بازبینی کلی
چکیده
«بور» /ba:wr/ و «بیان» /bayân/ در حماسه های گورانی نام دو رزم جامۀ رستم است که آنها را جداگانه یا با هم می پوشیده است. این واژگان در متون حماسی گورانی کاربردی چهارگانه دارند: ۱) بور (/ ببر). نام جوشن رستم که پوست بور/ ببر نیز خوانده می شود. ۲) بیان. رزم جامۀ ویژۀ رستم که با آن شناخته می شود؛ آنگونه که از وی با عنوانهای «بیان پوش»، «شیر بیان پوش» و «بور/ ببر بیان پوش» و از فرامرز با عنوان پورِ «بیان پوش» یاد شده است. ۳) بور و بیان. رستم این دو جامۀ جنگی را معمولاً با هم می پوشیده است. در توصیف بور از جوشن و خفتان و در توصیف بیان از زرین قبا، جُبه و نیمچه (= بالاپوش) استفاده شده است. این ساختار پوششی (پوشیدن جامه ای از پوست بور و انداختن بالاپوشی بر روی آن) دقیقاً پوشش آناهیتا با جامه ای از پوست بوری /bawri-/ و بالاپوشی زرین /paiti-dāna-/ در آبان یشت و سنگ نگارۀ تاق بستان و رزم جامه های شاهان و سربازان هخامنشی است.
در این رویکرد ba:wr گورانی کاستۀ bawri- اوستایی و bayân گورانی نیز فشردۀ paiti-dāna- اوستایی است. ازآنجا که پوشیدن جامه های زنانه در حماسه ها شایستۀ جهان پهلوانان نبوده، رستم در رجزخوانی خود به کشتن دو پتیاره به نامهای بور و بیان اشاره می کند که آنها را کشته و از پوستشان دو رزم جامه ساخته است. ۴) بور بیان (/ ببر بیان). ترکیب بور و بیان به بورِ بیان و دو پتیارۀ بور و بیان به اژدهای بور بیان تبدیل می شوند که رستم از پوست آن یک رزم جامه به نام بور بیان برای خود فراهم می کند. در این گزارش کاربرد بیان به عنوان بالاپوش رستم از میان رفته و در کاربردی تازه بهمعنی «سپیده دم» زمان بیداری اژدها آمده است. از ۴ کاربرد این واژه ها در زبان گورانی موارد ۱ و ۴ در شاهنامه به کار رفته است. این کاربرد ناقص و مبهم نشان می دهد که پیشینۀ رزم جامه های رستم به شناخت پوشش آناهیتا در غرب ایران بازمی گردد؛ بنابراین رزم¬جامۀ رستم و داستان بور بیان که ساخته و پرداختۀ سنت حماسه پردازی در ایران باختری است، تنها با نامواژۀ ببر بیان به شاهنامه و سپس با داستان ببر بیان به روایتهای گفتاری و نقالی فارسی و در سده های اخیر به برخی دستنویسهای شاهنامه راه یافته است.
کلیدواژه
بور، ببر، بیان، ببر بیان، رستم، آناهیتا، هخامنشیان.
مقدمه
حماسههای گورانی از سرچشمههای بسیار غنی و اساطیری ادبیات حماسی ایرانزمین هستند که در مناطق غربی ایران بهویژه استان کرمانشاه فعلی بالیده و در دو سدۀ اخیر به نوشتار درآمدهاند. این حماسهها به زبان گورانی و شامل مجموعهای منسجم از دوران کیومرث تا بهمن با تکیه بر نقش و کردارهای رستم و خانوادۀ وی هستند. در سدۀ ۴-۵ ق وجود شاهنامۀ پیروزان و گردنامۀ رستم لارجانی (نک: شهمردان، ۱۳۶۲: ۳۱۹-۳۴۴؛ خالقی ۱۳۹۰ ت، ث) در غرب بیانگر رقابتی تنگاتنگ با شرق ایران در حوزۀ شاهنامهسرایی است. متأسفانه جز خلاصهای از شاهنامۀ پیروزان چیزی از شاهنامهسرایی در غرب ایران باقی نمانده، اما احتمالاً روایتهای گورانی امروز برگرفته از همان شاهنامۀ پیروزان و گردنامۀ رستم لارجانی یا منابع آنان باشد. بههرروی مطالعه و تطبیق دقیق حماسههای گورانی ریشههای هخامنشی و پارتی این حماسهها را بهخوبی روشن و نمودار میسازد، بهعنوان مثال رزمنامۀ کنیزک گورانی روایتی از یادگار زریران است که وفاداری آن به یادگار زریران پهلوی بیش از روایت شاهنامۀ فردوسی و غرر السیر ثعالبی است (نک: اکبری مفاخر، ۱۳۹۳، ۱۳۹۴).
نمونۀ دیگر رزمجامههای رستم یعنی «بور» و «بیان» است که در این پژوهش به آن پرداخته شدهاست. در مورد واژهشناسی و چیستی ببر بیان پژوهشهای گستردهای ازسوی زبانشناسان، اسطورهشناسان، شاهنامهپژوهان و … چون دارمستتر ، آندرآس ، بارتولومه ، امیدسالار ، خالقی ، باقری و … با رویکردهایی متفاوت صورت گرفته که هریک درنوع خود دارای نظریاتی تازه و ارزشمند و درعینحال متناقض هستند.
کهنترین اشاره به رزمجامۀ رستم مربوط به نبرد رستم با دیوان در متنی سغدی است که در آن پهلوان «چرم پلنگ» بر تن دارد (قریب، ۱۳۷۷: ۲۵۳).
آنگاه آمد رخش تیزهوش و رستم را بیدار کرد. رستم از خواب برخاست، درحال جامۀ پوست پلنگ بپوشید، کماندان بربست، بر رخش برنشست، بهسوی دیوان شتافت.
در شاهنامه نیز جامۀ رستم (= ببر بیان) بارها «چرم پلنگ» و «پلنگینه» خوانده شدهاست:
یکی جامه دارد ز چرم پلنگ بپوشد ز بر و اندر آید به جنگ
(شاهنامه، ۳/ ۱۸۷/ ۱۳۶۰)
بدو گفت مردی چو دیو سیاه پلنگینه جوشن از آهن کلاه
(همان، ۲/ ۳۳/ ۴۳۸)
بگفت آنکه این رنجم از یک تن ست که او را پلنگینه پیراهن است
(همان، ۳/ ۲۶۹/ ۲۶۶۰)
دومین متن در بررسی جامۀ رستم شاهنامۀ فردوسی است. در شاهنامه از رزمجامۀ ویژۀ رستم با عنوان ببر بیان و کوتاهشدۀ آن یعنی ببر یاد شدهاست.
