خانه / مقالات / چند وام واژه سغدی در شاهنامه ی فردوسی / زهره زرشناس
کلیک کنید

چند وام واژه سغدی در شاهنامه ی فردوسی / زهره زرشناس

زبان فارسی از قابلیت ویژه ای در جذب و پذیرش واژه های بیگانه برخوردار است . افزون بر آن بر بی شمار واژه ی عربی و شمار زیادی واژه های آرامی و ترکی باید از قابل توجهی واژه های ایرانی شرقی نیز در آن نام برد . از آنجا که هیچ زبان شرقی در میان گویش های پدید آورنده ی فارسی نو نیست که بتواند ادامه ی زبان متداول و فرهنگی و تجاری توسعه یافته در ایران دوران ساسانی باشد . لذا واژه های ایرانی شرقی را میتوان در زبان فارسی در زمره ی وام  واژه ها محسوب کرد .…

بازبینی کلی

امتیاز کاربر: 2.89 ( 1 امتیازات)
0

چند وام واژه سغدی در شاهنامه ی فردوسی / زهره زرشناس
زبان فارسی از قابلیت ویژه ای در جذب و پذیرش واژه های بیگانه برخوردار است . افزون بر آن بر بی شمار واژه ی عربی و شمار زیادی واژه های آرامی و ترکی باید از قابل توجهی واژه های ایرانی شرقی نیز در آن نام برد . از آنجا که هیچ زبان شرقی در میان گویش های پدید آورنده ی فارسی نو نیست که بتواند ادامه ی زبان متداول و فرهنگی و تجاری توسعه یافته در ایران دوران ساسانی باشد . لذا واژه های ایرانی شرقی را میتوان در زبان فارسی در زمره ی وام  واژه ها محسوب کرد .

از جمله ی زبانهای ایران شرقی و رایج ترین آنها سغدی است که زبان فرهنگ ، ادبیات و تجارت بوده و گستره ی آن در مناطق فارسی زبان تا مرزهای چین بوده است . از این گذشته اگر نقش بسیار مهم بخارا و سمرقند – مادر شهرهای زبان سغدی را در گسترش ادبیات آغازین فارسی مد نظر داشته باشیم ناگزیر باید آمیخته شدن تعداد قابل ملاحظه ای واژه ی سغدی را در زبان فارسی بپذیریم . اگر چه ممکن است تعدادی از واژه هایی که گفته خواهد شد ، به غیر از سغدی ، از سایر زبانهای ایرانی شرقی به عاریت گرفته شده باشد ، اما تفوق تاریخی و فرهنگی زبان سغدی احتمال آن را میدهد که نامبرده زبان وام دهنده باشد .

معدودی از این واژه ها در سغدی و فارسی هم آوا هستند ، از این رو مشکل میتوان گفت که از سغدی به عاریت گرفته شده اند و یا برگردان آن از فارسی ، یا آن که میراثی مشترک در هر دو زبان هستند ، مانند :

۱ ) خذوک xaouk ( xuouk ) ، خشم ، نا امیدی ، قهر ، رشک ، آزردگی ، م.ج ۱ ، ص ۷۲ ، ل.ف.۲ ، ص ۹۹ – ۱۰۰ ، ب.ق ۳ ، ص ۷۲۰ ، ف.ف ۴ ، ص ۱۴۰۳ ، ل.شه . ۵ ، ش ۸۲۳ با این بیت

به هر کار چون داوری هوش دار خدوکی مکن پند را گوش دار

معجم ص ۵۸ با این بیت :

خدوکی مـــکن پند را گوش دار به هرکار چون در روی هوش دار

در سغدیyowk مانوی : xowk . اگر این واژه که در هر زبان بسیار کمیاب است توسط فارسی به عاریت گرفته شده بود بیشتر انتظار می رفت غلوک یا خلوک شود .

۲ ) نوک nauk « سر هر چیز که تیز باشد ، منقار پرندگان » ، م. ج ، ص ۸۴ ، ل.ف ، ص ۱۰۵ ، ب.ق ، ص ۲۲۰۴ ، ف.ف ، ۴۸۵۵ ، ل.شه . ش ۲۵۳۵ با این بیت :

کنون خوردنت نوک زوبین بود تنت را کفن چنگ شاهین بود

معجم ندارد ، ش بروخیم ، ج ۳ ، ص ۷۳۰ ، ب ۸۸۵ :

کنون خوردنت زخم ژوبین بود تنت را کفن چنگ شاهین بود

ش مسکو ۴ ، ج ۳ ، ص ۲۱۹ ، ب ۳۳۳۵ :

کنون خوردنت نوک ژوبین بود برت را کفن چنگ شاهین بود

نمونه ی دیگرش : ش بروخیم ، ج ۶ ، ص ۱۵۲۰ ، ب ۴۱۷ و ش مسکو ، ج ۶ ، ص ۹۴ ، ب ۴۲۴ :

چگونه رسد نوک تیر خدنگ برین آسمان بر شده کوه و سنگ

در سغدی : nwk . احتمالا با nauha و nuha سکایی در ارتباط است . این واژه در فارسی امروزی تداول بسیار دارد .

