خانه / اسطوره شناسی / بررسی نورومیتولوژیک شاهنامه: تهمورث دیو بند / عبدالرضا ناصرمقدسی
کلیک کنید

بررسی نورومیتولوژیک شاهنامه: تهمورث دیو بند / عبدالرضا ناصرمقدسی

                           نویسنده: عبدالرضا ناصر مقدسی داستان پادشاهى تهمورث در شاهنامه بسیار کوتاه است.اما در همین داستان کوتاه روایتى بسیار جالب وجود دارد که مى تواند یکى از مهم ترین مشخصه هاى تجربه اسطوره اى را به ما نشان دهد. به روال جستارهاى قبلى یکسرى از توضیحات مقدماتی مى تواند بسیار کمک کننده باشد.در جستارهاى قبلى تاکید کردم که نورومیتولوژى بدنبال جستجوی ارتباط اسطوره با جهان واقعى نیست.لذا ما نمى خواهیم که در این جستارها اسطوره ها را با واقعیات تطبیق دهیم.بلکه بر آن هستیم که نحوه ى تجربه انسان را در برخورد جهان پیرامونى توضیح داده و نشان دهیم چگونه…

بازبینی کلی

امتیاز کاربر: 4.6 ( 1 امتیازات)
0

                           تهمورث دیوبند
نویسنده: عبدالرضا ناصر مقدسی

داستان پادشاهى تهمورث در شاهنامه بسیار کوتاه است.اما در همین داستان کوتاه روایتى بسیار جالب وجود دارد که مى تواند یکى از مهم ترین مشخصه هاى تجربه اسطوره اى را به ما نشان دهد.
به روال جستارهاى قبلى یکسرى از توضیحات مقدماتی مى تواند بسیار کمک کننده باشد.در جستارهاى قبلى تاکید کردم که نورومیتولوژى بدنبال جستجوی ارتباط اسطوره با جهان واقعى نیست.لذا ما نمى خواهیم که در این جستارها اسطوره ها را با واقعیات تطبیق دهیم.بلکه بر آن هستیم که نحوه ى تجربه انسان را در برخورد جهان پیرامونى توضیح داده و نشان دهیم چگونه بخش بسیار عظیمى از این تجربه، ماهیت اسطوره اى پیدا نموده است.از این رو همانطور که مانند مباحث قبلى در بسیارى از جاها با جهان واقعى و رخدادهاى آن همسو و همپا مى شویم در بسیارى از جاها نیز همانند داستان تهمورث و بعد از آن جمشید از جهان واقعى فاصله خواهیم گرفت و بیش از پیش جهانى دیگر به نام جهان اسطوره اى را تبیین خواهیم نمود.
من در کتابهایم و در بحث تجربه بسیار از لفظ جهان پیرامونى استفاده کرده ام .اکنون فکر مى کنم که تکیه بر این واژه مى تواند گمراه کننده بوده و باید به نحو بهترى ماهیت آن تبیین شود.
جهان پیرامونى نقش بسیار مهمى در شکل دهى به تجربیات ما دارد .اما در کنار آن باید به جهان درونى نیز توجه داشت.
جهان درونى از منظر کانتى مى تواند همان مفاهیم پیشینى باشد.کانت برای توضیح ساختار ذهنی ما از مفاهیم پیشینی استفاده می کند.قواعدی که در ذهن ما وجود داشته و ذهن ما بر اساس این قواعد جهان را شناخته و تبیین می نماید.این انقلاب بزرگی در عالم فلسفه بود (۱).اما آنچه که کانت از آن با نام قوانین ابدی ذهن نام می برد بسرعت فرو ریخت.او از زمان و مکان نیوتنی و نیز فضای اقلیدسی بعنوان قوانین ثابت ذهن نام می برد.با کشف هندسه های نااقلیدسی توسط بولیایی و لباچفسکی و نیز ارائه نظریه نسبیت عام توسط انیشتین عملا مشخص شد که درک نیوتنی و اقلیدسی از فضا و زمان نمی تواند امری ثابت و لایتغیر تلقی گردد (۲).این درک جدید عملا بخشی از تغییر فهم انسان از جهان درونی بود. تحقیقات بیشتر و افزایش درک ما از ویژگیهاى انسان عملا تعریف این جهان درونی را تغییر داده است.جهان درونى شامل تمام ویژگیهاى ما مى باشد که به ما در تجربه و کشف جهان یارى مى رساند.این ویژگیها شامل توانایى هاى مغزى و نیز خصائص بدنى مى گردد.من در آثار قبلى خودم بطور مفصل در مورد تمام این ویژگیها صحبت کرده ام.