یکی مغفر خسروی بر سرش خویآلوده ببر بیان در برش
(همان، ۲/ ۳۸/ ۵۰۹)
بزرگان که دیدند ببر مرا همان رخش غران هزبر مرا
(همان، ۵/ ۳۴۱/ ۵۶۲)
رستم این جامه را ــ که پلنگینه نیز خوانده میشده ـ بر روی زره و جوشن میپوشیدهاست:
زره زیر بد جوشن اندر میان وزآن پس بپوشید ببر بیان
(همان، ۳/ ۱۹۱/ ۱۴۰۷)
و کمربندی بر روی آن میبستهاست:
بزد دست و پوشید ببر بیان ببست آن کیانیکمر بر میان
(همان، ۲/ ۱۶۹/ ۶۳۵)
رستم کمربند را گشوده و جامه را از تن به در میآوردهاست:
برآسود و بگشاد گردیمیان بر چشمه بنهاد ببر بیان
(همان، ۳/ ۲۹۳/ ۸۲)
کمان بفکن از دست و ببر بیان برآهنج و بگشای تیغ از میان
(همان، ۵/ ۳۸۹/ ۱۱۵۷)
پس از زخمیشدن رستم در نبرد با اسفندیار، زواره نخست کمربند رستم را بازمیکند و سپس ببر بیان را از تن وی بیرون میآورد:
زوراه بهزودی گشادش میان ازو برکشیدند ببر بیان
(همان، ۵/ ۴۰۶/ ۱۲۱۱)
باتوجه به این ابیات ببر بیان در شاهنامه رزمجامۀ یگانهای است که رستم آن را بر روی زره و جوشن پوشیده، کمربندش را بر روی آن میبستهاست؛ ازاینرو رستم برای درآوردن آن از تن لازم بوده تا کمربندش را بازکند و سپس آن را از تن خارج کند. شیوۀ پوشیدن ببر بیان در شاهنامه بسیار روشن و گویا ست. این ابیات نظر آندراس و همچنین مختاریان را رد میکند؛ به نظر آنان ببر بیان ردایی از پوست ببر بوده که رستم آن را بر شانه میافکندهاست.
حال بهشیوۀ توصیفی به واژهشناسی بور و بیان و چیستی رزمجامههای رستم در دستنویسهای حماسههای گورانی و کندوکاو در ریشههای اساطیری، باستانی و تاریخی آن در غرب ایران پرداخته میشود.
۱- بور/ ببر
ـ رستم رزمجامهای به نام بور/ ببر دارد:
و کی لایقن، ای رخش [و] ای بور کرم بیشمار، ونم نکی جور
(هفت لشکر الفت، گ ۱۵۳ ب)
wa ki lâyaq-ɛn i R̊axš w i bawr / Karam-be:šɛmâr!, wan-ɛm na-kay ǰa:wr!
این رخش و این بور لایق کیست؟ (خداوندِ) بسیار بخشنده بر من ستم نکنی!
او درفش و ببر، اژدهاپیکر او رخش پرجوش، عالم و نی کر
(مثنوی شاهنامه…، گ ۳۲ ب)
a:w dɛrafš u babr, Aždahâ-paykar / a:w R̊axš-e pɛr̊-ǰu:š, ’âlam wa nɛy kar!
آن درفش و ببر، آن اژدهاپیکر(= رستم)، آن رخش خروشانِ تبدیلکنندۀ دنیا به نیزار!
ـ جامۀ بور رستم بهعنوان خفتان و جوشن کاربرد دارد:
خفتان پوست بور، کردنش نه ور کلۀ دیو سفید، دان و فوق سر
(هفت¬لشکر الفت، گ ۳۶۷ ب)
xɛftân pu:st-e ba:wr, kɛrdɛn-ɛš na war / kała-y De:w-sɛfe:d, dân wa farq-e sar.
خفتان پوست بور را به تن کرد. کلۀ دیو سفید را بر فرق سر نهاد.
دیم پهلوانی، وینۀ تهمتن کلۀ دیو مغفر، پوس بور جوشن
(«دارجنگه»: غضنفری، ۱۳۶۴: ۶۰؛ انجوی، ۱۳۶۳: ۳۲۷)
di:m pahlawân-e:, we:na-y Tahamtan / kała-y De:w mɛqfar, pu:s-e ba:wr ǰa:wšan.
پهلوانی همانند تهمتن دیدم که کلۀ دیو، مغفر و پوست بور، جوشنش بود.
واتش ای فرزند، کلۀ دیوسفید پوست بور بهپوش، ایدَ من امید
برزو اید شنفت، او ژَ پیلتن پوشنا نه ور، خفتان [و] جوشن
(هفت¬لشکر الفت، گ ۳۶۷ ب)
wât-ɛš ɛy farzand, kała-y De:w-sɛfe:d / pu:st-e ba:wr ba-pu:š, e:d-a mɛn ɛme:d.
Barzu: e:d šɛnaft, a:w ža Pilatan / pu:šanâ na war, xɛftân u ǰa:wšan.
گفت: ای فرزند کلۀ دیو سپید، پوست ببر را بپوش، امید من این است.
برزو که این را از پیلتن شنید، خفتان و جوشن را به تن پوشید.
رستم به شاه ببرپوش و صاحب بور معروف است:
هزبر بلا چون، رعد پر جوش آما رو به روی، شاه ببرپوش
(هفتلشکر ملی، گ ۴۷)
Hɛzabr-e bɛłâ, r̊a’d-e pɛr̊-ǰu:š / âmâ r̊ü-ba-r̊üy, šâh-e Babr-pu:š.
هزبر بلا چون رعد جوشان رویاروی شاه ببرپوش (= رستم) آمد.
صاحب رخش [و] بور، مرخص کردش پی رزم [و] هیجا، سجود آوردش
(مثنوی شاهنامه…، گ ۱۴ ب)
Sâhɛb R̊axš u ba:wr, mɛraxas kɛrd-ɛš / pe: r̊azm u he:ǰâ, sɛǰu:d âwɛrd-ɛš.
صاحب رخش و بور (= رستم) را برای رزم و نبرد راهی کرد. رستم نیز سجده کرد.
بکیانوم پی جنگ، صاحب بور و رخش بیو پی نبرد، نه میدان نلخش
(برزو و فولادوند، ص ۷۲)
bɛkyânu:m pe: ǰnŋ, Sâhɛb ba:wr u R̊axš / bayo: pe: nabard, na me:dân na-laxš.
صاحب بور و رخش (= رستم) را برای جنگ میفرستم. آنکه در میدان نلرزد، به نبرد میآید.
ـ این جامه به پوست بور/ ببر نیز معروف است:
کلۀ دیو سفید، نیا نه روی سر پوست بور آورد، بکردش نه ور
(هفت¬لشکر ملی، ص¬ ۴۴)
kała-y De:w-sɛfe:d, nɛyâ na r̊üy sar / pu:st-e ba:wr âwɛrd, bɛ-kɛrd-ɛš na war.
کلۀ دیو سفید را بر روی سر نهاد. پوست بور را آورد و به تن کرد.
رستم پوست ببر، بکیانو پریم کلۀ دیو سفید، هم رخش قدیم
(جواهرپوش، ص ۵۲)
R̊ustam pu:st-e ba:br, bɛ-kyâno: pɛr̊-ym / kała-y De:w-sɛfe:d, ham R̊axš-e qadi:m.
رستم پوست ببر، همچنین کلۀ دیو سپید و رخش قدیم را برایم بفرستد.
۲- بیان
بیان رزمجامۀ مستقلی از ببر است که رستم آن را جداگانه نیز می پوشیده است:
پیلتن ذانو، ای ظلم و ستم بیان مپوشو، پی رزم ای جم
(شاهنامۀ لکی، ص ۱۹۶)
Pilatan zâno:, i zulm u sɛtam / bayân mapu:šo:, pe: r̊azm-e i ǰam.
پیلتن از این ظلم و ستم آگاه شود، بیان را برای رزم با این گروه بپوشد (= میپوشد).
ـ از بیان در کنار بور بهطور مستقل نیز یاد شدهاست:
صاحب رخش و بور، بیانپوشنی سردار سرهنگ، پرخروشنی
(هفت¬لشکر الفت، گ ۱۷۰ ب)
Sâhɛb R̊axš u ba:wr, Bayân-pu:š-ani / sardâr-e sarhaŋ, pɛr̊-xor̊u:š-ani!