۳ ) ستیغsitey «راست ، عمودی ، هم چنین طولانی ، دراز ، طویل و قله ی کوه» م . ج ، ص ۶۶ ، ل . ف ، ص ۸۲ ، ب . ق ، ص ۱۱۰۴ ، ف . ف ، ص ۱۸۳۸ ، ل . شه ، ش ۱۴۴۴ با این بیت :

یکی بود مردانه با گرز و تیغ همه کار و گفتار کردش ستیغ

معجم ، ص ۵۲ :

یکی بود مردانه با گرز و تیغ همه کار وکردار وگفتش ستیغ

با تبدیلy به x، ستیغsitex را داریم م . ج ، ص ۲۴ ، ب . ق ، ۱۱۰۳ ، ف . ف. ، ص ۱۸۳۷ ، معجم ، ص ۱۰۸ از شواهد لغت فرس از فردوسی :

خم آورد پشت سنان ستیغ ســــرا پرده بر کند هفتاد میخ

این واژه بر اساس فرهنگ ولف یک بار در شاهنامه آمده است . ش بروخیم ، ج ۲ ،ص ۴۸۷ ، ب ۸۷۲ :

خم آورد پشت و سنان ستیخ بــزد تند و بر کند هفتاد میخ

ش مسکو ، ج ۲ ، ص ۲۲۱ ، ب ۶۵۷ :

خم آورد زان پس سنان کرد سیخ بــــزد نیزه بر کند هفتاد میخ

صورت بهترsitey است = در سغدیstey ., st,yy « راست ، عمودی» اگرsitey ازvsta باشد اصل سغدی آن محرز می گردد . اما به همان اندازه احتمال دارد که این واژه از ریشه ی (s ) « نوک دار شده » مشتق شده باشد (مقایسه کنید : واژه ی اوستاییstija ) در آن صورت با tiy فارسی خویشاوندی نزدیک دارد و هر دو صورت میتواند متعلق به میراث مشترک هر دو زبان باشد . این مطلب در مورد واژه ی بعدی نیز صدق میکند .

۴ ) راغray «جلگه ، دشت ، دامنه ی تپه» (پربسامد) م . ج . ص ۶۴ ، ل . ف ، ص ۷۹ ، ب . ق ، ص ۷۲۰ ، ف . ف ، ص ۱۴۰۳ ، ش بروخیم ، ج ۲ ، ص ۳۱۷ ، ب ۳۲ و ش مسکو ، ج ۲ ، ص ۷۷ ، ب ۲۸ :

نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون

در سغدی : r,y (مقایسه کنید rraa- سکایی «بیابان» ) معنای « بیابان» با صفت سغدیr,yyh «وحشی . متروک ، بیابان » و r,y «متروک ، خشک و خالی »تایید میشود . کونو( konow ) معتقد است که rayaپشتو احتمالا مشتق از فارسی است . به احتمال زیاد raga ایرانی باستان با ravah – اوستایی « فضای باز ، آزادی » ، هم چنین « جلگه ، دشت » ( مانند در ravascarat ) اگر از قشلرشا – باشد ، مرتبط است (مقایسه کنید : واژه ی ray بلخی و آسی ).

۵ ) ارمان arman« اندوه ، غصه ، دردسر ، زحمت »ل . ف . ، صص ۳۶ و ۱۴۶ شاهد از فردوسی :

به ارمان و اروند مرد هنر فراز آورد گنج و زر و گهر

ب . ق ، ص ۱۰۸ ، ف . ف ، ص ۲۰۶ ، ل . شه ، ش ۵۶ :

به ارمان و اروند مرد هنر فراز آورد گونه گون سیم و زر

معجم ، ص ۲۲ :

به ارمان و اروند مرد هنر فراز آرد از هر سوی سیم و زر

احتمالا در سغدی : ( ,pw ) rm,,n « ( بدون ) دردسر و زحمت» واکه های پیش هشت در سغدی معمول است .

۶ )چغد cuyd«جغد» (واژه ای کهن و پربسامد ، امروزه با تلفظjuyd رایج است) ل . ف ، ص ۳۳ شاهد از فردوسی :

به موبد چنین گفت دهقان سغد که بر ناید از خانه ی باز چغد

ب . ق ، ۶۴۴ ، ف . ف ، ۱۲۹۵ ، نمونه ی دیگر : ش . بروخیم ، ج ۵ ، ص ۱۳۱۹ و ب ۹۱۰ :

وز آنجا بیامد سوی مرز سغد یکی نو جهان دید آرام چغد

ش مسکو ، ج ۵ ، ص ۲۸۹ ، ب ۹۰۰ :

وز آنجا بیامد سوی شهر سغد یکی نوجهان دید رسته ز چغد

در سغدی : cywt -برای آنها که با نظام خطی سغدی آشنا نیستند باید خاطر نشان کرد که املای cywt – وجود واژه ی cuydرا اثبات کرده و تلفظ گویشی هم بودی- cuyud – را ارائه میکند که ممکن است چغوcuyu « جغد » فارسی را توجیه کند . ل . ف ، صص ۲۷ ، ۳۳ و ۱۶۸ با این بیت از بوشکور :

اگر بازی اندر چغو کم نگر وگر با شه ای سوی بطان مپر و

ب . ق ، ص ۶۴۶ ، ف . ف ، ص ۱۲۹۷ ، معجم ، ص ۷۲ با همان بیت از شکور .

۷ ) زیور zevar « پیرایه ، زینت » ب . ق ، ص ۱۷۷۳ ، ف . ف ، ص ۱۰۵۵ ، ش بروخیم ، ج ۳ ، ص ۶۰۵ ، ب ۱۵۱۲ و ش مشکو ، ج ۳ ، ص ۹۲ ، ب ۱۴۱۸ :

پس پرده ی شهریار جهان سه ماهست با زیور اندر نهان

در سغدی : zywr

پیش از آن که چند وام – واژه ی اصلی سغدی که در شاهنامه ی فردوسی آمده است بررسی شود لازم است چند قانون مهم آوایی سغدی ذکر شود :

الف ) B سغدی ( =B وF در سغدی مانوی و مسیحی ) همواره با ف که عملکرد مضاعفf و Bرا دارد جایگزین میشود ( = ف در بعضی از دستنویس های کهن فارسی ، در خوارزمی و غیره ) .

