خانه / خبر شاهنامه / آخرین خبرهای شاهنامه / او ایران‌دوستی دو آتشه بود / سخنان فریبا شکوهی همسر ابوالفضل خطیبی در آیین یادبود او
کلیک کنید

او ایران‌دوستی دو آتشه بود / سخنان فریبا شکوهی همسر ابوالفضل خطیبی در آیین یادبود او

باشگاه شاهنامه پژوهان _ گزارش: من و همسرم خطیبی ۳۲ سال پیش در یک روز زیبای بهاری در اردیبهشت ماه ۱۳۶۹ در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی در عمارتی زیبا واقع در خیابان گلستان آشنا شدیم. آن روزها و سال‌ها از مهمترین دوران کاری و زندگیِ مشترک ما بود. حضور در فضای صمیمی مرکز در کنار همکاران و دوستان جوان پرشور و مستعد که از بهترین دانشجویان آن دوره بودند و شاگردی در محضر استادان فرهیخته‌ای چون زنده یادان دکتر عباس زریاب خویی، دکتر احمد تفضلی و دکتر آذرتاش آذرنوش (که روانشان به مینو شاد باد) و نیز دکتر علی‌اشرف…

بازبینی کلی

امتیاز کاربر: 4.68 ( 2 امتیازات)
0

او ایران‌دوستی دو آتشه بود / سخنان فریبا شکوهی همسر ابوالفضل خطیبی در آیین یادبود او
باشگاه شاهنامه پژوهان _ گزارش: من و همسرم خطیبی ۳۲ سال پیش در یک روز زیبای بهاری در اردیبهشت ماه ۱۳۶۹ در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی در عمارتی زیبا واقع در خیابان گلستان آشنا شدیم. آن روزها و سال‌ها از مهمترین دوران کاری و زندگیِ مشترک ما بود. حضور در فضای صمیمی مرکز در کنار همکاران و دوستان جوان پرشور و مستعد که از بهترین دانشجویان آن دوره بودند و شاگردی در محضر استادان فرهیخته‌ای چون زنده یادان دکتر عباس زریاب خویی، دکتر احمد تفضلی و دکتر آذرتاش آذرنوش (که روانشان به مینو شاد باد) و نیز دکتر علی‌اشرف صادقی و دکتر فتح‌الله مجتبایی (که یزدان نگاه‌دارشان باد) فرصتی بی‌نظیر بود برای یادگیری و تجربه اندوزی.

 

به گزارش باشگاه شاهنامه پژوهان به نقل از ایسنا، فریبا شکوهی، همسر ابوالفضل خطیبی و عضو هیأت‌ علمی فرهنگستان زبان و ادب فارسی و پژوهشگر پیشین مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، در سخنانی مکتوب درباره همسر فقید خود در مراسم یادبود او در مرکز دیاره المعارف بزرگ اسلامی گفت:

به نام خداوند جان و خرد

ای آنکه غمگنی و سزاواری / وندر نهان سرشک همی باری

رفت آنکه رفت و آمد آنک آمد / بود آنکه بود، خیره چه غم داری؟

هموار خواهی کرد گیتی را؟ / گیتی‌ست، کی پذیرد همواری

مستی مکن، که ننگرد او مستی / زاری مکن، که نشنود او زاری

شو، تا قیامت آید، زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟

آزار بیش بینی زین گردون / گر تو به هر بهانه بیازاری

گویی گماشته‌ست بلایی او / بر هرکه تو دل بر او بگماری (رودکی)

با درود و ادب و احترام خدمت استادان گرانمایه و سروران و دوستان عزیز حاضر در این جمع. از من خواسته شد درباره همسرم دکتر ابوالفضل خطیبی چند کلمه‌ای سخن بگویم. برای منِ داغدارِ آشفته‌حالِ دلتنگ، ایستادن در این جایگاه و سخن گفتن از این نازنینِ سفر کرده، کاری‌ست بس تلخ و جانکاه. با این حال اطاعت امر کرده و اشاره‌ای کوتاه خواهم داشت به چند ویژگی شخصیتی او در مقام همسر و پدر و دلبستگی‌ها و دغدغه‌های شخصی ایشان.

پیشتر از استادان و حاضران در این جمعِ صمیمی خواهشمندم به دلیل آشفتگی و پریشانیِ حال، مرا ببخشایند که نمی‌توانم دلنوشته‌ام را آن چنان که باید به شایستگی ارایه دهم.

من و همسرم خطیبی ۳۲ سال پیش در یک روز زیبای بهاری در اردیبهشت ماه ۱۳۶۹ در مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی در عمارتی زیبا واقع در خیابان گلستان آشنا شدیم. آن روزها و سال‌ها از مهمترین دوران کاری و زندگیِ مشترک ما بود. حضور در فضای صمیمی مرکز در کنار همکاران و دوستان جوان پرشور و مستعد که از بهترین دانشجویان آن دوره بودند و شاگردی در محضر استادان فرهیخته‌ای چون زنده یادان دکتر عباس زریاب خویی، دکتر احمد تفضلی و دکتر آذرتاش آذرنوش (که روانشان به مینو شاد باد) و نیز دکتر علی‌اشرف صادقی و دکتر فتح‌الله مجتبایی (که یزدان نگاه‌دارشان باد) فرصتی بی‌نظیر بود برای یادگیری و تجربه اندوزی.