صاحب رخش و بور، پوشندۀ بیانی! ای سردارِ سرهنگ، بسیار خروشانی!
ـ نکتۀ دیگر آنکه کاربرد بیان بدون ببر بیانگر استقلال داستانی جامۀ «بیان» است، بهگونهایکه در حماسه های گورانی بیان شناخته شدهتر از رزم جامۀ ببر و ببر بیان و رستم به بیانپوش نامبردار است:
پیران تماشای، میدان کین کرد بیان پوش و رخش، او نظر آورد
(هفت لشکر الفت، گ ۳۷ ب)
Pirân tamâšâ-y me:dân kɛrd / Bayân-pu:š u R̊axš, a:w nazar âwɛrd.
پیران میدان کین را می نگریست که بیان پوش و رخش را در نظر آورد.
ای زال سرهنگ، چنی تاج بخش صاحب گاوسر، بیان پوش [و] رخش
(هفت لشکر الفت، گ ۱۴۷ الف)
ɛy Zâl-e sarhaŋ, čani Tâǰ-a-baxš / sâhɛb gaw-a-sar, Bayân-pu:š u R̊axš.
ای زال سرهنگ! همراه با تاجبخش، آن صاحب گاوسر، بیانپوش و رخش … .
ار من و میدان، تو کردم خاموش نمن وی دنیا، نام بیان پوش
(هفت خوان رستم، ص ۸۳)
ar̊ mɛn wa me:dân, to: kɛrd-ɛm xâmu:š / na-man we: do:nyâ, nâm-e Bayân-pu:š.
اگر من در میدان تو را خاموش ساختم و نام بیانپوش در این دنیا باقی نماند.
نیا و بغل، نامۀ دل خروش رو کرد و زابل، آخ بی بیان پوش
(فرامرز و بهمن، ص ۶)
nɛyâ wa baqal, nâma-y dɛł-xor̊u:š / r̊ü kɛrd wa Zâbul, âx be: Bayân-pu:š.
نامۀ دلخراش در بغل بهسوی زابل روی نهاد. آه! زابل بدون بیانپوش.
بعضی سرداران، صاحب عقل و هوش ماوردن و یاد، رخش [و] بیان پوش
(همان، ص ۶)
ba’ze: sardârân, sâhɛb ’aql u hu:š / m-âwɛrd-ɛn wa yâd, Bayân-pu:š u R̊axš.
*برخی از سرداران عاقل و هوشمند، بیانپوش و رخش را به یاد میآوردند.
به پیرو گسترۀ لقب بیانپوش رستم به شیر بیانپوش و ببر بیانپوش نیز نامبردار است:
شیر بیان پوش، نوۀ زال پیر قهرمان چاکر، پرعقل [و] تدبیر
(هفتلشکر الفت، گ ۳۸ ب)
še:r-e Bayân-pu:š!, nawa-y Zal-e pir! / Qahramân-čâkεr!, pɛr̊ ’aql u tadbe:r!
ای شیر بیان پوش! ای پسر زال پیر! ای قهرمان چاکر! ای پرتدبیر!
کاربرد شیر بیان پوش به جای ترکیب مشهور بور/ ببر بیان پوش (نک: پایینتر) بیانگر آن است که «ببر» در ترکیب «ببر بیان¬پوش»، همان جانور درنده، شاخصی برای رستم بوده و در معنایی نزدیک به «پهلوان» به کار میرفتهاست و مقصود از آن لباس رستم یعنی ببر نیست:
توانا [و] طاقت، نبردش نیِن بورِ بیان پوش، پرواش ژ کِین؟
(همان، گ ۱۶ ب)
tuwâna w taqat, nabard-εš ni-yεn / ba:wr-e Bayân-pu:š, parwâ-š ža ki-yεn?
هیچ یک توان و پایاب نبرد با او را ندارند. ببر بیان پوش از چه کسی پروا دارد؟
دست دا نه دستۀ، نه صد من گرز بور بیان پوش، دست و تیغِ تیز
(همان، گ ۳۶ ب)
dast dâ na dasta-y, no:h-sad man gurz / ba:wr-e Bayân-pu:š, dast wa te:q-e te:z.
(او) دست بر گرز نه¬صد من نهاد و ببر بیان پوش دست به تیغ تیز سپرد.
دیو سفید هلاک، بور بیانپوش تخت خاقان گیر، جام بادهنوش
(برزو و فولادوند، ص ۶۷)
De:w Sɛfe:d halâk, ba:wr-e Bayân-pu:š / taxt-e Xâqân-gir, ǰâm-e bâda-nu:š.
دیو سپید به دست ببر بیانپوش، آن ستانندۀ تخت خاقان و نوشندۀ جام باده، هلاک شد.
فرامرز نیز بهخاطر شهرت رستم به بیانپوش به پور بیانپوش نامبردار است:
قاصد نه هیبت، پور بیان پوش بدنش لرزا، بیهوش بی نه هوش
(فرامرز و بهمن، ص ۷)
qâsɛd na he:bat, pu:r-e Bayân-pu:š / badan-ɛš larzâ, be:-hu:š bi na hu:š.
پیک از شکوه پور بیانپوش، بر خود لرزید و بیهوش شد.
۳- بور/ ببر و بیان
در ابیات زیر رستم دو لباس رزم را با هم میپوشیدهاست؛ در ابیات زیر شاعر/ راوی/ کاتب آگاهانه با اشاره به رزمجامۀ دوگانۀ رستم برای آن واو عطف آوردهاست:
پوشا و بدن، اسباب روی کار بور و بیانش، او شیر خونخوار
(هفت لشکر ملی، ص ۲۷۱؛ جواهرپوش، ص ۲۸۹)
pu:šâ wa badan, asbâb-e r̊üy kâr / ba:wr u bayân-ɛš, a:w še:r-e xün-xwâr.
آن شیر خونریز رزمابزار روز نبرد ــ ببر و بیان ــ را به تن پوشید.
کلۀ دیو سفید، نیا نه روی سر ببر و بیانش، پوشا پری شر
(جواهرپوش، ص ۴۲)
kała-y De:w-sɛfe:d, nɛyâ na r̊üy sar / babr u bayân-ɛš, pu:šâ pɛr̊y šar̊.
کلۀ دیو سپید را بر سر گذاشت و ببر بیان را برای نبرد پوشید.
زرعلی صحنۀ نبرد رستم را که در آستانۀ شکست از پهلوانی تورانی است، میبیند:
اژدهادرفش، کفتن نه روی خاک وقتن بیانپوش، جرگش بو هلاک
بور [و] بیانش، رنگ بیِن نه هون نه جوش میدان، بیِن گلگون
aždahâ-dɛrafš, kaft-ɛn na r̊üy xâk / waqt-ɛn Bayân-pu:š, ǰarg-ɛš bu: halâk.
ba:wr u bayân-ɛš, r̊aŋ bi-yɛn na hün / na ǰu:š-e me:dân, bi-yɛn goł-a-gün.
اژدهادرفش برروی خاک افتادهاست. چیزی نماندهاست که بیانپوش هلاک شود؛
بور و بیانش ازخون رنگین و در جوشش (خون) میدان گلگون شدهاند.
