باشگاه شاهنامه پژوهان _ چکامه : محمدابراهیم باستانی پاریزی تاریخ پژوه، نویسنده و پژوهشگر فرهنگ و هنر ایران بود. او همچنین استاد دانشگاه تهران بود و در چکامه سرایی هم سخنی شیوا و روان داشت. نوشته های محمدابراهیم باستانی پاریزی بر خلاف بیشتر کتابهای تاریخی که نثری سرد و سنگین دارند،پر از داستانها و ضربالمثلها و حکایات و اشعاری است که خواندن متن را برای خواننده آسانتر و لذتبخشتر میکند. به علاوه کتابهای باستانی پاریزی معمولاً پاورقیهای بسیار مفصلی دارند که گاهی از خود متن هم مفصلتر است. از او در کنار بسیاری از کتاب ها و نوشته ها، کتابی…
امتیاز کاربر: اولین نفر باشید!
0
باشگاه شاهنامه پژوهان _ چکامه : محمدابراهیم باستانی پاریزی تاریخ پژوه، نویسنده و پژوهشگر فرهنگ و هنر ایران بود. او همچنین استاد دانشگاه تهران بود و در چکامه سرایی هم سخنی شیوا و روان داشت. نوشته های محمدابراهیم باستانی پاریزی بر خلاف بیشتر کتابهای تاریخی که نثری سرد و سنگین دارند،پر از داستانها و ضربالمثلها و حکایات و اشعاری است که خواندن متن را برای خواننده آسانتر و لذتبخشتر میکند. به علاوه کتابهای باستانی پاریزی معمولاً پاورقیهای بسیار مفصلی دارند که گاهی از خود متن هم مفصلتر است. از او در کنار بسیاری از کتاب ها و نوشته ها، کتابی درباره شاهنامه با نام شاهنامه آخرش خوش است برجای مانده است. پنجم فروردین ماه سالروز درگذشت اوست و به همین مناسبت سروده هما ارژنگی درباره این چهره درخشان فرهنگ و ادب را در ادامه خواهید خواند.
گوهری مردی مقیم خاک شد
نی که خاک، او راهی افلاک شد
پیر دیری،قصه گویی خوش سخن
داستان پرداز دوران کهن
ساده پوشی نرمخوی و بیریا
نکتهسنجی با حقیقت آشنا
با نوا و چامه و شعر و سرود
جان او را الفتی دیرینه بود
همچو غواصی به بحر روزگار،
از دل گنجینه های پر غبار،
از حدیث رفتگان بیشمار،
سر فرازان به گیتی نامدار،
گفته و ناگفته ها را فاش کرد
وان گهرها بهرما شاباش کرد
از ازل، گویی معلم زاده بود
دل به تعلیم و تعلم داده بود
زین سبب بودش چو کوی دلستان
مجلس درس و مقال باستان
همرهانش یک عصا و یک کلاه
یک عصای کهنه و طی کرده راه
هم قدم با گامهایی استوار
یاوری در خستگی ها پایدار
گفت روزی زیرکی با وی که: هان
این عصا از پیریات دارد نشان!
داد پاسخ با تبسم ک ای فلان
راز پنهان در عصای من بدان
خود مپنداری به دستم این عصا
همچو چوبی خشک جان و بیبها!
این که می بینی ز پا ریزآمده
از همان خاک طرب خیز آمده
باز گوی کودکی های من است
یادگار کوی زیبای من است
تا فراموشم نگردد کیستم!
از کجایم، در چه کارم،چیستم!
گر چه شهر دلربایان دیدهام،
بارها گرد جهان گردیدهام،
با همه زیبایی شهر فرنگ،
وانچنان افسونگران شوخ وشنگ
گوشه پاریز کرمان خوشتر است
خاک گوهربیز ایران خوشتراست
نکتهها گویم ز تاریخ کهن
روشنی بخشم به هر بزم سخن
قصه پردازی کنم زین آب و گل
بر فرازم نام او از جان و دل
تا جهان داند که من کرمانیام
عاشق ایرانم و ایرانیام