ب ) o سغدی ( بودایی و مانوی ) = dسغدی مسیحی ( یعنی o ) وt ( یعنی o ) علی القاعده به صورت ل ظاهر میشود . به نظر میرسد که در بیشتر گویش های سغدی ( s ) d و o ایرانی باستان . آوایی به خود میگیرد که به در غرب بسیار نزدیک است ( به گونه ای که از وام . واژه ی فارسی و نظام نوشتاری سغدی پیداست : حرف I oآرامی ) ، حال آن که در تعدادی از گویش های شرقی بیشتر شبیه d تلفظ میشده است ( زیرا ایغوریان حرف oسغدی را به جای d خود به کار می برده اند . از سوی دیگر تمایز میان o و oدر سغدی مسیحی و دقیقا در یغنابی ( d مبین t/s است ) یا خوارزمی باقی مانده است .

ج ) y سغدی ( =y وx در سغدی مانوی و مسیحی ) علی القاعده با y غ و ندرتا با x خ نشان داده می شود . اما به یاد داشت که دو حرف heth و Gimel معادل حرف y سغدی اند ، این مسئله با توالی حروف الفبای ایغوری ( یعنی الفبای تقریبا دست نخورده ی سغدی ) کاملا اثبات می شود که در آن (q) yدو بار ظاهر میشود :

a v y ( q ) w z y ( q ) y k d m n s b ( p ) c r s t I ( { s } m q ) .

د ) -yt- سغدی که -yd – و – – Btسغدی که – Bd- تلفظ میشده است به درستی به غد و فد جابجایی حاصل کرده است .

ه ) در وام – واژه ها (-a,-a )e – = ه جایگزین پی بند اسمی-e ( با املاهای – , w , – k , – , kw – y , – , y , و غیره ) شده است به عبارت دیگر پی بند سغدی دقیقا نظیر پی بند فارسی که از نظر ریشه شناسی با آن همانند است ، نوشته می شده است . به هر روی از این روش نگارش می توان استنتاج کرد که پی بند سغدی دارای واکه ای کوتاه بوده است .

به نظر نمی رسد که وام گیری منحصر به گروه خاصی از واژها بوده باشد ، بنابراین نمی توان آنها را به ترتیب موضوعی منظم کرد . پس بهتر است با آغاز ayaz شروع کنیم :

۱ ) آغازayaz « شرع ، ابتدا» م . ج ، ص ۴۸ ، ب . ق ، ص ۴۷ ، ف . ف ، ص ۶۶ ، ش بروخیم ، ج ۱ ، ص ۳ ، ب ۳۶ و ش مسکو ، ج ۱ ، ص ۱۴ ، ب ۳۵ :

از آغاز باید که دانی درست سرمایه ی گوهران از نخست 

در سغدی : ,,y,z(پربسامد) . افعال ayaz- و ayast « شروع کردن » ، frayaz- و ماضی آن frayaz-« شروع کردن» و غیره . در فارسی آغازیدن ayazIdan که مصدر قیاسی است به کار می رود . ب . ق ، ص ۴۷ ، ف . ف ، ص ص ۶۷ ، ش بروخیم ، ج ۲ ، ص ۳۱۶ ، ب ۵ و ش مسکو ، ج ۲ ، ص ۷۶ ، ب ۵ :

اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک تو با شاخ تندی میاغاز ریک 

۲ ) مل mul«شراب» م . ج ، ص ۸۹ ، ل . ف ، ص ۱۲۳ ، ب . ق ، ص ۲۰۳۰ ، ف . ف ، ص ۴۳۲۷ ، در معجم ول . شه . نیامده است ، ش . کلکته ، ص ۱۳ ، ب ۱۳۰۲ :

شده ژاله در گل چو مل در قدح همی تافت از چرخ قوس و قزح

ش بروخیم ، ج ۸ ، ص ۲۲۶۹ ، ب ۳۴ :

پر از ژاله در چنگ گلبن قدح همی تافت از چرخ قوس و قزح

ش مسکو ، ج ۸ ، ص ۱۱ ، ب ۷۷ :

شده ژاله بر گل چو مل در قدح همــی تافت از ابر قوس و قزح

ش کلکته ، ۳۸ ، ب ۳۴ :

سزاوار مسماری و بنـــد و غل نیی در خور تاج و دیهیم و مل

ش بروخیم ، ندارد .

ش مسکو ، ج ۴ ، ص ۹۱ ، ب ۱۲۷۵ :

سزاوار مسماری و بنــد و غل نـه اندر خور تاج و دیهیم و مل

در سغدیmaou از muo ( مقایسه کنیدmwoy فاعلی در مقابل mow مفعولی ) که yسغدی به صورت ل فارسی در آمده است .

۳ ) ریژ rez« مراد ، آرزو » غالبا با kamهمراه است : « ریژکام » یا « ریژ و کام » (-u-) rez kamل. ف ، ص ۵۷ ، ب . ق ، ص ۹۸۷ ، ف . ف ، ص ۱۷۰۳ ، ل . شه ، ش ۱۱۴۱ :

ترا ریژ آنست که کشته شوم در این آرزو من به سر می دوم

در سغدیrez «آرزو ، میل » و به صورت فعلی نیز به کار رفته است : rez- «دوست داشتن ، مایل بودن » .

۴ ) کاس kas« خوک » در فارسی کاسموی kasmui« موی خوک » در فرهنگ ها آمده است . م . ج ، ص ۱۳۸ و ۱۳۹ ، ل . ف ، صص ۵۸ و ۱۷۸ ، ب . ق ، ص ۱۵۶۳ ، ف . ف ، ص ۲۸۲۵ ، ل . شه ، ش ۱۹۸۴ و م . ج ، ص ۱۳۹ مانند آورده اند که از فردوسی نیست :

زبان در کام اعدایش چو خنجر مژه در چشم خصمش کاسمویست

معجم ندارد به نظر میرسد که واژه ی کاس kasبه تنهایی هرگز به کار نرفته است . البته فرهنگ نویسان با دانستن واژه ی کاسموی ، واژه ی kas« خوک » را در فرهنگ ها ضبط کرده اند . ب . ق ، ص ۱۵۶۳ ، ف . ف ، ص ۲۸۲۲ ، ل . شه ، ش ۱۹۸۳ :

اگـــر باز خزند گفت از هراس بـــه هر نامداری یکی مــاده کاس

معجم ندارد . حتی مشکوک است که فردوسی کاس را به معنای « خوک » به کار برده باشد ( نک : ل . شه ، ش ۱۹۸۳ و مقایسه کنید با فهرست ولف ) .