نکته ی بسیار مهم دیگر توجه به این موضوع است که این جهان بهیچ وجه مقوله ای ثابت تلقى نمى گردد.بلکه مى تواند تغییر کرده و در عین حال شکل آن نیز عوض شود:این تغییر کاملا پایه هاى بیولوژیک داشته و باید مورد توجه قرار گیرد.
باید توجه داشت مقوله ی ادراک بسیار امری پیچیده و در عین حال وسیع است.اگر آگاهی با آن سیالیتی که ویلیام جیمز از آن سخن می گوید (۳) خود معمایی بسیار بزرگ می باشد، مرلوپنتی با ارائه ی نظریه بدنمندی ادراک، درک ما را نسبت به نقش بدن در امر معرفت دچار انقلاب نموده است (۴). وی عملا ادراک را حاصل رویکرد و مختصات بدن ما نسبت به جهان می داند.این که نسبت بدن ما با جهان چیست ادراک ما را تشکیل می دهد و باید توجه داشت آگاهی نیز از عناصر تشکیل دهنده ی بدن می باشد.حال این بدن چه از لحاظ زیستی بدان نگاه کنیم و چه منظورمان بدن زیسته یا همان بدن معرفتی ما باشد بشدت و حدت در حال تغییر است .
حال این جهان متغیر درونى که شاید بتوانیم آن را جهان بدنى نیز بنامیم در ارتباط مستقیم و دو سویه با جهان پیرامونى است.انسان بواسطه ى این جهان بدنى در معرض جهان پیرامونى قرار مى گیرد و جهان پیرامونى از عوامل مهم شکل دهنده ى جهان درونى و بدنى محسوب مى گردد.
جهان اسطوره اى که خود بر آمده از مقوله ی آگاهی است را هم مى توان یکى از این منظرگاه هاى نگریستن به جهان پیرامونى محسوب نمود.جهان اسطوره ای بخشی از جهان بدنی ما را تشکیل می دهد.وقتی اینگونه به جهان اسطوره ای بنگریم مى توانیم نتنها نقاط اتصال آن را با جهان پیرامونى بفهمیم بلکه در عین حال مى توان فهمید که کجاها اسطوره از این جهان فاصله گرفته و خود جهانى را بوجود آورده که لوازم و عناصر مخصوص به خود را دارا می باشد.
حال با این توضیحات به بررسى حکومت تهمورث بر مبنای روایت شاهنامه مى پردازیم.
تهمورث نیز در ادامه ی دو پادشاه سلف خود دست به ایجاد کارهاى جدید در عرصه اجتماعى مى زند که هر یک در واقع یک مرحله از تکامل اجتماعى انسان تلقى مى گردد.اینها همه در چگونگی ارتباط جهان درونی با جهان پیرامونى قابل توجیه مى باشد:
ز پویندگان هر چه بد تیزرو
خورش کردشان سبزه و کاه و جو
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید
به چاره بیاوردش از دشت و کوه
به بند آمدند آنکه بد زان گروه
ز مرغان مر آن را که بد نیک تاز
چو باز و چو شاهین گردن فراز
بیاورد و آموختن‌شان گرفت
جهانی بدو مانده اندر شگفت
چو این کرده شد ماکیان و خروس
کجا بر خروشد گه زخم کوس
اما آنچه که سبب مشهور شدن تهمورث شده است همانا داستان سوارى گرفتن او از اهریمن است.
وقتی تهمورث خوبیهای زیادی را انجام می دهد، از هر بدی پالوده گشته و این گونه قدرت را می یابد که بر اهریمن نشسته و از او سواری بگیرد.