او این صحنه را برای کیخسرو و زال اینگونه توصیف میکند:
اژدهاپیــــکر، آلودۀ خاکن بورِ بیانپوش، جرگش هلاکن
بور [و] بیانش، دو باره نه جنگ کلۀ دیوسفید، خاشخاشن نه سنگ
(هفت¬لشکر الفت، گ ۲۰۰ الف)
aždahâ-pe:kar, âlu:da-y xâk-ɛn / ba:wr-e Bayân-pu:š, ǰarg-ɛš halâk-ɛn.
ba:wr u bayân-ɛš, do: bâr-a na ǰaŋ / kała-y De:w-sɛfe:d, xâš-xâš-ɛn na saŋ.
اژدهاپیکر به خاک آلوده است و ببر بیانپوش (در آستانۀ) مرگ است؛
بور و بیان دو بار سنگین برای او ست و کلۀ دیو سپید برروی سنگها خُرد شدهاست.
در این ابیات کاربرد فعل جمع بیِن (شدهاند) و عدد دو برای بور و بیان بازتاب دقت راویان و شناخت آگاهانۀ آنان از دوگانگی رزمجامههای رستم است. باتوجه به این ابیات رستم دو رزمجامۀ ویژه به نام «بور/ ببر» و «بیان» داشته که بور را به عنوان خفتان، جوشن و تن پوش بر تن می کرده و بیان را بر روی دوش خود می انداخته است. در ابیات زیر رستم پوست ببر را به تن کرده و نیمچه/ جُبه ای/ قبایی زرباف (= بیان) بر روی آن پوشیده است:
بو رخش گلگون، او بین سوار فری منازو، او به کارزار
پوست بور نه ور، نیمچۀ فرنگی نه کس مترس، اژدهای جنگی
(هفت لشکر الفت، گ ۱۹۵ الف)
ba:w R̊axš-e goł-gün, a;w bi-yɛn su:wâr / fɛrɛy ma-nâzo:, a:w ba kâr-a-zâr.
pu:st-e ba:wr na war, nimča-y farŋi / na kas ma-tɛrs, aždahâ-y ǰaŋi.
او بر آن رخش گلگون سوار شدهاست و بسیار به کارزار مینازد.
آن اژدهای جنگی با پوست بور بر تن و نیمچۀ فرنگی (بر دوش) از کسی نمیترسد.
بردش نام حق، جهان آفرین پا دا و رکاو، سوار بی و زین
قاصدان¬دستور، و تاک و تنها بی جُبه و جوشن، روان بی و را
(هفت¬خوان رستم، ص ۷۶)
bɛrd-ɛš nâm-e Haq, J̌ahân-âfarin / pâ dâ wa r̊ɛkâw, su:wâr bi wa zin.
qâsɛdân-dastür, wa tâk u tanhâ / be: ǰo:ba w ǰa:wšan, r̊awân bi wa r̊â.
نام خداوند جهانآفرین را به زبان آورد، پا در رکاب زد و بر زین سوار شد؛
چون پیکی تنها بدون جُبه و جوشن به راه افتاد.
رستم پور سام، ببر بیانپوش و تاو [و] هیبت، منمانا خروش
… جبه [و] پوست بور، مکردش نه ور موی و ظلمات، زلزلۀ محشر
(«ضحاک و کاوۀ آهنگر»، ص ۷۱، بیت ۶، ۹)
R̊ustam pu:r-e Sâm, babr-e Bayân-pu:š / wa tâw u he:bat, ma-nmânâ xor̊u:š.
… ǰoba w pu:st-e ba:wr, ma-kɛrd-ɛš na war / ma-wi wa zołmât, zɛłzɛła-y mahšar.
رستم پور سام ــ ببر بیانپوش ــ تند و شکوهمند و خروشان بود.
… (هنگامیکه) جبه و پوست بور به تن میکرد، هوا تاریک و رستاخیز بر پا میشد.
دیم پهلوانی، وینۀ تهمتن کلۀ دیو مغفر، پوس بور جوشن
مرصع تاجی، پیکاوی نه سر زرباف قبائی، کرده وی نه ور
(«دارجنگه»: غضنفری، ۱۳۶۴: ۶۰؛ انجوی، ۱۳۶۳: ۳۲۷)
di:m pahlawân-e:, we:na-y Tahamtan / kała-y De:w mɛqfar, pu:s-e ba:wr ǰa:wšan.
morasa tâǰ-e:, pe:kâwi na sar / zar-bâf qabâ-e:, kɛrdawi na war.
پهلوانی همانند تهمتن دیدم که کلۀ دیو، مغفر و پوست بور، جوشنش بود؛
تاجی گوهرنگار بر سر نهاده و قبایی زرباف بر تن داشت.
این تصویرها دقیقاً همان پوشش دوگانۀ آناهیتا ست که جامه ای از پوست بوری (bawri-) (قس: پوس بور جوشن) بر تن می پوشد و بالاپوشی زرین (paiti-dāna-) (قس: زربافقبا) بر دوش خود می اندازد (آبانیشت، بند ۱۲۳-۱۲۹). ایزدبانو آناهیتا (نگارۀ سمت چپ) در سنگ نگارۀ تاق بستان کرمانشاه با جامه و بالاپوشی همانند توصیف آبان یشت تصویر شده است:
ابیات دارجنگه (نک: بالاتر) در همخوانی با آبانیشت آنقدر دقیق است که گویی بندهای اوستایی را به زبان گورانی ترجمه و بهجای آناهیتا نام رستم را گذاشتهاند: آناهیتا / رستم جامهای از پوست بور پوشیده، تاجی گوهرنگار بر سر نهاده و بالاپوشی زرین بر دوش انداختهاست.
واژۀ بور ba:wr «ببر» گورانی برگرفته ای ساختارمند از واژۀ bawri- اوستایی است که احتمالاً از راه زبان پارتی به گورانی رسیدهاست. paiti-dāna- نیز در تحولی ساختاری در فارسی میانه نخست به *pat-dān خلاصه شدهاست که گونۀ پندان پازند (شهزادی، ۱۳۸۶: ۱۰۷) این دگرگونی را تأیید میکند. سپس در دو شاخۀ دیگر با یک دگرگونی حروف هممخرج t و d در هم ادغام شدهاست. در شاخۀ نخست patān در انتقال به خط بینقطۀ فارسی به گونۀ «ٮٮاں» نوشته و درپی نقطهگذاریهای متعدد گونۀ بیان آن پذیرفته شده و گسترش یافتهاست:
patān > ٮٮاں > بیان
paiti-dāna < pat-dān < پتدان > پندان؛ نیز پندام، پنام و پنوم
padān > پدان ؛ نیز پدام
بیگمان آشنایی راویان غرب ایران با سنگنگارۀ آناهیتا در تاقبستان در پرداخت درست رزمجامههای دوگانۀ رستم نقش مهمی داشتهاست. رستم که برای به دست آوردن رزمجامههای خود دو پتیاره به نامهای بور/ ببر و بیان را کشته، در یک رجزخوانی به کشتن آنها اشاره میکند:
امن او کسم، ونت بو عیان کشتنم دَعْبای، چون ببر و بیان
(جواهرپوش، ص ۳۰۴)
amɛn a:w kas-ɛm, wan-ɛt bu: ’ayân / košt-ɛnɛm n’bâ-y, čo:n Babr u Bayân.
آگاه باش! من آن کسی هستم که پتیارگانی چون ببر و بیان را کشتهام.
