خانه / مقالات / نوروزنامه / ابوالقاسم انجوی (شیرازی)
کلیک کنید

نوروزنامه / ابوالقاسم انجوی (شیرازی)

  نوروز کهن ترین و دیرینه ترین جشن ایرانیان یادی از نوروز شیراز و همه جا شیرینی پزان – سفیدگری – چارشنبه سوری – حوض ماهی – حمام عید – شب جمعه آخر سال – پنجه و پنجک و فروردگان – نوروز تاریخ نبود که نوروز بود و برگزار می شد   آب سرد زمستان و پلو شب عید نوروز در مآخذ شیعه – چادر زدن درویشان – دید و بازدید عید.   یادی از نوروز شیراز شیراز که زمستان های نجیب و آرامی دارد از مدت ها پیش از رسیدن نوروز سبز و خرم می شود و مردم که…

بازبینی کلی

امتیاز کاربر: 4.63 ( 2 امتیازات)
0

 

نوروزنامه / ابوالقاسم انجوی (شیرازی)

نوروز کهن ترین و دیرینه ترین جشن ایرانیان

یادی از نوروز شیراز و همه جا شیرینی پزان – سفیدگری – چارشنبه سوری – حوض ماهی – حمام عید – شب جمعه آخر سال – پنجه و پنجک و فروردگان – نوروز

تاریخ نبود که نوروز بود و برگزار می شد

 

آب سرد زمستان و پلو شب عید نوروز در مآخذ شیعه – چادر زدن درویشان – دید و بازدید عید.

 

یادی از نوروز شیراز

شیراز که زمستان های نجیب و آرامی دارد از مدت ها پیش از رسیدن نوروز سبز و خرم می شود و مردم که به هم می رسند مژده می دهند که: “بوی بهار می آید.” به راستی هم همین طور است. درخت ها به سبزی می زنند و دشت ها پوشیده از علف نورسته، چشم را نوازش می دهند و بوی بهار در هوا موج می زند.
اصطلاح “صحرا” در شعرهای سعدی و خواجه برای کسانی که شیراز را ندیده باشند شاید مفهوم نباشد. مرحوم دکتر غنی به شادروان دشتی گفته بود: “من تا زمانی که شیراز را ندیده بودم تصور می کردم “صحرا” یعنی همین دامنه کویر که ما در سبزوار می بینیم، بعدها که شیراز را دیدم دانستم منظور آن بزرگان از “صحرا” دشت های سبز و خرم اطراف شیراز است.” تا پنجاه شصت سال پیش هم اطراف آرامگاه این دو بزرگ، پوشیده از سبزه زارهای چشم نوازی بود که شیخ اجل حق داشت بگوید:
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز                                              که بر کند دل مرد مسافر از وطنش
اما اکنون ده یک آن کشتزارها باقی نمانده و به جای سبزه، ساختمان های بی تناسب و ناهموار روئیده است. اگر برای پوشش نمای ساختمان هم آجر “تراش” خوش قواره و لیموئی رنگ مشهور شیراز مصرف کرده باشند اَجرِ آجر بی زبان هم ضایع شده است.
خوب، معلوم است که مردم این شهر با آن هوا و طبیعت طرب خیز در جشنی مانند جشن نوروز چه حالی دارند! ولی جشن نوروز به مردم یک شهر و یک آبادی اختصاص ندارد، همگانی است و در سراسر ایران ساری و جاری و مرسوم است. مردم ایران از قدیم  الایام جشن های گونه گون داشته اند و هنوز هم دارند: جشن های زراعتی، جشن های موسمی و محلی، جشن های مذهبی و جشن های ملی و قومی باستانی.
افزون بر جشن های مذهبی که با تشخص و تشریفات بسیار برگزار می شده است و می شود عید نوروز معتبرترین عید بزرگ تمامی مردم این سرزمین بوده است و خوشبختانه هنوز هم هست زیرا که سابقه و ریشه در باورها و عادات قومی و آداب باستانی این مردم دارد و مدرکی معتبر، از مجموعه هویت این مردم است.
در همه شهر ها و آبادی ها از یکی دو ماه به نوروز مانده، مردم به پیشواز نوروز می روند. بازارها و دکان ها آرایش و رنگ چشم گیر پیدا می کنند. هر که قدم به کوچه و بازار می گذارد می داند چه خبر است. دکانداران به ذوق و سلیقه خود دکانشان را آرایش می کنند، قنادی ها، کفاشی ها، بزاری ها و پیشه هایی از این دست که با نوروز سروکار دارند تر و تمیز و زیبا می شوند و رنگ و روی دیدنی به هم می زنند و هر پیشه وری برای جلوه و جلا دادن به بساط خود هنرها به خرج می دهد.
مثلاً در شیراز، آجیل فروشان یا به اصطلاح قدیم و محلی “نخودبریزها” در طشتکهای برنجی براق و ظروف پاکیزه مواد مختلف آجیل را پله پله می چینند و گوی های مجوف شفاف نقره ای و طلایی که جلوه چشم ربا دارند از سقف دکان می آویزند و در حالی که نور چراغ در آیینه های دکان و بلورهای چلچراغ منعکس است و از داخل نخود بریزی های معتبر، عطر و بوی فندق و پسته و بادام و انچوچک و نخودچی بوداده تازه، مشام مشتریان را می نوازد و دکان هم حسابی آرایش شده است؛ صاحب دکان با تعارفات معمول و شیرین زبانی های کاسبانه خریداران را به خریدن آجیل نوروزی تشویق می کند.
همچنین مثلاً سبزی فروش ها با ذوق و سلیقه تحسین آمیز ریشه سفید و زرد و قرمز که رنگ های زنده و چشم نوازند رنگ می کنند و همراه تربچه های سرخ  اگر داشته باشند در لابه لای دسته های سبزی قرار می دهند و گله به گله نارنج هم میان آنها می نهند به طوری که صفه جلو دکان و پله های آن منظره بدیع بهاری و زیبایی را نشان می¬دهد که حکایت از خرمی و زندگی و تازگی می کند.
جنب و جوش همه از پیر و جوان، زندگی و جوانی و هیجان تازه ای به شهر می بخشد و طبقات مردم هر طبقه و گروه بنا به وسع و توان مالی خود در صدد فراهم کردن لباس عید و لوازم برگزاری جشن بزرگ و همگانی خود برمی آیند، چه دوخت و دوز و تهیه کردن پوشاک و لباس نو را از واجبات می دانند و معتقدند شگون دارد. در این میان بچه ها از دیگران بی طاقت ترند ولی از جمع آنان، این طفلک های معصومِ قشرهایِ کم بضاعتند که بارها و بارها، تا روزی که نونوار شوند و به لباس های عیدشان برسند، اشک ریخته اند و دلخون شده اند. اما آنان که رفاه بیشتری دارند آسوده خاطرند و با دست و دلبازی تمام، فرزندان را خشنود و آسوده خاطر می سازند.