برفت اهرمن را به افسون ببست
چو بر تیزرو بارگی برنشست
زمان تا زمان زینش برساختی
همی گرد گیتیش برتاختی

دیوها که چنین می بینند دست به توطئه می زنند.تهمورث از نیت بد آنها اگاه می شود و بساط آنها را در هم می پیچد.لذا دیوها برای اینکه از مرگ رهایی یابند پیشنهادی مهم به تهمورث می دهند.
همه نره دیوان و افسونگران
برفتند جادو سپاهی گران
دمنده سیه دیوشان پیشرو
همی به آسمان برکشیدند غو
جهاندار طهمورث بافرین
بیامد کمربستهٔ جنگ و کین
یکایک بیاراست با دیو چنگ
نبد جنگشان را فراوان درنگ
ازیشان دو بهره به افسون ببست
دگرشان به گرز گران کرد پست
کشیدندشان خسته و بسته خوار
به جان خواستند آن زمان زینهار
که ما را مکش تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما کت آید به بر
کی نامور دادشان زینهار
بدان تا نهانی کنند آشکار
در اینجا یک اتفاق بسیار مهم مى افتد دیو ها خط و نوشتن را به تهمورث یاد مى دهند.
چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
ز هر گونه‌ای کان همی بشنوی

دو نتیجه ی بسیار مهم می توان از این داستان گرفت.اولا خط و نوشتار، منشایى اهریمنى دارند.دوما خط و نوشتار از دیدگاه اسطوره ایرانی بعنوان پدیده هایی طبیعى در عرصه ی تکامل انسانى پذیرفته شده نمى باشد.
در واقع پدیدار شدن خط با جلوه هاى دیگر کشفیات انسانى کاملا متفاوت است.ما اصلا با تکامل پله به پله روبرو نیستیم.تمام خطوط با هم به تهمورث یاد داده مى شوند و جزء تجربه هاى انسانى قرار مى گیرند.در واقع خط اصلا در تجربیات انسانى نبوده و انسان بطور ناگهانى در معرض آن قرار مى گیرد.
یک نکته بسیار مهم دیگر نیز در این داستان وجود دارد: ما در اینجا نوعى دیگرى از زیست با پردازشهای شناختی متفاوت مشاهده مى کنیم که مى تواند به امکانات کاملا متفاوتى نیز برسد.خط و نوشتار با اینکه بسیار مهم بوده و عملا به رشد انسان بسیار یاری رسانده حاصل همین شناخت متفاوت بوده و منشائی اهریمنی داشته و یا بهتر بگوییم حاصل پردازش شناختی متفاوت است.
در واقع برخلاف سنت زرتشتى، طبق این روایت دیوها کاملا بد نیستند.آنها خصوصیات خوبى نیز دارند که به تکامل فرهنگى انسانها بسیار یارى رسانده است.
فکر می کنم در روند بررسی های نورومیتولوژیک خود از شاهنامه به جایی رسیده ایم که جهان اسطوره ای بعنوان بخشی از منظرگاه انسان به جهان بخوبی دارد خصلت های خود را به نمایش می گذارد.برخلاف بررسی های قبلی آنچه در داستان تهمورث و بخصوص داستان پیدایش خط و نوشتار دیده می شود بهیچ وجه توجیهی در جهان واقعی ندارد و نباید نیز داشته باشد.یک نکته بسیار مهم وجود دارد.خط تجربه ای است که مابازای بیرونی ندارد.یعنی نمی توان آن را فارغ از انسان در جهان پیرامونی یافت.هر جا خط و نوشتاری وجود داشته باشد انسانی نیز وجود داشته و یا دارد.از این رو شاید برخورد تجربی با مقولات دیگر بسیار آسانتر از برخورد با خط و نوشتار بوده و انسان برای تبیین آن از منظر اسطوره ای باید چنین راهی را می پیموده است.سوالی که بسیار مهم است این می باشد که چرا تجربه ی اسطوره ای،خط و نوشتن را امری منسوب به یک پردازش شناختی متفاوت دانسته است؟
درک این موضوع صرفا با مقایسه ی روایت شاهنامه با روایت متون پهلوی فهمیده می شود.در متون پهلوی همچون مینوی خرد ذکر شده است که تهمورث هفت گونه خطی را که اهرمن پنهان داشته بود از او باز گرفت (۵).کریستن سن این هفت خط را همان هفت زبانی می داند که طبق روایتی زردشت، اوستا را به آن زبانها تالیف نموده است.