ش بروخیم ، ج ۸ ، ص ۲۵۱۸ ، ب ۳۷۱۴ :

اگــــر باز خزند گفت از هراس بــه هر نامداری یــکی باده کاس

ش مسکو ، ج ۸ ، ص ۲۶۷ ، ب ۳۶۷۹ :

اگــــر باز خرند گفت از هراس بــه هر مایه داری یکی مایه کاس

در سغدی k,s

۵ ) پتفوز patfoz « دهان ، نوک ، پوزه » . این واژه در فارسی معمولا برای حیوانات وحشی ، سگ ها ، پرندگان و نیز آدمی به کار می رود . م . ج ، ص ۵۱ (بتفوز) ، ل . ف ، ص ۴۰ (در دست نویس بتنور که هورن ( Hom) به غلط بتپوز آورده است و ص ۵۳ بتفوز) ، ب . ق .، ص ۳۶۸ ، ف . ف ، ۶۹۸ ، ل . شه . ، ش ۳۰۵ قرائت بنفوز را ، که غلط است ، ارائه می کند و آن را با بن پوز bun-I pozتا آنجا که با poz و poze فارسی «پوزه ، لب بالایی و غیره» ارتباط دارد ، احتمالا صورت درستی است . ل . شه . ، ش ۳۰۵ :

چـــو رستم بدان اژدهای دژم بدان یال و بنفوز و آن دود و دم

معجم ندارد . ش . کلکلته ، ۱۲ ، ۴۱۰ :

چـــو رستم بدان اژدهای دژم بر آن یال و بتفوز و آن تیـــز دم

ش بروخیم ، ج ۲ ، ص ۳۴۲ ، ب ۴۱۰ :

چو رستم بــدان اژدهای دژم نگه کرد و بــــــر یال آن تیز دم

ش مسکو ، ج ۲ ، ص ۹۷ ، ب ۳۸۷ :

چـو رستم بران اژدهای دژم نگه کرد بــــــر زد یکی تیز دم

در میان قرائت های نادرست متعددی که در ل . شه . آمده است تمفوز یا قابل توجه است زیرا با واژه ی پشتو «پوزه» تائید می شود.

این واژه در سغدی « نوک ، منقار» است در « با منقار یا نوک دراز » .

۶ ) ژغار « فریاد ، نعره» . م . ج .، ص ۳۶ ، ب . ق .، ۱۰۵۹ ، ف . ف ، ص ۱۷۷۶ ، ل . شه . ، ش ۱۳۱۶ :

سپهدار توران ز بانگ و ژغار بترسید چــون سخت شد کارزار

معجم ، ص ۳۱ :

سپهدار ایران ز بانگ و ژغــار بترسید چــون سخت شد کارزار

در سغدی فعل «فریاد کردن ، نعره زدن » وجود دارد که میتوان اسم سغدی را بر پایه ی آن فرض کرد . واژه ی هم خانواده ی ژغار در فارسی به کار نمی رود .

۷ ) برخی « بهر ، بهره ، پاداش ، حصه ، تاوان » که فرهنگ های فارسی به صورت برخ و برخه هم آمده است . ب . ق ، ص ۲ – ۲۵۱ ، ف . ف ، ص ۵۰۰ ل . شه . ، ش ۲۴۸ :

کجات آن بر و بازو تیر و چرخ که اکنون نـداری از آن هیچ برخ

نمونه ی دیگر : ش بروخیم ، ج ۳ ، ص ۶۰۷ ، ب ۵۳۳ :

بر این نیز چندی بگردید چرخ سیــاوخش را بـــد زهر کار برخ

ش مسکو ، ج ۳ ، ص ۹۴ ، ب ۲ :

بر این نیز چندی بگردید چرخ سیــاووش را بـــد ز نیکیش برخ

در سغدی « مزد ، پاداش ، تاوان » .

۸ ) فام – « رنگ » که فقط به صورت جزء دوم ترکیبات به کار میرود . م . ج . ، ص ۹۰ ، ل . ف . ، ص ۱۳۱ ، ب . ق . ، ص ۱۴۳۷ ، ف . ف ، ص ۲۴۹۷ ، در شاهنامه در ترکیباتی مانند سرخ فام ، زرد فام ، خورشید فام آمده است .

ش بروخیم ، ج ۶ ، ص ۱۶۷۷ ، ب ۳۱۸۶ :

بفرمود مهتر که جـــام آورید بدو در مــی سرخ فام آوریـــد

ش مسکو ، ج ۶ ، ص ۲۶۵ ، ب ۷۹۳ :

بفرمود مهتر که جــام آورید به جای می پخته خام آوریــــد

ش بروخیم ، ج ۹ ، ص ۲۷۲۱ ، ب ۸۰۰ و ش مسکو ، ج ۹ ، ص ۵۶ ، ب ۷۸۲ :

چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمــــد آن مطرف زردفام

ش بروخیم ، ج ۹ ، ص ۷۲۰ ، ب ۷۷۱ و ش مسکو ، ج ۹ ، ص ۵۴ ، ب ۷۵۳ :

چو روی گــــشت خورشید فام سخن گـوی بندوی بر شد به بام

مشکل بتوان – را به جز وام – واژه ای از صورت سغدی « رنگ ( جلوه ، زرق ، و برق ) » و نیز « سپیده دم ، پگاه » ( برای مثال در واژه ی سغدی مسیحی ) چیز دیگری دانست ، حتی فعل قیاسی – « درخشیدن ( رنگ ها ) وجود دارد .