 

شیرینی  پزان
مردم معتقدند که پختن و ساختن شیرینی خانگی ایام عید باعث فراوانی نعمت و خیر و برکت است و شگون دارد. بر همین اساس آنان که توان مالی و وسعی دارند این کار را با آداب و تشریفات خاص انجام می دهند یعنی کدبانوی خانه که از تربیت یافتگان است به کمک چند تن گیس سفید و “آشنا روشنا” دست به کار می شود و اسباب و مواد شیرینی هایی مانند لوز بهارنارنج، لوز بیدمشکی، باقلوا، حاجی بادام، کلوچه نخود، نان پنجره ای و گوش فیلی و شیرینی هایی از این قبیل را فراهم می کند و حضرات با شادی و بگو و بخند دست به کار می شوند.
بعضی ها اگر نتوانند شیرینی متنوع تهیه کنند و این رسم قدیمی را با طول و تفصیل برگزار کنند لااقل “نان شیرین” یا به اصطلاح تهرانی ها و کرمانشاهی ها “نان یخه”ای تهیه می کنند. برای پختن نان شیرین، آرد را با شیره، شکر و روغن خوب و مرغوب – اگر گیرشان بیاید خمیر می کنند. سپس اجاق می بندند و تیر و تخته می آورند و چانه های خمیر را به کمک تیر نان پزی نازک می کنند و روی تابه ملایم حرارت می دهند تا رنگ برگرداند و سرخ شود و در همان لحظه که نان، گرم و نرم است گرد قند و دارچین به خوردش می دهند و آن را پاکتی تا می کنند. کمال و استادی بانویی که نان شیرین می پزد از آنجا معلوم می شود که این نان، خیلی لطیف و نازک، مثل برگ گل از روی تابه برداشته شود. در مدتی که اهل خانه شیرینی پزان دارند حاضران، شاد و خرم هستند و بگو و بخند دارند و پیوسته آرزو می کنند که إنشاءالله سال آینده همگی با تنِ درست و دل شاد دور هم باشند و تدارک عید ببینند. شلوغی و رواج قنادی های شهر البته یه جای خود محفوظ است و حرف و سخن علیحده دارد که مجال وسیع می¬طلبد و وقت و فرصت جدا می خواهد.