ـ در ابیات فراوانی به کشتن و کندن پوست بور/ ببر به دست رستم اشاره شدهاست:
چون شیر جنگی، هزگیر قوشن بال بمالوه، پوست بور بکن
(شمقال و رستم، گ ۸ الف)
čo:n še:r-e ǰnŋ-i, hɛzge:r qošün / bâł bɛ-mâlawa, pu:st-e Ba:wr bɛkan.
چون شیر جنگی سپاه بردار! آستین بالا بزن و پوست بور را بکن!
ـ رستم با کشتن جانوری درنده به نام بیان به بیانکش معروف است:
نویسا نامه نه، روی قین [و] قار واتش ای رستم، نوۀ نامدار
ببرِ بیانکش، سرهنگ سرور قاتلِ غنیم، اکوان خونخوار
(هفتلشکر الفت، گ ۵۶ ب)
nüysâ nâma na, r̊üy qin u qâr / wât-ɛš ɛy R̊ustam, nawa-y nâm-a-dâr.
babr-e Bayân-kuš, sarhaŋ-e sarwar / qâtɛl-e qanim, Akwân-e xün-xwâr.
نامهای ازروی قهر و کین نوشت و گفت: ای رستم، نوۀ نامدار!
ببرِ بیانکش، سرهنگ سرور، کشندۀ دشمنی چون اکواندیو خونخوار!
گذشته از این ساختار اساطیری و باستانشناسی، ریشۀ تاریخی پوششهای رستم به روزگار هخامنشی و پیش از آن بازمیگردد. برپایۀ دادههای باستانشناسی شاهکهای مادی پیراهنی آستینکوتاه و بر روی آن پوست حیواناتی چون یوزپلنگ یا ردایی بلند میپوشیدهاند (گزنفون، ۲۰۰۶: I/5/8) که برگرفته از پوشش بابلیان بودهاست. سربازان مادی نیز پیراهن آستینکوتاه و نیمتنۀ جنگاوران را میپوشیدهاند (هرودوت، ۱۹۵۲: VII/67؛ گزنفون، ۲۰۰۷: VIII/13/14). جامۀ پادشاهان هخامنشی ترکیبی از تنپوش و ردایی بر دوش بودهاست (گزنفون، ۲۰۰۷: VIII/3/13). بنابر گزارش هرودوت سربازان ایرانی کلاهی از نمد به نام «تیارا» بر سر نهاده، نیمتنهای رنگین و آستیندار به نام «کندیس» بر دوش خود میانداختهاند. همچنین جوشنی پوشیده از پولکهای فلزی شبیه به فلس ماهی، به نام «کیتون» بر تن و شلواری گشاد به نام «آناخیردس» به پا داشتهاند. در این پوشش که پارسیان از مادیها گرفتهاند (هرودوت، ۱۹۵۲: VII/61-62)، و نشانههایی از پوشش ایلامیان دیده میشود (هینتس، ۱۳۸۷: ۱۲۷).
احتمالاً پوشش آناهیتا نیز برگرفته از همین پوشش دوگانۀ شاهی ـ پهلوانی در غرب ایران بودهباشد؛ زیرا زادگاه جغرافیایی آبانیشت هم به مشرق و هم به مغرب ایران بازمیگردد و میتوان دریافت که در روزگار اردشیر دوم هخامنشی (حک: ۴۰۴-۳۵۸ پ.م) تدوین شدهاست (کریستنسن، ۱۳۸۸: ۷۵). آیین پرستش آناهیتا در غرب ایران پیش از هخامنشیان رواج داشتهاست (برایان، ۱۳۹۱: ۴۱۵-۴۱۶، ۱۱۳۳-۱۱۳۵). ایرانیان غربی در روزگار داریوش یکم با آیین پرستش آناهیتا آشنا بودهاند. تحت تأثیر همین ادبیات و هنر ایران غربی بندهای ۱۲۳-۱۲۹ در توصیف آناهیتا به آبانیشت افزوده شدهاست (بویس، ۱۳۷۵، ج۲: ۲۹۸-۳۰۰)، بهطوریکه گویا شاعر پیکرۀ آناهیتا را پیش چشم خود داشتهاست (نک: مولایی، ۱۳۹۲: ۱۱-۱۲). این بندها ریشه در روزگار اردشیر دوم دارد (بویس، ۱۹۸۵: ۶۰)؛ زیرا در این دوران آناهیتا از محبوبترین ایزدان مغرب ایران بودهاست (بویس، ۱۳۷۵، ج۲: ۳۲۱-۳۲۲). سنگنوشتههای اردشیر دوم با ذکر نام آناهیتا در همدان (A2Ha) و شوش (A2Sa-A2Sb) (نک: کنت، ۱۹۵۳: ۱۵۴-۱۵۵؛ لوکوک، ۱۳۸۲: ۳۲۳-۳۲۸) و گسترۀ پرستشگاههای ناهید در بابل، همدان، کنگاور، استخر فارس، شوش و دمشق گویای رواج آیین ناهیدپرستی در ایران باختری است (خاراکسی، ۱۹۱۴: بند۶ ؛ کتزیاس، ۲۰۱۰: ۱۹۹-۲۰۰ ؛ پلوتارک، ۲۰۰۳، ج۲: ۷۶۸ ؛ طبری، ۱۳۸۷، ج۲: ۴۱ ). رواج این آیین و درپی آن توصیف شخصیت پهلوانی آناهیتا بر پهلوانان ایرانی تأثیرگذار بودهاست. داستانهای مادی سمیرامیس، و زردیارس و اُداتیس نیز با ایزدبانو آناهیتا در پیوندند (سرکاراتی، ۱۳۸۵: ۸۰؛ بویس، ۱۳۸۴: ۱۵۹؛ خالقی،۱۳۹۰ ب: ۶۳۱-۶۳۲). در سنگ¬نگاره¬های پادشاهان ساسانی ازجمله خسروپرویز نیز نگارۀ آناهیتا در کنار اهورامزدا و پادشاه دیدهمی¬شود (بویس و …، ۲۰۱۱؛ مقدم، ۲۵۳۷: ۵۰-۵۲، تصویر۳-۵، ۶۲؛ سودآور، ۲۰۰۳: ۱۷۹، تصویر ۶۲؛ هینلز، ۱۹۷۵: ۱۰۵).
ـ در برخی از روایتها رستم علاوه بر داشتن ببر (= جوشن) و بیان (= جبه)، زرهی نیز بر تن دارد:
جبه [و] جوشنش، پوشنا [نه] ور دا نه روی کله، ابلق ژاژ و پر
… زره داودی، پوشـــا نه بدن به وینۀ رستم، شاه انجمن
(دستنویس گورانی برلین، گ ۲۲۳)
ǰoba w ǰa:wšan-ɛš, pu:šanâ na war / dâ na r̊üy kała, ablaq-e žâž u par̊.
… zɛrɛ Dâwu:d-i, pu:šâ na badan / ba-we:na-y R̊ustam, šâh-e anǰuman.
جبه و جوشن را به تن کرد، پر و کلاهخود را بر سر گذاشت؛
زره داودی را همانند رستم ــ شاه انجمن ــ بر تن پوشید.
به این نوع پوشش رستم بارها در شاهنامه اشاره شدهاست:
زره بود و خفتان و ببر بیان ز کلک و ز پیکان نبودش زیان
(شاهنامه، ۲/ ۱۷۲/ ۶۸۰)
این ساختار پوششی ویژۀ رستم ــ زره، جوشن، بالاپوش ــ ویژۀ سرداران هخامنشی است. سردار بزرگ داریوش هخامنشی جوشنی بر تن و در زیر آن زرهی داشته که هیچ ضربهای بر آن کارگر نبودهاست (هرودوت، ۱۹۵۲: XIV/22؛ استرابو، ۱۹۳۲: XV/3/19).