واژه ی فارسی مشابه آن از نظر ریشه شناسی « پگاه ، سپیده دم » است . سغدی نیز در پایان همکردهای ملکی می آید ، مانند : « دارای رنگ طلایی » « دارای رنگ نقره ای » « ارغوانی رنگ » و غیره ، هم چنین مقایسه کنید با واژه ی اوستایی .

۹ ) فژ « کثافت ، ناپاکی ، آلودگی ، دروغ » و فژه م . ج ، ص ۱۲۶ با قافیه شده است ، ل . ف ، ص ۱۷۵ ، ف . ف ، ص ۲۵۴۴ ، ل . شه . و معجم ندارد . فژ در شاهنامه ی فردوسی یک بار آمده است . ش بروخیم ، ج ۸ ، ص ۲۳۷۲ ، ب ۱۰۶۵ :

بدانست کان گفتن اوست کژ دلش ز آتش غم بر آورد فژ

در سغدی – و – ، در سغدی مسیحی مانوی – ، – و – « گناه ، بدی ، شر » ، واژه ای پربسامد و با اشتقاق های متعدد که بعضی از آن ها نیز وارد فارسی شده اند :

احتمالا بیشتر این واژه ها از تخیلات فرهنگ نویسان برخاسته اند . صورت فژغند « گندیده » در معجم آمده است:

ز کشته جهان گشت فژغندوار بــه جای دگر خیمه زد شهریار

ل . شه . ، ش ۱۷۹۲ : همین بیت با واژه ی فرغند که به احتمال زیاد صورت درست واژه است .

ز کشته جهان گشته فرغندوار بـه جای دگر خیمه زد شهریار

ل . ف ، ص ۳۶ ( فرغند ) ، ب . ق . ، ص ۱۴۶۵ و ۱۴۸۶ ( فرغند و فرغنده ، فژغند و فژغنده ) ، ف . ف ، ۲۵۲۱ (فرغند و فرغنده ) . گذشته از فژ و فژه ، فژاکن نیز در اکثر فرهنگ ها آمده است . م . ج ، ص ۱۰۷ ، ل . ف . ، صص ۲۳ و ۱۵۳ ، ب . ق . ، ص ۱۴۸۶ ، ف . ف . ، ص ۲۵۴۴ . در سغدی « پست » ، معادل اصلی فارسی آن بزه « گناه » است .

۱۰ ) یافه به معنای الف ) « چرند ، مهمل ، باطل » و ب ) « گمراه ، گم شده ( پربسامد ) . م . ج . ، ص ۱۲۸ ، ل . ف ، ص ۸۶ و ۱۲۸ ، ب . ق ، ص ۲۴۱۹ ، ف . ف ، ص ۵۲۴۶ ، ل . شه . ، ش ۲۷۸ و ش مسکو ، ج ۵ ، ص ۳۹ ، ب ۵۳۰ :

( الف ) 

کنون آمد ای شاه گرگین ز راه زبان پر ز یافه روان پر گناه

ش بروخیم ، ج ۴ ، ص ۱۰۹۶ ، ب ۵۳۷ :

کنون آمد ای شاه گرگین ز راه زبان پر ز یاوه روان پر گناه

ل . شه . ، ش ۲۷۸۱ : 

( ب ) 

زمانــی همــی بود با یافه هوش بر آن خاک بنشست و بگشاد گوش

ش بروخیم ، ج ۶ ، ص ۱۷۱۳ ، ب ۳۷۹۸ :

زمانــی همـی بود تا یافت هوش بر آن خاک بنشست و بگشاد گوش

ش مسکو ، ج ۶ ، ص ۳۰۵ ، ب ۱۳۹۸ :

زمانـی همـی بود تا بافت هوش بر خاک بنشست و بــــگشاد گوش

نمونه ی دیگر : ش بروخیم ، ج ۲ ، ص ۳۴۵ ، ب ۴۷۱ :

( الف ) 

مرا دید بر جست و یافه نگفت دو گوشم بکــــند و همانجا بخفت

ش مسکو ، ج ۲ ، ص ۱۰۰ ، ب ۴۵۰ :

( الف ) 

مرا دید بر جست و یافه نگفت دو گوشم بکـــند و همانجا بخفت

ش بروخیم ، ج ۶ ، ص ۱۵۴۱ ، ب ۸۰۰ :

( ب ) 

ســـوی کاردانانش نامه نوشت که مــــــــا را خداوند یافه نهشت

ش مسکو ، ج ۶ ، ص ۱۲۱ ، ب ۸۱۱ :

ســوی مرزدارانش نامه نوشت که مــــــــا را خداوند یافه نهشت

در سغدی یافه صورت وام – واژه ی سغدی و یاوه صورت فارسی آن است . 

۱۱ )آرغده « طماع ، حریص ، درنده خو ، بی رحم » ب . ق . ، ص ۳۲ ، ف . ف ، ص ۴۴ ، ل . شه . ، ش ۱۹۶ :

سرا پرده ی سبز دیــــدم بزرگ سپــــاهی به کردار آرغده گرگ

معجم ندارد ، ش بروخیم ، ج ۴ ، ص ۱۰۳۰ ، ب ۱۱۸۸ و ش مسکو ، ج ۴ ، ص ۲۸۲ ، ب ۱۱۳۸ :

سرا پرده ی سبز دیـــــدم بزرگ ســــواری به کردار درنده گرگ

در سغدی « طماع ، حریص » . به نظر می رسد که تمایز میان « درنده خو ، وحشی » و « حریص ، طماع » در زبان فارسی ، ساختگی باشد . احتمالا این تمایز ناشی از توصیف هایی نظیر « شیر طماع » ( چون بیشتر انتظار می رود که شیر غران ، شیر خشمگین ، شیر درنده ، شیر بر انگیخته باشد ) . در این مورد در ل . شه . ، ش ۱۹۶ : آرغده « درنده خو » با مثالی از شاهنامه که در بالا آورده شد و ش ۱۹۷ :