بی‌گمان ایجاد چنین محیط علمی تنها مرهون شخصیتی بود با اندیشه‌ای سترگ و آرمانی بلند که با تلاش خستگی‌ناپذیر در پیِ تدوینِ دانشنامه‌ای بود جامع و ماندگار برای نسل‌های بعدی. ایشان کسی نبود جز جناب آقای موسوی بجنوردی بنیانگذار و رییس محترم مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی که همواره جوانان را باور داشت و به آن‌ها فرصت یادگیری می‌داد. ایشان در همان سال‌ها نسلی را تربیت کرد که بعدها در دانشگاه‌ها و مراکز علمی و پژوهشی خوش درخشیدند. خطیبی یکی از این پژوهشگران جوان بود که از این فرصت نیک بهره برد و با استعداد و نبوغ و پشتکارِ فراوانِ خویش با نگارش مقاله‌های مهم در حوزه تاریخ در دائره‌المعارف بزرگ اسلامی و مقاله‌های ادبی در دانشنامه زبان و ادب فارسی در فرهنگستان و به‌ویژه نگارش مقاله‌های تخصصی درباره شاهنامه فردوسی در نشریات معتبر تخصصی ادبی از جمله نامه فرهنگستان و نشر دانش، توانست دین خود را ادا کند و یادگارهای ارزشمندی از خود برجای گذارد. خطیبی همواره مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی را خانه نخست خود می‌نامید که در آن الفبای تحقیق را به شیوهای اصولی فرا گرفته بود.

اگر بخواهم از خطیبی در مقام همسر و پدر سخن بگویم، باید اعتراف کنم که او همسری بسیار مهربان، صبور و قدرشناس و پدری روشنفکر و دوست صمیمی من و دخترمان بود. عشق و احترام او به مادر، همسر و دخترش ریشه در باور او نسبت به جایگاه زن در جامعه و فرهنگ ایران زمین داشت؛ چنان‌که زیرلب همواره این بیت را زمزمه می‌کرد:

زن و کودک و بوم ایرانیان / به اندیشه بد مَنِه در میان

آنان که او را از نزدیک می‌شناسند نیک می‌دانند که او فردی بسیار فروتن و به قولی بی شیله پیله بود. خطیبی خودش بود بدون هیچ پیرایه‌ای. در کنار فروتنی اما او در بیان موضوعات علمی بسیار صریح‌اللهجه بود و با هیچکس تعارف نداشت. روحیه لطیف، طبیعت‌دوستی و حمایت از حیوانات برای او نه شعار و تظاهر، بلکه از مهمترین مبانی اعتقادی او بود.

سرانجام باید به میهن‌دوستی او اشاره کنم. او ایران‌دوستی دو آتشه بود و همواره با شور و شوق و هیجان بر یک پارچگی تاریخی و جغرافیایی ایران و پیوند ایرانیان با هر قوم و نژاد و زبانی تأکید داشت. دلبستگی او به ایران، زبان فارسی و شاهنامه چنان بود که با خویش پیمان بسته بود تا جان در بدن دارد درباره شاهنامه پژوهش کند و به جوانان وطنش آموزش دهد تا بیشتر به مبانی اخلاقی شاهنامه توجه کنند. از این روی هرگز حاضر نشد ایران عزیز را برای اقامت در دیار فرنگ ترک کند. شاعر محبوب او پس از فردوسی و حافظ، زنده‌یاد احمد شاملو بود. مطالب صفحه فیسبوک ایشان گرچه بیشتر پیرامون شاهنامه و ادبیات حماسی بود، اما تصویر شاملو بر این صفحه نقش بسته بود. همین دلبستگی سبب شد تا به‌ویژه در سال‌های جوانی، به سبک و سیاق شاملو عاشقانه‌هایی برای من بسراید که از عزیزترین یادگارهای اوست.

تقدیر این‌گونه بود که نخستین دیدار من و همسرم در روزی بهاری رقم بخورد و آخرین دیدار ما در یک روز سرد زمستانی با بارش بی‌وقفه برف؛ برفی که شهر دودگرفته تهران را سفیدپوش کرد و مرا سیاه‌وش…

به هنگام رفتن به سمت اتاق عمل گفت: «فریبا بانو! مصرعی در سرم مدام می‌چرخد آن را جست‌وجو کن و برای من بخوان». این‌گونه بود که با خواندن این شعر از ابوطیب مُصعَبی (شاعر قرن چهارم)، با من این ابیات را با صدای نه چندان بلند تکرار می‌کرد… و سپس وداعی شیرین که نمی‌دانستم این آخرین دیدار و وداع ما خواهد بود. درِ اتاق عمل بسته شد و من ماندم و یاد و خاطره و صدا و نوشته‌های او؛ تا شاید دیداری دیگر در جهانی دیگر.

جهانا همانا فسوسی و بازی / که بر کس نپایی و با کس نسازی

چو ماه از نمودن چو خور از شنودن/ به گاه ربودن چو شاهین و بازی

یکی را نعیمی، یکی را حجیمی / یکی را نشیبی، یکی را فرازی

چرا زیرکانند بس تنگ روزی / چرا ابله‌هانند در بی‌نیازی

چرا عمر طاوس و دُراج کوته / چرا مار و کرکس زید در درازی

جهانا همانا از این بی‌نیازی / گنه‌کار ماییم تو جای آزی

کلیک کنید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

کلیک کنید
گفتگو
باشگاه شاهنامه پژوهان
درودبرشما

اگر برای سفارش از فروشگاه باشگاه شاهنامه پژوهان پرسشی دارید پیام خود را بگذارید


با سپاس