 

سفیدگری
تا پنجاه شصت سال پیش که ظرف چینی مختص ثروتمندان و اعیان بود و طبقات متوسط اگر هم چند تکه ای داشتند آنها را به ندرت از طاقچه و سر بخاری پایین می آوردند  و از مصنوعات ملامین و پلاستیک هم خوشبختانه خبری نبود کارسازی اکثر مردم با مس و گاه با روی بود، مس و روی هر دو از فلزات بهادار بودند، مثلاً کاسب سرگذر هم  اگر برای مشتریش عسرت و ضرورتی پیش می آمد دیگ و کاسه مس او را به گرو قبول می کرد و کارش را راه می انداخت تا زمانی که برای وی فرجی بشود و طلب کاسب را بدهد و گروی خود را بگیرد. همین ظروف و “اوانی” مسین یک قلم از جهیز دختران محسوب می شد که هنوز هم کم و بیش مرسوم است.
شب عید که داشت از راه می رسید کار و بار سفیدگران سکه بود. همه خانواده¬ها ظرف¬هاشان را سفید می¬کردند و مقید بودند که ظروفشان از پاکی بدرخشد و جلوه و جلا داشته باشد و این “روی¬گری” ترتیبی سخت تماشایی داشت. شاگرد سفیدگر در حالی که پاچه های تنبان را تا زیر زانو بالا زده بود و رو به سه گوش دیوار ایستاده، با پای برهنه در گودالی که مخصوص این کار تعبیه شده بود می رفت، دست ها را به دیوار می گرفت، در کاسه و بادیه و دیگ و قابلمه گرد آجر و خاکستر می ریخت و به کمک تکه نمد مرطوبی با پا کف ظرف ها را یکی پس از دیگری به سرعت و شدن می سائید به طوری که قشر آلوده و چرب ظرف و همچنین اثر سفید شدن قبلی، یک سره از میان می رفت و رنگ اصلی خود را پیدا می کرد و آماده سفید شدن می شد، ولی ناگفته پیدا است که آن پاها با این کار مداوم به چه روزی می افتاد.
چرخیدن شاگرد روی گر که توام با چابکی و چالاکی بود کودکان را به تماشای لذت بخش وا می داشت و نکته پردازان و “ظرفا” را نیز به شیرین زبانی. طفلک برای مزد مختصر روزانه اش می چرخید و می کوشید اما “خوش به احوالان” دنبال شوخی و متلک بودند!
در مرحله بعد، کار به عهده استاد بود که بر تکه پوستی، مسلط بر کوره مشتعل می نشست و مشتی پنبه سفید و نو، به دست می گرفت و با قلع و زاج ظرف های سائیده و شسته و پاک را سفید می کرد، به طوری که از سفیدی و روشنی می درخشید.
اینک که سخنی از این پیشه وران زحمتکش رفت. بجا است تا آن گُرد جوانمرد و دلاور عیار یعقوب لیث صفار بزرگ مرد این سرزمین را به یاد آوریم که گفته اند در آغاز زندگی همین پیشه را داشته و از همین گروه بوده است و نام بلند او به تاریخ ایران شأن و شوکت ابدی بخشیده و کردار و گفتار و رفتار و اندیشه های او  همه ستودنی است.
باری، این ظرف ها را که تقریباً یک ماه پیش با ریخت و رایت کهنه و بد رنگ، از خانه بیرون برده بودند اینک که نوروز در راه نزدیک شدن است آنها را با رنگ و روی براق و شفاف و سفید به خانه برگردانده اند اما خانه هم با روز های پیش تفاوت فراوان پیدا کرده است زیرا که از جمله معتقدات عمومی که در نظر بانوی هر خانه ای بسیار مهم و اساسی است پاک و پاکیزه کردن خانه و کاشانه و رُفت و روب حسابی و جانانه است به طوری که تمامی اثاث و اسباب و فرش یکایک اتاق¬ها را به دقت بیرون می گذارند و جاروب را می کشد به دراز و پهنای اتاق، سپس فرش و اثاث را با دقتی نزدیک به وسواس پاک می کند و سرانجام: ” اتاق نگو، یک دسته گل بگو.” در شهرک ها و روستاها که در ایام زمستان در و دیوار دودخورده و سیاه شده است دود خوردگیها را با گل سفید و دوغاب گچ رنگ می کنند و در پاره¬ای موارد عجب زیبا و دیدنی است مثلاً در “ابیانه” نظنز دو نوع خاک زرد رنگ و گلگون دارند و هنگامی که دیوارها و ساختمان ها را رنگ می کنند، مجموع آبادی مانند تابلوهای نقاشی، پرده¬های کار استاد، زیبا و دیدنی می¬شود، به راستی که دیده از دیدن سیر نمی شود.

