باشگاه شاهنامه پژوهان _ چکامه: شاهنامه این میراث ارزشمند قوم ایرانی که به منزله شناسنامه همه ایرانیان است الهام بخش سروده های شاعران و چکامه سرایان گوناگونی بوده است. سروده های گوناگون در ادب فارسی درباره شاهنامه و یا الهام گرفته از آن همواره به چشم می آید. سروده ای که در ادامه می خوانید اثر قدمعلی سرامی شاهنامه پژوه و استاد زبان و ادب فارسی است که به زنان ایرانی پیشکش شده است. الا رستم هفت خان سخن! نه مردی است دشنام گفتن به زن. "زن و اژدها هر دو در خاک به؟ جهان پاک از این هر دو…
امتیاز کاربر: 4.65 ( 1 امتیازات)
0

باشگاه شاهنامه پژوهان _ چکامه: شاهنامه این میراث ارزشمند قوم ایرانی که به منزله شناسنامه همه ایرانیان است الهام بخش سروده های شاعران و چکامه سرایان گوناگونی بوده است. سروده های گوناگون در ادب فارسی درباره شاهنامه و یا الهام گرفته از آن همواره به چشم می آید. سروده ای که در ادامه می خوانید اثر قدمعلی سرامی شاهنامه پژوه و استاد زبان و ادب فارسی است که به زنان ایرانی پیشکش شده است.
الا رستم هفت خان سخن!
نه مردی است دشنام گفتن به زن.
“زن و اژدها هر دو در خاک به؟
جهان پاک از این هر دو ناپاک به؟”
نه، این بیت ناسخته آن تو نیست،
نه این زخم تیغ زبان تو نیست!
هنر را تو گوهر بسی سفتهای،
بجا گفتهای هرچه را گفتهای.
به مردی فرا رفتهای تا ستیغ،
ندانستهای ژرف زن را دریغ!
ندانی اگر شرم مادر نبود،
تو را نیز طبع سخنور نبود؟
گرفتم به بانو برآشفتهای،
زنان را چرا ناسزا گفتهای؟
لوند است سودابه، شیرین بلاست،
منیژه هوسباز و ناپارساست،
کتایون چه کم دارد از بخردی؟
کجا دیدهای با فرانک بدی؟
دلیر است و زیبا است گرد آفرید،
جهان زن چنین مرد هرگز ندید!
فرنگیس اگر تخمهی اژدهاست،
وفادار و بیکینه و باصفاست.
کسی مهربان چون سپینود نیست،
جز او تار بهرام را پود نیست.
اگر بر شمارم همه نامشان،
بیآرایم آغاز و انجامشان،
تو بینی یکایک بهارند و باغ،
شبستان ایام را چلچراغ.
بخوان قصّه بیژن خویشتن،
چه گفتی ببین با زن خویشتن؟
در آن اژدهاگون شب قیر و دود،
اگر در سرای تو بانو نبود،
چراغ و شراب از که میخواستی؟
غم خویش را با چه میکاستی؟
به کار شبستان چو درماندهای،
زنان را همه اژدها خواندهای.
چرا کام واهی نهی زیر گام؟
کی از خامه ورزان پسندند خام؟
ندانم که گفت آنکه این یاوه گفت،
گمانم شبی نیز با زن نخفت؟
اگر هست زن این که من دیدهام،
به نامردی خویش خندیدهام.
* * *
الا ای خداوندگار سخن!
ببخشای گستاخی من به من!
تویی اوستاد سخن گستری،
درازست از تو زبان دری.
مرا هم زبان از تو ای سرفراز!
ببر گر به رأی تو آمد دراز!
تو بالاتری از چه و چون و چند،
به چون و چرایی که کردم بخند.
زنان را ز من بیش داری تو دوست،
تو چون می نکوهی، نکوهش نکوست.
من این کور خواندم تو روشن بتاب
که نگریزد از بانگ سگ ماهتاب.