بازبینی کلی
باشگاه شاهنامه پژوهان _ ویدئو :
شاهنامه خوانی با آوای اسماعیل قادرپناه براساس شاهنامه مسکو (بخش دهم)
بر او تیره شد فرّهٔ ایزدی
به کژی گرایید و نابخردی
یکی نامجویی ز هر پهلُوی
دل از مهر جمشید پرداخته
سوی تازیان برگفتند راه
پر از هول شاه اژدها پیکر است
نهادند یکسر به ضحاک روی
ورا شاه ایران زمین خواندند
به ایران زمین تاج بر سر نهاد
گزین کرد گرد از همه کشوری
چو انگشتری کرد گیتی بروی
به تنگ اندر آمد جهاندار نو
بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه
بر او نام شاهی و او ناپدید
پدید آمد آن شاه ناپاک دین
نیامد به فرجام هم ز او رها
یکایک ندادش زمانی درنگ
جهان را از او پاک بیبیم کرد
زمانه ربودش چو بیجاده کاه
بر آن رنج بردن چه آمدش سود
پدید آوریده همه نیک و بد
چو گیتی نخواهد گشادنت راز
جز آواز نرمت نیاید به گوش
نخواهد نمودن به بد نیز چهر
همان راز دل را گشایی بدوی
به دلت اندرون درد و خون آورد
خدایا مرا زود بِرْهان ز رنج
ضحاک
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
بر او سالیان انجمن شد هزار
برآمد بر این روزگار دراز
پراگنده شد کام دیوانگان
نهان راستی آشکارا گزند
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
برون آوریدند لرزان چو بید
سر بانوان را چو افسر بدند
دگر پاکدامن به نام ارنواز
بر آن اژدهافش سپردندشان
بیاموختشان کژی و بدخویی
جز از کشتن و غارت و سوختن
چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان
همی ساختی راه درمان شاه
مر آن اژدها را خورش ساختی
دو مرد گرانمایه و پارسا
دگر نام گرمایل پیشبین
سخن رفت هر گونه از بیش و کم
و زان رسمهای بد اندر خورش
بباید بر شاه رفت آوری
ز هر گونه اندیشه انداختن
یکی را توان آوریدن برون
خورشها و اندازه بشناختند
گرفت آن دو بیدار دل در نهان
به شیرین روان اندر آویختن
گرفته دو مرد جوان را کشان
ز بالا به روی اندر انداختند
پر از خون دو دیده پر از کینه سر
ز کردار بیداد شاه زمین
جز این چارهای نیز نشناختند
بیامیخت با مغز آن ارجمند
نگر تا بیاری سر اندر نهفت
تو را از جهان دشت و کوه است بهر
خورش ساختند از پی اژدها
از ایشان همی یافتندی روان
بر آن سان که نشناختندی که کیست
سپردی و صحرا نهادند پیش
که ز آباد ناید به دل برش یاد
چنان بد که چون میبدش آرزوی
به کشتی چو با دیو برخاستی