 

چارشنبه سوری
در راه رسیدن به جشن نوروز، در آخرین چارشنبه سال مراسم بهجت¬زای چارشنبه سوری را داریم که خود در واقع جشنی است کهن و توام با آداب و رسوم مفصل، همراه با روایات مذهبی و زنده داشتن نام مختار ثقفی و در آن، همگیِ مردم سهیمند اما به نسبت، سهم کودکان بیش از بزرگسالان است. افروختن کبه های آتش و پریدن از روی آن و سخن گفتن با شعله های شادی انگیز و سرخ وی سخت دلکش و فرح افزا است:

 

زردی من از تو    سرخی تو از من

 

ایستادن فالگوش و در هیئت ناشناس به در خانه¬ها رفتن و قاشق زنی، از نشانه ها و مختصات شب چارشنبه آخر سال است. این جشن در آذربایجان تشخص و عزت خاص دارد و باشکوهتر از سراسر ایران استقبال و برگزار می شود و کودکان را بالاخص در آن سهم فراوان و بسیار است. چارشنبه های چهارگانه ماه اسفند هر یک نامی و شکلی و شمایلی و آدابی متمایز دارد که گزارش مجموع آنها در خور رساله ای بزرگ است.

 

حوض ماهی
در شیراز علاوه بر آداب و مراسمی که در شب چارشنبه سوری برگزار می¬شود رفتن عموم به “حوضِ ماهی” هم از رسوم قدیم است: در گوشه غربی باغ آرامگاه شیخ اجل سعدی یک قنات آب گرم معدنی روان است که چند پله می خورد تا به سکو و حوضچه ای برسند. (این آب در بیرون باغ، آفتابی و بر روی زمین جاری می شود.) بر گرد آن حوضچه برای کندن جامه و آب تنی کردن یک سکوی هشت ضلعی تعبیه شده است و آن محل در زبان عامه به “حوض ماهی” شهرت دارد چرا که این قنات، از ماهی ریز و درشت لبریز است و از ایام کودکی می شنیدیم که دختر شاه پریان به شکل و شمایل یک ماهی بزرگتر در حالی که یک لنگه گوشوار بزرگ طلا در گوش چپ دارد در میان ماهی ها به شنا مشغول است و از دهنه تاریک قنات پیشتر نمی آید اما هر که نیتی کند “مراد او را می دهد”، از همین رو زنان به طور عموم و دختران دم بخت و زنان جوان بالاخص به نیت تندرستی، رفع قضا و بلا، باطل السحر، برآمدن حاجت ها و سفیدبختی وارد حوض می شوند و تن خود را به جریان آب فراوان و گرم و مطبوع می سپارند و با جام برنجی “چل کلید” که درون و بیرون آن دعاهای مجرب کنده اند چهل جام به سر و تن خود  یعنی به شانه راست و شانه چپ و سر  می ریزند. گاه پیش می آید که یکی از ماهی های بازیگوش، دهانش را به پوست نازک و تر و تازه دختری نزدیک می کند و از تن او آبد می مکد، همین تماس مختصر جیغ و ویغ دختر خانم را به هوا می برد! بعضی¬ها برای رفع “زردی و یرقان” یکی دو تا از ماهی های کوچک و ریز این قنات را به وسیله همان جام ها می¬گیرند و می¬بلعند و عقیده دارند زردی شان مرتفع می شود.
باری، ماندن در آن استخر مانندِ آب نیمه گرم، البته مطبوع و آرامی بخش است و حوصله زنان هم فراوان، اما دم دمای غروب، مردها منتظرند تا زنان “جای بپردازند” و سر حوض را خلوت کنند، کاسه صبرشان لبریز می شود و با صدای بلند و اوقات تلخ از آنها می خواهند تا بساطشان را جمع کنند و نوبت را به آنان بدهند. عاقبت هم بانوان با قرّ و لُندِ بسیار است که “حوض ماهی” را به مردان وا می گذارند.

 