ازآنجاکه پوششی زنانه برازنده و شایستۀ پهلوانی چون رستم نبوده، آن را به پوست دو پتیاره دگرگون کرده و داستانوارههای رستم و کشتن بور و بیان را نیز به پیرو آن برای وی ساختهاند، اما کم کم پوشش دوگانۀ بور و بیان رستم به پوشش یگانۀ ببر بیان دگرگون و درپی آن دو پتیارۀ بور و بیان نیز به اژدهای بور بیان تبدیل شدهاست.
۴٫ بورِ/ ببرِ بیان
بورِ بیانم، بپوشه نه ور بگیره و دست، گرز گاوسر
(هفت¬لشکر الفت، گ ۶۸ ب)
ba:wr-e bayân-ɛm, ba-pu:ša na war / bɛ-ge:ra wa dast, gurz-e gâw-a-sar.
بورِ بیانم را بر تن کن و گرز گاوسر را در دست بگیر.
ببر بیانش، پوشنا نه ور کلۀ دیوسفید، نیا نه روی سر
(همان، گ ۶۲ الف)
babr-e bayân-ɛš, pu:šanâ na war / kała-y De:w-sɛfe:d, nɛyâ na r̊üy sar.
ببر بیان را به تن پوشید و کلۀ دیو سپید را بر سر نهاد.
در دستنویسهای روایتهای گورانی رستم و اژدهای بور بیان (داستان کودکی رستم و کشتن ببر بیان؛ رستم و بور بیان) دو پتیاره به نامهای بورِ گلیمگوش و اژدهای بیان/ بور بیان با رستم رویارو میشوند. رستم بور گلیمکوش را اسیر میکند و به راهنمایی او اژدهای بور بیان را کشته و از پوست آن برای خود رزمجامۀ یگانۀ ببر بیان را فراهم میکند. اما باتوجه به رجزخوانی رستم در داستانهای دیگر که در آن به کشتن هر دو پتیارۀ بور و بیان اشاره میکند؛ وی بور گلیمگوش را هم کشته و از پوست آن جوشن بور را فراهم کردهاست. در بیت زیر به کشتهشدن گلیمگوش به دست رستم اشاره شدهاست:
اکوان هلاک کرد، چنی گلیمگوش پیلسم به گرز، نمانا خاموش
(هفت لشکر الفت، گ ۱۷۶ الف)
Akwân hałâk kɛrd, čani Gɛłe:m-gu:š / Pilasam ba gurz, na-mânâ xâmu:š.
اکوان دیو و گلیمگوش را هلاک کرد. پیلسم را با گرز از میان برداشت.
همچنین با کشتن اژدهای بیان/ ببر بیان از پوست آن بالاپوشی به نام بیان میسازد.
در روایتهای گورانی رستم نیزهداری به نام زرعلی دارد که همان بور گلیمگوش است. ازآنجاکه بور گلیمگوش بایستی زنده بماند تا به زرعلی دگرگون شود در روایتهای دست دوم رستم تنها یک جانور وحشی را که همان اژدهای ببر بیان است میکشد. در این گزارش کاربرد بیان به عنوان بالاپوش رستم از میان رفته و در کاربردی تازه یعنی «سپیده دم» زمان بیداری اژدها آمده است:
هر شو تا سحر، چشمش ها نه خواو بیان مخیزو، و تعجیل و تاو
(رستم و بور بیان، ص ۳۰)
har ša:w tâ sahar, čašm-ɛš hâ na xâw / bayân ma-xe:zo:, wa ta’ǰi:l u tâw.
هرشب تا سحرگاه چشمش در خواب است، بیان (= بامداد) شتابان برمیخیزد.
در روایتهای فارسی سخنی از زرعلی در میان نیست (دستنویس برزونامه، گ ۱-۶؛ فرامرزنامه، ۱۳۲۴: ۵-۲۵). داستان رویارویی رستم با گلیمگوش و اژدها به این شکل به روایتهای نقالی (طومار نقالی شاهنامه: ۱۱۳۵ق: ص۴۲۶-۴۳۱؛ هفت لشکر فارسی، ۱۲۹۲ق: ۱۵۴-۱۵۵) و گفتاری (پترمان، ۱۹۶۵: ج۲: ۱۰۷-۱۰۸ ؛ انجوی، ۱۳۶۳: ۲۱۷-۲۲۰؛ شیرمحمدیان، ۱۹۹۶: ۳۴-۳۵) و همچنین دستنویسهای متأخر شاهنامه (دستنویس دارالکتب قاهره، سدۀ ۱۰ ق ؛ دستنویس لندن، ۱۲۴۹ق: گ۱۱۲-۱۱۶، ۱۱۹-۱۲۲ ؛ دستنویس هایدلبرگ، ۱۲۳۵ ق: گ ۲۶۱-۲۷۲) راه یافتهاست.
برآیند سخن:
رستم در حماسههای گورانی غرب ایران دو رزمجامه به نامهای بور (= ببر) و بیان دارد. رستم بور را ــ که از آن بهگونۀ پوست بور/ ببر نیز یاد شده ــ بهجای جوشن و خفتان بر تن میکند و با عنوانهای صاحببور و شاه ببرپوش شناختهمیشود. بیان نیز جامۀ ویژۀ رستم است که وی را با عنوان خاص «بیانپوش» ــ دارندۀ جامۀ بیان و کسی که جامۀ بیان میپوشد ــ همانند تهمتن و پیلتن معرفی میکند. این جامه در حماسههای گورانی آنقدر شناخته شدهاست که از رستم با عنوانهای دیگر چون شیر بیانپوش و بور/ ببر بیانپوش بهوفور یاد شده و فرامرز نیز پور بیانپوش نامیدهمیشود. دربارۀ چگونگی پوشیدن این دو جامه توصیفهای دقیقی در حماسههای گورانی وجود دارد. برپایۀ این توصیفها رستم بور را بر تن کرده و بیان را همانند قبا، جبه و نیمچه (= بالاپوش) بر دوش خود میانداختهاست. این پوشش دوگانۀ رستم دقیقاً همان پوشش دوگانۀ آناهیتا یعنی جامهای از پوست بوری و بالاپوشی به نام paiti-dāna- (= بیان) است. شخصیت پهلوانی رستم و زردشتیزدایی گسترده در حماسههای گورانی اسطورهپردازان و حماسهسرایان گورانی را بر آن داشته تا جامههای رستم را نیز همانند دیگر ابزارهای پهلوانی وی ویژه نشان دهند؛ برایناساس رستم برای به دست آوردن جامه¬های خود دو پتیاره به نامهای بور و بیان را کشته و از پوست آنان برای خود دو رزمجامه فراهم میکند. رستم در روایتهای ناب و اصیل حماسی گورانی با پشتوانۀ اساطیری اوستایی، همانند آناهیتا جامهای به نام بور و بالاپوشی به نام بیان دارد و در رویکرد تاریخی همانند پادشاهان و سرداران مادی و هخامنشی جوشنی بر تن و بالاپوشی بر دوش دارد. احتمالاً پوشش آناهیتا نیز برگرفته از پوشش پادشاهان و سرداران در غرب ایران است. این دو پوشش ناب و اصیل رستم در گذر از روایتهای ایران باختری به ایران خاوری در شاهنامه و همچنین روایتهای دست دوم گورانی به پوشش یگانۀ ببر بیان دگرگون شده، بهپیرو آن داستان اژدهایی به نام ببر بیان ساختهمیشود تا رستم از پوست آن جامۀ ببر بیان را برای خود فراهم سازد. از این داستان روایتهایی به زبان گورانی و فارسی (گفتاری و نقالی) بر جای مانده و در سده¬های اخیر روایت منظوم آن به دستنویسهای شاهنامه راه یافتهاست.