آرغده : « حرص و طمع » با مثالی از منوچهری :

آرغده بر ثنای تو جان منست از آنک پـــــرورده ی مکارم اخلاق تو منم

۱۲ ) اسغده (یا ) « ساخته ، آماده ، مهیا » می تواند در سغدی « مهیا ، آماده » ( بعدها( ) و محتملا ) باشد یا یک صورت گویشی سغدی با جایگزینی پیشوندهای فعلی و – ( معمول در سغدی ) . بر اساس املای فارسی و آمدن سغدی در حداقل دو گویش ، مورد نخست قابل قبول تر بنظر می رسد . ب . ق ، ۱۲۹ ، ف . ف ، ص ۲۶۷ . از همین گروه سغدی پسغده « آماده ، مهیا ، با تجربه » را داریم که احتمالا در سغدی « آماده ، منظم ، ستودنی » ( پربسامد) ل . ف ، ص ۴۷ ، ب . ق . ، ص ۴۰۶ ، ف . ف ، ص ۷۸۷ . اسغده و پسغده در معجم ، ل . شه . و شاهنشاه نیامده است اما واژه ای بسیار نزدیک به وجود دارد که به صورت های مختلف و به دفعات در شاهنامه به کار رفته است : پسیچیدن « آماده و مهیا کردن ( بخصوص برای سفر ) ، ساختن ، آراستن » ، م . ج ، ص ۱۷ ( بسیچ ) ، ل . ف ، ص ۲۷ ( پسیچ ) با مثالی از فردوسی :

بدو گفت : « زو خود میندیش هیچ هشــــیواری و رای و دانش پسیچ »

ف . ف ، ص ۷۹۰ ، شاهد مثال از شاهنامه : ش بروخیم ، ج ۴ ، ص ۹۸۴ ، ب ۴۰۰ :

« شوم » گفت : « بپسیچم این کار تفت به خویشان بگویم که بر ما چه رفت »

ش مسکو ، ج ۴ ، ص ۲۳۴ ، ب ۳۷۹ :

« شوم » گفت : « بپسیچم این کار تفت به خویشان بگویم که ما را چه رفت »

در سغدی به احتمال زیاد ماده ای سببی به صورت از . باید خاطر نشان کرد که سیچیدن از تحلیل مادرست تلفظ خطای ناشی شده است و در واقع وجود خارجی ندارد . ( به هر روی این واژه در ب . ق . ، ص ۱۲۰۲ و ف . ف ، ص ۱۹۷۵ آمده است و در ف . ف بیتی منتسب به فردوسی ذکر شده است :

نیاید بــــــــــه کار من این کار جنگ کجا سوسه سیجد بــــه جنگ پلنگ

این بیت در ل . شه ، ش ۱۵۲۱ ، به این صورت آمده است :

نیاید بــــــــــه کار من این کار جنگ کجا سوسه سنجد بــــه جنگ پلنگ

در ش . جیبی ، ج ۳ ، ص ۱۸۶ ، ب ۹۳۳ همین واژه در بیتی به کار رفته است :

چنین گفت رستم بـــــــــه شاه جهان که این کار سیچم مــــــن اندر نهان

ش بروخیم ، ج ۴ ، ۱۱۱۶ ، ب ۸۸۷ :

چنین گفت رستم بــــــــه شاه جهان که بپسیچم این کار انــــــــدر نهان

ش مسکو ، ج ۵ ، ص ۵۹ ، ب ۸۷۳ :

چنین گفت رستم بـــــــه شاه جهان که این کار بپسیچم انـــــــدر نهان

( هم در شاهنامه آمده است ) . ش بروخیم ، ج ۴ ، ص ۱۰۷۰ ، ب ۱۰۵ :

وزان پس بسیچیدن بیژن بـــــه راه کمر بست و بنهاد بـــــــر سر کلاه

ش مسکو ، ج ۵ ، ص ۱۲ ، ب ۱۰۶ :

از آنــجا بسیچیدن بـــــــــــه راه کمر بست و بنهاد بـــــــر سر کلاه

هم چنین یک اسم « آمادگی » وجود دارد ( که در شاهنامه به صورت به کار رفته است ) . ش بروخیم ، ج ۱ ، ص ۸۰ ، ب ۳۳۵ :

نشاید درنگ انــــدرین کار هیچ که خام آید آســـــایش اندر بسیج

ش مسکو ، ج ۱ ، ص ۹۳ ، ب ۲۲۰ :

نشاید درنگ انـــدرین کار هیچ که خام آید آســــایش اندر بسیج

ش بروخیم ، ج ۱ ، ص ۵ ، ب ۸۵ و ش مسکو ، ج ۱ ، ص ۱۸ ، ب ۸۰ :

چراغی ست مر تیره شب را بسیچ به بـــــد تا توانی تو هرگز مپیچ

صورتی از آن که در زبان فارسی به طور عادی تحول یافته است می تواند از فارسی میانه باشد .