حمام عید
همان طور که فراهم کردن پوشاک نو برای خرد و بزرگ، از واجبات نوروز است، حمام شب عید نیز در شمار واجبات است. در پنجاه شصت سال پیش در هر شهری، آنکه از اعیان و مالکان درجه اول بود حمامِ سرِخانه داشت، ولی تعداد این کسان فراوان نبود. بقیه ارباب نعمت و تعیّن به حمام محل می رفتند اما با مقدمه چینی بسیار. چنین کسی نزدیک شب عید با آداب و تشریفات به گرمابه می رفت و خضاب می کرد و سر و تن صفا می داد و بینه دار گوش به زنگ بود تا کارگر و دلاک خبر بدهند تا او بقچه حمام مشتری محتشم را باز کند و حوله و قطیفه و سربند شخصی او را به دمِ درِ گرمخانه ببرد و آقا طوری  به سربینه بیاورد که از اختلاف هوای گرمخانه و بینه “وجود نازک” وی “آزرده گزند” نگردد، خلاصه و در یک جمله رفتن “آقا” و “حاجی” و “ارباب” به حمام و بیرون آمدن آنان از گرمابه تفصیل فراوان داشت و طبعاً کارگر و دلاک و مشتمالچی و جامه دار حمام را عیدی شایسته نصیب می شد.
نکته قابل ذکر و تحسین آنکه رفتار کارکنان و کارگران حمام با گروه های متوسط و طبقات فرودست هم توام با خوشرویی و احترام و مهربانی بود، اهمیت نداشت که مردی کم بضاعت با چهار پنج پسر ریز و درشت خود به حمام آید و خود کیسه کشیدن و شستن آنان را در عهده گیرد. عمله گرمابه با رفتار حرمت آمیز و مهربانی خود، از رنج بی بضاعتی مرد می کاستند. او نیز به فراخور وسع و توان خویش البته به کارگر و دلاک و بینه دار عیدی می داد. چه، حمام عید بود و سالی یک بار و از واجبات، عیدی دادن به این قبیل کسان.
از حمام زنانه در پیشانی عید هیچ نمی گوییم چون هیچ نمی دانیم. تنها این را می دانیم که ساعت ها حتی یک روز تمام به طول می انجامیده و ناهار در همان جا خورده می شده است و در آن اجتماع گرم و داغ چه بگومگوها و دعواها و مرافعه ها به راه می افتاده است! به طوری که اصطلاح “حمام زنانه” کنایه از شلوغی بسیار است.

شب جمعه آخر سال
رسمی است کهن که سابقه آن به دوران های قدیم می¬پیوندد و به زودی باز هم بدان اشارت خواهد شد، بعد از ظهر آخرین پنجشنبه سال در سراسر ایران، عموم مردم شهر و روستا به “زیارت اهل قبور” می روند و برای درگذشتگان و خویشان خود فاتحه می خوانند و علاوه بر طلب مغفرت، خیر و خیرات هم می-کنند و به فقیران پول می دهند و پیش از غروب آفتاب به خانه باز می گردند و حلوا می پزند و یا خرما و نُقل و شیرینی خیرات می کنند و فرزند کهتر خانواده ظرفی از آن را به سر گذر و کوچه می برد و به گذرندگان تعارف می کند. آنان نیز مقداری از هرچه باشد برمی گیرند و فاتحه ای می خوانند.
در خانه ما رسم بود که بشقابی حلوا بر پشت بام می نهادند. هنگامی که ما بچه ها علت این کار را می-پرسیدیم بی¬بی (خانم مادرمان) می فرمودند: “این برای ارواح است، آنها امشب به سر بام می آیند تا ببینند ما به یادشان هستیم یا نه؟ و زمانی  که می بینند آنان را فراموش نکرده ایم دعا می کنند که خیر و برکت، از خانه و خاندان ماقطع نشود، چراغ خانه مان روشن بماند و نسل و تبار ما پایدار بماند.” می پرسیدیم: “ارواح مگر چیز هم می¬خورند؟” جواب ما این بود که: “آنان با بوییدن و بوی خوردنی سیر می شوند، این بشقاب حلوا هم برای این است که ببینند ما به یادشان بوده ایم و هستیم.”

 

پنجه و پنجک
سال کامل یعنی سیصد و شصت و پنج روز و کسری بر ماه و سال خورشیدی منطبق است اما در بسیاری از نقاط ایران  مثلاً مناطق کشاورزی شمال هنوز حساب روزها و ماه ها را با نام های محلی و به رسم قدیم بر مبنای “تقویم زراعتی” یا سال قمری گیرند. که طبعاً پنج روز کمتر از سال خورشیدی می شود و کشاورزان، این پنج روز آخر سال را “پنجه” و “پنجک” می نامند و برای آن مراسمی دارند که بخش هایی از آن به مراسم شب جمعه آخر سال ماننده است و این هر دو یعنی شب جمعه آخر سال و پنجه، به فروردگان از رسوم قدیم ایرانیان خیلی شباهت دارد. ابوریحان بیرونی دانشمند بلند مرتبه ایرانی در آثارالباقیه گوید: “مردم خوارزم در پنج روز آخر اسپندارمذ و پنج روز لاحق که از پی آن ها آیند مانند مردم فارس در ایام فروردجان عمل کنند از نهادن غذاها در دخمه برای روان های اموات.” بحث در این باره نیز موکول به زمانی دیگر می شود.