منبع :فصلنامه تخصصی زبان و کتیبه
سال اول . شماره اول . زمستان ۱۳۹۵
کتابنامه
– آبان یشت (۱۳۹۰). بهکوشش چنگیز مولایی. تهران.
– آیدنلو، سجاد (۱۳۷۸). «رویکردی دیگر به ببر بیان در شاهنامه». نامۀ پارسی. س ۴٫ ش ۱۵٫ ص ۵-۱۷٫
– آیدنلو، سجاد (۱۳۹۰). دفتر خسروان. برگزیدۀ شاهنامۀ فردوسی. تهران.
– اکبری مفاخر، آرش (۱۳۹۳). «رزمنامۀ کنیزک (حماسه ای به زبان گورانی و روایتی از یادگار زریران)». پژوهشنامۀ ادب حماسی، ش ۱۸، ۱۳۹۳٫ ص۱۴۵-۱۷۱
– اکبری مفاخر، آرش (۱۳۹۴). «یادگار زریران و رزمنامۀ کنیزک». نامۀ فرهنگستان. فرهنگستان زبان و ادب فارسی. دورۀ پانزدهم. ش ۵۷٫ ص ۱۵۹-۲۰۶٫
– امیدسالار، محمود (۱۳۶۲). «ببر بیان». ایراننامه. ص ۴۴۷-۴۵۸٫
– امیدسالار، محمود (۱۳۸۱). جستارهای شاهنامه شناسی و مباحث ادبی. تهران.
– انجوی شیرازی، ابوالقاسم (۱۳۶۳). فردوسی نامه. مردم و فردوسی. تهران.
– باقری، مهری (۱۳۶۵). «ببر بیان». آینده. س ۱۲٫ ش ۱-۳٫ ص ۶-۲۰٫
– باقری، مهری (۱۳۹۰). «ببر بیان». فردوسی و شاهنامه¬سرایی. تهران فرهنگستان زبان و ادب فارسی. ص۶۲۹-۶۳۴٫
– برایان، پییر ۱۳۹۱٫ تاریخ هخامنشیان. ج ۱۰٫ ترجمۀ مرتضی ثاقبفر، تهران: توس
– برزونامه. دستنویس ش ۱۳۴۹۳٫ کتابخانۀ مجلس
– برزو و فولادوند (به¬زبان گورانی). رونوشت اسدالله صفری. ۱۳۸۰٫ ش ثبت۲۹۱۹۳٫ کتابخانۀ دانشگاه رازی کرمانشاه.
– بویس، مری. (۱۳۷۵). تاریخ کیش زرتشت. ج ۲٫ ترجمه: همایون صنعتی¬زاده. تهران: توس.
– بویس، مری (۱۳۸۴). «زردیارس و زریر». ترجمه کتایون صارمی. یشت فرزانگی. جشن¬نامۀ دکتر محسن ابوالقاسمی. به¬اهتمام سیروس نصرالله¬زاده و عسکر بهرامی. تهران. ص۱۵۷-۱۶۸٫
– پورداود، ابراهیم (۱۳۷۷). تفسیر بر یشتها. تهران: اساطیر.
– جعفری دهقی، محمود (۱۳۹۳). «آرایش و پوشش در ایران باستان». تاریخ جامع ایران. ج ۳٫ تهران. ص ۲۲۹-۳۲۵٫
– جُنگ روایات دینی و تاریخی منثور و منظوم زردشتیان. ج۱-۲٫ دستنویس ش۱۳۷۴۲٫ کتابخانۀ مجلس
– جواهرپوش. ۱۳۰۷ق. روایت مصطفی بن محمود گورانی. دستنویس ش۴۶۱۶٫ کتابخانۀ ملک.
۱۳۸۳٫
– خالقی مطلق. جلال (۱۳۶۶). «ببر بیان». ایران¬نامه. ش۲۲٫ ص۲۰۰-۲۲۷٫
– خالقی مطلق. جلال (۱۳۷۲) گل رنجهای کهن. به کوشش علی دهباشی. تهران. ۱۳۸۸٫
– خالقی مطلق. جلال (۱۳۸۹). یادداشت¬های شاهنامه. تهران.
– خالقی مطلق. جلال (۱۳۹۰ الف). «رستم». فردوسی و شاهنامه¬سرایی. تهران. ۱۳۹۰٫ ص۴۸۷-۵۱۶٫
– خالقی مطلق. جلال (۱۳۹۰ ب). «زریر». فردوسی و شاهنامه¬سرایی. تهران. ص۶۲۹-۶۳۴٫
– خالقی مطلق. جلال (۱۳۹۰ پ). شاهنامه از دستنویس تا متن. تهران. نشر آثار.
– خالقی مطلق. جلال (۱۳۹۰ ت). «شاهنامۀ پیروزان». فردوسی و شاهنامه¬سرایی. تهران. ۱۳۹۰٫ ص۹۶۳-۹۶۴٫
– خالقی مطلق. جلال (۱۳۹۰ ث). «شاهنامۀ رستم لارجانی». فردوسی و شاهنامه¬سرایی. تهران. ۱۳۹۰٫ ص۹۶۵٫
– خالصی ایلامی، ایرج (۱۳۶۵). «بیان، سپیدهدم». آینده. س ۱۲٫ ش ۱-۳٫ ص ۶۱-۶۲٫
– داستان کودکی رستم و کشتن ببر بیان (به¬زبان گورانی). دستنویس ش۹۷۷۳٫ کتابخانۀ مجلس
– رزمنامۀ کنیزک. حماسهای به زبان گورانی و روایتی از یادگار زریران. بهکوشش آرش اکبری مفاخر (زیر چاپ).
– رستم و بور بیان (به زبان گورانی). رونوشت اسدالله صفری. ۱۳۸۰٫ ش ثبت۲۹۱۹۵٫ کتابخانه دانشگاه رازی کرمانشاه.
– رستم و شمقال ۱۳۰۸ق. (به زبان گورانی). دستنویس ش۹۷۸۷٫ کتابخانۀ مجلس
– روایات داراب هرمزدیار (۱۹۲۲). موبد رستم مانک اون¬والا. بمبئی.
– سرکاراتی، بهمن (۱۳۸۵). سایه¬های شکار شده. تهران.
– شاهنامۀ لکی (۱۳۸۴). به کوشش حمید ایزدپناه. تهران.
– شرفکندی(هژار)، عبدالرحمن (۱۳۸۵). فرهنگ کردی- فارسی. تهران: سروش.
– شهبازی، علیرضا شاپور (۱۳۸۹). تاریخ ساسانیان. تهران.
– شهزادی، رستم (۱۳۸۶). واژهنامۀ پازند. تهران: فروهر.
– شهمردان¬بن ابی¬الخیر (۱۳۶۲). نزهت¬نامۀ علائی. تصحیح فرهنگ جهانپور. تهران.
– شیرمحمدیان، ب. و عابدزاده (۱۹۹۶). قصه¬ها پیرامون شاهنامه و قهرمانهای شاهنامه. دوشنبه.