( یک صفت مفعولی هم از این فعل در شاهنامه به کار رفته است – بسیچیده « ساخته ، آماده » ) – ش . مسکو ، ج ۵ ، ص ۶۱ ، ب ۹۰۲ :

بسیچیده باشید مــــــر جنگ را همه تیز کرده به خون چنگ را

نمونه ی دیگر : ش مسکو ، ج ۴ ، ص ۶۹ ، ب ۹۵۹ :

پلاشان بدانست کـــــامد سوار بیامـــــــد بسیچیده ی کار زار

۱۳ ) لنج « بیرون کشیدن ، عصاره گرفتن » م . ج . ، ص ۲۲ ، ش ۶۹ ، ل . ف ، ص ۲۲ که به درستی را با فعل فارسی همسنگ آن معنا می کند ، ب . ق . ، ص ۱۹۰۶ ، ف . ف ، ص ۳۶۲۹ ، ل . شه . ، ش ۲۲۶۰ :

کنون ماهیان اندر آمــــد بلنج که تا تو همی رزم جویی برنج

معجم ندارد ، ش بروخیم ، ج ۴ ، ص ۹۰۲ ، ب ۵۴۷ و ش مسکو ، ج ۴ ، ص ۱۴۹ ، ب ۵۳۲ :

کنون ماهیان اندر آمد به پنج که تا تو همی رزم جویی برنج

در سغدی 

۱۴ ) الفغدن فعل فارسی ، ستاک مضارع الفنج « بدست آوردن ، گردآوری ، اندوختن ، پس انداز کردن » شناسه ی مصدری غیر معمول صورت های تحریف شده ی متعددی را به وجود آورده است : الفاختن ، الفختن ، الفخدن ، الفقدن . از میان این صورت ها منحرا می تواند به عنوان صورتی منطبق با زبان فارسی پذیرفته شود ، روشن است که ستاک مضارع مشتق از است ( و نه از ) مقایسه کنید همین مطلب به تنهایی اعتبار را تضمین می کرد حتی اگر نمی دانستیم که رودکی آن را به کار برده است ( ل . ف ، ص ۱۴ : با قافیه شده است ) . شعر رودکی :

با خردمنـــــد بی وفا بود این بخت خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت

بخور و بده کــــــه بر پشیمان نبود هر که بخورد و بــــداد از آنک بیلفخت

بوشکور به دفعات را به کار برده است ( نک : ل . ف ، صص ۲۱ – ۲۰ ، ل . شه . ، ش ۱۱۴۲ ) م . ج . ، ص ۲۰ ، ب . ق . ، ص ۱۵۸ ، ف . ف ، ص ۳۳۹ ، ل . شه . ، ش ۴۹ ، مثال از فردوسی :

میلفنج دشمن چــــــو شاهی کنی نکو نام خـــــــــود در تباهی کنی 

معجم ، ص ۱۴ :

میلفنج دشمن چــــــو شاهی کنی نکو نام خـــــــــود را تباهی کنی

در این راستا که گزیده ای ست مشکل ، بدون شک صورت اصلی است ، ل . ف ، ص ۳۴ مثال از بوشکور :

بیلفغد بایــــــد کنون چاره نیست بیلفنجم و چاره ی من یکـی ست

هم چنین رودکی ( ل و ف ، ص ۱۴ ) و نویسنده ی قرآن کهن آن را به کار برده اند . هم چنین یک اسم وجود دارد که در فرهنگ های فارسی با املای الفخته ، القده و الفغده ضبط شده است . م . ج . ، صص ۱۱۸ – ۱۱۹ ، ل . ف ، ص ۳۴ ، ب . ق . ، ص ۱۵۸ ، ف . ف ، ص ۳۳۹ ، ل . شه . ، ش ۲۱۶ :

بــــــــــه کردار دانا اگر کردمی ز الفغده ی خویشتن خــــوردمی 

معجم ، ص ۸۰ :

بــــــــــه کردار دانا اگر کردمی ز الفغده ی خویشتن خــــوردمی

هنگامی که به جای فارسی بر اساس قوانین آوایی ذکر شده سغدی را بنشانیم به واژه ی سغدی با صورت حرف نویسی می رسیم . البته چنین واژه ای در زبان سغدی وجود ندارد اما می تواند از « بدست آوردن ، گردآوردن ، جمع آوری کردن » منتج گردد .

در یک واژه نامه ی فارسی – سغدی منتشر نشده ، فارسی میانه در مقابل سغدی مانوی آمده است ، درست مانند که اسدی آن را معنا کرده است .

۱۵ ) فغ « بت ، صنم ، معشوق ، یار » م . ج . ، ص ۶۷ ، ل . ف ، ص ۸۰ ، ب . ق .، ص ۱۴۹۳ ، ، ف . ف ، ۲۵۵۸ . در سغدی « خدا ، شاه ، سرور » .

فغ بخش نخست واژه ی فغپور ( هم چنین و ) « پسر خدا » و « لقب امپراتور چین » است . ب . ق . ، ص ۲۵۵۸ . در شاهنامه ی فردوسی واژه ی فغفور چنین به دفعات آمده است .

ش بروخیم ، ج ۵ ، ص ۱۱۴۳ ، ب ۴۲ :

فرستادگان خواند از انجمن به نزردیک فغفور و شاه ختن

ش مسکو ، ج ۵ ، ص ۸۸ ، ب ۴۲ :

فرستادگان خواست از انجمن به نزدیک فغفور و شاه ختن

ش بروخیم ، ج ۱ ، ص ۱۵۵ ، ب ۴۸۰ و ش مسکو ، ج ۱ ، ص۱۶۲ ، ب ۴۰۲ :

نه قیصر بخواهم نه فغفور چین نـــه از تاجداران ایران زمین

هم چنین در شاهنامه واژه ی فغستان « بتخانه ، بتکده ، حرم سرای پادشاهان ، خوب صورتان » آمده است . ب . ق ، ص ۱۴۹۳ ، ف . ف ، ص ۲۵۵۸ ، ل . شه . ، ش ۱۸۳ ، معجم ندارد . این واژه در فرهنگ ولف به معنای « محبوبه ، معشوقه و زیبارو » آمده است . در شاهنامه یکبار به معنای « شبستان شاهان ، حرمسرای پادشاهان » و در سه مورد دیگر ظاهرا نام خاص است .