 

نوروز
بعد از این مقدمات می رسیم به نوروز که مقصد و مقصود اصلی این مختصر است. نوروز بزرگترین و کهن ترین جشن ما ایرانیان است. آن قدر کهن که باید گفت و توان گفت: تاریخ نبود که نوروز بود. از مراسم دوران های پیش از ساسانیان درباره این جشن بزرگ خبر موثق اثر معتبری داریم اما می دانیم که در زمان ساسانیان، مردم ایران این جشن را با شکوه و جلال تمام برگزار می کردند و این امر خود دلیل و گواه است بر آن که سابقه دیرین داشته است و از دور دست های تاریخ، مردم نوروز و مهرگان را گرامی می داشته و جشن می گرفته اند.
به دوران ساسانیان سنت بوده است که در کاخ و سرای شاهی دوازده سکوی بلند، از خشت خام آماده سازند و دانه¬های مختلف را بر روی آنها بکارند و بدین کار تفأل زنند یعنی باور داشتند هر چند تا از آن دانه ها که خوب رشد کند در سال نو محصول آنها خوب و پر و فراوان خواهد بود. این سبز کردن سبزه پیش از فرا رسیدن نوروز و ذوق بازی هایی که مردم در این مورد دارند نشانی از آن رسم کهن است. دانه سبزه که ساده ترین و رایج ترین آن گندم است باید چنان در آب ریخته شود که سر سفره هفت سین سبز و خرم باشد و تا روز سیزده به در سرسبزی آن کمابیش باقی بماند.
این سبزه رکه دربشقاب و سینی یا به دور شکم کوزه و قلقلک سفالی و امثال اینها سبز کرده اند به علاوه سیر و سنجد و سمنو و سماق و سیب و سرکه یا سیاهدانه و سپستان و سکه در سفره می نهند، آن هم بهترین و زیباترین سفره ای که دارند و نزدیک لحظه تحویل سال، سفره را با شیرینی و میوه و آینه و شمعدان می آرایند و شمع ها را روشن می کنند و برای رفع قضا و بلا از جان و مال خانواده اسفند و کندر در آتش می ریزند تا بوی خوش بخور در فضا پراکنده  شود. نان و پنیر و سبزی خوردن و برنج یا گندم و تخم مرغ خام و ماهی از دیگر اجزاء سفره است و غالب اینها رمزی از برکت خواستن و طلب روزی و نعمت و بستگی با طبیعت است. قبل از تحویل بزرگ خانواده به تلاوت قرآن کریم و “ادعیه ماثوره” می پردازد. همچنین به نیت تیمن و تبرک در بالای سفره قرآن مجید و در سمت دیگر، دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ می گذارند. در این سال ها مرسوم شده است که در یک ظرف شیشه یا بلور هم آب می ریزند و یکی دو تا ماهی کوچک و رنگین در آن رها می سازند که چنان که گفته شد غالب این کار ها مظهر وفور نعمت و رابطه با طبیعت و ازدیاد فرزندان و بقای خاندان است.
همین جا باید گفت که زمان تحویل سال و جشن نوروز ما از این بابت که با آغاز فصل بهار و برابر بودن روز و شب و بیدار شدن طبیعت دقیقاً انطباق دارد در جهان، یگانه و بی نظیر است.
باری، همین که سال تحویل شد فرزندان خانواده بر دست پدر و مادر و بزرگتران حاضر در سر سفره بوسه می زنند و آنان نیز روی یکایک را می بوسند و به همه عیدی می دهند و از خداوند می¬خواهند که نوروز نو را با همگان مبارک گرداند.
یکی از رسوم خلل ناپذیر پختن پلو در شب عید است. پلو شب عید چندان عمومیت داشته و دارد که از کریم خان زند  وکیل الرعایا نقل می کنند که گفته است دو چیز بر من گوارا است یکی آب سرد زمستان که همه می نوشند یکی هم پلو شب عید که همه مردم می خورند. از جمله رسوم قدیم این که در شب عید زندانیان را عفو می کردند و آزاد می ساختند و این مثل سایر ناظر به همین امر است که: “عید زندانیان کنند آزاد.”

 

