همانگونه که هر ایرانی به فرهنگ ایران مدیون است، هر ایرانپژوه نیز به یارشاطر مدیون است! او افزون بر بنیان نهادن بنگاه ترجمه و نشر کتاب در ۱۳۳۳، و ایرانیکا در ۱۳۴۷، و نوشتن مقالات مهم علمی، نماد پایمردی و استواری در راه دشوار ایرانشناسی است. او خارج از ایران و بدون کمکها و رانتهای دولتی، بدون گرفتن حقوق و مزایا و وامهای آنچنانی، بدون داشتن اتاق و میز و منشی و خدم و حشم، بدون روبان و قیچی و عکاس و خبرنگار، بدون تشویقنامه و سکه و مدال، یک تنه بار شناخت و…
امتیاز کاربر: 4.65 ( 1 امتیازات)
0
احسان یارشاطر
همانگونه که هر ایرانی به فرهنگ ایران مدیون است، هر ایرانپژوه نیز به یارشاطر مدیون است!
او افزون بر بنیان نهادن بنگاه ترجمه و نشر کتاب در ۱۳۳۳، و ایرانیکا در ۱۳۴۷، و نوشتن مقالات مهم علمی، نماد پایمردی و استواری در راه دشوار ایرانشناسی است. او خارج از ایران و بدون کمکها و رانتهای دولتی، بدون گرفتن حقوق و مزایا و وامهای آنچنانی، بدون داشتن اتاق و میز و منشی و خدم و حشم، بدون روبان و قیچی و عکاس و خبرنگار، بدون تشویقنامه و سکه و مدال، یک تنه بار شناخت و شناساندن فرهنگ ایران را به دوش کشید. او نمیتوانست ببیند قطار ایرانشناسی با تلاش ایرانستیزان میایستد یا کاروان مطالعات ایرانی از پا و نفس می افتد تا راهزنان تار و مارش کنند!
«او نماد غیرت ایرانی بود!»
زمانی که در داخل به نام فرهنگ، زبان فارسی، علوم انسانی، جهان اسلام، ایران و ایرانشناسی، میلیاردها میلیارد بودجه را به کتابها، مجلات، همایشها و پروژههای تنکمایه و کمثمر تبدیل میکردند و میکنند و از نام «ایران» نام و نانی مییابند و از نمد «فرهنگ» کلاه می دوزند، یارشاطر برای سرخ کردن صورت ایرانیکا که درفش فرهنگ ایران در جهان بود، اموال و دارایی شخصی و خانوادگی خود را چوب حراج زد! شبانه روز با ایرانشناسان خارجی در گفتگو، رایزنی و حتی چانهزنی بود که بیشتر و بهتر برای ایرانیکا قلم بزنند و بر غنای آن بیافزایند که برگ سبزی باشد از جنگل غنی و پرشکوه فرهنگ ایران. ایرانیکایی که یک جلدش اعتبار و ارزشی بیش از همهی تولیدات بهظاهر علمی ولی درواقع «امتیاز آور» و «رتبه ساز» و «بیثمر» دارد. چه، یکی مرد جنگی به از صد هزار!
« او به ایرانشناسی ایمان داشت!»
یارشاطر ایرانیکا را با چنگ و دندان نگاه داشت چونان مادری در میدان جنگ که فرزندش را! گرچه مادرش را در کودکی از دست داده بود. جنگی چندسویه از درون و بیرون؛ جنگی که از سوی ایرانستیزان از پانترکیست و پانعربیست گرفته تا پاناسلامیست، از جهانوطن سوپرروشنفکر تا صوفی وطنگریز، از قومگرا تا جهانگرا و کهکشانگرا! و از مارکسیست بیطبقهی ضد تاریخ تا فیلسوف بلاتکلیف!
او با هر وزشی به هر سمتی غش نکرد و «جوزده» نشد. با هر تندبادی سرگردان نشد و نلرزید چراکه ریشههایش استوار بودند، هرچند دستهایش از پارکینسون بیقرار و لرزان بود. او در خاک غنی تاریخ و فرهنگ ایران ریشه داشت نه در ماسههای سست!
« او نماد استواری بود!»
او میهنپرستی را از مرد استواری چون ابراهیم پورداود و ایرانپژوهشی علمی را دانشمندی چون هنینگ آموخته بود. او برای خود «خویشکاری» داشت. گرچه بسیار زیست ولی خود میدانست برای آن همه کار بر زمین مانده وقت تنگ است. او با فراغت و آسایش و تفریح بیگانه بود و معروف است که تلویزیونش هیچگاه روشن نشد!
« او نماد خویشکاری بود!»
زندهیاد پرویز رجبی با دیدن دوران افول ایرانشناسی در غرب، با ناامیدی گفت که آیندهی ایرانشناسی ناروشن است. شاید درست گفت. چه کسی جای پیرنیا، قزوینی و تقیزاده را گرفت؟ چه کسی جای شهبازی، مینوی و تفضلی نشست؟ و چه کسی جای خالی افشار و یارشاطر را پر خواهد کرد؟ نمی دانم! اما به یک چیز باور دارم:
تا زمانیکه سرزمینی به نام ایران و مردمی به نام ایرانی پابرجا باشد، فرهنگ و تاریخ ایران زنده خواهد ماند و تا زمانیکه یاد و نام بزرگمردانی چون یارشاطر زنده بماند، چراغ ایرانشناسی خاموش نخواهد شد! ایدون باد، ایدونتر باد!