ش بروخیم ، ج ۳ ، ص ۸۳۲ ، ب ۱۶۸ و ش مسکو ، ج ۳ ، ص ۱۴ ، ب ۱۴۴ :

فرستش به سوی شبستان خویش بر خواهران و فغستان خویش

یکی از سه مورد دیگر : ش بروخیم ، ج ۷ ، ص ۱۸۳ ، ب ۳۷۸ و ش مسکو ، ج ۷ ، ص ۲۵ ، ب ۳۳۷ :

فغستان چو آمد به مشکوی شـاه یکی تاج بر سر ز مشک سیاه

فغ هم چنین بخش نخست واژه فغواره « متحیر ، مات ، بت مانند » است . در ل . شه . ، ش ۱۸۶۱ در بیتی از ابوشکور دو ترکیب واژه فغ آمده است :

فغور بـــــــودم و فغ من پیشم فغ رفت و مــن بماندم فغواره

ب . ق . ، ص ۱۴۹۴ ، ف . ف ، ص ۲۵۵۸ ، ل . شه . ، ش ۱۸۶۰ و معجم ص ۸۱ :

از آن تلـــــخ پیغام کامد براه چو فغواره گشته دهان بسته شاه

واژه ی فغفور در سغدی است .
علاوه بر وام – واژه های اصلی سغدی ، تعدادی واژه ی هندی و چینی نیزاز طریق سغدی به عنوان زبان واسطه ، به زبان فارسی راه یافته است که می توان آن ها را در زمره ی وام – واژه های سغدی محسوب کرد . تعدادی از آن ها در شاهنامه آمده است :
الف ) بت « بودا ، بت ، صنم ، زیبارو ، معشوقه » ب . ق . ، ص ۲۲۳ ، ف . ف ، ص ۴۷۱ .
فردوسی این واژه را در دو معنای « صنم » و « زیبارو » به کار برده است . ش بروخیم ، ج ۶ ، ص ۱۴۵۰ ، ب ۹۵ و ش مسکو، ج ۶ ، ص ۱۳ ، ب ۹۳ :
اگر تاج ایـــــران سپارد به من پرستش کنم چون بتان را شمن
ش بروخیم ، ج ۱ ، ص ۵۳ ، ب ۳۶۴ :
برون آوریــد از شبستان اوی بتان سیـه چشم خورشید روی
ش مسکو ، ج ۱ ، ص ۶۹ ، ب ۳۱۱ :
برون آوریـد از شبستان اوی بتان سیه موی و خورشید روی
هم چنین در شاهنامه ترکیباتی نظیر بت آرای ، بت پرست ، بت پرستنده ، بت پرستی ، بت پیکر و بتخانه آمده است .
در سغدی که در متن های سغدی بودایی در مقابل واژه ی سنسکریت به کار می رود .
ب ) فرخار« دیر ، معبد ، بتخانه ، بتکده و نام شهری منسوب به خوبان و صاحب حسنان » ب . ق ، ص ۱۴۵۲ ، ف . ف ، ص ۲۵۱۱ ، ل . شه ، ش ۱۰۸۱ و معجم ، ص ۲۹ :
به فرخار در ماه رویان بسی چنان شهر و رمدم نبیند کسی
در سعدی در مقابل واژه سنسکریت « صومعه ، دیر ، معبد » . فرخار بخش نخست واژه ی فرخاردیس مانند شهر فرخار ، زیبا و آراسته ، مانند بتخانه ، آراسته و مجلل » است . ف . ف ، ص ۲۵۱۱ ، ل . شه . ، ش ۹۸۳ :
یکی خانه آراست فرخاردیس درو شد به شادی گل اندام گیس
معجم ندارد در زبان فارسی در کنار فرخار واژه ی بهار « صومعه ، بتخانه ، آتشکده » هم وجود دارد که اغلب با فصل بهار اشتباه می شود . م . ج .، ص ۳۶ ، ب . ق ، ص ۳۲۲ ، ۳۲۲ ف ف . ف ، ص ۶۰۸ این واژه در شاهنامه آمده است . ش بروخیم ، ج ۳ ، ص ۶۲۵ ، ب ۱۸۳۳ و ش مسکو ، ج ۳ ، ص ۱۱۲ در پانویس در نسخه های 
نهادنــــد سر سوی خرم بهار سپـــــــــهدار و آن لشکر نامدار
بررسی وام – واژه های سغدی به کار رفته در شاهنامه نشان می دهد که از میان حدود ۵۶ وام – واژه سغدی دخیل در فارسی ، حدود ۲۷ وام – واژه ، بنابرمعجم ، شاهنامه ، لغت شهنامه ، لغت فرس ، و غیره ، در شاهنامه ی فردوسی آمده است ، حال آن که با احتساب موارد مشکوک ، یعنی مواردی که در نسخه های معتبر نیامده ، فقط ۱۳ وام – واژه ی سغدی ( اعم از اصلی یا هم آوا میان فاسی و سغدی و یا واژه ی سنسکریت دخیل در سغدی ) در شاهنامه به کار رفته است که ۴ مورد آن هم فقط یکبار آمده است . اگر ضبط صورت اصلی وام – واژه را در نسخه های معتبر در نظر بگیریم تعداد آن ها از این هم کمتر می شود . نتیجتا میتوان دریافت که فردوسی علی القاعده از بکار بردن وام – واژه های ایرانی شرقی ، که به احتمال زیاد کاربرد کمی در زبان توده ی مردم داشته ، اکراه ورزیده است و شاید یکی از دلایل مقبولیت عامه زبان شاهنامه ، احتراز فردوسی از واژه های دور از ذهن ، از جمله از این واژه های کم بسامد بوده است .

کلیک کنید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

کلیک کنید
باز کردن چت
باشگاه شاهنامه پژوهان
درودبرشما

اگر برای سفارش از فروشگاه باشگاه شاهنامه پژوهان پرسشی دارید پیام خود را بگذارید


با سپاس