نوروز در مآخذ شیعه
ناگفته نباید گذشت که نوروز در مآخذ و منابع شیعی پایگاه و نام و نشان شاخصی دارد که استاد گرامی سالها پیش در این باره افاضات محققانه کرده اند. شاید دیگران هم نوشته اند و راقم سطور نمی داند. اینک به منظور پرهیز از اطاله کلام تنها به یک حدیث معلی بن خنیس  آن هم به طور خلاصه  اشارت می شود. در جلد چهاردهم بحار الانوار مجلسی آمده  است که معلی بن خنیس از پیروان حضرت امام جعفر صادق (ع) در روز نوروز به محضر منور آن بزرگوار تشرف جست و “امام که درود خدا بر او باد  از وی پرسید آیا این روز را می شناسی؟ معلی گفت: این روزی است که ایرانیان آن را بزرگ می دارند و به یکدیگر هدیه و ارمغان می دهند. امام فرمود: روز نوروز همان روزی است که خداوند از بندگان خود پیمان گرفت که او را بپرستند و او را انبازی نگیرند و به پیامبران او بگروند و به پیشوایان دین و امامان ایمان بیاورند، همان روزی است که کشتی نوح بر جودی آرام گرفت، همان روزی است که پیامبر خدا امیرالمؤمنین علی (ع) را بر دوش خود برداشت تا بت های قریش را به زیر افکند و آنها را خرد کند، همان روزی است که پیامبر (ص) به صحابه و یاران خود دستور فرمود تا با علی (ع) به عنوان “امیر مؤمنان” بیعت کنند، همان روزی است که علی (ع) بر مردم نهروان و خوارج پیروز شد، همان روزی است که قائم آل محمد و اولیای امر در آن هنگام ظهور کنند، همان روزی است که قائم بر دجال پیروز شود و هیچ نوروزی نیست که ما در آن متوقع فرج نباشیم زیرا نوروز از روزهای ما و شیعیان ما است، ایرانیان حرمت آن را نگاه داشتند و شما اعراب آن را ضایع و مهمل داشتید.
همچنین مجلسی در “سماء و العالم” از قول حضرت صادق (ع) نقل کرده است که خلقت آدم در نوروز انجام شد. نیز از امام هفتم (ع) منقول است که جبرئیل در نوروز بود که وحی الهی را به پیامبر نازل کرد.
این سلسله روایان و احادیث برای ایرانیان بی اندازه اهمیت داشت، در حقیقت تکیه گاهی بود تا مردم این سرزمین  برخلاف دوره منحوس بنی امیه و تعصب خصمانه آنها نسبت به مآثر و آثار ایرانیان  بتوانند در دوره¬های مختلف، جشن نوروز را برپا دارند و تا به زمان حاضر برسد. این سده ها و قرن ها آسان نگذشته است!

چادر زدن درویشان
از جمله رسوم جاری تا پایان دوره قاجاری، چادر زدن درویشان بر در سرای بزرگان و اعیان شهر بود و این کار هم به یک سلسله از “فقرا” یعنی سلسله جلالی یا خاکسار اختصاص داشت به این ترتیب که شیخ یا نقیب ایشان به درویش رخصت و مأموریت می داد تا بر درِ خانه فردی سرشناس چادر بزند. درویش هم می رفت و بر گوشه دیواری نزدیک به درِ بزرگِ سرای، چادر کرباسی پاکیزه و کوچکی برپا می کرد.
مقصود از این کار به دست آوردن وجوهی لایق و قابل توجه برای خانقاهیان بود. رسم و سلوک این درویشان پیوسته چنین بوده و هست که آنچه “مولا” برساند البته در آن دخل و تصرف نمی کنند و در اختیار پیر می گذارند تا وی مصرف آن را معین کند، نیز مرسوم بود که اگر تا روز عید “نیاز” درویش نمی رسید وی در “شاخ نفیر” می دمید و به اصطلاح “بوق” صاحب سرای را “می زد” شاخ نفیر چنان که از نامش پیدا است (از شاخ گاو درست می شد) مانند بوق بد صدایی بود که اگر نفیر ناهنجار آن برمی خاست برای آن خاندان بدشگون می دانستند و عقیده داشتند دودمان صاحباخانه بر باد می رود اما حداقل، موجب بی اعتباری صاحب سرای می گردید.
یک شب عید درویشی مأمور شد تا بر در خانه شاهزاده ظهیرالدوله از شاهزادگان محترم قاجار، دارنده مقامات عالی دولتی و داماد ناصرالدین شاه و ملقب به “صفاعلی” مرید صفی علیشاه و سپس جانشین او، محتشم و آزاده و آزادیخواه و مبارز در راه استقرار مشروطیت بود و عاقبت هم به گناه همداستانی با مشروطه خواهان در استبداد صغیر به فرمان محمد علی میرزا خانه او را به توپ بستند. ولی او از مسلک خود دست نکشید. درویش به در خانه ظهیرالدوله چادر زد و داخل چادر را با “وصله”های درویشی یعنی پوست تخت، شاخ نفیر، مَنتَشا، تسبیح هزاردانه، کشکول و تبرزین آراست و بشقابی سبزه عید هم دم چادر گذاشت و یک نارنج نیز در میان سبزه ها نهاد تا جلوه بیشتر پیدا کند. ظهیرالدوله که شنیده بود درویشی بر درِ خانه اش چادر زده است پیشاپیش به پیشکار خود دستور داد تا عیدی درویش را به او تقدیم کنند اما روز عید با قامت معتدل، سیمای مردانه، لباس فاخر و شکوه درویشانه از خانه بیرون آمد تا به سلام رود. دید درویش هنوز چادر برنچیده است. پسر خوش صورت و زیبای ظهیرالدوله هم پشت سر پدر بود. حضرت والا صفاعلیشاه تصور کرد در تقدیم “نیاز” به درویش کوتاهی کرده اند. لحظه ای ایستاد تا از مباشر خود بازخواست کند. فوری به عرض رسید که در آن مورد تأخیری نشده است اما درویش بی خبر از عالم و آدم در حالی که خیره و محو جمال فرزند برومند و شاداب حضرت والا بود با لحنی رندانه پرسید: “یا پیر جان! آقا زاده¬اند؟” ظهیرالدوله که خود مراحل درویشی را سیر کرده بود زیرکانه و با خوش روئی جواب داد: “درویش جان! باغ تفرح است و بس، میوه نمی دهد به کس” (!) درویش که همچنان محو جمال بود، گفت: “نَفَس حق است یا پیر جان! چه بدهد چه ندهد، همت مولا فقیر به فیض خودش رسید” نگاه کردند دیدند کار درویش به یک نظر ساخته شده در گوشه چادر در حالت خلسه ای خوش فرو رفته است!