– طبری، محمدبن جریر (۱۳۸۷ ق). تاریخ الامم و الملوک. تاریخ الطبری. تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم. بیروت.
– طومار نقالی شاهنامه ۱۱۳۵ق (۱۳۹۱). به¬کوشش سجاد آیدنلو. تهران.
– غضنفری امرائی، اسفندیار (۱۳۷۸). گلزار ادب لرستان. تهران.
– غفوری، رضا (۱۳۹۴). هفت منظومۀ حماسی. تهران.
– فرامرزنامه (۱۳۲۴). به دستیاری سروش تفتی. بمبئی.
– فرامرز و بهمن (به زبان گورانی). رونوشت اسدالله صفری. ۱۳۸۰٫ ش ثبت۲۹۱۹۶٫ کتابخانۀ دانشگاه رازی کرمانشاه.
– فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۶). شاهنامه. به کوشش جلال خالقی مطلق و همکاران (ج۶-۷). تهران.
– فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۶۹). شاهنامه. چاپ عکسی از روی نسخۀ کتابخانۀ ملی فلورانس مورخ ۶۱۴ ه. ق. با مقدمۀ علی رواقی. تهران: بنیاد دائرهالمعارف بزرگ اسلامی. مرکز انتشار نسخ خطی دانشگاه تهران.
– فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۹). شاهنامه. نسخه¬برگردان از روی نسخۀ کتابت اواخر سدۀ هفتم و اوایل سدۀ هشتم هجری (کتابخانۀ شرقی وابسته به دانشگاه سن¬ژوزف بیروت. شمارۀNc. 43 ). به کوشش ایرج افشار، محمود امیدسالار و نادر مطلبی کاشانی. با مقدمۀ جلال خالقی مطلق. تهران.
– فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه. سدۀ ۱۰ ق. به نشان تاریخ فارسی ۱۸٫ دارالکتب قاهره.
– فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه. ۱۲۳۵ ق. ش ۸٫ کتابخانۀ هایدلبرگ.
– قریب، بدرالزمان (۱۳۷۷). «پژوهشی پیرامون روایت سغدی داستان رستم». مهر و داد و بهار. تهران. ص۲۳۳-۲۶۲٫
– قریب، بدرالزمان (۱۳۸۳). فرهنگ سغدی. تهران.
– « ضحاک و کاوه آهنگر شاهرخ کاکاوندی»(به زبان گورانی) (۱۳۸۸). به¬کوشش امین گجری شاهو. پیوست نوفل و مجنون میرزا شفیع کلیایی. تهران.
– کخ، هاید ماری (۱۳۷۶). از زبان داریوش. ترجمۀ پرویز رجبی. تهران.
– کریستنسن، آرتور (۱۳۸۸). مزداپرستی در ایران قدیم. ترجمۀ ذبیح الله صفا. تهران: هیرمند.
– لوکوک، پی¬یر (۱۳۸۲). کتیبه¬های هخامنشی. ترجمۀ نازیلا خلخالی. تهران.
– مثنوی شاهنامه با لهجه¬ای ناشناس ۱۲۸۸ق. دستنویس ش ۱۶۵۵۹٫ کتابخانۀ مجلس
– مختاریان، بهار (۱۳۹۳). «ببر بیان و جامۀ بوری آناهیتا». جستارهای ادبی. ش. ۱۸۶٫ ص ۱۲۳-۱۴۴٫
– مقدم، محمد (۱۳۵۶). جستار دربارۀ مهر و ناهید. تهران.
– مولایی. چنگیز (۱۳۹۲). مقدمه و یادداشتها بر آبانیشت. تهران.
– نولدکه، تئودور (۱۳۸۸). تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان. ترجمۀ عباس زریاب. تهران.
– هفت¬خوان رستم (به زبان گورانی). ش ثبت۲۹۱۹۵ . رونوشت اسدالله صفری. ۱۳۸۰٫ کتابخانۀ دانشگاه رازی کرمانشاه.
– هفت¬لشکر فارسی ۱۲۹۲ق (۱۳۷۷). به¬کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی. تهران.
– هفت¬لشکر ۱۳۴۹ق (به زبان گورانی). روایت منسوب به الفت. دستنویس ش ۱۱۹۳۷٫ کتابخانۀ آستان قدس رضوی مشهد.
– هفت¬لشکر ۱۲۹۵ق (به زبان گورانی). دستنویس ش ۲۵-۷۸۵۱٫ کتابخانۀ ملی.
– هینتس. و. (۱۳۸۷). تازه¬های یافته از ایران باستان. ترجمۀ پرویز رجبی. تهران.
– یشتها (۱۳۷۷). ترجمۀ ابراهیم پورداود. تهران. ۱۳۷۷٫
– Andreas, F.C. (1916). “Vier persische Etymologien”. Nachrichten von der. K. Gesselschaft der Wissenschaften. vom. 26. 1-6.
-Bartholomae, Ch. (1904). Altiranisches Wörterbuch. Strassburg: Karl J. Trübner.
– Boyce, M. (1982). “Ābān Yašt”. Encyclopedia Iranica. II. pp. 60-61.
– Boyce, M. & Chaumont . L. M. & Bier. C. (1982). “Anahīd”. Encyclopedia Iranica. II. pp. 1003-1011.
-Charax, I. (1914). Parthian Station, tr. Wilferd . H. Schoff. London.
– Ctesias’ History of Persia (2010). Tales and Orient Jones, L. & Robson. J.
-Darmesteter, J. (1883). Etudes Iraniennes. Paris.
-Darmesteter, J. (1898). Zend-Avesta. Paris.
– Dolgopolsky, A. (2008). Nostratic Dictionary. Cambridge.
– Heldenepos in Gorani. Monografie, signatur: Hs. Or. 9779. Staatsbibliothek zu Berlin.
-¬ Herodotus. (1952). The History, tr. G. Rawlinson.
– Hinnels, J. R. (1975). Persian Mythology. London.
– Kent. R.G. (1953). Old Persian: Grammar; Texts, Lexicon. America.
– Khaleghi Motlagh, Dj. (1988) “Babr-e Bayan”. Encyclopedia Iranica. III. p. 324-325
– Mackenzie, D.N., (1971). A Concise Pahlavi Dictionery, London.
– Omidsalar, M. (1984). “The beast Babr-e Bayan”. studia Iranica, XIII, no. 1.
– Petermann, H. (1865). Reisen im Orient. Leipzic.
– Plutarch’s Lives. (2003). Tr. Arthur Hugh Clough, An Electronic Classics Series Publication.
– Soudavar, A. (2003). The Aura of Kings, Legitimacy and Divine Sanction in Iranian Kingship. California: Mazda Pablishers.
– Strabo (1932). Geography of Strabo, Translation: Jones, H.L. London.
– The Peršian Rivāyats of Hormazyār Faramārz. (1932). Dhabhar, M. A. Bombay.
– Wollf, F. (1965). Glossar zu Firdosis Schahname. Berlin.
– Xenophon. (2006). Anabasis, tr. H. G. Dakyns. Oxford.
– Xenophon. (2007). Cyropaedia. The Education Of Cyrus. Tr. H. G. Dakyns, Oxford.
به نظر می رسد جامه رزم ببربیان (ببر ترسناک) متعلق به رستم به تقلید از خفتان شیر هراکلیوس پدید آمده است:
भयन n. bhayana fear, भयानक adj. bhayAnaka scary, भयानक m. bhayAnaka tiger