی خود را با مشاهدات هنریاش آمیخته است. وصف او از معماری و طبیعت و فرهنگ و رسوم شهر کاشان هم بر پایۀ واقعیت است، هم برآمده از مشاهدۀ شخصی او. نکاتی که دربارۀ پیوند معماری بازار با فرهنگ سنتی کاشان میگوید خواندنی، و عکسهایش دیدنی است. او توانسته فراتر از نگاه توریستها، فراتر از آهونالههای نوستالژیک مسافران از فرنگ بازگشته، فراتر از قالببندیهای رایج کتابهای ایرانگردی و ایرانشناسی بایستد و روایت شخصی خود را در همکناریِ سادۀ متن و تصویر به دست دهد. کتاب ارزش اطلاعاتی و زیباییشناسانه هم دارد؛ اما، به گمان من، ارزش اصلی آن در نگاه اوریجینال و اصالت روایت شخصیِ سعید شریفی است.
«کاشان، روایت عشقی جاودانه» کتابی است خواندنی و دیدنی؛ اما من به خواندن و دیدن آن قانع نشدم. آن را چون جامی آبگینه که نور خورشید در زوایای هفترنگش میگردد برداشتم، و چون شربت خنک هل و گلاب در تَف کویر یکنفس نوشیدم.