 

دید و بازدید عید
در تهران روز اول نوروز بزرگان به سلام می رفتند و روز دوم و سوم هم دیگران به سلام دیدار “بزرگان” می آمدند اما در ولایات، نامداران و اعیان شهر که “والی شناس” بودند و با حاکم ارتباط و آشنایی داشتند می دانستند که او چه روزی به سلام “می نشیند” و به سلام و تبریک می رفتند. والی با هر کس که پیش از عید “تقدیمی” لایق و قابل داده بود بیشتر التفات می فرمود (!) و سکه ای طلا عیدی می داد اما والی نیز به نوبه خود قبل از فرا رسیدن نوروز، البته پیشکش و تقدیمی گرانبها به پایتخت فرستاده بود، همچنین صدر اعظم و متنفذان دربار از یاد نرفته بودند.
در خانواده ها به حکم ادب و تربیت موروثی، ابتدا کوچکترها به سلام و تبریک بزرگ ترها بازدید پس می دادند. دادن عیدی به بچه ها یک امر مسلم بود، از تخم مرغ آب پز گرفته و رنگ کرده بگیر تا پول  چه در شهر چه در روستا  هر بزرگتری بنا به وسع خود به بچه ها عیدی می داد و چه رسم خوب و محبت سازی بود! یکی از بازی های بچگانه در ایام عید هم همین تخم مرغ بازی بود که تفصیل و توصیف جداگانه دارد.
رفتن به خانه ملّای محل از ضروریات دید و بازدید عید به شمار می رفت. مجلس ملایان دولتی و محتشم رنگ و روی دنیایی و رونق دنیاداری داشت و کسانی که به دیدار آنان می رفتند خود، ثروتمند و اهل دنیا بودند و مجلس اگر هم پر جمعیت بود مبنای دنیایی و دنیاداری داشت و با شیرینی و چای و قلیان و شربت، از واردان پذیرایی می کردند و به کوچک و بزرگ، عیدی داده می شد. اما دستگاه ملّای محله و پیشنماز مسجد نباید محتشمانه باشد و نبود، یکی دو تا ظرف نقل و شیرینی و یک قدح چینی آب آمیخته به زعفران و دعا خوانده وسط مجلس می گذاشتند و بعضی ها به نیت تَیمّن و تبرّک، جرعه ای از آن می نوشیدند. عیدی هم فقط به بچه ها داده می شد آن هم شاهی صناری (صد دیناری) که بعد از بوسیدن دست “آقا” عاید بچه ها می شد و با همان سکه های کوچک عالمی داشتند.
با حالتی مانده و خاطری خسته و قلمی شکسته بسته برای آدینه تحریر شد. با این همه نوروز بر همگان پیروز و صد سال بهتر از این سالها انشاءالله.
سید ابوالقاسم انجوی (شیرازی)
پایان سال   ۱۳۶۸
حمید مصدق
بهار غریب
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو بیادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو، چشمه شوق
چشم تو، ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
وقتی از قتل قناری گفتی
دل پر ریخته ام وحشت کرد
وقتی آواز درختان تبر خورده باغ در فضا می¬پیچد
از تو می پرسیدم:
به کجا باید رفت؟
تو تماشا کن
که بهاری دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی می گذرد
و تو در خوابی و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهاری دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف، اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
این سر این بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد.
آدینه – نوروز ۶۹

کلیک کنید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

کلیک کنید
باز کردن چت
باشگاه شاهنامه پژوهان
درودبرشما

اگر برای سفارش از فروشگاه باشگاه شاهنامه پژوهان پرسشی دارید پیام خود را بگذارید


با سپاس