ما در اینجا تفاوت بسیار عمیقی با روایت شاهنامه می بینیم.اولا در روایت شاهنامه اینگونه نیست که نوشتن و خط توسط اهریمن دزدیده شده و پنهان شده باشد.ثانیا پس گرفتنی در کار نبوده بلکه دیوها این خطوط را به تهمورث یاد داده اند،خط و هنری که طبق روایت شاهنامه تهمورث از آن اطلاعی نداشته است.ثالثا تعداد خطوط طبق روایت شاهنامه سی عدد می باشد و این برخلاف هفت خطی است که در متون پهلوی آمده است.چه اتفاقی افتاده است؟بگمان من در اینجا ما با یک دگردیسی نورومیتولوژیک روبرو هستیم.
هر چه است نوشتن و منشا آن در ذهنیت انسان یک موضوع بسیار پیچیده و همانند یک راز بوده است.هنوز هم اینگونه می باشد.گفتیم که در روایات پهلوی تهمورث هنر نوشتار را از اهریمن پس می گیرد.هنری که توسط اهریمن دزدیده شده است.طبق سنت زرتشتی یک هنر که اوستا نیز بدان نوشته شده نمی تواند منشائی اهریمنی داشته باشد.پس اگر در نزد اهریمن است صرفا بدین دلیل می باشد که توسط اهریمن دزدیده شده است.یک اصل دیگر نیز در اینجا مستتر است.هنر امری مینوی بوده که نمی تواند محصول پردازش ذهنی انسان یا موجودی شبه انسان باشد.اهورامزدا خط و هنر نوشتن را بوجود آورده، هنری که در یورش اهریمن دزدیده شده بود.
اما در روایت شاهنامه اتفاق مهمی می افتد.ما اصلا بحثی در مورد دزدیده شدن خط و نوشتن مشاهده نمی نماییم.بلکه روایت شاهنامه دیوان را واجد هنر نوشتن می داند.هنری که به انسان آموخته می شود.اینجا به دو موضوع مهم بر می خوریم.اولا لازم نیست که خط منشایی اهورایی داشته باشد.ثانیا هنر خط حاصل پردازش شناختی و فکری است ولو اینکه حامل آن دیوها باشند.
چنین دگردیسی مهمی صورت نمی گرفت مگر اینکه تجربه اسطوره ای آن ثنویت خشن بین اهریمن و اهورامزدا را برداشته و از آن فراتر رفته باشد.این ترکیب و در هم تنیدگی که ما در گوشه و کنار اساطیر ایران می بینیم یک تجربه ی استثنایی اسطوره ای است که در مباحث آتی بیشتر بدان خواهیم پرداخت.در واقع تکامل تجربه ی انسان از جهان سبب شده بود که بفهمد خط می تواند حاصل پردازش شناختی باشد.اما راز آمیز بودن خط سبب شد که آن را به خود منسوب نکند.گذشتن از ثنویت راه را برای ایجاد روایتی تازه باز کرد، روایتی که در شاهنامه مشاهده می کنیم.
منابع:
۱- اشتفان کورنر، فلسفهٔ کانت، عزت الله فولادوند، چاپ اول ۱۳۶۷
۲- ماروین جی گرینبرگ، هندسه های اقلیدسی نااقلیدسی، محمد هادی شفیعیها،مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۸۹
۳- عبدالرضا ناصر مقدسی، گاهی برای ناآگاهی، فرهامه ۱۳۹۵
۴- تیلر کارمن، مرلو-پنتی ستایشگر فلسفه،هانیه یاسری، نشر ققنوس، ۱۳۹۴
۵- آرتور کریستن سن، نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایران، ژاله آموزگار-احمد تفضلی، نشر چشمه،۱۳۸۳

کلیک کنید

۲ نظر

  1. جواد مفرد کهلان

    آرتور کریستن سن معتقد تهمورث شاهنامه (پهلوان سرزمین ارابه) یا تخموروپه اوستا (پهلوان سرزمین ارابه) همان آرپوکسائیس روایات اسکیتی (پادشاه سرزمین ارابه) است که پادشاه تراسپان (اسب پروران، روسها) و کاتیاریان (قداره بندان، مجارها) به شمار رفته است. چیزی که در این رابطه در نام تخموروپه اوستا بسیار جلب توجه می نماید نام اروپه (ارابه) است که در هیئت یونانی ایوروپه (ارابه نیک) در اساطیر یونانی در ارتباط با خط است.

  2. شما رو به خوندن آثار زنده یاد منوچهر جمالی در مورد اهریمن دعوت می‌کنم.
    http://jamali.info/soxanraniha/

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

کلیک کنید
باز کردن چت
باشگاه شاهنامه پژوهان
درودبرشما

اگر برای سفارش از فروشگاه باشگاه شاهنامه پژوهان پرسشی دارید پیام خود را بگذارید


با سپاس