باشگاه شاهنامه پژوهان _ یادداشت (سایه اقتصادی نیا) : از شنیدن خبر درگذشت ابوالفضل خطیبی، شاهنامهشناس توانا و محقق نکتهسنج ادبیات فارسی، در شگفتی و اندوهم. میدانستم بیمار است، اما ندانستم که چنین زود رفتنی است. با آقای خطیبی سالها در فرهنگستان زبان و ادب فارسی همکار بودم و از او خاطرات گرمی دارم؛ دقیقتر آنکه شاید چهرۀ او، بعد از اینهمه سال، جزو معدود چهرههایی باشد که از یادآوریاش در سالهای کار در فرهنگستان تلخ و کدر نمیشوم. ابوالفضل خطیبی با نامۀ فرهنگستان همکاری مدام داشت و سالی چند مقاله، اغلب در حوزۀ شاهنامهشناسی، در این مجله چاپ میکرد.…
امتیاز کاربر: 4.56 ( 1 امتیازات)
0
باشگاه شاهنامه پژوهان _ یادداشت (سایه اقتصادی نیا) : از شنیدن خبر درگذشت ابوالفضل خطیبی، شاهنامهشناس توانا و محقق نکتهسنج ادبیات فارسی، در شگفتی و اندوهم. میدانستم بیمار است، اما ندانستم که چنین زود رفتنی است.
با آقای خطیبی سالها در فرهنگستان زبان و ادب فارسی همکار بودم و از او خاطرات گرمی دارم؛ دقیقتر آنکه شاید چهرۀ او، بعد از اینهمه سال، جزو معدود چهرههایی باشد که از یادآوریاش در سالهای کار در فرهنگستان تلخ و کدر نمیشوم.
ابوالفضل خطیبی با نامۀ فرهنگستان همکاری مدام داشت و سالی چند مقاله، اغلب در حوزۀ شاهنامهشناسی، در این مجله چاپ میکرد. استاد سمیعی هم مقالات او را میپسندید و چون درج آنها را برای حفظ وزن علمی مجله لازم میدانست در انتشار آنها همیشه اولویت قائل میشد. گاهی که مجله را میبستیم و مجموع مقالات از نظر بار علمی چنگی به دل نمیزد و بهاصطلاح کفگیر به ته دیگ میخورد، استاد سمیعی میگفت: «ببین آقای خطیبی مقاله ندارد؟ این شماره کمجان است.» رفتوآمد آقای خطیبی به دفتر ما در نامۀ فرهنگستان هم باصفا بود، هم پرفایده. پای ثابت حلقۀ مباحثات ادبی و زبانی و لغوی بود، کتاب و مقاله میآورد و میبرد و با حرارت دربارۀ دریافتهایش بحث میکرد. خلاصۀ خیلی از آن مباحثات حضوری را هم در فیسبوک به صورت یادداشتهایی مختصر و مفید منتشر میکرد. بسیاری از همین یادداشتها به همت علی دهباشی در بخارا بازچاپ و ماندگار شدند. جز این، از دوستداران شعر معاصر بود؛ مخصوصاً عاشق شاملو بود و در همصحبتیهایمان اغلب شعرخوانی هم در کار بود. دائماً میگفت: «بگو از این جوانها کدام خوب است؟» و هرچه میخواندم پسند نمیکرد. بعد از شاملو هیچکس را قبول نداشت!
چند بار با هم همسفر شدیم، از آنجمله یک بار به مشهد برای شرکت در کنفرانس نقد ادبی در دانشگاه فردوسی. خوب به خاطر دارم که موضوع مقالهاش صحت انتساب بیت معروف “چو ایران نباشد تن من مباد/برین بوم و بر زنده یک تن مباد” به فردوسی بود. با حرارت و شوق مقالهاش را ارائه کرد و در محیط دانشگاه، که هنوز از آفتاب جنبش سبز گرم بود، شوری درانداخت. او در این مقاله مراحل تغییر و تحول بیت مورد نظر و چگونگی انتساب آن به فردوسی را پیش چشم میآورد، و در قسمت نتیجهگیری نگاه نقادانۀ فراگیر مدرنی اتخاذ میکند که چهبسا با روح کلی پژوهشهای شاهنامهشناسانه ناسازگار باشد، اما در آن حقیقتی نهفته است: اعتباربخشی به اصالت هنر. خطیبی مینویسد: «درونمایۀ این دو بیت به همین صورت از ذهن فردوسی تراوش کرده است و اگر کسی از من بپرسد این دو بیت سرودۀ فردوسی هست یا نه؟ پاسخ میدهم سرودهی فردوسی هست، با تغییراتی، و هیچگاه نخواهم گفت سرودۀ فردوسی نیست.»
جز اینها، از آقای خطیبی خاطرۀ خاصی دارم که مهر دوستانۀ او را در دلم پایدار کرده است و حالا دوست دارم آن را بنویسم. آقای خطیبی، بهجز دفتر نامۀ فرهنگستان، گاهی در حلقۀ چهارشنبههای هرمس هم حضور داشت. تعدادی از اهالی قلم، با پذیرایی گرم آقای ساغروانی، شبهای چهارشنبه را به بحثهای ادبی و فلسفی در دفتر انتشارات هرمس میگذراندند. من خیلی کم به آن حلقه پیوستم؛ شاید دو سه بار. از قضا یک بار با چند نفر از همکاران، ازجمله آقای خطیبی، بعد از تعطیلی فرهنگستان راهی هرمس شدیم. خوش و خرم رسیدیم و نشستیم به چای و گپ و از هر دری سخنی. سخن به فروغ فرخزاد کشید و هرکس نظری میداد، من هم. ناگهان یکی از مردانِ مرد کف به لب آورد و در مقابل من از پشت میز برخاست و شروع کرد به داد و فریاد و توهین و تهمت که: «آنچه تو دربارۀ فروغ نوشتهای همه از سر حقد و حسادت توست.» من تنها زن آن جمعِ مردانه بودم و شاید از بسیاری از آن اصحاب جوانتر. دیگران کوشیدند مرد را آرام کنند و سر جایش بنشانند، اما جوّ به هم ریخته بود و مدتی بعد، همه پراکنده شدیم.
من دلشکسته و تحقیرشده به خانه برگشتم. به خودم لعنت میفرستادم که چرا قواعد مردسالارانه را شکستهام و وارد جمعی شدهام که یکی از حاضرانش به خودش اجازه میدهد بهخاطر اختلاف در آرای ادبی کار را به توهین جنسیتی و تهمت بکشاند. تا صبح غصه خوردم. صبح که به فرهنگستان آمدم، دیدم آقای خطیبی دارد از طرف اتاق من برمیگردد. مرا که در راهرو دید، بلند گفت: «سلام سایهبانو، آمدم دم در اتاقت، نبودی. میخواهم همین اول صبح از تو معذرتخواهی کنم، هرچند دیر است. باید همان دیشب و در همان جمع سبیلها از تو معذرت میخواستم. تو تنها خانم جمع ما بودی و رفتار آن دوستمان بسیار زشت و خجالتآور بود.» دلیلی نداشت آقای خطیبی عذرخواهی کند، مقصر دیگری بود. اما همدلی و فهم او در تشخیص اهانت و تحقیر جنسیتی برای من بسیار ارزنده بود. من این جوانمردی و بزرگواری او را هرگز فراموش نمیکنم.